سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای آدمی زشت است که عملش از دانشش کمتر باشد و کردارش به گفتارش نرسد . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 93 خرداد 5 , ساعت 12:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

در 3 آبان 1392 در موسسه شیعه شناسی در اراک، بحثی درباره مبانی تشیع داشتم که دو مبنای اصلی شیعه (که به عنوان اصول مذهب شیعه مطرح میشود) را اندکی شرح دادم. چندی پیش دوستان موسسه خلاصه ای از مباحث را برایم ارسال کردند که تصحیح کردم و می خواستم در این وبلاگ هم قرار دهم اما چون تعداد کلماتش بیش از حد ممکن در یک صفحه وبلاگی بود به همانجا ارجاع می دهم. اینجا


یکشنبه 93 فروردین 17 , ساعت 5:57 عصر

یا فاطر بحق فاطمه

خدا توفیق داد ایام فاطمیه دوم (11 تا 15 فروردین) در شاهرود در هیات عاشقان مهدی بودم. همین بحثهای قبلی البته گاه با طول و تفصیلی متفاوت در هیات مذکور مطرح شد که خود بچه های هیات فایلهای صوتی را در سایت هیات قرار داده اند که اگر کسی خواست می تواند به ترتیب به موارد زیر مراجعه کند:

1  2  3  4  5

اما نکته مهمی که در این فاطمیه دوم به آن رسیدم و در مباحث قبلی نبود این جمع بندی ای است که برای خودم بسیار لذتبخش بود:

1. ابلاغ ولایت لازمه اکمال دین است: الیوم اکملت لکم دینکم...

2. پیامبر خواب دید که بنی امیه از منبرش بالا و پایین می روند یعنی دین وی را نمی گذارند به نتیجه برسد (رویا التی اریناک ... الشجره الملعونه فی القرآن) و جبرییل آمد و بشارت داد که خدا به جای هزار ماه حکومت بنی امیه به تو شب قدر را داده که بهتر از 1000 ماه است

3. بنی امیه را عمر بر سر کار آورد. معاویه را به عنوان ضمانت اجرا از اول حکومت خود حفظ کرد؛ و جانشین خود را تنها فرد از بنی امیه که نسبت به بقیه شان اندک آبرویی داشت قرار داد. و می دانیم بنی امیه اهل کار تشکیلاتی بود لذا با آمدن عثمان ابوسفیان گفت تلقفوه تلقف الکره

3. من عرف فاطمه حق معرفتها ادرک لیله القدر (لیله قدری که اثر هزار ماه بنی امیه را خنثی می کند فاطمه است)

4. خدا فاطمه را به پیامبر داد و سوره کوثر نازل شد که به تو کوثر دادیم

5. ابتر نماندن دین پیامبر برایش بسیار مهمتر از ابتر نماندن نسل اوست و شانئ پیامبر بیشتر مایل است دین او ابتر بماند.

6. کوثر است که مانع ابتر شدن دین پیامبر می شود

7. کوثر حوضی است که هرکس بخواهد وارد بهشت شود از آن می چشد و محل التقای ثقلین است و ورود ثقلین بر پیامبر (حتی یردا علی الحوض)

8. آیا «وانحر» در سوره کوثر اشاره به امام حسین عله السلام نیست و نقش او در ابتر نماندن پیامبر که حسین منی و انا من حسین؟

نتیجه: فاطمه= کوثر= شب قدر= برتر از هزار ماه حکومت بنی امیه که قصد ابتر کردن دین پیامبر را داشتند

شیرین تر اینکه بعد از وقتی در متون اهل سنت دنبال این مطالب بودم به روایتی برخوردم که فرمود خدا به خاطر رویای پیامبر (شجره ملعونه) سوره کوثر و سوره قدر را بر پیامبر نازل کرد و بعد این روایت را در متون شیعی هم پیدا کردم. خدا می داند چقدر خوشحال شدم که جمع بندی ام درست است. البته در روایت بحثی از حضرت زهرا نبود اما مگر کسی تردید دارد که سوره کوثر در وصف حضرت زهرا سلام الله علیهاست.

نکته: هیچ مسلمانی نمی تواند بین ابوبکر و فاطمه جمع کند: و این یعنی ابلاغ ولایت بر هر انسان مسلمانی که بخواهد تحقیق کند: آیا حضرت فاطمه سلام الله علیها با آن همه مقامات که در کتب اهل سنت هم درباره ایشان آمده وقت شهادتش -نعوذ بالله- به مرگ جاهلیت بود؟ چون پیامبر فرموده من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه


یکشنبه 93 فروردین 17 , ساعت 4:47 عصر

باسمه تعالی

ایام فاطمیه به همه مسلمانان آزاده تسلیت باد. به مناسبت این ایام بحثهایی درباره حضرت زهرا سلام الله علیها در 6 جلسه در مسجد میرزاتقی همدان ارائه شد که فایل صوتی آنها را به همراه خلاصه ای از آنها در اینجا ادامه آمده است.


شنبه 92 بهمن 19 , ساعت 7:51 عصر

باسمه تعالی

چندی پیش عده ای از سایت «گذار» برای مصاحبه ای درباره جریان شناسی سراغ حقیر آمدند. بنده عرض کردم که مطلب چندانی نمی دانم اما ایشان بر این باور بودند که دسته بندی ای که از گروههای مرتبط با بحث علم دینی در کتاب «معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی» داده ام یک نوع جریان شناسی است اصرار داشتند بر سر این موضوع گفتگویی داشته باشیم. اما امروز متوجه نشر آن در همان سایت مذکور شدم و کسانی که مایلند می توانند به اینجا مراجعه کنند.

 


شنبه 92 بهمن 19 , ساعت 7:44 عصر

باسمه تعالی

سلام به همه عزیزان

سایت شخصی اینجانب که به همت برخی از دانشجویان راه اندازی شده بود (به آدرس souzanchi.ir) چند روزی است که از کار افتاده است. دوستانی که زحمت راه اندازی آن را کشیده بودند به بنده اعلام کردند که قرار است نمای سایت عوض شود و ظرف یک هفته انجام می شود. بنده از همه کسانی که به سایت مراجعه می کنند و دست خالی برمی گردند عذر خواهی می کنم و تا زمانی که سایت مجدد راه اندازی شود اگر مطلبی بخواهم بگویم از طریق همین وبلاگ اطلاع خواهم داد. حسین سوزنچی


پنج شنبه 92 مهر 4 , ساعت 7:41 عصر

 

دوستی و رابطه دختر و پسر پیش از ازدواج، از معضلاتی است که به‌ویژه در دو دهه اخیر در جامعه ما رو به فزونی گذاشته است. در فرهنگ غرب این دوستی‌ها نه تنها منعی ندارد، بلکه در چارچوب فرهنگ لیبرالیستی حاکم بر آن جوامع، نه تنها پیش از ازدواج، بلکه پس از ازدواج نیز با هیچ منع قانونی و اخلاقی و عرفی مواجه نیست، و حتی تشویق هم می‌شود. اما در اسلام، روابط بین افراد نامحرم، اگر در قالب ازدواج نباشد، تنها در چارچوب اقتضائات تعامل اجتماعی مجاز است و در این روابط باید حدود شرعی رعایت شود؛ پس آنچه امروزه تحت عنوان دوستی دختر و پسر، در حال گسترش است، با آموزه‌های اسلام ناسازگار است.

توصیه به پرهیز از روابط، و نیز پیشنهاد اشباع این نیاز از طریق تشکیل خانواده، اگرچه ضروری است، اما به دلیل فاصله افتادن بین بلوغ جنسی و بلوغ اجتماعی، و نیز شدت یافتن تحریکات جنسی در جامعه، لااقل در عرصه‌هایی جوابگو نیست. آیا بر اساس آموزه‌های دینی، راه‌حل واقع‌بینانه‌ و کارآمدی برای این مساله وجود دارد؟ آیا بر اساس آموزه‌های اسلام، می‌توان الگویی برای مدیریت جنسی جوانان، که واقعیات امروز را هم جدی بگیرد، ارائه داد؟

حدود سه سال است که از انتشار کتاب دیگری از اینجانب با نام «معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی» میگذرد. ددر آن کتاب تبیینی از معنا و امکان نظری «علم دینی» ارائه شد، اما بارها با این سوال و بلکه اعتراض مواجه بودم که اگر واقعا علم دینی ممکن است مصداقی از آن را نشان دهید؛ و این ممکن نیست مگر راه حلی علمی برای برخی از مسائل مورد نیاز جامعه بر اساس مکانیسمی که در آن کتاب مطرح شده بود ارائه شود. روابط دختر و پسر در ایران واقعا امروزه به صورت یک مساله و معضل درآمده است و بیش از یک دهه است که ذهن مرا به خویش مشغول داشته و مطالعات متعددی پیرامون آن داشته ام. از حدود دو سال پیش درصدد برآمدم که محصول این تاملات را به عنوان مصداقی از حلّ مسأله در عرصه «علم دینی» ارائه کنم، و نوشته ام را در اختیار بسیاری از صاحب نظران قرار دادم که از انتقادات و پیشنهادات آنان بسیار بهره بردم و بعد از چندبار اصلاح، اینک نسخه نهایی آن با عنوان «جنسیت و دوستی، مواجهه ای با مساله رابطه دختر و پسر» وارد بازار کتاب شد. البته در غیرمعصوم، این املای نانوشته است که کاملا بی غلط است؛ لذا از همه کسانی که فرصت و انگیزه مطالعه این کتاب را دارند تقاضا دارم که مرا از انتقادات و پیشنهادات خود محروم نسازند.
لازم به ذکر است که چاپ اول این کتاب در 222 صفحه، قطع رقعی، تیراژ 1000 نسخه و قیمت 5500 تومان به اهتمام نشر معارف روانه بازار کتاب شده است.


دوشنبه 92 شهریور 18 , ساعت 10:41 صبح

در سال گذشته پاورپوینتی برای بحث علم دینی برای طرح ضیافت اندیشه اساتید ارائه تهیه کرده بودم که به تقاضای برخی دوستان در اوایل تابستان روی سایتم قرار دادم. در ایام تابستان امسال (سال 1392) این بحث را برای دوستان دیگری در دانشگاههای دیگر ارائه کردم و نکاتی در تکمیل مطالب قبلی ارائه شد که فایل کامل شده آن اکنون در ضمیمه همان آدرس قبلی موجود است.


چهارشنبه 92 شهریور 13 , ساعت 6:0 عصر

 

یکی از گامهای لازم برای تحقق علم دینی، اصلاح در عرصه پیشفرضهاست که اگر این اصلاح بخواهد به مبانی معرفتی متقنی تکیه کند باید فلسفه اسلامی را در این عرصه جدی گرفت. اما چگونه از مباحث عام وجودشناسی فلسفه اسلامی می توان به سمت پیشفرضهای خاص علوم حرکت کرد؟ آیا از فلسفه مطلق (که عمدتا مباحث وجودشناسی است) می توان به سوی فلسفه های مضاف (که امروزه غالبا به عنوان معرفت درجه2 قلمداد می شود و عمدتا صبغه معرفت شناسی دارند) می توان پلی زد؟  متن ضمیمه، مقاله ای است برای پاسخگویی به این دغدغه ها که پس از مدتی تاخیر در شماره یازدهم (بهار 1391) نشریه علمی-پژوهشی اسرا منتشر شده است و در سایت اینجانب نیز موجود است.


یکشنبه 92 مرداد 27 , ساعت 6:0 عصر

 

یادداشت زیر تحلیلی درباره اقدام مجلس در رای ندادن به وزرای عرصه علم (وزیر علوم تحقیقات فناوری و وزیر آموزش و پرورش) است

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بی‌تردید انقلاب اسلامی بیش و پیش از هرچیز یک انقلاب فرهنگی بود، و این مطلبی است که امام عزیز از همان ابتدای پیروزی انقلاب همواره بدان هشدار می‌داد. مهمترین حوزه حکومتی اثرگذار بر فرهنگ، نظام رسمی تعلیم و تربیت است، با این حال، وقوع جنگ تحمیلی چنان ذهن‌ها را به خود مشغول کرد که تحقق «انقلاب» در این عرصه، آنچنان که باید و شاید حاصل نشد. در دوره سازندگی هم به خاطر غلبه رویکرد تکنوکراسی و عدم توجه به مبانی نظری، توسعه کمّی دانشگاه‌ها بدون در نظر گرفتن اصلاحات لازم، در برنامه کاری کشور قرار گرفت. در آن سال‌ها هشدارهای رهبر مظلوم انقلاب در هیاهوی نظام فن‌سالارانه کمرنگ شد، تا جایی که تاکیدات مکرر ایشان بر ضرورت جدی گرفتن پیوند علم و دین در نظام آموزشی (که بعدها با نام «اسلامی شدن مراکز آموزشی» معروف شد) در گام‌های اولیه‌اش مورد تعمق کافی قرار نگرفت، و تاکید بر ابعاد ظاهری و شکلی، در بسیاری از موارد جایگزین تاکید بر مبانی و محتوا گشت، و اسلامی شدن دانشگاه در حد «اسلامی شدن محیط تعاملات دختر و پسر در دانشگاه» تنزل یافت؛ که نمونه‌ای از این رویکرد را در اسنادی که در آن زمان در شورای عالی انقلاب فرهنگی تدوین و تصویب شد، می‌توان مشاهده کرد (هرچند همان اسناد هم در عمل چندان جدی گرفته نشد).

تاکیدات مکرر رهبر انقلاب، علی‌رغم تفسیرهای سیاست‌زده اهالی سیاست و ژورنالیست‌ها، مورد استقبال برخی از علمای گرانقدر حوزه‌های علمیه، مانند حضرت آیت الله جوادی آملی قرار گرفت. ایشان از کسانی بودند که به تبیین مبانی نظری این دیدگاه و بیان نسبت صحیح علم و دین پرداخته، تاکید کردند اسلامی شدن مدرسه و دانشگاه در گروی اسلامی شدن مبانی و روندهای علمی و معرفتی مرتبط با دانش است، نه اسلامی شدن محیط؛ و اسلامی بودن محیط، اگرچه امر لازمی است، اما از این جهت تفاوتی بین دانشگاه و سایر محیط‌های اجتماعی وجود ندارد. این رویکرد نیز ابتدا با سوءتفاهم‌های متعددی مواجه بود (تا حدی که برخی، جاهلانه یا مغرضانه، القا کردند مقصود از این بحث‌ها آن است که دانش جدید کنار گذاشته شود و علم‌آموزی منحصر به مطالعه آیات و روایات گردد) اما به‌تدریج و با پایمردی و همکاری بزرگانی از حوزه و دانشگاه، کم‌کم جای خود را در محیط‌های علمی باز کرد، و آشنا شدن جامعه علمی با چالش‌های مطرح شده در عرصه فلسفه علم، زمینه افزایش مقبولیت این دیدگاه را مهیاتر نمود. بر این اساس، تلاش‌های متعددی برای تقویت این نگاه در فضاهای دانشگاهی شکل گرفت تا مساله اسلامی شدن نظام آموزشی، به جای نگاه سیاسی، از زاویه نگاه‌های علمی و معرفتی و با رویکرد تمدنی مورد توجه قرار گیرد؛ و می‌توان ثمرات نوپای این اندیشه را در بستر دانشگاه‌ها، و حتی در آموزش و پرورش مشاهده نمود؛ و انتظار می رود که این نگاه در عرصه تصمیم‌گیران نظام هم هرچه بیشتر جدی گرفته شود.

در روزهای گذشته، شاهد توافق و همکاری مثبت اهالی مجلس با رئیس محترم دولت در اغلب عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و کنار گذاشتن اختلاف سلیقه‌ها بودیم که ثمره آن رای آوردن اغلب کابینه پیشنهادی بود. درعین حال، گمانه‌زنی‌های متعددی درباره اینکه چرا برخی از وزرا رای نیاوردند وجود دارد. برخی این مساله را فقط از زاویه جناحی تحلیل می‌کنند، اما آیا گزینه‌هایی که برای تصدی وزارت‌ آموزش و پرورش و وزارت علوم پیشنهاد شده بود، واقعا کسانی بودند که بتوانند بارقه‌های حیات را در این درخت نوپای علم و تمدن اسلامی حفظ کنند؟ دقت در سخنان اخیر رهبر دلسوز انقلاب نشان می‌دهد که همچنان مهمترین دغدغه ایشان در این عرصه، جدی گرفتن آرمانهای انقلاب و الگوی ایرانی- اسلامی پیشرفت در تداوم حرکت علمی کشور می‌باشد. آیا این دغدغه‌ها در انتخاب صورت‌گرفته رعایت شده بود؟ آیا شخصیت‌هایی که موفقیت‌های سابقشان مدیون رویکرد تکنوکرات آنهاست، اهتمام جدی به مساله تربیت خواهند داشت؟ آیا شخصیتهایی با گرایش‌های کاملا جناحی، که باور جدی‌ای به نگاه تمدنی به علم و معرفت و مبانی آن، یعنی اسلامی شدن نظام آموزشی کشور در عرصه معرفت و شناخت، از خود نشان نداده‌اند، به این قافله نوپا کمکی خواهند کرد؟ آیا رای آوردن چنین افرادی، جامعه علمی کشور را نسبت به نیمه‌تمام ماندن راهی که با تاکیدات مکرر رهبر عزیزمان آغاز شده بود، نگران نمی‌ساخت؟ ما هم مایل بوده و هستیم که در آستانه سال تحصیلی جدید، این وزارتخانه‌ها بی‌وزیر نمانند، اما آیا سزاوار است این دغدغه‌ها نادیده گرفته شود و بهانه امور اجرایی این وزارتخانه‌ها، زمینه نگرانی برای تداوم جریان فکری‌ای که در آغاز راه خویش است فراهم آید؟

عده‌ای بر این باورند که رئیس محترم جمهور در این انتخاب خود، تحت فشار بوده، و برخی هم ایشان را متهم می‌کنند که در این باره با برخی از جناح‌ها معامله کرده است. عده‌ای هم علی‌رغم احترام رئیس جمهور به حق مجلس در رد صلاحیت‌ها، این حداقل اختیارات مجلس شورای اسلامی برای رای عدم اعتماد به این افراد را برنمی‌تابند. من در مقام قضاوت درباره آنچه گذشت نیستم، اما مشفقانه از رئیس جمهور محترم، انتظار دارم نگذارد این نهال نوپای نگاه اسلامی به علم که با زحمات طاقت‌فرسا و مظلومانه بزرگانی همچون آیت الله جوادی آملی آبیاری شده، آسیب ببیند و زمینه برای بازگشت رویکردهای افراطی و تبدیل محیط‌های علمی به عرصه تنش‌های سیاسی باز شود، و آرزومندم که برای این عرصه‌ وزرایی را پیشنهاد دهند که علاوه بر شایستگی‌ها و صلاحیت‌های مدیریتی، از وابستگی جناحی به دور، و از دغدغه‌های لازم در زمینه تحول‌آفرینی علمی با نگاه تمدنی اسلامی برخوردار باشند و انشاءالله مجلس محترم هم با همین حساسیت، صلاحیت افراد پیشنهادی را تعقیب نماید.


شنبه 92 تیر 1 , ساعت 12:47 عصر

یادداشت زیر تحلیلی درباره انتخابات 92 است که در شماره 173 هفته نامه پنجره (1 تیر 1392) منتشر شده است. لازم به ذکر است که یادداشتی که برای نشریه مذکور فرستاده شد اشکالاتی داشت که اصلاحیه آن، عصر چهارشنبه گذشته برای نشریه ارسال شد، اما از آنجا که نشریه زیر چاپ بود امکان اعمال اصلاحات وجود نداشت و متن حاضر متن تهایی یادداشت است که نسبت به آنچه در نشریه چاپ شده تغییرات مختصری کرده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

فقط اصولگرایان بخوانند!

عبرت‌های انتخابات 92 و وظیفه ما

برخلاف تصور بسیاری از افراد، نامزد اصولگرایان رای نیاورد؛ و آقای روحانی برنده انتخابات شد. سوالی که همچنان گمانه‌زنی‌ها در مورد آن ادامه دارد این است که: چرا؟ دوستان اصولگرا در اینکه پیروز خواهند شد، تردیدی نداشتند و از همین روی بود که از پذیرش ائتلاف سر باز زدند؛ اما انتخابات نشان داد که محاسبه ایشان نادرست بوده است؛ و اگر محل اشتباه درست شناسایی نشود، لطمات بیشتری خواهند خورد.

یکی از عبرت‌های مهم تاریخ، توجه به ضرباتی است که به خاطر اشتباه کردن در تحلیل اشتباهات گذشته، متوجه جامعه می‌شود. مهمترین مصداق تاریخی این مساله، خوارج است. داستان پیدایش خوارج را همگان کم و بیش شنیده‌اند؛ اما آنچه غالبا از آن غفلت می‌شود این است که: خوارج از چه زمانی «خوارج» شدند و انحرافشان جدی شد؟ «خوارج» جمع «خارجی» است، به معنای کسی که «از دین خارج شده» یا «علیه امام حق خروج [= قیام] کرده»؛ و مهم است بدانیم کدام اقدام آنها، آنها را به سمت خروج از دین سوق داد و نام «خوارج» را بر آنها مستقر ساخت؟

خوارج در جنگ صفین دچار یک اشتباه محاسباتی شدند و فریب قرآن‌های برافراشته شده بر سر نیزه‌ها را خوردند. آیا این واقعه بود که آنها را «خوارج» کرد؟ خیر! این اشتباه مهم بود، ولی با اینکه در این واقعه، بر امیرالمومنین (ع) معترض گشتند و بر پذیرش حکمیت اصرار ورزیدند، اما هنوز در لشکر ایشان بودند و بر ایشان خروج نکردند. اشتباه بعدی آنها این بود که امام  «عبدالله بن عباس» یا «مالک اشتر» را که افراد زیرکی بودند برای هماوردی با «عمرو عاص» انتخاب کرد، اما آنها «ابوموسی اشعری» را بر امام تحمیل کردند؛ اما باز هم در لشکر امام ماندند و «خوارج» نشدند. پس کی «خوارج» شدند؟ درست در زمانی که به اشتباه خود پی بردند و خواستند که توبه کنند! آری! بعد از اینکه عمروعاص، ابوموسی اشعری را فریب داد، همه متوجه شدند که تاکنون فریب خورده بودند، و خواستند اشتباه خود را جبران کنند، اما در تشخیص اشتباه خود و راه جبران آن، اشتباه کردند؛ و اینجا بود که دیگر زیر پرچم امام نماندند و «خارجی» شدند!

خوب توجه کنید: «پذیرش حکمیت» اشتباه بود؛ اما با این اشتباه، «خوارج» نشدند؛ بلکه خروج از زیر پرچم امام بر اساس تحلیل نادرست از «مولفه اشتباه در پذیرش حکمیت»، آنها را «خوارج» کرد: مولفه اشتباه در پذیرش حکمیت، «عدم تبعیت از امام در شرایط بحرانی» بود (یعنی در شرایط بحرانی، به جای اینکه از امام حق تبعیت کنند، اصرار داشتند امامشان نظر و رأی آنها را بپذیرد) نه اینکه «اصل حکمیت در دین» اشتباه باشد؛ اما این دومی را علت اشتباه خود دانستند! و از آن توبه کردند! و از امیرالمومنین (ع) خواستند که ایشان هم از این گناه توبه کند! و وقتی با این تحلیل غلط، از زیر پرچم امام خارج شدند و در مقابل امام خود ایستادند، «خوارج» شدند.

اگر درست دقت شود آنها با این تحلیل، به‌نوعی در پی توجیه رفتار خود بودند: می‌خواستند توجیه کنند که خودشان مقصران اصلی این واقعه نیستند، بلکه حضرت امیر (ع) هم در این واقعه به اندازه آنها مقصر است. حضرت امیر (ع) هم از اینکه تواضع به خرج دهد و به طور کلی استغفار کند باکی نداشت، اما آنها این را کافی ندانستند و بر استغفار حضرت (ع) از اصل حکمیت اصرار کردند و حضرت (ع) نمی‌توانست به خاطر خوشایند آنها، چیزی را که در دین جایز است، گناه معرفی کند و از آن توبه نماید؛ اینجا بود که بر ایشان شوریدند و «خوارج» شدند.

توجه شود: نمی‌خواهم بگویم هرکس در تحلیل اشتباهات خود، اشتباه کرد، در زمره خوارج خواهد شد، چون معیار «خارجی شدن» خروج از زیر پرچم امام حق است، نه اشتباه کردن در تحلیل؛ بلکه هدفم از این مثال فقط توجه دادن به این نکته است که اشتباه کردن در تحلیل اشتباهات خود تا چه اندازه ممکن است آسیب‌زا باشد؛ و لذا سعی نکنیم به جای قبول اشتباه و تحلیل صحیح آن، با توجیهاتی، اشتباه خود را عمل به وظیفه معرفی کرده، از درک ریشه اصلی اشتباه بازمانیم. ضمنا توجه شود در اینکه ما همواره باید به وظیفه عمل کنیم و نتیجه را به خدا واگذار کنیم نیز بحثی نیست؛ بحث سر این است که آیا واقعا وظیفه را درست تشخیص دادیم و عمل کردیم، یا اکنون به بهانه عمل به وظیفه، اشتباه خود را توجیه می‌کنیم؟ البته اگر در تشخیص خود حجت شرعی داشتیم، حرجی بر ما نیست؛ اما اگر فهمیدیم که آن موقع هم اشتباه تحلیل کرده بودیم، باید اشتباه خود را بشناسیم تا دوباره تکرار نشود.

ضمنا این سخنان به این معنا نیست که هرچه دیگران تحلیل می‌کنند اشتباه است و فقط تحلیل حاضر تحلیل درستی است؛ خیر، نویسنده‌ی یادداشت حاضر هم انسانی جایزالخطاست و ممکن است اشتباه کند؛ لذاست که این نوشته را در معرض افکار عمومی قرار می‌دهد تا در تضارب آراء مسیر رسیدن به تحلیل درست‌تر مهیا گردد:

الف) چرا چنین شد؟

اینکه چرا نامزد اصولگرایان رأی نیاورد و کس دیگری رأی آورد، به امور مختلفی بازمی‌گردد، اما مولفه‌ای که حتما در این مساله موثر بوده، عدم ائتلاف و وحدت بین اصولگرایان است؛ چیزی که یکی از ریشه‌های اصلی آن، عدم توانایی جمع بین واقع‌بینی و آرمان‌گرایی است؛ و اگر بدنه حزب‌اللهی جامعه نتواند بر این ضعف خود غلبه کند، باید منتظر شکست‌های بعدی باشد.

به نظر می‌رسد حکایت شکست ما در این انتخابات، شبیه حکایت شکست مسلمانان در ابتدای غزوه حنین است که خداوند در موردش فرمود: «إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ...» (توبه/25: هنگامی که تعداد نفراتتان شما را مغرور کرد، پس این کثرت، هیچ مشکلی از شما را حل نکرد و زمین با همه گشودگی‌اش، بر شما تنگ شد ...)؛ به عِده و عُدّه‌ی خود مغرور شدیم و همین عامل شکستمان شد.

همچنین این انتخابات از این جهت که بسیاری از محاسبات را به ریخت و و دوباره موج‌های ناامیدی و غرور را در طرفین ماجرا پدید آورد، شبیه موارد گذشته‌ای است که بعد از 8 سال انتخاباتی به وقوع پیوسته است. اولین و شاید مهمترین اشتباهی که هربار تکرار شده، این است که غرور و سیاست‌زدگی مانع شده که جریان غالب، واقعیت را درست ارزیابی کند؛ و رفتارهای مردم را فقط از منظر جناحی تحلیل کرده است. سیاست‌زدگی موجب می‌شود که در تحلیل‌های اجتماعی، واقعیات غیرسیاسی را هم سیاسی ببینیم: تفکیک جامعه به دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب، اگرچه تصویری از فضای سیاسی جامعه به دست می‌دهد، اما ترسیم کامل و صحیحی از رفتارهای اجتماعی مردم نیست. هم جریان اصولگرا و هم جریان اصلاح‌طلب، طرفداران سینه‌چاکی در متن جامعه دارند، اما رأی اصلی جامعه، از آنِ این دو گروه نیست. اگرچه هر دفعه جناحی که بازی را برده بود، کوشید رأی نامزد خود را رأی به جناح خود تفسیر کند، اما واقعیت چیز دیگری بود. هر دو جناح در بدنه مردم، رأیی دارد، اما رأی بدنه اصلی جامعه متعلق به هیچ‌یک از این دو نیست؛ و به نظر می‌رسد عدم توجه به این واقعیت، از علل مهم عدم موفقیت جناح غالب در انتخابات بعدی بود.

برای واضح‌تر شدن مساله، می‌توان به یکی از ثمرات ساده این تحلیل غلط، در انتخابات اخیر اشاره کرد: یکی از اشتباهات اصولگرایان این بود که وحدت را جدی نگرفتند و طعم تهدید قرآنیِ «وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ (انفال/46: با همدیگر نزاع نکنید که سست می‌شوید و شکوهتان زایل می‌شود) را چشیدند. برخی می‌گویند اگر ائتلاف می‌کردند نیز فایده‌ای نداشت؛ زیرا رأی مجموع نامزدهای آنها به نصف نرسید. این تحلیل ناشی از همین محاسبه غلط است. رقیب ما هم این اندازه رأی نداشت؛ اما اختلاف و عدم ائتلاف اصولگرایان بسیاری از رای‌های غیرجناحی را به سوی سبد رای ایشان سوق داد: مثلا وقتی اصولگرایان ائتلاف نکردند، پیروانشان شروع به نقد همدیگر کردند و چه تحلیل‌هایی با این مضمون پخش شد که: «چرا به قالیباف رای نمی‌دهم؟» «چرا به جلیلی رای نمی‌دهم؟» و ... . اغلب کسانی که این تحلیل‌ها را ارائه می‌دادند، خود را در جریان اصولگرایی می‌دانستند و برای تثبیت نامزد خود چنین تحلیلی می‌دادند و منظورشان این بود که چرا «در میان نامزدهای اصولگرایی» به فلان کس رای نمی‌دهم؛ اما اشتباهشان این بود که گمان کردند اغلب مردم هم چنین تحلیلی دارند و اگر مثلا به قالیباف رای ندهند، همانند ایشان به جلیلی رای می‌دهند، و بالعکس؛ در حالی که عموم مردم این گونه نمی‌اندیشند. آنها دنبال فرد بهتر هستند نه دنبال نامزد اصولگرا یا اصلاح‌طلب؛ و وقتی اصولگرایان، درباره نامزدهای خود چنین اظهارنظر می‌کنند که یکی مدیریت بلد نیست و دیگری اهل بریز و بپاش است، یکی فقط در حد معاون اولی به درد می‌خورد و دیگری تحلیل سیاسی‌اش مشکل دارد و ...، آنگاه بدنه اصلی مردم، که تعلق خاطری به هیچ یک از دو جناح ندارند، جمع‌بندی‌شان این می‌شود که پس هیچ‌یک از اینها خوب نیست. مردم، مانند ما، بین مثلا جلیلی و قالیباف مردد نیستند که اگر بگوییم یکی از این دو خوب نیست، به دیگری رای دهند؛ بلکه برخی از این گزینه‌ها را به دلایل دیگر کنار گذاشته‌اند و مثلا، وقتی از رای دادن به قالیباف پشیمان شوند، به روحانی رای خواهند داد؛ و این گونه بود که بسیاری از اصولگرایان، بر اساس تحلیل غلط از واقعیت اجتماعی، رای‌های بدنه غیرجناحی جامعه را به سمت آقای روحانی هدایت کردند.

یکی از ریشه‌های این تحلیل غلط آن است که بسیاری از نخبگانِ (و به‌تبع آن، بدنه‌ی) جریان اصولگرا متوجه نیستند که وظیفه نصرت جبهه حق بالاتر از حمایت از نامزد اصلح است. بگذارید باز از تاریخ شاهد بیاورم:

بعد از پیامبر اکرم (ص) چه کسی برای حکومت اصلح بود؟ قطعا حضرت علی (ع). پس چرا سکوت کرد؟ چرا نه‌تنها با آنها نجنگید، بلکه در موقعیت‌های متعدد، خلفایی را که قطعا اصلح نبودند، یاری کرد (مثلا در نبردهای با شاه ایران. ر.ک: خطبه 134 نهج‌البلاغه)؟ آیا جز برای این بود که حفظ جبهه اسلام را مهمتر از موافقت یا مخالفت با اشخاص می‌دانست؟

متاسفانه عدم درک این حقیقت، چند سالی است مانند موریانه به جان جریان اصولگرایی افتاده است، و این همان است که اشاره شد که برخی نمی‌توانند بین آرمان‌گرایی و واقع‌بینی جمع کنند؛ و به بهانه آرمان‌گرایی، واقعیات را نادیده می‌گیرند و در شرایط امام علی (ع)، شعارهای امام حسین (ع) را سر می‌دهند. آیا امیرالمومنین (ع) در دوره خلافت خود، شعارهای امام حسین (ع) را سر داد و به 72 نفر بسنده کرد و گفت هر که می‌خواهد برود، برود؟ در همان داستان حکمیت خوب بیندیشید: آیا قبول حکمیت در آن شرایط جنگی با آرمانهای امیرالمومنین سازگار بود؟ چرا امیرالمومنین در جریان حکمیت، از فرد اصلح (ابن‌عباس یا مالک اشتر) صرف‌نظر کرد و قبول کرد که شخصی مثل ابوموسی اشعری (که حتی صالح هم نبود) به نمایندگی حضرت برود؟ آیا اینها با آرمانهای امیرالمومنین سازگار است؟ پس چرا به آنها تن داد؟

یادمان باشد: حضرت علی (ع) و همه ائمه اطهار (ع) می‌خواستند احکام خدا را در همین جامعه موجود، با همه نقاط ضعف و قوتش، پیاده کنند؛ و نباید به بهانه حسینی بودن، موقعیت‌های مختلف و رفتارهای بقیه ائمه (ع) را نادیده گرفت. بزرگترین آرمان‌گرای جهان، این اندازه واقع‌بین بود که 25 سال سکوت کند و حتی اگر پای جبهه مخالف (نظام شاهنشاهی ایران آن زمان) به میان آید، به یاری کسانی که حق او را غصب کرده‌اند بر‌خیزد؛ وقتی هم که حکومت می‌کند آن همه چالش (از جمله، وجود خوارج در لشکر خود) را تحمل کند، تا بلکه تدریجا بتواند جامعه را به سوی سعادت حرکت دهد.

ما که خود را شیعه آن بزرگوار می‌دانیم چرا هرکسی را با کوچکترین عیبی تخطئه کرده، کنار می‌گذاریم و به خود جرات می‌دهیم که در ملا عام اشکالات وی را بازگو، و مردم را از او دلسرد کنیم؟ تاسف‌بارتر اینکه برخی این کارها را به اسم «حفظ مرزهای نظام» و «نگهداشتن خط» انجام می‌دهند! فتنه‌‌گران را باید عمارگونه رسوا کرد، نه «تنگ‌نظرانه»؛ و «عمار» نه آن فرد خشن و بی‌تحملی است که ما گاه ارائه می‌دهیم؛ تاریخ را بخوانید و ببینید که عمار در مقام روشنگری چه سعه صدری داشت؟ آیا در جنگ صفین، بین افراد درون لشکر امام (که خوارج و سست‌عنصران هم در میان آنها بودند) صف‌بندی ایجاد می‌کرد، یا با نشان دادن مبانی معرفت صحیح، مرز دو لشکر را شفاف می‌ساخت؟ مثلا اگر کسی از عمار درباره چرایی حضور «اشعث بن قیس» به عنوان یکی از فرماندهان لشکر امام سوال می‌کرد، آیا عمار دست به افشاگری می‌زد و موقعیت این فرمانده امام را تضعیف می‌کرد یا می‌کوشید با تبیین پیچیدگی شرایط پیرامونی امام، مخاطب را در مورد ضرورت سپردن آن منصب به «اشعث» در آن شرایط قانع سازد؟ از آنجا که مکرر با سوءتفاهم‌ها مواجه می‌شوم تذکر می‌دهم که به هیچ وجه مقصود از این جملات، یکی دانستن جناح‌های موجود با دو لشکر امام و معاویه نیست؛ خیر، جناح‌های موجود، مادام که در عمل پای‌بند قانون‌اند، درون نظام و در لشکر امام‌اند؛ بلکه فقط می‌خواهم بگویم عمار بودن را درست بشناسیم.

به عنوان نمونه‌ای دیگر، داستان عثمان بن حنیف را همه شنیده‌اید: استاندار بصره بود و بر سر سفره‌ای حاضر شد که فقرا غایب بودند؛ به تعبیر امروزی، در محفل تجمل‌گرایان حضور یافت. امیرالمومنین (ع) چه کرد؟ آیا در ملأ عام او را مواخذه کرد؟ آیا از استانداری عزل نمود؟ یا در مقام مواخذه نامه تندی برایش نوشت (یعنی در خفا و البته صریح به او هشدار داد) و بس؟!

معلوم است در چنین شرایطی، وقتی خودمان همه نامزدهای اصولگرا را می‌کوبیم، کس دیگری رای خواهد آورد؛ و آنچه جای تاسف دارد این است که از این واقعیات عبرت نمی‌گیریم و همچنان به کوبیدن همدیگر ادامه می‌دهیم.

اکنون نیز اگرچه رجزخوانی‌های جریان رقیب شروع شده، اما نه آنها مغرور شوند و نه ما دلسرد؛ یادمان باشد که: «إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ» (آل‌عمران/140؛ اگر گزندی به شما رسیده، به آنها [مخالفین شما] هم گزندی شبیه آن رسیده است؛ و ما این روزها[ی شکست و پیروزی] را بین مردم می‌گردانیم [تا آنچه خدا مقدر کرده محقق شود].)

ب) اکنون چه باید کرد؟

دوستان حزب‌اللهی می‌پرسند: اکنون چه باید کرد؟ اگر عرصه را بر ما تنگ گرفتند، چه کنیم؟

پاسخش ساده است:

1) تاکنون چه می‌کردیم؟ اگر برای رضای خدا بود، همان کارها را این دفعه متناسب با وضعیت جدید ادامه دهیم، و اگر برای دنیا بود، که همان موقع هم همه‌ کارهایمان هدر بوده است. از گذشته عبرت بگیریم، آرمان‌گرایی را با واقع‌بینی عجین سازیم، حفظ و نصرت جبهه حق را بر دعواهای صالح و اصلح برتری دهیم، اختلافات و بدگویی‌ها را کنار بگذاریم و البته گمان نشود که کاملا باخته‌ایم؛ خیر! در کنار این شکست، به پیروزی‌های بزرگی هم دست یافته‌ایم: آیا مشارکت 7/72 درصدی مردم در بحبوحه‌ی تحریم‌ها و فشارهای دشمن، جشن گرفتن ندارد؟ به علاوه، آیا فراموش کردیم بعد از انتخابات 88 چه جوّی در کشور حاکم شد؟ حتی بدون تحریم‌ها هم آن زمان کدام از ما احتمال می‌داد که در سال 92 چنین مشارکتی واقع شود؟ غیر از رهبر دوراندیش‌مان چه کسی جرات داشت با شجاعت تمام اظهار کند که «مردم همچنان در صحنه خواهند بود و در انتخابات بعدی این را نشان می‌دهند»؟ آیا تغییر تدریجی و مدبرانه اوضاع کشور و رسیدن به این مرحله که وعده ایشان [که همان وعده خداست که: إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (یوسف/90: کسی که تقوا پیشه کند و صبوری ورزد، بداند که قطعا خداوند نمی‌گذارد که اجر نیکوکاران هدر رود.)] محقق گردید، یک پیروزی بزرگ نیست؟ اینکه دروغ فتنه‌جویانی که مدعی تقلبی در حد یک‌سوم آراء بودند به این وضوح بر همگان آشکار شود (چرا که همان کارگزارانی که حاضر نیستند در هفت دهم درصد آراء دست ببرند تا بلکه رقیب به دور دوم بیفتد و حذف شود، همان‌هایی‌اند که انتخابات 88 را برگزار کردند) تا جایی که دشمنان هم به دموکراتیک بودن انتخابات ما اذعان کنند، جای شکر ندارد؟ اینکه امسال با اینکه فضا دوقطبی و احساساتی نشد، اما مشارکت زیاد بود، و بازار بحث و گفتگو و تحلیل داغ شد و شعور سیاسی جامعه بالاتر رفت و حماسه سیاسی مورد نظر رهبر، هم از بعد کمی و هم از بعد کیفی رقم خورد، امر کم‌اهمیتی است؟ اینکه اصولگرایان نشان دادند که در مقایسه با حریف (اصلاح‌طلبان)، نه‌تنها در التزام به قواعد «اسلامیت»، بلکه در پای‌بندی به قواعد «جمهوریت» نیز برترند، پیروزی نبود؟

پس اگرچه نامزد اصولگرایان رای نیاورد، اما کسانی که بقای اصولگرایی را در استواری و ارتقای نظام جمهوری اسلامی، شادی دل رهبر انقلاب، رشد و تعالی مردم، و تفوق منش اصولگرایی بر منش جناح رقیب می‌دانند، سزاوار است که پیروزی‌های خود را در این انتخابات جشن بگیرند.

2) در مورد تنگ شدن عرصه‌ها، اگرچه مقداری از آن طبیعی است، اما

اولا نباید در فهم این شکست و چشم‌انداز آینده اغراق شود: آقای روحانی هیچگاه رسما جزء جناح اصلاح‌طلب‌ها نبوده است؛ و الزام آنها به کنار کشیدن آقای عارف پیش از انتخابات، نشان می‌دهد که خود آنها هم می‌دانند رای اصلاح‌طلب‌ها در بدنه مردم چه‌اندازه پایین است؛ و اگر نادانیِ برخی از دوستان، آقای روحانی را به سمت افراطیون هل ندهد، امید است از مسیر اعتدالی که شعارش را می‌دهند دور نشوند و انحرافاتی که در دوره‌های قبل پیش آمد دوباره تکرار نشود. ما هم مادامی که ایشان در مسیر اسلام و نظام و رهبری و رشد و تعالی مردم حرکت کنند، دست ایشان را به گرمی می‌فشاریم و از هیچ گونه کمکی دریغ نخواهیم کرد.

ثانیا فرض کنیم عرصه را بر ما تنگ کنند. اگر برای خدا کار می‌کنیم مگر خدا ضمانت داده که عرصه برای ما تنگ نشود؟ اتفاقا در قرآن کریم تنگ شدن عرصه را در مراحلی از حرکت پیش‌بینی کرده، و فرموده است: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» (بقره/214: آیا گمان کردید که وارد بهشت می‌شوید در حالی که وضعیتی که برای گذشتگان شما پیش آمد، برای شما پیش نخواهد آمد؟ به آنان سختی و مصیبت رسید و دچار لرزش‌های شدید شدند تا حدی که پیامبر و مومنان همراهش گفتند که نصرت خدا کی خواهد رسید؟ بدانید که نصرت خدا نزدیک است.)

به علاوه، مگر کسی که به خدا ایمان دارد، از تنگ شدن عرصه‌ها می‌ترسد؟ خدا رحمت کند امام عزیزمان را. هنوز طنین کلام روح‌بخش آن عزیز، در تلخ‌ترین حادثه‌ای که در زمان حیاتش شاهد بودیم (یعنی قبول قطع نامه)، به گوش می‌رسد که فرمود:

«ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لااله‌الااللّه را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم. پس ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجی‌ام! و ای نیروهای مردمی! هرگز از دست دادن موضعی را با تأثر، و گرفتن مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید! که اینها در برابر هدف شما به قدری ناچیزند، که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت. پدران و مادران و همسران و خویشاوندان شهدا، اسرا، مفقودین و معلولین ما توجه داشته باشند که هیچ چیزی از آنچه فرزندان آنان به دست آورده‌اند، کم نشده است. فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهارند. پیروزی و شکست برای آنها فرقی ندارد. امروز روز هدایت نسل‌های آینده است. کمربندهایتان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است. امروز روزی است که خدا این‌گونه خواسته است و دیروز خدا آن‌گونه خواسته بود و فردا انشاءاللّه روز پیروزی جنود حق خواهد بود. ولی خواست خدا هر چه هست ما در مقابل آن خاضعیم و ما تابع امر خداییم، و به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیرخدا نمی‌رویم. البته برای ادای تکلیف همه ما موظفیم که کارها و مسائل مربوط به خودمان را به بهترین وجه و با درایت و دقت انجام دهیم.» (29/4/1367)

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ