سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که نزد دانشمندی می نشینی، برای شنیدن حریصتر از گفتن باش وخوب گوش دادن را مانند خوب گفتن یاد بگیر و سخن کسی را قطع مکن . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 90 بهمن 12 , ساعت 8:0 صبح

 


امروز از طرفی روز شهادت امام حسن عسگری است؛ و از طرف دیگر روز دوازده بهمن و سالروز ورود امام خمینی به ایران اسلامی است. آیا نسبتی بین این دو وجود دارد؟ آری، آن نسبت، نسبت مظلومیت است؛ مظلومیت امام و مظلومیت انقلاب. بگذارید سخن را از مظلومیت امام معصوم آغاز کنیم تا ببینیم آیا این انقلاب هم وارث همان مظلومیت هست یا نه؟ 

مظلومیت جلوه‌ای است که بر رخسار تمامی امامان و اولیای خدا نقش بسته؛ اما مظلومیت این امام مظلومیتی است از سنخی دیگر. امام ابومحمد نه‌تنها از جانب حکومت بنی‌عباس شدیدا تحت فشار و محاصره بود، بلکه شیعیانش نیز در حق او ظلمها کردند و این از نامه‌ها و توقیعاتی که از امام به شیعیان می‌رسید واضح است؛ ظلمهایی که برای امروز ما بسیار عبرت‌آموز است.

شیعیان به‌ویژه از زمان امام رضا علیه‌السلام با فتنه‌های شدیدی مواجه شدند: فتنه واقفیه، از آن جمله بود: گروه زیادی از شیعیان، نه فقط از افراد عادی، بلکه برخی از بزرگان و علمای شیعه و از اصحاب امام کاظم علیه‌السلام که روایات متعددی از ایشان و پدرانشان نقل کرده بودند، منکر امامت امام رضا علیه السلام شدند. باورتان می‌شود؟ برخی از بزرگان شیعه و از اصحاب امام کاظم علیه السلام امام رضا علیه‌السلام را منکر شدند ایشان را نعوذ بالله دروغگو خواندند! البته با شواهد و ادله‌ محکمی که امام ارائه نمود، عده‌ای توبه کردند، اما عده ای ماندند و در تاریخ به نام «واقفیه» معروف شدند.

بعد از امام رضا علیه‌السلام، فشار خلفای عباسی بر ائمه شدیدتر شد و از زمان امام هادی علیه السلام رسما امام را در منطقه نظامی تحت‌الحفظ قرار دادند. اینک علما واسطه بین مردم و امام شده بودند؛ اما کم‌کم سوء استفاده‌ها در برخی از علمای شیعه آغاز شد و اینجاست که انسان شاهد است که با اینکه ائمه همواره به شیعیان تاکید می‌کردند که وقتی به ما دسترسی ندارید به علمایی که سخن ما را روایت می‌کنند و حلال و حرام ما را می‌شناسند مراجعه کنید، که آنها منصوب ما هستند و حکم آنها حکم ماست و منکر آنها منکر ما (یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ ؛ امام صادق علیه‌السلام، اصول کافی، ج1، ص67)؛ اما وضعیت به گونه‌ای درآمده بود که امام حسن عسگری صریحا شیعه را از رجوع به هرگونه عالمی بازمی‌دارند و اشاره می‌کنند که صرف فقیه شیعی بودن برای مراجعه شیعیان کافی نیست، بلکه ما فقط فقیهی را ما به نیابت خود قبول داریم که «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» (وسائل الشیعه، ج27، ص131) باشد یعنی هم اهل تقوی و مراقبت از نفس باشد، هم بتواند دین را [در مواجهه با مشکلات و دشمنان] حفظ کند، هم خواسته‌های خود را به خاطر دستور خداوند زیرپا بگذارد؛ و شیعیان فقط از چنین فقیهی عادل زمانه‌شناسی که توان حفظ دین را دارد حق تبعیت دارند «وَ ذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا کُلَّهُمْ » (وسائل الشیعه، ج27، ص131) یعنی فقط برخی از علمای شیعه چنین‌اند نه همه آنها. و این مطلبی است که امروز نیز باید یادآور شویم که هر فقیهی مورد تایید امام نیست.

اما چرا فقط برخی؟ زیرا از دنیاطلبی گرفته تا نفهمی در تحلیل زمانه و ناتوانی در حفظ اسلام در مقابل دشمنانی که طمع به نابودی آن بسته‌اند در میان فقها نیز ممکن است، چنانکه در زمان خود همین امام شاهدیم که نفهمی و نامردمی‌ برخی از همین افراد، شیعیان را درباره امامت ایشان به تردید انداخت و وقتی امام تردیدهای این شیعیان را دیدند، خود مجبور شدند پرچم بصیرت‌بخشی را بلند کنند و با ارائه تحلیلی از ماهیت امامت، مانع شدت گرفتن شبهات فتنه‌انگیزان شوند و فرمودند: «هیچیک از پدرانم مانند من به خاطر چنین شک‌هایی که این جماعت شیعیان در موردم روا می‌دارند اذیت نشد. اگر حکایت امامت ما که بدان اعتقاد دارید، امری بود که گاهی بود و گاهی نبود، چنین شکی جا داشت؛ اما وقتی می‌دانید که امامت لحظه‌ای قطع‌شدنی نیست، این شک شما چه معنی دارد؟» ( مَا مُنِیَ أَحَدٌ مِنْ آبَائِی بِمَا مُنِیتُ بِهِ مِنْ شَکِّ هَذِهِ الْعِصَابَةِ فِیَّ فَإِنْ کَانَ هَذَا الْأَمْرُ أَمْراً اعْتَقَدْتُمُوهُ وَ دِنْتُمْ بِهِ إِلَى وَقْتٍ فَلِلشَّکِّ مَوْضِعٌ وَ إِنْ کَانَ مُتَّصِلًا مَا اتَّصَلَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا مَعْنَى هَذَا الشَّکِّ. کمال‏الدین و تمام النعمه، ج1، ص222)

اکنون آیا ما را به حال خود رها کرده‌اند که هر روز تردید می‌کنیم؟ آیا رهبری دینی در جامعه شیعی منقطع می‌گردد؟ آیا این سخنان فقط مربوط به امام معصوم است یا شامل عصر غیبت هم می‌شود؟ مگر امام صادق علیه‌السلام نفرمود که هر شیعه‌ای باید «امام ظاهر عادل» داشته باشد وگرنه به چنان حیرتی می‌افتد که سر از کفر و نفاق بیرون خواهد آورد: «وَ اللَّهِ یَا مُحَمَّد [بن مسلم] مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاق» (اصول کافی، ج1، ص183) و آیا وقتی امام معصوم غایب است، جز ولی‌فقیه زمانه‌شناس، امام ظاهر عادل دیگری سراغ داریم؟ بگذریم.

دوره امامت امام حسن عسگری بسیار شبیه دوره ماست؛ دوره‌ای است که بین خود شیعیان اختلاف درگرفته بود؛ دوره‌ای بود که برخی عالمان به خاطر دنیاطلبی، حسادت و ... شیعیان را به بیراهه می‌کشاندند؛ تا حدی که عده‌ای از شیعیان بنی‌اسباط از امام در مورد اختلافاتی که بین شیعیان پدید آمده، سوال کردند و امام در پاسخ، پس از اینکه توضیح دادند که مخاطب باید عاقل باشد (إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِل) و پس از توضیحاتی که در مورد شرایط خودشان می‌دهند جامعه [شیعه] را به سه دسته تقسیم کردند: این سه گروه عبارتند از:

(1) «گروهی که راه نجات را با بصیرت پیدا کرده، به فرع اصیلی متمسک گردیده [با توجه به اینکه در روایات همواره ائمه به عنوان «اصل» معرفی شده‌اند، ظاهرا مقصود از عبارت «فرع اصیل»، که در برخی نسخه‌ها به صورت «فرع الاصل» آمده، همان علمایی است که در روایت قبلی آنها را شرح داد و تایید خود نسبت به آنها را اعلام فرمود] نه دچار شک می‌شوند و نه تردید به خود راه می‌دهند؛ و جز من [امام زمانشان] تکیه‌گاهی ندارند» یعنی وقتی به دستور ما به عالم مورد قبول ما مراجعه کردند پس ما را تکیه‌گاه خود قرار داده‌اند.

(2) «گروهی که حق را از اهلش نگرفته‌اند [یعنی اگرچه شیعه‌اند اما به آن علمایی که ما تعیین کرده‌ایم مراجعه نکرده‌اند؛ حالا خواه به نظر شخصی خود عمل می‌کنند، خواه دنبال علمایی که اوصاف مذکور را ندارند و یا دنبال خواسته‌های خویش‌اند یا از حفظ دین در این زمانه عاجزند] اینان همانند کسی هستند که بر دریا سوار است، هرگاه موجی پیش آید موج‌زده می‌شود و اگر دریا ساکن باشد، او هم آرام است.» توجه شود که امام نمی‌فرمایند اینها دائما دچار حیرت و گیجی هستند؛ بلکه زمانی که دریا آرام است و مشکل خاصی نیست، اینها ظاهرا بی‌مشکل‌اند اما اگر موجی بیاید و فتنه‌ای درگیرد و اوضاع و احوال آشفته گردد، موج اینها را با خود می‌برد و آشفته و حیران و سرگردان می‌سازد.

(3) «و گروهی که شیطان بر آنها مسلط شده؛ کارشان ردیه‌نویسی بر اهل حق و حقیقت، و دور کردن [مردم از] حق به وسیله [سخنان] باطل است و ریشه آن حسدی است که آنها را فراگرفته است.» دقت کنید! نمی‌فرمایند منافعشان در این است یا به خاطر جاه و مقام چنین می‌کنند؛ بلکه به حسد اشاره می‌کنند؛ یعنی ممکن است این مخالفتها هیچ منفعتی هم برای آنها نداشته باشد بلکه ریشه مخالفت آنها حسادت است لذا اگر لازم شد حاضرند خودشان هم زمین بخورند به این قیمت که اهل حق را زمین بزنند.

در این شرایط ما چه کنیم؟ تکلیف را امام در همین دسته بندی معلوم فرموده: به فرع اصیل تکیه کنیم، حق را از اهلش بگیریم، و دلخواه‌های خود و یا تبعیت از علمایی که دنیاطلب‌اند یا درکشان از شرایط اجتماعی چنان ضعیف است که توان حفظ دین را در برابر هجوم عظیم دشمنان اسلام را ندارند، مبنا و معیارمان در تصمیم‌گیری‌ها نباشد. اگر چنین شد هر مشکلی پیش آید ما را باکی نیست، چنانکه امام در ادامه روایت می‌فرمایند:

«پس آنهایی که چپ و راست می‌روند را رها کن، که وقتی چوپان بخواهد گله‌اش را جمع کند، با کمترین تلاشی این کار را خواهد کرد»

و در ادامه دو عاملی را که موجب هلاکت می شود، یعنی محلی که ممکن است از آنجا ضربه بخوریم را این گونه اشاره می‌کنند:

«و بپرهیز از شایعات و ریاست طلبی، که این دو انسان را به وادی هلاکت می‌کشاند.»

«اذاعه» را هم به معنی شایعات (چه از مقوله شایعه‌پراکنی و چه از مقوله گوش دادن به شایعات) می توان گرفت و هم به معنی «افشای سر»، که هر کدام باشد از عواملی است که اهل حق را نسبت به پیشوای خود سست می‌کندو از این جهت، جبهه اهل حق را تضعیف می‌کند؛ و «ریاست‌طلبی» عاملی است که انسان را در برابر حق به موضع‌گیری وادار می‌کند و هنگام مظلومیت حق و اهل حق به سکوت؛ و این است رمز شایعه‌پراکنی‌ها، اعتراضات بچه‌گانه و نامه‌نگاری‌های تحریف‌آلود، و از همه مهمتر سکوت بسیاری از بزرگان (!) در مورد فتنه‌هایی که در جامعه رخ می‌دهد.

متن روایت به این شرح است:

«قَالَ أَبُوالْقَاسِمِ الْهَرَوِیُّ خَرَجَ تَوْقِیعٌ مِنْ أَبِی مُحَمَّدٍ ع إِلَى بَعْضِ بَنِی أَسْبَاطٍ قَالَ کَتَبْتُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ أُخْبِرُهُ مِنِ اخْتِلَافِ الْمَوَالِی وَ أَسْأَلُهُ بِإِظْهَارِ دَلِیلٍ فَکَتَبَ إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِلَ وَ لَیْسَ أَحَدٌ یَأْتِی بِآیَةٍ وَ یُظْهِرُ دَلِیلًا أَکْثَرَ مِمَّا جَاءَ بِهِ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدُ الْمُرْسَلِینَ ص فَقَالُوا کَاهِنٌ وَ سَاحِرٌ وَ کَذَّابٌ وَ هُدِیَ مَنِ اهْتَدَى غَیْرَ أَنَّ الْأَدِلَّةَ یَسْکُنُ إِلَیْهَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ یَأْذَنُ لَنَا فَنَتَکَلَّمُ وَ یَمْنَعُ فَنَصْمُتُ وَ لَوْ أَحَبَّ اللَّهُ أَنْ لَا یُظْهِرَ حَقَّنَا مَا ظَهَرَ بَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ یَصْدَعُونَ بِالْحَقِّ فِی حَالِ الضَّعْفِ وَ الْقُوَّةِ وَ یَنْطِقُونَ فِی أَوْقَاتٍ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرَهُ وَ یُنْفِذَ حُکْمَهُ وَ النَّاسُ عَلَى طَبَقَاتٍ مُخْتَلِفِینَ شَتَّى فَالْمُسْتَبْصِرُ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ مُتَمَسِّکٌ بِالْحَقِّ فَیَتَعَلَّقُ بِفَرْعٍ أَصِیلٍ غَیْرُ شَاکٍّ وَ لَا مُرْتَابٍ لَا یَجِدُ عَنِّی [عَنْهُ‏] مَلْجَأً وَ طَبَقَةٌ لَمْ یَأْخُذِ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِهِ فَهُمْ کَرَاکِبِ الْبَحْرِ یَمُوجُ عِنْدَ مَوْجِهِ وَ یَسْکُنُ عِنْدَ سُکُونِهِ وَ طَبَقَةٌ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ شَأْنُهُمُ الرَّدُّ عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ دَفْعُ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ فَدَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمِیناً وَ شِمَالًا کَالرَّاعِی إِذَا أَرَادَ أَنْ یَجْمَعَ غَنَمَهُ جَمَعَهَا بِأَدْوَنِ السَّعْیِ ذَکَرْتَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ مَوَالِیَّ فَإِذَا کَانَتِ الْوَصِیَّةُ وَ الْکِبَرُ فَلَا رَیْبَ وَ مَنْ جَلَسَ بِمَجَالِسِ الْحُکْمِ فَهُوَ أَوْلَى بِالْحُکْمِ أَحْسِنْ رِعَایَةَ مَنِ اسْتَرْعَیْتَ فَإِیَّاکَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا تَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَکَةِ » (کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج2، ص416؛ این روایت به نحو مختصرتر در تحف‌العقول، ص 486 هم آمده است)

 

 

 

 


شنبه 90 بهمن 8 , ساعت 8:0 صبح

مطلب زیر مطلبی است که در هفته‌نامه پنجره همین هفته (شماره 124) یادداشت کرده‌ام

آدرس سایت پنجره این است:

http://www.panjerehweekly.ir/


       باز هم حکایت غربت و مظلومیت اولیای خدا      

هفته گذشته هفته آخر صفر بود، هفته‌ای یادآور غربت و مظلومیت سه امام؛ یعنی پیامبر اعظم، امام حسن و امام رضا علیهم‌السلام؛ و چه شگفت‌انگیز است پیوند عظمت و حُسن و رضا با غربت و مظلومیت.

درباره غربت امامان زیاد گفته و شنیده‌ایم؛ اما وقایع اخیر کشور ما را بر آن می‌دارد که این بار جلوه کمتر گفته شده‌ای از این مظلومیت اولیای خدا را یادآور شویم.

28 صفر روز رحلت پیامبر بود؛ پیامبری که امتش پیامبریش را پذیرفتند؛ اما امامتش را ...؟ اهل مدینه به نبوتش ایمان آوردند و در مقابل کفار یاریش دادند، اما آیا به امامتش هم سر نهادند؟ یادمان باشد: پیامبر هم «پیام‌آور» خدا برای ما بود، و هم امام و حاکم و هادی جامعه. «پیام‌بر» یعنی کسی که پیام خدا را برای مردم می‌برد؛ اما «امام» کسی است که سعی می‌کند در پیش روی مردم، به این پیام عمل کند و مردم را به سوی عمل به این پیام حرکت دهد؛ و از آنجا که حرکت دادن جامعه جز با حکومت ممکن نیست، برای هدایت مردم بناچار حکومت را هم به دست می‌گیرد. پیامبر تا وقتی «آورنده پیام» به حساب می‌آمد، در میان مسلمانان با اعتراضی مواجه نبود، اما وقتی می‌خواست به وظیفه امامتش عمل کند مخالفتها و نارضایتی‌های افراد را برمی‌انگیخت. این امامت پیامبر بود که غربت و مظلومیت او را تشدید می‌کرد. حکومت همواره مشکلاتی دارد به‌ویژه اگر وضعیتی همچون جنگ احزاب پیش آید که بلاد اسلام در محاصره دشمن قرار گیرد؛ آن‌وقت بیا و ببین که غرغر منفعت‌طلبان منافق چگونه در جانهای مسلمانان عادی اثر می‌کند تا حدی که خدا خود به میدان می‌آید و مسلمانان را به خاطر گوش دادن به این تحلیلهای فتنه‌انگیز مواخذه می‌نماید (سوره توبه، آیه47). اما این غرغرها بهانه نمی‌شود که پیامبر امر حکومت را رها کند. در منطق اسلام، هدایت فرد به هدایت جامعه گره خورده و حکومت ابزاری برای هدایت مردم است که بدون این ابزار، کار هدایت ناقص می‌ماند؛ لذاست که پیامبر، نه‌تنها خود حکومت را به دست گرفت؛ بلکه برای پس از خود نیز، بر تعیین جانشین برای حکومت، و نه فقط برای آموزش دین، اصرار داشت و این مهم را به توافقات مردم وانگذاشت. اما چه کنیم که بسیاری، هم در آن زمان و هم امروز، این حقیقت را درک نمی‌کنند و حکومت را صرفا از منظر برقراری نظم اجتماعی و تامین دلخواه‌ها و توافقات مردم می‌نگرند؛ و این گونه است که سقیفه برپا می‌شود و مظلومیت نهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به غربت آشکار علی علیه‌السلام منجر می‌گردد. این حادثه را پیامبر تلویحا در روز غدیر پیش‌بینی کرده بود که: مسلمانان اگرچه نبوت وی را پذیرفته‌اند اما امامت وی را معلوم نیست؛ لذا روز غدیر پیش از اینکه علی را به منصب امامت پس از خود، معرفی کند، امامت خود را یادآوری کرد. آن روز نفرمود «پس از من علی ولی شماست»، بلکه فرمود «هرکس که ولایت مرا قبول دارد، پس از من علی ولی اوست»؛ تا نشان دهد که آنها که بعدا از ولایت علی سرباز زدند در واقع، ولایت خود وی را هم نپذیرفته بودند. این است رمز غربت و مظلومیت عظیم پیامبر که بعد از رحلتشان، در سقیفه آشکار شد؛ اما جز زهرای اطهر کسی نفهمید و لذا راز مویه‌ها و ناله‌های آتشین زهرا همچنان برای بسیاری از افراد سر به مهر باقی مانده است.

اما حکایت غربت حسن و رضا علیهماالسلام  چه‌بسا دردناک‌تر باشد. در زمان امامت پیامبر، علی‌ای بود که تمام جان و مال و آبروی خود را سپر امامش قرار دهد؛ اما امان از غربت مدینه و غربت طوس؛ که مدعیان بیشتر شده‌اند و یاران واقعی کمتر!

امیرالمومنین علیه‌السلام فرموده بود: «لو أحبنی جبل لتهافت»، اگر کوه مرا دوست بدارد، متلاشی خواهد شد. این گونه بود که در زمان علی کوه‌های سترگی همچون مالک و عمار متلاشی شدند و حسن تنها ماند. ای کاش این تنهایی، فقط به خاطر دشمنی دشمنانی همچون معاویه و عمروعاص بود؛ که اگرچه آنها فتنه‌جویانی نابکارند، اما خوبی‌اش این است که همه می‌دانند که آنها دشمن حسن‌اند. ای کاش این تنهایی لااقل به خاطر سرداران دنیازده‌ای همچون اشعث بن قیس بود که روزی از سرداران برجسته علی بودند (در جنگ صفین، مالک اشتر، فرمانده میمنه لشکر بود و اشعث، فرمانده میسره لشکر) و امروز نه‌تنها با نیش زبانشان حسن را همچون معاویه ریاست‌طلب معرفی می‌کنند، بلکه فردا به خاطر طلاهای معاویه و بغض حسن، چه‌بسا با نفوذی‌هایی که در بیت امام دارند سم در غذای حسن کنند. اما گمانم بر این است که درد عظیمتر، درد وجود یاران باوفا اما کم‌ظرفیتی مثل سلیمان‌بن‌صرد و حجربن‌عدی است؛ کسانی که در شیعه بودنشان تردیدی نیست، اما در کم‌ظرفیتی شان چرا! همانهایی که نمی‌توانند رفتار مداراآمیز امام با امثال اشعث و خوارج را تحلیل کنند و نهایتا با این کم‌ظرفیتی کار را به جایی رساندند که پس از پذیرش صلح، امامشان را «یا مُذِلّ المومنین» خطاب کردند. (هرچند که بعدا پشیمان شده و توبه کردند؛ اما آیا همین مقدار کم‌ظرفیتی شاهد واضحی بر غربت و مظلومیت امام نیست؟)

اما حکایت امام رضا، حکایت غربت مضاعف است؛ همان حکایت «مقتدر مظلوم»؛ همان که چون عنوانش وی را در راس حکومت قرار داد، مظلومیت او را مضاعف کرد و این بار هم باز فشار این مظلومیت، از جانب شیعیان کم‌ظرفیتی بود که نتوانستند مصلحت اسلام را تشخیص دهند و جاهلانه شعار می‌دادند که نباید حقیقت فدای مصلحت شود و با این تحلیل ساده‌لوحانه نه تنها به امامشان پشت کردند، که او را دنیازده و همکار ظالمان معرفی نمودند.

امروز نیز ولایت در صحنه همچنان مظلوم است. از به‌اصطلاح تحلیلگرانی که وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب را تقصیر پیامبر معرفی می‌کنند و با مشاهده هر سختی و مشقتی غرغرشان گوش فلک را کر می‌کند، تا سرداران و خرده‌سربازانی که اشعث‌وار و با شجاعت خوارج‌گونه تیغ زبانشان را بر روی امام گشوده، از تشبیه حسن به معاویه در قدرت‌طلبی ابایی ندارند، تا کم‌بصیرتانی که در نحوه مواجهه بین خوارج و معاویه  فرقی نمی‌بینند و کم‌ظرفیت‌هایی که توصیه‌های مکرر امامشان به مدارا را نادیده گرفته، و سیاست تالیف قلوب (یا به تعبیر امروزی: جذب حداکثری) را که آیه قرآن است (سوره توبه، آیه 60)، نمی‌فهمند و عملاً سیاست دفع حداکثری را پیشه خود ساخته‌اند، ، همه و همه در این مظلومیت و غربت ولیِّ خدا سهیم‌اند. جالب اینجاست که همگی اینها، که رفتارشان آدمی را به یاد رفتار گروههای مختلف کوفیان با مسلم‌بن‌‌عقیل می‌اندازد، مدعی انتظار امام زمانشان هستند و فریادشان بلند است که چرا امام نمی‌آید؟!

اما بی‌تردید تا زمانی که عمارها، قیس‌بن‌سعدها (فرمانده غریب امام حسن که هیچگاه به معاویه نپیوست و هیچگاه بر امام خرده نگرفت) و خواجه اباصلت‌ها (یار غریب امام رضا که هیچگاه نه از امام جلو افتاد و نه عقب ماند) در میان ما زیاد نشوند و «بصیرت» را با «تبعیت» درهم‌نیامیزیم (علی بصیرة أنا و مَن اتّبعنی؛ سوره یوسف، آیه 108)، ادعای انتظار ظهور، واقعیتی بیش از انتظار کوفیان نخواهد داشت؛ و یادمان باشد قرار نیست که دوباره مصیبت عاشورا تکرار شود.

 

 


یکشنبه 90 آذر 6 , ساعت 8:0 صبح

سلام بر همگان

مدتی است فرصت مراجعه و افزودن اطلاعات را نداشتم

اخیرا به مناسبت آغاز محرم یادداشتی برای هفته‌نامه پنجره نوشتم  به آدرس

http://panjerehweekly.com/1390/9/5/MainPaper/117/Page/14/

که متن آن در ادامه می‌آید:

باسمه تعالی

عبرتی نو از حادثه عاشورا 

حادثه عاشورا قیامی علیه ظلم بود؛ اما کدام ظلم؟ همیشه این قیام از زاویه ظلم یزیدیان مطرح شده، که از این زاویه هم ظالم معلوم است و هم مظلوم؛ هم مصداق ظلمی که در این میان واقع شده، و هم نوع هدایتگری عاشورا برای مبارزه با ظلم. اما آیا هدایت بخشی عاشورا و عبرت‌گیری ما از آن فقط برای شناسایی یزیدیان و شناخت ظلم آنها و مبارزه با آنهاست؟ آیا در جریان این قیام ظالمانی دیگر و ظلمی مهمتر وجود ندارد؟

این قیام حقیقتا در تاریخ پیروز شد؛ اما موفقیتش در این نبود که به نابودی مستقیم حکومت ظالم منجر شود، بلکه مهمترین موفقیتش این بود که پرده از ظلم ظالمان برداشت؛ و زمینه را برای قیام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آماده کرد. اگر در این نکته خوب تامل شود درمی‌یابیم که آن ظلمی را که نهضت حسینی افشا کرد، فقط ظلم معاندان و یزیدیان نبود؛ بلکه از آن مهمتر ظلم مدعیان دوستی بود: عاشورا محکی شد تا دوست و شیعه واقعی از مدعیان تشیع جدا شوند؛ و این زاویه مهمی از آن قیام عظیم است که کمتر بدان توجه می‌شود.

در مرحله معرفی جریان یزید، مساله نسبتا ساده است. اگر حکومت یزیدی همچون شاه بر سر کار باشد باید با او تا پای جان ‌جنگید. در زمان شاه و امام می‌توانستیم طرف حق را براحتی شناسایی کنیم. اما وقتی اختلاف در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیدا می‌شود (مثلا جنگ جمل) چه کنیم؟ اگر اختلاف در میان کسانی پیش آمد که یک زمان اصحاب امیرالمومنین علیه‌السلام و در لشکر او بوده‌اند (هم شمربن ذی الجوشن و شبث بن ربعی سابقه حضور در لشکر علی (ع) را داشتند و هم مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر) چه کنیم؟ اگر نیک بنگریم در جریان عاشورا ظالمانی به مراتب مهمتر از یزید و ابن‌زیاد وجود دارند که اساسا ظلم آنهاست که این حادثه را این اندازه تلخ کرده است؛ یعنی کسانی که مدتی طولانی مدعی تشیع و پیروی از امام بودند اما در تاریخ سرافکنده شدند.

سؤال دیگری نیز باقی است: می‌توان قبول کرد که سران قوم از روی هوای نفس وجاه طلبی و قدرت طلبی به یزیدیان پیوستند و یزیدیان بتوانند کسانی همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطمیع و تهدید بخرند؛ اما فسق و انحراف یزید که بسیار آشکار است، چرا مردم عادی از حقانیت حسین علیه‌السلام و ظلم یزید چشم پوشیدند، و به قتل ولیّ خدا اقدام کردند؟ واقعاً این مسأله ساده‌ای نیست که جمع عظیمی از مردم یک شهر چنان بر حمایت از ولیّ خدا اصرار داشته باشند که هزاران نامه بنویسند و از ایشان برای قیام و جهاد دعوت کنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماینده ایشان بیعت کنند، اما بسیاری از آنها وقتی ولیّ خدا قیامش را شروع کرد، یا سکوت کنند یا علیه او دست به شمشیر ببرند و در لشکر دشمن وی- دشمنی که خود آنها از امام برای جنگیدن با وی دعوت کرده بودند- قرار بگیرند! چگونه می‌شود انسانها چنین تصمیمهایی می‌گیرند و موضع عوض می‌کنند؟

مشکلات این جامعه دینی فقط مربوط به آنها که به جنگ با امام اقدام کردند نمی‌شود. در میان کسانی که در سپاه امام حسین (ع) شهید شدند نیز پیچیدگی‌های فراوانی هست: انسانی همچون حر که آن قدر فطرتش پاک بوده، که لیاقت شهادت در عاشورا را داشته، چرا حاضر می‌شود مدتی راه را بر امام و اهل بیت ایشان ببندد؟! فقط او نیست که علی‌رغم فطرت پاکش، بر اثر شدت تبلیغات دشمن و ضعف در تحلیل، دچار اشتباهی چنین فاحش شده است. آیا به شخصیت پیچیده زهیر توجه کرده‌اید؟ او عثمانی است؛ یعنی فریب داستان معاویه و اصحاب جمل در پیراهن عثمان را خورده و معتقد است که علی علیه السلام چون دادگاه عثمان را برگزار نکرده، همدست قاتلان است و در این جریان ظالم بوده! اما آدم پاک‌نهادی است، چراکه ظرفیت این را دارد که در عاشورا همراه حسین شود. واقعا اوضاع چقدر پیچیده است که نه خطبه‌های غراء امیرالمومنین و نه مظلومیت جانسوز امام حسن علیهماالسلام از عهده قانع کردن او برنمی‌آید؛ و باید حسین (ع) و اهل بیتش کارشان به کربلا بکشد تا او دریابد که حق با چه کسی است؛ و البته پاکی ضمیر او تا حدی است که ظرف همان چندروز همراهی با حسین، به چنان درکی از مقام امامت می‌رسد که شب عاشورا در برابر رخصت امام می‌گوید کاش هزار جان داشتم که فدای شما می‌کردم.

شخصیتهایی همچون محمد حنفیه (برادر امام حسین علیه‌السلام)، عبدالله بن عباس (مفسر قرآن و از اصحاب خاص امیرالمومنین) و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب) نیز قابل توجه‌اند. این هر سه نفر با اینکه از علمای امت هستند، و حتی از مقام امامت امام حسین آگاهند و چه‌بسا جزء یاران و شیعیان امام محسوب می‌شوند، در حادثه عاشورا چه کردند؟ سعی کردند به امام نشان دهند که نکند امام -نعوذبالله- اشتباه می‌کند! به بهانه «النصیحه لائمه المسلمین»، امام را از قیام برحذر می‌داشتند! و وقتی امام با آنها بحث کرد و استدلالهای خود را گفت شنیدند و تصدیق کردند؛ اما امام را همراهی نکردند! چه می‌شود علمایی در این تراز امام را همراهی نمی‌کنند؟

در اینجا از میان افراد مختلفی که در عاشورا نقش داشتند برای امروز ما شاید تحلیل روحیه کوفیان از همه مهمتر باشد: کوفه‌ی آن روز یعنی تنها محلی که در آن عده زیادی مدعی تشیع وجود داشت و همگان، چه شیعه و چه غیرشیعه، از وجود و اهمیت امام باخبر بودند. کوفیان را درست بشناسیم تا مبادا در هنگام ظهور امام زمان علیه‌السلام مردود شویم.

کوفیان در نگاه اول دو دسته بودند: دسته‌ای که به امام نامه نوشتند و از او برای قیام دعوت کردند و با نایب امام، یعنی مسلم بن عقیل - با اینکه معصوم نبود- بیعت کردند (و به تعبیر امروزی اهل دعای ندبه و حزب اللهی بودند) و عده‌ای که نامه ننوشتند و بیعت هم نکردند (خواه به خاطر عناد با امام، یا از سر بی خبری، عافیت‌طلبی، و ...).

به آنان که نامه ننوشتند و بیعت نکردند که امیدی نیست. در عاشورا از میان این دسته از کوفیان، فقط حر بود که در نهایت و آن هم پس از اینکه مدتی راه را بر امام بسته بود، به امام پیوست. در برخی روایات سخن از پیوستن سه چهار نفر دیگر از این افراد در اواسط و اواخر جنگ نیز مطرح شده؛ اما هرچه باشد امام نه‌تنها برای قیامش روی هیچ یک از اینها نمی تواند حساب کند، بلکه اکثریت لشکر عمرسعد (حدود پنج ششم لشکر) را همین افرادی که نامه ننوشته و با مسلم بیعت نکرده بودند تشکیل می‌دادند.

اما آنان که برای امام نامه نوشتند و با نایب غیرمعصوم امام (یعنی مسلم) بیعت کردند، وقتی مشکلات شروع شد، چند دسته شدند.

عده‌ای از آنها (حدود سه چهار هزار نفر) به لشکر یزیدیان پیوستند که در میان آنها حتی یکی از بزرگان آنها (یعنی شبث بن ربعی که جزء هفت نفر سران شیعه بودند که از کوفه به امام نامه نوشتند و با مسلم بیعت کردند) تا حد قرار گرفتن در زمره فرماندهان لشکر عمر سعد پیش رفت.

عده‌ای دیگری (به تبع برخی از علمای شیعه (!) در کوفه، همچون سلیمان بن صرد) به بهانه معصوم نبودن مسلم، خود را موظف به اطاعت از وی نمی‌دیدند و نظرات وی را فقط در جایی که با نظر ایشان هماهنگ باشد می‌پذیرفتند. اینها اگر در آخر به لشکر یزید نپیوستند، اما به لشکر حسین هم واصل نشدند. بسیاری از این مقدس‌مآبان خودرأی که به خاطر ضعف در زمان‌شناسی و احتیاط‌های ناروا، همیشه بعد از تمام شدن واقعه متوجه اشتباه خود می‌شوند، البته بعد از شهادت امام بر امام و کاروان اسرا گریستند و بعدها قیام توابین را به راه انداختند، اما دیگر چه سود؟ حداکثر شاید بتوان امید داشت که خداوند توبه آنها را بپذیرد؛ اما قطعا در یاری نکردن امام مقصر بودند.

 از این میان اما عده قلیلی از همین کوفیان نامه‌نویس و بیعت‌کن بودند که تا آخر بر پیمان خویش استوار ماندند: برخی (همچون هانی بن عروه) پیش از رسیدن امام به شهادت رسیدند، برخی هنگام آمدن در زندان یزیدیان اسیر بودند و برخی هم به امام و مراد خویش پیوستند و جان خود را پیش روی امام خویش قربانی کردند. این گروهند که امام می‌توانست به آنها اعتماد کند، آنها را بهترین اصحاب بخواند و با یاری آنها حادثه بی‌نظیری همچون حادثه عاشورا را در تاریخ انسان ثبت کند.

اما از آنجا که قرار نیست عاشورا دوباره تکرار، و امام زمان شهید شود، چه‌بسا او منتظر است تا نسبت جمعیتی کوفیان (یعنی مدعیان تشیع) تغییر کند و تعدا گروه سوم از دو گروه قبلی سبقت بگیرد. شاید هنوز دعای ندبه‌ها و تضرع‌های ما همچون نامه‌نگاری کوفیان است که امام قیامش را آغاز نمی‌کند.

یادمان باشد: در تاریخ، آنان که خود را شیعه می‌خواندند، هنگام سیلی خوردن زهرا (س)، تنها ماندن علی (ع)، صلح حسن (ع) و شهادت حسین (ع)، غایب بودند و تنها بعد از آنکه واقعه رخ داد، متوجه اشتباه خود شدند. آنها زمانی که معاویه‌ها و یزیدیان حکومت را در دست داشتند، آدمهای خوبی بودند: اهل کارهای خوب، معترض به حکومت و دنبال اینکه امامشان قیام کند؛ اما آن زمان که علی (ع) پرچم حکومت را به دست گرفت یا حسین (ع) قیامش را آغاز کرد، با شبهه‌ها و بهانه‌های گوناگون یا کارشکنی کردند یا گوشه عزلت گزیدند و یا اگر هم در ابتدا یاری کردند اما اغلب با مشاهده اندک مسائلی که نمی‌توانستند تحلیل کنند، علی، حسن و حسین علیهم‌السلام را تنها گذاشتند.

در طول تاریخ، همانها که عثمان را کشتند، مدعی دادگاه عثمان شدند و علی (ع) را به خاطر برگزار نکردن این دادگاه ظالمی که باید سرنگون شود، خواندند. همانها که در لشکر علی (ع) بودند حکمیت را بر علی (ع) تحمیل کردند. همانها که حکمیت را تحمیل کردند، علی (ع) را به خاطر پذیرش حکمیت کافر دانستند. همانها که از حضور در لشکر علی (ع) ابراز خستگی می‌کردند، حسن (ع) را به تسریع در شروع جنگ با معاویه ترغیب می‌کردند. بسیاری از همانها که فرمانده حسن (ع) بودند، به لشکر معاویه پیوستند و حسن (ع) را تنها گذاشتند. برخی از همانها که جزء علمای شیعه بودند، بعدا او را به خاطر صلح با معاویه «مذل المومنین» خطاب کردند؛ و نهایتا همانها که حسین (ع) را به کوفه دعوت کردند، وقت آمدنش کنار کشیدند یا به سپاه دشمن پیوستند. راستی آیا تا به حال از خود پرسیده‌ایم که چرا امام علی علیه‌السلام از یک عده افراد غیرمعصوم در حکومت‌داری خود استفاده می‌کرد که بسیاری از آنها به معاویه پیوستند؟ چرا امام حسین (ع) فردی غیرمعصوم را برای بیعت با خویش به سوی مردم فرستاد؟

امروز نیز مسلم به میدان آمده. مسلم نه‌تنها خودش معصوم نیست، بلکه اطرافیانش نیز معصوم نیستند و بلکه برخی از آنها ممکن است پیمان‌شکن یا نالایق باشند اما تا زمانی که همراهی می‌کنند مسلم نمی‌تواند آنها را طرد کند. تا وقتی مدعیان تشیع نتوانند تصویر درستی از چگونگی حکومت امام معصوم (که قرار است حکومت دینی را با همین انسانهای غیرمعصوم محقق کند) داشته باشند، بعید است که اگر امام زمان ظهور کند، بر او هم معترض نشوند. شاید علت اینکه هنوز اماممان ظهور نکرده، همین باشد که هنوز تعداد دعای‌ندبه‌خوان‌هایی که فردا بیعت‌شکنی نکنند به حد نصاب نرسیده است.

آری، عاشورا راهی است برای منتظران تا تکلیف خود را معلوم سازند و در این راه علاوه بر معرفت امام معصوم، معرفت دیگری نیز لازم است: «فاسال الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم ... ان یرزقنی طلب ثاری مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم.»

 


چهارشنبه 90 فروردین 31 , ساعت 3:25 عصر

چند روز پیش به مناسبت ایام فاطمیه مطلبی را در معرفی نکته‌ای در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها در هفته نامه پنجره نوشتم با عنوان:

فدک ساده‌فهم‌ترین برهان است

آموزش تشیع در سیره سیاسی حضرت زهرا سلام الله علیها

آدرس آن در این لینک است

http://www.panjerehweekly.ir/1390/1/27/MainPaper/86/Page/16/

متن آن را اینجا هم می‌آورم:

 باورهای شیعه به گونه‌ای است که گاه پیش می‌آید که انسان تا پیش از آنکه به فهم عمیقی از آنها دست نیابد احساس تناقض می‌کند؛ شاید از همین رو بوده که امام باقر علیه‌السلام فرموده اند: «امر ما چنان صعب و دشوار است که جز نبی مرسل یا فرشته مقرب یا مومنی که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده باشد، کسی به حقیقت آن ایمان پیدا نمی‌کند» (اصول کافی، ج1، ص401). لذاست که وجود اسوه‌هایی که انسان بتواند با مشاهده آنها راهی به سوی حقیقت بیابد ضرورت پیدا می کند؛ و شاید به همین سبب است که در شیعه، نه فقط «پیشوای اسوه»، بلکه «پیرو اسوه» نیز قرار داده شده است؛ یعنی «حضرت زهرا» سلام الله علیها، مأمومی که اگرچه خودش تابع امام زمان خود بود، اما چنان شخصیتی از خود بروز داد که امامان بعدی وی را حجت خدا بر خود می‌خوانند «نحن حجة الله علی الخلق و فاطمة حجة علینا» (تفسیر اطیب‌البیان، ج13، ص235) و امام زمان ما وی را اسوه خود می‌داند: «فی ابنة رسول الله لی اسوة حسنة» (الاحتجاج طبرسی، ج2، ص466). اگر ائمه علیهم السلام، راهنمایان مسیرند، شیعه نیاز به الگویی دارد که چگونگی رهروی و تبعیت کردن را هم بیاموزد و اینجاست که این «ماموم معصوم» رخ می‌نماید.

از باب نمونه، در تفکر شیعه در باب حکومت، می‌توان این پیچیدگی ها را مشاهده کرد. شیعه در بین سه جریان انحرافی در باب حکومت ایستاده است: از یک سو دیدگاهی است که می‌خواهد بین نبوت و خلافت فاصله اندازد و دین را از سیاست جدا می‌کند و به بهانه‌ی خواست مردم، وصیت پیامبر را کنار می‌گذارد و حتی معتقد می‌شود که سیاست چهره اولاد پیامبر را نزد مردم مخدوش می‌کند و همان بهتر که معاویه در راس حکومت باشد، نه حسن علیه السلام؛ تا بلکه احترام دین و سبط پیامبر حفظ شود! از سوی دیگر جریانی که هر حاکمی را اولی الامر معرفی، و به این بهانه هرچه را در تاریخ رخ داده توجیه، و با هرگونه اعتراضی به حکومت مخالفت می‌کند؛ و از سوی سوم دیدگاه خوارج است که کوچکترین مطلبی را که خطای حکومت بپندارد، تحمل نمی‌کند، حتی اگر وسط جنگ با دشمن هم باشد؛ و هرچه را از نظر خود گناه بداند، کفر می‌خواند، حتی اگر علی علیه السلام در صحنه باشد. اما شیعه می‌خواهد بین سه حقیقت جمع کند: اولا باور دارد که اقامه حکومت یک ضرورت دینی است: اگر امامت و تداوم نقش رهبری دینی در جامعه ضرورت دارد، حکومت دینی هم ضرورت دارد؛ ثانیا هر حکومتی که در جامعه دینی تاسیس شد، لزوما حکومت مطلوب دین نیست؛ و ثالثا اگر حکومت در جامعه دینی دچار خطا و انحراف شد، سرنگونی آن را به هر قیمتی دنبال نمی‌کند، بلکه اگر لازم شد استخوان را در گلو و خار را در چشم تحمل می‌کند و به خاطر حفظ نظام نوپای اسلامی در برابر بیگانگان از حق مسلم خود صرف نظر می‌کند.

اما اینها چه ربطی به حضرت زهرا سلام اله علیها دارد؟ مساله این است که درک کنیم زهرای اطهر، تنها فرزند باقی مانده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چرا فریاد می‌زند، چرا سپس سکوت می‌کند؛ و چرا درعین حال چنان می‌گرید که خواب بر اهل مدینه حرام می‌شود و در آخر نیز چرا با پهلوی شکسته در قبری می‌آرمد که همچنان مخفی است؟

پاسخ تمام اینها یک کلمه است: اینها همه برای این است که بفهمیم اگرچه حقیقت امر مهمی است، اما مهمتر از خود حقیقت، آن است که مردم، با بصیرت خویش، و نه با نیرنگ و تبلیغات و ... به حقیقت برسند؛ و قیمت رسیدن مردم به حقیقت، پهلوی شکسته زهرا، قبر مخفی او و خانه‌نشینی امیر مومنان است؛ و اگر با اینها مردم بیدار نشدند، قیمت بیداری آنها فرق شکافته «عدالت»، و جگر تکه‌تکه شده «سبط رسالت»، و پیکر پاره‌پاره شده «اسوه شهادت» خواهد بود؛ و اگر باز هم نشد، قیمت آن بیش از 1000 سال انتظار رویت خورشید است تا بلکه حقیقت، جوینده و طالب و منتظری پیدا کند که واقعا خواستار رویت حقیقت باشد، نه خواستار رویت دلخواه‌های خویش.

حقیقت شیرین است، اما برای کسی که ذائقه سالمی داشته باشد؛ وگرنه بر ما تلخکامان، حقیقت تلخ است و تا تلخکامی وجودمان را مرتفع نسازیم، حاضر به تحمل آن نخواهیم بود، چه رسد به طلب کردن آن. حقیقت آن گونه که ما «گمان می‌کنیم»، جذاب نیست، بلکه اگر اهل حقیقت شدیم، جذابیت آن را در همان گونه‌ای که واقعا «هست» می‌یابیم. و سرّ مظلومیت حقیقت همین تلخکامی ما مدعیان حقیقت است که به خاطر اسیر شدن در توهمات خود، خود را آماده مواجهه با حقیقت و تبعیت از حقیقت نکرده‌ایم؛ و همین است سرّ مظلومیت علی و زهرا و حسین و مهدی علیهم الصلوه و ‌السلام.[1]

و فاطمه و مظلومیت او و مرقد مخفی او، اصراری بر این تلخکامی ماست. او قبرش مخفی است تا ما را از قبرپرستی بیرون آورد و خودش را طلب کنیم؛ او می‌خواهد مکان ظاهریش گمنام بماند تا ببیند آیا کسی هست که شیفته حقیقت باشد و نه فقط شیفته ظواهر؟ البته حفظ و رعایت ظواهر لازم است؛ اما ظاهر بودن قبر یازده امام و زیارت ظاهری آنها ممکن است ما را اسیر ظواهر سازد، آیا نباید لااقل یکی مخفی باشد تا محکی داشته باشیم که بفهمیم از ظاهرپرستانیم یا حقیقت جویان؟ آیا مخفی بودنش نمی‌تواند بدین جهت باشد که صدیقه کبری می‌خواهد جز خاطره‌ای که از خود در تاریخ برجای گذاشته، هیچ اثر دیگری از او نماند، تا هرکس او را جستجو می‌کند، مستقیما سراغ حقیقت وی، و نه محل خاک‌سپاری جسم وی، رود؛ و از او درس حقیقت بگیرد؟ چقدر غافلیم ما که فقط دغدغه یافتن مرقد او را داریم!

اگر زهرای اطهر یک «مأموم معصوم» است، پس وجود او سراسر آموزش شیعه بودن است و به قدری این معارفی که می‌خواسته به ما بیاموزد مهم بوده که از خود «نشانه ظاهری» بر جای نگذاشته تا مبادا جلوه عظیم وی، مانع رویت حقیقتی شود که می‌خواسته به ما بفهماند.

یک چشمه از آن حقیقت، درک همین پیوند عمیق دیانت و سیاست است. فاطمه به ما می‌آموزد که پس از یافتن امام و شاخص حقیقت، چگونه علیه کسانی که می‌خواهند جامعه را از مسیر اسلام حقیقی خارج سازند، فریاد بزنی و در عین حال برای حفظ نظام نوپای اسلامی سکوت کنی تا فریادت را دشمن خارجی نشنود؛ و وقتی فریاد و سکوت را با هم جمع کنی، حاصلش «گریه» می‌شود. چیست این گریه‌هایی که خواب را بر اهل مدینه حرام کرده است؟ آیا شدت صدا مزاحم مردم می‌شده یا اصل گریه کردن چنان شخصیتی؟ نادانان شهر همه معترضند که «چرا این قدر می‌گرید؟»، اما عاقلی نیست که بپرسد «چرا می‌گرید؟» زیرا تعقل زحمت دارد. از آن زمان تاکنون همگان با یک توجیه ساده خود را از زحمت اندیشیدن رها کرده‌اند: «پدرش مرده، دلش برای او تنگ شده است!» چقدر پست‌اید که این گونه قضاوت می‌کنید! اگر فقط مساله همین بود چرا قبل از این گریه‌ها به مسجد شهر آمد و فریاد زد و مردم را مذمت کرد؟ کسی که در دعاهای شبانه‌اش هم همسایگان را مقدم می‌داشت، چرا این قدر ضجه می‌زند که خواب همه را خراب کند؟ آیا نمی فهمند که گریه‌های فاطمه، نه برای جسم بی‌جان پدر، بلکه برای بیدار کردن عقول مردگان مدینه و بلکه عقول تمام انسانهای تاریخ است؟ نه نمی‌فهمند چرا که خدا خود فرموده که: «افانت تسمع الموتی، و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولو مدبرین» (سوره نمل، آیه 80: آیا تو می‌خواهی کلامت را به گوش مردگان برسانی؟ در حالی که وقتی آنها پشت می‌کنند تو نمی‌توانی که به ناشنوا صدایت را برسانی)

تنها فرزند باقیمانده از پیامبر، در شهر مردگان باید فریاد بزند که «حق با علی است»؛ و در عین حال باید سکوت کند، چون علی برای مصلحت نظام اسلامی سکوت کرده است؛ و چه دشوار است بین فریاد و سکوت جمع کردن، و زنده ماندن؛ و شاید این است رمز مرگ زودهنگام فاطمه؛ و علی در این میان چه کشیده و چگونه زنده مانده است؟

و مهم این است که فاطمه در این مبارزه سیاسی، خود را نمی‌بیند، که اگر خود را می‌دید می‌توانست فقط فریاد بزند تا «فدکش» یا حق «شوهرش» را بگیرد؛ و یا می‌توانست فقط سکوت کند تا با «شوهرش» زندگی آرامی داشته باشد؛ اما فاطمه فقط برای گرفتن حق خود یا گذران یک زندگی دنیوی آرام، به دنیا نیامده است؛ او آمده است تا رهبری نسلهای اعتراض‌گری را برعهده گیرد که می خواهند بین «اعتراض» و «انتظار»، بین «فریاد» و «سکوت»، بین «حقیقت» و «مصلحت» جمع کنند؛ آمده تا نشان دهد که منتظر حقیقی، چگونه باید علیه ظلم وستمی که برولایت رفته فریاد بکشد و درعین حال برای وحدت جامعه اسلامی سکوت کند؛ و آیا این راهی جز گریه دارد؟ این چنین است که شیعه با اشک پیوند می‌خورد و ائمه با الهام از سیره فاطمی، راه احیای قیام حسینی را در برپایی مراسم اشک و گریه جستجو کردند؛ گریه‌هایی که روح را صفا می‌دهد، اعتراض را زنده نگه می‌دارد و انتظار را در وجود آدمی تثبیت می‌کند.

و این چنین است که شیعه از همان ابتدا، فقدان نبی را با غیبت امام توام می‌بیند و ماه خودسازی را با مناجات و گریه (یعنی با فریادی در سکوت خویش) آغاز می‌کند که: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلوات الله علیه و آله و غیبة ولیّنا» (دعای افتتاح ماه مبارک رمضان: خدایا به تو شکایت می‌کنیم از فقدان پیامبرمان و غیبت ولی‌مان). آری حتی، در زمانه‌ای که امامان ظاهرند، شیعه از غیبت ولیش گلایه دارد و در انتظار ظهور است؛ و این گونه است که مفهوم «انتظار» چیزی می‌شود بسیار بیش از غصه آب و نان و زن و فرزند خوردن. انتظار، آشوب و تلاطم دائمی مجنون است در فراق لیلی، باز کردن چشم بصیرت است برای نظاره کردن بر خورشید، و جرات یافتن است برای اوج گرفتن در آسمانها و نه فقط نگاه کردن به خورشید از ماورای ابرها، بلکه کنار زدن ابرها از مقابل خورشید، تا همگان از نور او بهره‌مند شوند. این اتظار زمانی به پایان خویش نزدیک می‌شود که کوفیان به خود آمده باشند و این بار بر بیعت با مسلم بن عقیل زمانشان را تا آمدن امامشان پافشاری کنند و تسلیم تردیدها و وسوسه‌های خناسان نشوند، تا بشنوند بانگِ: «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُبْحُ اَلَیْسَ الصُبْحُ بِقَرِیبٍ»  (سوره هود، آیه81: وعده آنها صبح است و آیا صبح نزدیک نیست؟)

این چنین است که شیعه، نه فقط حکایت سقیفه را، بلکه حکایت جمل و صفین و نهروان را، و بلکه صلح حسن و کربلای حسین و تمام تاریخ پرمصیبت خود را در پرتو ماجرای غصب فدک تحلیل می‌کند. او می‌فهمد که غضب فاطمه در غصب فدک، پرچم اعتراض بر حذف ولایت است، نه صرفا مطالبه ارث پدری؛ چرا که او شاهد بوده که از طرفی علی علیه‌السلام در دوره حکومت خود می‌فرمود که: «و ما أصنع بفَدَکٍ و غیر فَدَک و النفسُ مظانُها فی غدٍ جَدَث» (نهج‌البلاغه، نامه 45: مرا به فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که در فردا روزی در قبر خواهم آرمید)؛ و از طرف دیگر وقتی یکی از خلفای عباسی برای مردم‌فریبی، از امام معصوم حدود فدک را سوال می‌کند تا آن را برگرداند، امام کل سرحدّات عالم اسلامی، از اندلس تا هند را مطرح می‌کند تا دیگر کسی تردید نکند که فدک همان ولایت است. فدک ساده‌فهم‌ترین برهان است برای اتمام حجت بر همگان تا از ساده لوحی خارج شوند و بفهمند جریان نفاق چقدر پیچیده‌تر از آنی است که ساده‌لوحان می‌اندیشند. خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها شاهدی است بر اینکه ساده‌لوحان دریابند که حتی برخی از اصحاب پیامبر هم پس از رحلت پیامبر ممکن است با جعل حدیث، به موضع‌گیری در برابر قرآن ناطق بپردازند، و نیز ممکن است جماعت عظیمی از اصحاب پیامبر در مقابل ظلم آشکاری که بر ولی خدا می رود، سکوت اختیار کنند.

فاطمه سلام الله علیها در عمر کوتاه خویش نشان داد که می‌توانی «ماموم» باشی، و در عین حال پشت و پناه امام، و بلکه پشت و پناه خاتم پیامبران (ام ابیها) باشی؛ آنگاه است که می‌فهمی علی، نه با رحلت پیامبر، که با شهادت فاطمه بود که واقعا تنها و خانه‌نشین شد؛ و وقتی جهان از انسان عمیقی همچون زهرا، که کفو علی است، خالی شد، تنها عمق «چاه»  است که می‌تواند شنوای دردهای علی باشد.

این گونه است که وجود فاطمه، سراسر، آموزش باورهای شیعی و نحوه شیعه ماندن در همیشه زمان است و باید مرقد او مخفی بماند تا دشمنان فاطمه نتوانند بر سر قبرش سینه چاک کنند و قبرپرستان نتوانند درباره‌اش میدان‌داری کنند و همچون یک علامت سوال، ذهن جستجوگران حقیقت را متوجه مبهم‌ترین برهه تاریخ انسان سازد. و تو زمانی شیعه خواهی شد که بتوانی تحلیل کنی که پس از آن همه تاکید پیامبر اکرم بر لزوم محبت و احترام به اهل بیت و پس از نزول آیاتی در ضرورت مودت اهل بیت، چگونه آن سیلی، نه فقط ضربه‌ای بر صورت یک زن، بلکه باز کردن باب اهانتی بود که حتی با قتل عام مردان اهل بیت پیامبر و اسیری گرفتن زنان و کودکانشان در روز عاشورا نیز بسته نشد؛ و لذاست که شیعه هنوز از درد آن سیلی به خود می‌پیچد و درد آن را نه فقط بر تمام هستی خود، بلکه در تمام ظلمهایی که بر مسلمانان، و بلکه انسانهای آزاده عالم می‌رود، احساس می‌کند؛ و این احساس است که او را از خواب بیدار می‌کند، غیرت او را برمی‌انگیزاند، به او جرات اعتراض می‌دهد، او را منتظر نگه می‌دارد و در عین حال به او می‌آموزد که اگر لازم شد چگونه برای حفظ اسلام سیلی بخورد و دم برنیاورد؛ و این است قصه غم‌انگیز و شورانگیز ولایت در تاریخ بشریت.

 

 [1] . چرا که ما با همه ادعاهایمان، نه تلاشی برای شناخت آنها می‌کنیم و نه باور داریم که آنها قرار است اسوه ما باشند

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ