سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثمره دانش، عمل برای زندگی است . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 93 مرداد 17 , ساعت 11:31 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

اسم امام علی علیه السلام در قرآن کریم 

در میان ما به غلط معروف شده که اسم حضرت علی علیه‌السلام در قرآن نیامده است؛ ادعایی که بقدری تکرار شده، همه باور کرده‌ایم و هرجا اسم ایشان را در قرآن ببینیم، آن را ترجمه می‌کنیم!

اوایل رمضان سال جاری، دوستی گفت نام حضرت علی در قرآن کریم آمده است. شب 19 رمضان در این زمینه تحقیقی شد و حاصل در روز 19 رمضان در مسجد دانشگاه بوعلی‌سینای همدان ارائه گردید. شب 21 رمضان مطلب را مقداری تکمیل کرده و در سایتم نوشتم.[1] نقدهایی بر آن شد که با توجه به آن نقدها اکنون مطلب اصلاح‌شده تقدیم می‌‌شود. خلاصه ادعای مقاله حاضر این است که اگرچه در موارد متعددی کلمه «علی» در قرآن کریم به معنای «رفیع و بلندمرتبه» به کار رفته، اما می‌توان گفت که لااقل در دوجای قرآن کریم (یعنی آیه 50 سوره مریم و آیه 4 سوره زخرف)، مراد از کلمه «علی»، حضرت علی علیه السلام است. (چون مطلب در یک صفحه وبلاگ جا نشده در چند صفحه پیاپی قرار داده ام. فایل کامل Html و pdf آن را از اینجا می توانید دریافت کنید.)

مقدمات بحث:

1) با جریان سقیفه و شهادت حضرت زهرا، غربت و تنهایی علی علیه‌السلام آغاز شد، و ممنوعیت کتابت حدیث پیامبر توسط خلیفه دوم بر این غربت افزود و اندکی بعد بنی‌امیه هزار ماه بر جامعه اسلامی مسلط شدند[2] و در این ایام تمام تلاش خود را برای محو نام و یاد علی علیه‌السلام در پیش گرفتند؛ از جعل روایات فراوان گرفته تا تحریف معنوی قرآن (قرآن کریم قطعا مصون از تحریف صریح بوده است؛ اما تحریف معنوی به معنای اینکه در شأن نزول آیات ادعاهای دروغین کنند یا با تفسیرهای ناروا معنای متن را واژگونه جلوه دهند، قطعا رخ داده است.) خفقان حاکم بر این دوران، لااقل تا قبل از زمانی که اختلافات داخلی آنها و نیز درگیری‌های آنها با بنی عباس آغاز شود، نه‌تنها محدثان شیعه و محب اهل بیت، بلکه خود اهل بیت را هم بشدت در مضیقه قرار داده بود. شاهد ساده‌ای بر این ادعا آن است که از زمان صلح امام حسن تا زمان امام باقر علیهما‌السلام، تعداد روایاتی که از امام حسن، امام حسین و امام سجاد علیهم‌السلام به مارسیده بسیار ناچیز است (البته غیر از دوره چند ماهه قیام امام حسین (ع) که طبیعتا نحوه قیام به گونه‌ای بود که اخبار مربوط به آن شیوع پیدا کرد)؛ در حالی که در همین ایام، بسیاری از اشخاصی که رابطه خوبی با دستگاه بنی‌امیه داشتند هزاران مطلب را به اسم حدیث پیامبر (ص) در جامعه نقل می‌کردند. مقایسه تعداد روایاتی که مثلا از شخصی مانند ابوهریره نقل شده با کل روایاتی که از این سه امام بزرگوار نقل شده، سند خوبی بر این مدعاست.

2) کسانی که در خصوص تورات و انجیلی که امروزه در دست ماست تحقیق کرده‌اند نشان داده‌اند که در متن به زبان اصلیِ این کتب آسمانی، نام پیامبر خاتم، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) صریحاً آمده است، اما علمای مُغرِض این شرایع، به جای اینکه اسم را به همان صورتی که هست باقی بگذارند و زمینه هدایت اهل کتاب به اسلام مهیا شود، اسم را ترجمه می‌کنند تا ادعا شود نام حضرت در این کتب نیست. مثلا به جای کلمه «محمد» در ترجمه‌ها از کلمه «پسندیده» استفاده می‌کنند و در ترجمه، به جای جمله‌ی «محمد از کوه فاران [= کوه نور] آمد» می‌نویسند: «پسندیده از کوه فاران آمد» تا کسی نفهمد که نام حضرت محمد (ص) در کتب آسمانی آنها آمده است.

3) گفته شد که در هزار ماه حکومت بنی‌امیه (لااقل تا زمان عمربن عبدالعزیز) بردن نام علی علیه‌السلام و ذکر فضایل او از بزرگترین جرایم بود. اکنون می‌افزاییم به نظر می‌رسد علمای درباری بنی‌امیه چون جرأت تغییر دادن متن قرآن و امکان حذف نام علی علیه‌السلام از قرآن کریم را نداشتند، ترفند فوق را در مورد نام حضرت علی علیه‌السلام در قرآن انجام دادند و علی‌رغم تلاشهای امامان شیعه و اصحاب ایشان، غلبه رسانه‌ای حکومت بنی‌امیه، و فرهنگ‌سازی‌ای که توسط علمای درباری بنی‌امیه، و بعد از آن، بنی‌عباس، انجام شد، کاری کرد که کم‌کم این ترفند به عنوان تنها تفسیر درست آیات قلمداد گردید و بعدها حتی بسیاری از علمای شیعه ناخواسته در دام این ترفند افتادند؛ لذا الان که کسی بخواهد نام حضرت را در قرآن کریم نشان دهد، بسیاری از افراد بدون اینکه محتوای سخنش را بشنوند، با وی مخالفت خواهند کرد؛ اما این مخالفت‌ها دلیل نمی‌شود که انسان حقیقت را بیان نکند. نگارنده دلایلش را ارائه خواهد کرد و از خوانندگان انتظار دارد، بدون پیش‌داوری دلایل را مشاهده کنند و تنها در صورتی که سستی یا اشتباهی در آن بود، آن را نپذیرند، نه اینکه چون معروف شده که اسم امام علی علیه السلام در قرآن نیامده، بدون مطالعه مطالب حاضر را متهم به مغالطه نمایند.

4) قرآن کریم کلامی است که از جانب خداوند برای بشر فروفرستاده شده و علی‌القاعده ظرفیت معنایی آن بسیار عظیم است؛ به تعبیر امیر بیان، امیرالمومنین علیه‌السلام، نه عجایبش تمام شدنی است و نه غرائبش پایان یافتنی: «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُه‏» (نهج‌البلاغه، خطبه18) و در برخی از روایات نبوی تا هفت بطن برای قرآن شمرده شده است: «وَ قَالَ (ص) إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلَى سَبْعَةِ أَبْطُنٍ» (عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص: 107)

از طرف دیگر، در فن استنباط از متن، ما با دو تعبیر «ظاهر» و «نص» مواجهیم. «نص» معنایی است که به صورت صددرصدی به متن نسبت داده می‌شود، اما «ظاهر» معنایی است که با توجه به شواهد و قرائن پیرامونی، نزدیکترین معنا به متن قلمداد می‌شود، اما امکان این را که معنای دیگری هم در کار باشد منتفی نمی‌سازد. در اغلب موارد، ما با معانی «ظاهر»یِ متن سر و کار داریم و بسیاری از اوقات، بحث درباره این است که آیه در کدام معنا ظهور بیشتری دارد. اگر مانند اغلب متاخران، استعمال لفظ در بیش از یک معنا را جایز بدانیم[3] (که به نظر می‌رسد حتی اگر در کلام بشر عادی نتوان چنین مطلبی را پذیرفت، قطعا پذیرش آن در مورد کلام خداوند بلااشکال است و شواهد متعددی در روایات بر این مطلب وجود دارد) آنگاه ممکن است چند معنای نسبت داده شده به آیه، همگی صحیح باشد و به تعبیر دیگر، قبول یکی لزوما به منزله رد دیگری نخواهد بود.

با توجه به این مقدمات، تلاش نوشتار حاضر این است که نشان دهد:

دلالت کلمه «علیّ» در آیات مذکور بر حضرت علی علیه‌السلام کاملا با ظاهر آیه سازگار است و این سخن بدین معنا نیست که استعمال این کلمه در معنای «بلندمرتبه» لزوما نادرست باشد. به تعبیر دیگر، هدف از نوشته حاضر نشان دادن این نکته است که: دلالت کلمه «علیّ» در آیات مورد بحث بر«شخص حضرت علی علیه‌السلام»، اگرقوی تر از ظهور آن در معنای «رفیع و بلندمرتبه» (معنای لغوی کلمه «علیّ») نباشد، ‌ضعیف‌تر نیست.

بدین منظور در خصوص هر آیه، ابتدا بر اساس قواعد نحوی و بلاغی و تفسیری، این ادعا تبیین می‌شود و سپس نشان داده خواهد شد که این برداشت از آیات در روایات و سخنان اهل بیت و اصحابشان، و نیز در بسیاری از تفاسیر شیعه تا به امروز و حتی گاه در تفاسیر اهل سنت رواج داشته است.

(ادامه مطلب در چند سطر پایین تر در همین وبلاگ)


[1] . فایل یادداشت قبلی همراه با نظراتی که ذیل آن مطرح شده بود را از اینجا می‌توانید دریافت کنید.

[2] . در روایت نبوی که درباره سوره قدر آمده، اشاره شده که: « لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر: جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ لِنَبِیِّهِ ص خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ مُلْکِ بَنِی أُمَیَّة» (کافی، ج4، ص160) ملامحسن فیض کاشانی پس از نقل این روایت می‌گوید: «زمان حکومت بنی‌امیه محاسبه شد و دقیقا هزار ماه بود» (الوافی، ج11، ص378) در پاورقی توضیح داده شده که: حکومت بنی امیه از زمان صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه (در سال 40 هجری) تا زمان سرنگونی آنها توسط ابومسلم خراسانی (در سال 132 هجری) 92 سال می‌شود، که در این میان، عبدالله بن زبیر 8 سال و 8 ماه حکومت را به دست گرفت، که اگر این مقدار کم شود، 83 سال و 4 ماه می‌شود که دقیقا معادل هزار ماه است.

[3] . مرحوم آخوند خراسانی در کفایة‌الاصول، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را مجاز نمی‌داند؛ اما شاگرد وی، محمدرضا نجفی اصفهانی در کتاب وقایه الاذهان با ادله کافی نظر استاد خود را رد می‌کند و نشان می‌دهد که این امر نه‌تنها ممکن است بلکه بسیار واقع شده است؛ و بعد از ایشان بسیاری از بزرگان فقه و اصول این نظر را پذیرفته‌اند؛ از جمله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (موسس حوزه علمیه قم)، آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله العظمی خویی، امام خمینی و ... که گزارشی از این اقوال در مقدمه مصحح کتاب وقایه الاذهان (ص17-20) آمده است.


جمعه 93 مرداد 17 , ساعت 11:26 عصر

(ادامه مطلب قبل)

اسم امام علی علیه السلام درآیه 50 سوره مریم 

مورد اول: وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً 

خداوند در سوره شعرا، آیه 84 این دعای حضرت ابراهیم را نقل می‌فرماید که: « وَاجْعَل لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» (یعنی: درمیان آیندگان، «لسان صدق»ی[= زبانِ گویای حقیقت]برای من قراربده

در سوره مریم (آیات 49-50) خبر از استجابت این دعا داده شده و آمده است: « فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلّاً جَعَلْنَا نَبِیّاً؛ وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَالَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» «پس هنگامی که از آن بت‌پرستان و آنچه می‌پرستیدند کناره گرفت، به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همگی را پیامبر قرار دادیم؛ و از رحمت خود به آنها بخشیدیم وبرای آنها علی را «لسان صدق»ی قراردادیم»؛ یعنی علی را همان کسی قرار دادیم که در میان آیندگان نقش زبان گویای حقیقت ابراهیمی را ایفا کند. متاسفانه، اغلب مفسران اهل سنت، به‌ویژه در زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس، عبارت «لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» را به صورت «ثناءا حسناً»[4] تفسیر کرده‌ که معنای آیه این می‌شود که «برای آنها مدح نیکویی قرار دادیم». بعدها این تفسیر شیوع پیدا کرده و در برخی تفاسیر شیعه هم به عنوان تنها معنای آیه وارد شده است. اما چنین تفسیری چه اندازه قابل دفاع است؟

کسانی که چنین تفسیری ارائه داده‌اند، (یعنی «علی» را نه اسم حضرت، بلکه به معنای لغوی آن مد نظر قرار داده‌اند) در تحلیل نحوی، «علی» را صفت (نعت)[5] برای «لسان صدق» ویا حال[6] قلمداد کرده و بر همین اساس بوده که آن را به «ثناء حسن» ترجمه کرده‌اند؛ مثلا محیی الدین درویش می‌گوید: «و لسان صدق هو المفعول الاول و علیًّا صفة للسان و هو الثناء الحسن کما سیأتی فی باب البلاغة»[7]

اما اشکال در این است که چگونه «علیًّا» قرار است به معنای «ثناءا حسنا» باشد. «علیّ» در کتب لغت از ریشه «علو» و به معنای «رفیع و بلندمرتبه» است و در هیچیک به معنای «ثناء حسن» نیامده است.[8] عبارت نقل شده از محیی‌الدین درویش که گفت «و هو الثناء الحسن کما سیأتی فی باب البلاغة» نشان می‌دهد که ایشان نیز می‌خواهد با یک نکته بلاغی این معنا را به آن لفظ متصل کند. وقتی در کتاب مذکور به قسمت بلاغت ذیل آیه مراجعه گردد با این توضیح مواجه می‌شویم که: «در این آیه از صنعت ادبی «مجاز مرسل» استفاده شده، زیرا اسم آلت یعنی لسان (=زبان) را به کار گرفته که آلت و ابزار سخن گفتن است، اما «آنچه از زبان ناشی می‌شود» [مطلب صدق و حقیقت] را اراده کرده است، پس، از «زبان» برای اشاره به «آنچه با زبان ایجاد می‌شود» استفاده کرده است همان گونه که گاهی از کلمه «ید» (= دست) استفاده می‌شود برای اشاره به آنچه با دست انجام می‌شود (یعنی عطا و بخشش) که این یک نوع مجاز به خاطر رابطه سببیت است.»[9]

به تعبیر ساده، ایشان می‌گویند: «لسان» که اسم آلت است، مجازاً برای دلالت بر «ما ینشا عنها» (مطلب صدق) به کار رفته، اما اینها چه ربطی به کلمه «علیّ» و ترجمه آن به «ثناء حسن» دارد؟ حقیقت این است که چنانکه سایر علمای ادبیات عرب، مانند محمود صافی (متوفی قرن 14، که محیی‌الدی درویش ظاهرا همین مطلب «مجاز مرسل» را از وی نقل کرده) نشان داده‌اند مجاز مرسل بودن ربطی به معنای «ثناء حسن» ندارد و معنای ثناء حسن، نه ناشی از مجاز مرسل، بلکه کنایه‌ برخاسته از تعبیر «لسان» می‌باشد.[10]

در تفاسیر اهل سنت تا قرن سوم، «لسان صدق علیًّا» را به «ثناءاً حسناً» ترجمه می‌کردند، در حالی که این تعبیر فقط کنایه برخاسته از تعبیر «لسان» است و در واقع کلمه «علیًّا» ترجمه نشده، رها شده بود. در آثار تقسیری قرن سوم و چهارم کم‌کم برخی از مفسران اهل سنت درصدد برمی‌آیند این مشکل را حل کنند. یحیى بن سلام (متوفی 240) در تفسیر خود کلمه «رفیعاً» ‌را وارد می‌کند و این نکته را که «رفیعاً» چه ربطی به دعای حضرت ابراهیم (ع) و تعبیر لسان صدق دارد، این طور توضیح می‌دهد که «برای او سنتی قرار داده شده که بعدی‌ها به او اقتدا می‌کنند»[11] و طبری (متوفی 310) هم ابتدا آن را به «ثناء حسن» ترجمه می‌کند و سپس می‌گوید: «لسان را به عُلُوّ متصف کرده چون همه اهل ملل ثناء نیکویی از او می‌کنند.»[12] و بعدها نیز افرادی همچون واحدی[13] (متوفی 468) و ابن‌مسعود بغوی[14] (متوفی 516) این دو تعبیر یحیی بن سلام و طبری را با هم تلفیق می‌کنند و «ثناء حسن» را ترجمه «لسان صدق» معرفی کرده و برای ترجمه «علیًّا»، دو مطلب «رفیع بودن» و «در میان ملل مختلف به خوبی یاد شدن» را کنار هم قرار می‌دهند که گویی این دو مطلب، یک معنا دارد؛ و این تلفیق به حدی می‌رسد که در قرن هشتم شخصی مثل بیضاوی در تفسیر خود صریحا چنین تعبیر می‌کند: «توصیف لسان صدق به علو، برای دلالت بر این است که آنها واقعا شایسته این ثناء نیکو بوده‌اند و نیکویی‌های آنها با گذشت زمانه فراموش نمی‌شود.»[15]

اما دو سوالی که همچنان بی‌پاسخ می‌ماند این است که:

اولا تکلیف کلمه «صدق» چه شد؟ اگرچه ممکن است تعبیر ثناء حسن، با تعبیر «لسان» تناسب داشته باشد، اما با تعبیر «لسان صدق» چه تناسبی دارد؟ کلمه «صدق»‌ به حقیقت بودن و درست و بدون اشتباه بودن مطلب دلالت دارد، نه به نیکویی و شهرت گوینده آن؛ و حضرت ابراهیم اگر صرفاً خواستار باقی ماندن نام نیک از خود می‌بود، می‌بایست بگوید «لساناً مادحاً»؛ اما این را نگفت، بلکه «لسان صدق» طلب کرد، یعنی زبانی که حق مطلب را در مورد وی بی‌کم و کاست بیان کند، نه اینکه فقط از او به نیکی یاد شود بدون اینکه حقیقت ابراهیمی بر مردمان آشکار شود. مطالبی که امروزه درباره حضرت ابراهیم علیه‌السلام در میان ملل مختلف شیوع دارد، با اختلافات فراوانی توام است که به خاطر تعارض بین آنها، علی‌القاعده همه آنها صادق نیست؛ پس «شهرت وی به نیکی در میان ملل مختلف» مطلبی غیر از اجابت دعای وی در زمینه مطالبه لسان صدقی از وی در آیندگان است.

ثانیا «مدح همگانی» چه ربطی به «عُلُوِّ» لسان صدق دارد؟ یعنی حتی اگر بپذیریم که لسان صدق به معنای ثناء حسن است، باز برای اینکه شمول لسان در میان امتها را نشان دهد، باید می‌گفت لسان صدق عاماً، نه لسان صدق علیاً.

احتمالا به خاطر این مشکلات بوده که کسانی، حتی در میان اهل سنت، که اهل دقت‌های ادبی بوده‌اند، یا (مانند نحاس، از ادیبان قرن چهارم) از ابتدا معنای «ثناء حسن» را برای لسان صدق نپذیرفته، و «لسان صدق» را به همان معنای اصلی‌اش یعنی «قول صدق» ترجمه کرده‌اند[16]؛ یا اگر هم همین مضامین مورد نظر امثال بیضاوی را عینا تکرار کرده‌اند، اما (مانند ابن‌عجیبه از علمای سنی قرن13) با آوردن عبارت (والله اعلم) در پایان بحث، عدم رضایت کامل خود از این تفسیر نشان داده‌اند.[17]

نکته‌ دیگری که ضعف این برداشت و ناسازگاری آن را تقویت می‌کند، توجه به آیه قبلی «و کُلّاً جعلنا نبیا» (آیه 49 سوره مریم) است که تعبیری نزدیک به این آیه دارد. این دو آیه (آیات 49-50 سوره مریم) هر دو در مقام امتنان بر حضرت ابراهیم علیه‌السلام است و چنانکه در عبارات همین مفسر اخیر (ابن‌عجیبه) و نیز سایر کسانی که به اعراب قرآن پرداخته اند، آشکار است، در آیه 49، فعل «جعلنا» دو مفعول دارد: «کُلاً» مفعول اول و «نبیاً» مفعول دوم می‌باشد. علی القاعده انتظار می‌رود که «جعلنا» در آیه 50 (جعلنا لهم لسان صدق علیا) که در ادامه آن و در همان سیاق آمده، نیز دو مفعولی باشد. جالب اینجاست که برخی از علمای نحو مانند زجاج (قرن4) نیز صریحا لسان را مفعول دوم گرفته‌اند؛ اما گفته‌اند که مفعول اولش حذف شده است.[18]سوال این است که چرا مفعول اول را محذوف بگیریم؟ چرا از اول اصرار داشته باشیم که «علی» را ترجمه کنیم که بعد با این همه تکلف مواجه شویم؟

مفعول اولِ فعل جعلنا، «علی» است، به عنوان اسم، و نه به عنوان یک صفت؛ و چون معرفه است باید مفعول اول متاخر به حساب آید؛ یعنی متناظر با «کُلاً» در جمله قبل، «علیاً» در این جمله مفعول اول است. طبق این تحلیل، فعل «جعلنا» (= قرار دادیم) که در مقام امتنان است، همانند وضعیتی که در آیه 49 داشته، در آیه 50 هم دو مفعول می‌گیرد.[19] بدین ترتیب، در آیه 84 سوره شعرا، حضرت ابراهیم (ع) از خدا می‌خواهد که «برای من لسان صدقی در میان آیندگان قرار بده»، و در این آیه خداوند می‌فرماید «برای ایشان، علی را لسان صدق قرار دادیم» و این ترجمه‌ای است که هم با قواعد عربی کاملا سازگار است و نیاز به هیچ تکلفی ندارد و هم با درخواست حضرت ابراهیم (ع) و به ویژه تعبیر «لسان صدق» کاملا هماهنگ است.

اکنون برای اینکه متهم به تفسیر به رأی نشوم اشاره می‌کنم این مطلب که «مراد از «علی» در اینجا اسم امیرالمومنین (ع) است» مطلبی است که هم در روایات معتبری از پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (امام علی، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم‌السلام) آمده و هم در کلمات اصحاب پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) (مانند سلمان فارسی، ابن‌مسعود، ابن‌عباس، ابوبصیر، یونس بن عبدالرحمن، ابراهیم قمی و ...) و هم در بسیاری از کتابها و تفاسیر علمای بزرگ شیعه (علی بن ابراهیم قمی، شیخ صدوق، ابن شهر آشوب، ابن‌حمزه طوسی، ابن‌شاذان قمی و ...)، و حتی در معدودی از تفاسیر علمای بزرگ اهل سنت (حاکم حسکانی، هلال بن محمد الحفار و ...) نیز آمده است؛ که از باب نمونه به برخی اشاره می‌شود:

مطلب را از روایتی در کتب اهل سنت که در سند آن هفت تن از امامان شیعه وجود دارند و نهایتا به پیامبر اکرم (ص) ختم می شود شروع می‌کنم: حاکم حسکانی (از علمای حنفی متوفی 490) از عبدالرحمن بزاز (متوفی468) از هلال بن محمد حفار (از علمای اهل سنت[20]متوفی414) از ابوالقاسم اسماعیل خزاعی از پدرش علی خزاعی (برادر دعبل خزاعی، شاعر معروف)‌ از امام رضا علیه‌السلام از پدرش (امام کاظم علیه‌السلام) از پدرش (امام صادق علیه‌السلام) از پدرش (امام باقر علیه‌السلام) از پدرش (امام سجاد علیه‌السلام) از پدرش (امام حسین علیه‌السلام) از پدرش علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام نقل می‌کند که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: در شب معراج در حالی که جبرئیل مرا بر جناح راست خود سوار کرده بود، به من گفته شد «چه کسی را جانشین خود بر اهل زمین قرار داده‌ای» گفتم:‌ بهترینِ اهل زمین اهلیت آن را دارد، علی بن ابی طالب که برادرم، دوستم و دامادم و پسرعمویم است. به من گفته شد: «ای محمد! آیا دوستش داری؟» گفتم: «بله ای پروردگار عالمین»؛ خدایم گفت: «دوستش بدار و به امتت دستور بده که دوستش بدارند. من که علیِّ أعلی (بلندمرتبه‌ترین بلندمرتبه) هستم نام او را از نامهای خود اخذ کردم و او را «علی» نامیدم. پس جبرئیل آمد و گفت: خداوند بر تو سلام می‌دهد و می‌گوید: «بخوان» گفتم: «چه بخوانم؟» گفت بخوان: «وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا، وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا».[21] (علاوه بر چهار واسطه مذکور، که برخی از آنها (مانند حفار) از علمای مهم اهل سنت‌اند، محدثان اهل سنت، ائمه شیعه را، اگرچه به عنوان امام معصوم قبول ندارند، اما کاملا عادل و مورد اعتماد در نقل حدیث می‌دانند.)[22]

اما در آثار شیعه این مطلب مکرر آمده است از جمله:

علی بن ابراهیم قمی (متوفی قرن سوم) در تفسیر خود (تفسیر القمی، ج‏2، ص51) نقل می‌کند که از پدرش (ابراهیم قمی) و او از امام حسن عسگری شنیده است که: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع ». همچنین حسن بن محمد دیلمی (متوفی 841) ظاهرا به کتاب دیگری از علی‌بن ابراهیم قمی دسترسی داشته که اکنون در اختیار ما نیست چرا که در کتاب خود (غررالاخبار، ص140) مستقیما از علی بن ابراهیم قمی از ابراهیم قمی نقل می‌کند که ابراهیم قمی می‌گوید: از ابوالحسن (امام هادی) علیه‌السلام درباره آیه (وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا) سوال کردم، نامه سوال مرا گرفت و زیر آن نوشت: «وفّقک اللّه و رحمک اللّه هو أمیر المؤمنین علیه السّلام».

شیخ صدوق (محمد بن علی بن بابویه قمی، متوفی 381) در چند کتاب خود (خصال، ج1، ص307؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص: 139؛ معانی الاخبار، ص129) با سند صحیح از ابوبصیر ازامامصادق علیه‌السلام روایت کرده است که: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا یَعْنِى بِهِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع لِأَنَّ إِبْرَاهِیمَ قَدْ کَانَ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَجْعَلَ لَهُ‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ‏ فَجَعَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَهُ وَ لِإِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ لِسَانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیّاً.» همین روایت را ابن‌شهر آشوب (متوفی 588) در کتاب مناقب آل أبی طالب علیهم‌السلام (ج‏3، ص107)، سید شرف‌الدین علی حسینی استرآبادی (متوفی940) در کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص 297) و محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) در کتاب تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج‏8، ص231) آورده‌اند.

سید شرف‌الدین علی حسینی استرآبادی (متوفی940) در کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص297) با سند خود از یونس بن عبدالرحمن نقل می‌کند که: به امام رضا علیه‌السلام عرض کردم که عده‌ای از من نام امیرالمومنین در کتاب الله را طلب می‌کردند، در جوابشان این آیه «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا» را خواندم. حضرت فرمودند: «صَدَقْتَ هُوَ کَذَا». این روایت را محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) نیز در کتاب تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج‏8، ص231) آورده است.

ابن حمزه طوسی (از علمای قرن ششم) در کتاب خود (الثاقب فی المناقب، ص130) با ذکر سند از ابن‌عباس (قرن اول)از سلمان فارسی (قرن اول) نقل کرده که او به حضرت علی علیه‌السلام اشاره کرد و گفت: « هذا الذی قال اللّه تعالى فیه: وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا ». سیدهاشم بن سلیمان بحرانی (متوفی 1107) نیز در مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر (ج‏1، ص529) همین را روایت کرده است.

حسین بن حمدان خصیبی (متوفی 334) در کتاب خود (الهدایة الکبرى، ص91) و نیز ابن‌شاذان قمی (از علمای قرن ششم) در چند کتاب خود (الفضائل، ص174؛ الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی‌طالب علیهماالسلام، ص231) ذکر می‌کند که حضرت علی علیه‌السلام اسامی متعددی دارد که مجموعا 300 بار با این اسامی اسمش در قرآن کریم آمده؛ آنگاه از باب نمونه ذکر می‌کند که با سند صحیح از ابن‌مسعود (قرن اول) چند مورد روایت شده، که یکی از آنها همین تعبیر وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا می‌باشد.

(لازم به ذکر است که سید محمدباقر مجلسی نیز جمعا در 17 مورد در مجلدات مختلف کتاب بحارالانوار این روایات را ذکر کرده است که برای رعایت اختصار از آوردن آن خودداری می‌شود.)

علاوه بر علمای فوق که اغلب از بزرگان علمای متقدم شیعه هستند، بسیاری از مفسران متاخر شیعه نیز به ویژه با تکیه بر روایات فوق، «علیاً» را در آیه فوق به معنای حضرت علی علیه‌السلام دانسته‌اند. از جمله: ملا محسن فیض کاشانی (متوفی 1091) در دو تفسیر خود: تفسیر الصافی (ج‏3، ص284) و الأصفى فی تفسیرالقرآن (ج‏2، ص743)؛ سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107) در البرهان فی تفسیر القرآن (ج‏3، ص714-717)؛ ابن‌جمعه عروسى حویزى (متوفی 1112)‏ در تفسیر نور الثقلین (ج‏3، ص339)؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) در تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج‏8، ص230)؛ سید عبدالله شبر (متوفی قرن 13) در الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین (ج‏4، ص 123)؛ سید حسین حسینی بروجردی (قرن13) در تفسیر الصراط المستقیم (ج‏3، ص 152)؛ سلطان محمد گنابادی (متوفی قرن14) در تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة (ج‏3، ص7)؛ محمد بن حبیب‌الله سبزواری نجفی (متوفی قرن14) در إرشاد الأذهان إلى تفسیر القرآن (ص313)؛ و سیدمحمدابراهیم بروجردی (معاصر) در تفسیر جامع (ج‏4، ص256). البته برخی از این بزرگواران هر دو معنا (یعنی هم علی به معنای بلندمرتبه و هم به عنوان نام حضرت علی علیه‌السلام) را ممکن دانسته‌اند؛ اما به هرحال، همگی این را که کلمه «علی» در این آیات می‌تواند اشاره به نام مبارک امیرالمومنین علیه‌السلام باشد، قبول داشته‌اند.

(ادامه مطلب در چند سطر پایین تر در همین وبلاگ)




[4] . عَن مُجاهد، فِی قوله: «وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الآخِرِینَ» قَالَ: ثناء حَسَنًا. ر.ک: معانی القرآن، ابوزکریا الفراء (متوفی 207)، ج2، ص169 (بیروت: عالم الکتب، )1403؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان (متوفی 150)، ج2، ص315 (بیروت: دارالکتب العلمیة، 2003م)؛ تفسیر ابن ابی حاتم رازی (متوفی 327) ، ج7، ص2411 (مکه‌المکرمه: مکتبه نزار مصطفی الباز، 1417).

[5] . مثلا در إعراب القرآن، نحاس، ج3، ص14(بیروت: دارالکتب العلمیه، 1421) ؛ و نیز: إعراب القرآن الکریم، دعاس حمیدان قاسم، ج‏2، ص 245 (دمشق: دارالمنیر و دارالفارابى، 1425)

[6] . «عَلِیًّا: حال من اللسان.» البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابن‌عجیبه، ج‏3، ص: 339 (قاهره: حسن عباس زکی، 1419) ؛ و نیز: «علیا حال من الضمیر المرفوع المستکن فی الظرف» التفسیر المظهری، ج‏6، ص: 101 (پاکستان: مکتبة رشدیه، 1412)

[7] . إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص: 109 (سوریه: دارالارشاد، 1415)

[8] . مثلا: کتاب العین، ج2، ص245؛ المحیط فی اللغه، ج2، ص153؛ مفردات الفاظ القرآن، ص582؛ شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ج‌7، ص 4742؛ لسان العرب، ج15، ص83 ؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌19، ص: 693؛ معجم مقائیس اللغة، ج‌4، ص 113.

[9] . «و فی قوله تعالى «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» مجاز مرسل من إطلاق اسم الآلة و هی اللسان لأنها آلة الکلام و إرادة ما ینشأ عنها فعبر باللسان عما یوجد باللسان کما عبر بالید عما یطلق بالید و هو العطاء فهو مجاز علاقته السببیة» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص: 112)

[10] . «البلاغة: (1)المجاز المرسل فی قوله تعالى «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» علاقته السببیة، کالید فی العطیة، و لسان العرب لغتهم. و یطلق على الرسالة الرائعة کما فی قول الأعشى الباهلی: إننی أتتنی لسان لا أسرّ بها. (2) الکنایة فی قوله تعالى: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» کنّى عن الذکر الحسن و الثناء الجمیل باللسان، لأن الثناء یکون باللسان، فلذلک قال «لِسانَ صِدْقٍ» کما یکنى عن العطاء بالید.» الجدول فی إعراب القرآن، ج‏16، ص312.

[11] . «وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» [أی] رَفِیعًا، سُنَّةٌ یَقْتَدِی بِهِمْ مَنْ بَعْدَهُمْ وَثَنَاءً عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدِهِمْ. تفسیر یحیى بن سلام، ج1، ص226 (بیروت: دار الکتب العلمیة، 2004م)

[12] . « قوله: وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا یقول: الثناء الحسن. و إنما وصف جل ثناؤه اللسان الذی جعل لهم بالعلو، لأن جمیع أهل الملل تحسن الثناء علیهم» جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ابن جریر الطبری، ج15، ص557، (القاهره: هجر، 1422)

[13] . « وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ» ثناء حسنا فِی الناس، «عَلِیّاً» مرتفعا سایرا فِی الناس، فکل أهل الأدیان یتولون إبراهیم وذریته، ویثنون علیهم.» «الوسیط فی تفسیر القران المجید» ج3، ص168(بیروت: دارالکتب العلمیه، بی‌تا)

[14] . «وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» یعنی ثناء حسنا رفیعا فی کل أهل الأدیان، فکلهم یتولونهم، ویثنون علیهم. معالم التنزیل تفسیر البغوی، الحسین بن مسعود البغوی. ج3، ص364 (بیروت، دار المعرفة، 1407).

[15] . «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا یفتخر بهم الناس و یثنون علیهم، استجابة لدعوته وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ و المراد باللسان ما یوجد به، و لسان العرب لغتهم و إضافته إلى الصدق و توصیفه بالعلو للدلالة على أنهم أحقاء بما یثنون علیهم، و أن محامدهم لاتخفى على تباعد الأعصار و تحول الدول و تبدل الملل» أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیضاوی، ج‏4، ص13.

[16] . إعراب القرآن، نحاس، ج‏3، ص14:«وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ أی قول صدق»

[17] . البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج‏3، ص: 339 «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا: رفیعا فى أهل الأدیان، فکل أهل دین یتلونهم، و یثنون علیهم، و یفتخرون بهم استجابة لدعوته بقوله: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ؛ و المراد باللسان: ما یوجد به الکلام فى لسان العرب و لغتهم، و إضافته إلى الصدق، و وصفه بالعلو للدلالة على أنهم أحقاء لما یثنون علیهم، و أن محامدهم لا تخفى على تباعد الأعصار، و تبدل الدول، و تحول الملل و النحل. واللّه تعالى أعلم.»

[18] . «و من ذلک قوله تعالى: (لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا) فیمن ضم الیاء، أی: من یخاطبونه شیئا، فحذف أحد المفعولین، و قیل: لا یفقهون غیر لسانهم إیاهم، و لو لم یفقهوا غیرهم شیئا، لّما صح أن یقولوا و یفهموا. و من ذلک قوله تعالى: (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا). انتصاب «لسان» بالفعل الثانی دون الأول عنده.» إعراب القرآن، ابراهیم بن سری بن سهل زجاج، ج‏2، ص: 508 (قاهره: دارالکتاب المصری، 1420).

[19] . کاربرد دومفعولیِ فعلِ «جعل» به این صورت است که جمله‌ای که به صورت مبتدا و خبر است را به عنوان دو مفعول این فعل قرار می‌دهند. مثلا جمله «این تابلو عمودی است» را به صورت «این تابلو را عمودی قرار دادم» می‌توان تعبیر کرد.

[20] . خطیب بغدادی در مورد وی می‌گوید:‌ «کتبنا عنه و کان صدوقا»؛ ذهبی در مورد او می‌گوید: «الشیخ الصدوق»

[21] . أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى الْبَزَّازُ مِنْ أَصْلِهِ الْعَتِیقِ قَالَ: أَخْبَرَنَا هِلَالُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ سَعْدَانَ بِبَغْدَادَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا [قَالَ: أَخْبَرَنِی‏] أَبِی [قَالَ: أَخْبَرَنَا] أَبِی [جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ] [قَالَ: أَخْبَرَنَا] أَبِی [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍ‏] [قَالَ: أَخْبَرَنَا] أَبِی [عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ‏] [قَالَ: أَخْبَرَنِی‏] أَبِی [الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ‏] قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لَیْلَةَ عُرِجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ حَمَلَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَى جَنَاحِهِ الْأَیْمَنِ- فَقِیلَ لِی: مَنِ اسْتَخْلَفْتَهُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَقُلْتُ خَیْرَ أَهْلِهَا لَهَا أَهْلًا: عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَ حَبِیبِی وَ صِهْرِی یَعْنِی ابْنَ عَمِّی‏ فَقِیلَ لِی: یَا مُحَمَّدُ أَ تُحِبُّهُ فَقُلْتُ: نَعَمْ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ. فَقَالَ لِی: أَحِبَّهُ وَ مُرْ أُمَّتَکَ بِحُبِّهِ، فَإِنِّی أَنَا الْعَلِیُّ الْأَعْلَى اشْتَقَقْتُ لَهُ مِنْ أَسْمَائِی اسْماً فَسَمَّیْتُهُ عَلِیّاً، فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ- وَ یَقُولُ لَکَ: اقْرَأْ. قُلْتُ: وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ: وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا، وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص 463 (تهران: مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، 1411) (در پاورقی همین صفحه درباره اعتبار و شهرت علمی راویان این حدیث توضیحات لازم آمده است)

[22] . آقای رائفی‌پور این مطلب را در تعدادی دیگر از کتب اهل سنت نقل کرده‌اند که چون به آن کتب دسترسی نداشتم از ذکر آنها خودداری می‌شود. برای مشاهده مطالب ایشان به اولین نظر درج شده در نسخه قبلی فایل همین مقاله (اینجا) مراجعه کنید.

 


جمعه 93 مرداد 17 , ساعت 11:0 عصر

(ادامه مطلب قبل)

مورددوم: وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ

اغلب دیده می‌شود که افراد، پس از قبول اینکه «اسم علی علیه‌السلام در قرآن نیامده»، در توضیح چرایی آن می‌گویند: «چون ایشان دشمنان زیادی داشتند و احتمال این بود که به خاطر حذف اسم ایشان، در قرآن دست ببرند و قرآن را تحریف کنند و لذا خداوند اسم ایشان را اصلاً نیاورده است.» به نظر می‌رسد که نه‌تنها این توجیه درست نباشد، بلکه قرآن کریم این مطلب را رد کرده و بعد از اینکه اسم حضرت را آورده، فرموده: «آیا شما گمان می‌کنید که چون یک عده آدم افراطی وجود دارد ما مطلبی [به این مهمی] را در قرآن متذکر نمی‌شویم؟» آیات مذکور که در ابتدای سوره زخرف آمده چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم حم؛ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ؛ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ

 «به نام خداوند رحمان و رحیم؛ حم، قسم به آن کتاب مبین، همانا ما آن را به صورت قرآن عربی درآوردیم تا شاید که بیندیشید؛ و همانا او در ام‌الکتاب [= سوره حمد یا لوح محفوظ] نزد ما علی است که حکیم است؛ آیا اینکه شما گروهی افراط‌کار باشید، دلیل می‌شود که ما از بیان بخشی از ذکر [= قرآن] خودداری کنیم؟»

در آیه 4، «علی» را می‌توان هم به صورت اسم عَلَم (که منظور حضرت علی علیه‌السلام باشد، مطابق ترجمه فوق) در نظر گرفت، و هم به صورت وصفی (به معنای «بلندمرتبه»)، که در این صورت، ترجمه آیه چنین می‌شود: «و همانا او در ام‌الکتاب [= سوره حمد یا لوح محفوظ] نزد ما بلندمرتبه است و حکیم است»؛ اما با توجه به شواهد و قرائن موجود در آیه نشان داده خواهد شد که ظهور این کلمه در اسم حضرت علی علیه‌السلام قویتر از ظهور آن در معنای «بلندمرتبه» است و خواهیم دید که این برداشت از آیه در میان ائمه اطهار و اصحاب ایشان و علمای تفسیر نیز رواج داشته است.

الف) تحلیل نحوی

ابتدا تذکر این نکته ادبی لازم است و آن اینکه در هیچ یک از تفاسیر، کلمه «حکیم» به عنوان نعت (صفت) برای «علی» معرفی نشده است، بلکه عموما «حکیم» را خبر بعد خبر می‌گیرند.[1] تذکر این نکته از این جهت است که ممکن است کسی اشکال کند که «علی به عنوان اسم، معرفه است و حکیم در این آیه نکره است، و چون صفت و موصوف باید به لحاظ نکره و معرفه بودن با هم تطابق داشته باشند، پس علی نمی‌تواند در این آیه به عنوان اسم عَلََم (معرفه) به کار رفته باشد و حتما به عنوان وصف (نکره) به کار رفته است.» این اشکال زمانی وارد است که بخواهیم حکیم را نعت (صفت) برای علی بدانیم؛ اما عموم ادیبان و مفسران، حکیم در این آیه را خبر بعد خبر درنظر گرفته‌اند، و لذا از این جهت الزامی در تطابق معرفه و نکره بودن این دو کلمه وجود ندارد. بر اساس دلالت علی بر اسم حضرت علی هم ضرورتی هم ندارد که حتما حکیم را نعت برای علی در نظر بگیریم که به مشکل برخورد کنیم؛ بلکه می‌توان همچنان خبر بعد خبر دانست. حتی اگر کسی اصرار باشد که به لحاظ نحوی، حکیم را از توابع علی حساب کند، الزامی نیست که آن را نعت بداند بلکه میتوان آن را عطف بیان برای علی دانست که الزامی به توافق در معرفه و نکره بودن ندارد؛ چنانکه در آیات 1و2 سوره بینه با این حالت مواجهیم: «حتی تاتیهم البینةُ رسولٌ من الله» (که «رسولٌ» را، نه نعت، بلکه عطف بیان از «البینةُ» گرفته‌اند تا مشکل تطابق معرفه و نکره پیش نیاید). همچنین می‌توان ضمیر «ه» در «إنه» را ضمیر شأن دانست و آنگاه علی را اسم إن و حکیم را خبر آن در نظر گرفت که باز تطابق این دو به لحاظ معرفه  و نکره بودن لازم نیست. پس اگر علی را اسم عَلَم بدانیم، با هیچ مشکل نحوی مواجه نخواهیم شد.

اکنون به سراغ تحلیل نحوی این آیه برویم. آیه می فرماید: «إنه فی ام‌الکتاب لدینا لعلی حکیم»:

اگر «علی» به صورت «بلندمرتبه» ترجمه شود، به لحاظ نحوی فقط یک حالت ممکن خواهد بود[2] (یعنی ضمیر «ه» اسم إن، علی خبر اول و حکیم خبر ثانی باشد): «و همانا آن [قرآن] در ام‌الکتاب نزد ما بلندمرتبه است و حکیم است».

اما اگر  «علی» به عنوان اسم حضرت علی علیه‌السلام قلمداد شود، به لحاظ نحوی چند گونه ترجمه ممکن خواهد بود که همگی صحیح است:

الف) بر اساس تحلیل نحوی‌ای شبیه تحلیل فوق: «و همانا او در ام‌الکتاب نزد ما علی است و حکیم است» 

ب) ضمیر «ه» را اسم إن، و کل عبارت «علی حکیم» را یک جمله (علی مبتدا و حکیم خبر) قلمداد کنیم و این جمله را در مقام «خبر إن» قرار دهیم که ترجمه‌اش چنین خواهد شد: «و همانا این در ام‌الکتابِ نزد ماست که علی حکیم است.»

ج) ضمیر «ه» را ضمیر شأن بگیریم[3] و علی را اسم إن و حکیم را خبر إن بگیریم که ترجمه‌اش چنین می‌شود: «و همانا در ام‌الکتاب نزد ما علی، حکیم است.»[4]

ب) تحلیل مطلب با توجه به شواهد و قرائن قرآنی

بر اساس روایات متعدد شیعه[5] و سنی[6] تعبیر «ام الکتاب» یکی از نامهای سوره حمد است، و برخی از مفسران از ظاهر آیه 39 سوره رعد (یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ) استنباط کرده‌اند که این تعبیر برای اشاره به مرتبه آسمانی قرآن (مرتبه لوح محفوظ) هم به کار می‌رود.

اگر ام‌الکتاب را به معنای اشاره به سوره حمد بگیریم دلالت کلمه «علی» بر اسم حضرت علی بسیار قویتر است از دلالت آن بر معنای «رفیع و بلندمرتبه»؛ و اگر به معنای مرتبه لوح محفوظ هم بگیریم، خواهیم دید که باز دلالتش بر شخص علی علیه‌السلام، اگر قویتر نباشد، ضعیف‌تر نیست، بلکه با در نظر گرفتن قواعد ادبی و بلاغی و سیاق آیات، باز هم ظهور آن در مورد حضرت علی بیشتر است.

اکنون معنای آیه بر اساس هر کدام از دو حالت فوق (اینکه ام‌الکتاب را سوره حمد بدانیم یا لوح محفوظ) بررسی می‌کنیم:

1) ام‌الکتاب به معنای سوره حمد:

در سوره حمد آمده است که «اهدنا الصراط المستقیم» و در ادامه، در مورد اینکه این صراط چیست، مطلب، از طریق «شخص» معرفی شده نه از طریق «وصف»؛ یعنی برای شناسایی صراط مستقیم، به گروهی که اهل این صراط‌اند اشاره شده است: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ». پس در این سوره به انسان تعلیم داده شده که از خدا بخواهد وی را به صراطی که هویتش با این اشخاص گره خورده رهنمون شود. طبیعی است که اولین سوالی که برای هر مسلمانی پیش می‌آید این است که مقصود از این «الذین» (مصداق اصلی این صراط) چه کس یا چه کسانی‌اند؟[7] علی‌القاعده، اگر بخواهیم به گمانه‌زنی‌های شخصی مراجعه کنیم، دچار اختلاف و نزاع می‌شویم (همان طور که امروزه در همین زمینه بین شیعه و سنی نزاع هست) و خداوند خود فرموده که اگر در مساله‌ای نزاع افتاد، اگر واقعا ایمان دارید باید سراغ خدا و رسول بروید: «فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (سوره نساء، آیه59)». مراجعه به روایات نبوی مانند حدیث متواتر غدیر یا حدیث ثقلین و ... که کاملا واضح می‌کند که مقصود از الذین چه کسانی‌اند؛ اما آیا مراجعه به قرآن کریم هم در اینجا جایی دارد؟ اگر دقت شود در آیه فوق، فقط به پیامبر (ص) ارجاع نداد، بلکه به «خدا» هم ارجاع داد (فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ) و علی‌القاعده، مراجعه ما به خدا به معنای مراجعه به قرآن است. اگر قرآن کتاب هدایت است انتظار می‌رود که این مصداق را به ما معرفی کند و این کاری است که در همین آیه محل بحث انجام شده است.

در این آیه می‌فرماید: «و همانا او در ام الکتاب (سوره حمد) نزد ما علی است که حکیم است.»[8] در اینجا اگر به جای علی، معنای لغوی آن (رفیع و بلندمرتبه) ‌را بگذاریم این می‌شود: «و همانا او در ام‌الکتاب (سوره حمد) نزد ما بلندمرتبه است و حکیم است.» این جمله بی‌معنا نیست، اما لغو و خلاف فصاحت است، یعنی مخاطب متوجه چیزی نمی‌شود و فقط سردرگمی‌اش اضافه می‌شود (او که در سوره حمد بلندمرتبه و حکیم است کیست؟). شاید به همین جهت است که عموم مفسرانی که کلمه علیّ در این آیه به صورت «بلندمرتبه» ترجمه کرده‌اند، کلمه «ام‌الکتاب» را هم به معنای مقام لوح محفوظ قلمداد کرده‌اند، نه به معنای سوره حمد. خلاصه کلام اینکه اگر ام‌الکتاب را به معنای سوره حمد بگیریم، ترجمه کردن کلمه «علی» به «بلندمرتبه» خلاف فصاحت و بلاغت خواهد شد؛ ولی دلالت آن بر اسم حضرت علی چنین مشکلی نخواهد داشت. بر این اساس، ترجمه آیات اولیه سوره زخرف بر اساس اینکه مقصود از ام‌الکتاب، سوره حمد باشد، چنین خواهد شد:

«به نام خداوند رحمان و رحیم؛ حم، قسم به آن کتاب مبین، همانا ما آن را به صورت قرآن عربی درآوردیم تا شاید که بیندیشید؛ و همانا آن [که] در سوره حمد [مورد نظر بوده] نزد ما همان علی است که حکیم است؛ آیا اینکه شما گروهی افراط‌کار باشید، دلیل می‌شود که ما از بیان بخشی از ذکر [= قرآن] خودداری کنیم؟»

2) ام‌الکتاب به معنای مرتبه آسمانی قرآن کریم (قرآن در لوح محفوظ):

چنانکه اشاره شد«ام الکتاب» در قرآن کریم (سوره رعد، آیه 39) به گونه‌ای هم به کار رفته که می‌توان آن را به معنای مرتبه‌ای از قرآن که در لوح محفوظ است قلمداد کرد و اغلب مفسران اهل‌سنت (از معاصران بنی‌امیه و بنی‌عباس مانند مقاتل بن سلیمان بلخی (متوفی 150)[9] گرفته تا مفسران امروزی) نیز چون خواسته‌اند «علی» را به معنای «رفیع و بلندمرتبه» ترجمه کنند همین معنا را مد نظر قرار داده و این آیه را به آیه قبل آن ارتباط داده‌اند که ضمیر «ه» اشاره به قرآن باشد و در این صورت معنای آیات چنین می‌شود:

« به نام خداوند رحمان و رحیم؛ حم، قسم به کتاب مبین، آن را به صورت قرآن عربی درآوردیم تا شاید بیندیشید، و همانا آن [قرآن یا کتاب مبین] در لوح محفوظ نزد ما بلندمرتبه و حکیم است.»

 اما اگر علی را اسم علَم بدانیم ترجمه چنین خواهد شد:

« به نام خداوند رحمان و رحیم؛ حم، قسم به کتاب مبین، ما آن را به صورت قرآن عربی درآوردیم تا شاید بیندیشید؛ و همانا آن [قرآن یا کتاب مبین] در لوح محفوظ نزد ما علی است که حکیم است.»

هر دو ترجمه با ظاهر آیه سازگار است و چه‌بسا در نگاه اول به نظر برسد ترجمه اول سازگارتر باشد؛ اما اگر به سه نکته ذیل توجه کنیم خواهیم دید ترجمه دوم نه‌تنها دست‌کمی از ظهور ترجمه اول ندارد، بلکه حاوی ظرایف بیشتر و معنای لطیف‌تری نیز هست. این سه نکته، یکی در نظر داشتن حدیث متواتر ثقلین است، و دومی توجه به کاربرد کلمه حکیم، و سومی ارتباط این آیه با آیات بعد:

توضیح مطلب این است که: اولا از روایاتی که به نحو متواتر از طرق شیعه[10] و سنی[11] نقل شده است، حدیث ثقلین است که عبارتی که در عموم آنها تکرار شده و محل بحث ماست این جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ‏ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ... انَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض‏». در این روایت شریف، پیامبر (ص) حقیقت قرآن و اهل‌بیت را جدایی‌ناپذیر (لن‌یفترقا) دانسته است؛ یعنی حقیقتی یگانه در این دو حضور دارد. آنگاه این آیات به همین مضمون که در روایت ثقلین آمده اشاره دارد و می‌فرماید: «حم، قسم به [حقیقت ماوراییِ] کتاب مبین، ما آن [حقیقت ماورایی] را به صورت قرآن عربی درآوردیم تا شاید بیندیشید؛ و [تجلیِ دیگرِ] آن [حقیقت ماورایی] در لوح محفوظ نزد ما، همان علی است که حکیم است.»

نکته دوم که این مطلب را (که ضمیر «ه» اشاره به حقیقت ماورایی قرآن دارد که با حقیقت وجودی حضرت علی یکی است) تقویت می‌کند کاربرد کلمه «حکیم» است. وصف حکیم وصفی است که فقط برای موجود زنده باشعور به کار می‌رود و اگر کسی بخواهد این وصف را در مورد مصنوعاتی که حکیمانه ساخته شده‌اند به کار ببرد، از تعبیر «حکیمانه ساخته شده» (مصنوع بالحکمة) ‌استفاده می‌کند، نه از تعبیر «حکیم». مثلا می‌گویند این کتاب حکیمانه تدوین شده، یا این رایانه حکیمانه ساخته شده؛ و نمی‌گویند خود این کتاب یا این رایانه حکیم است؛ و اگر در این موارد کلمه حکیم به کار رود کاربرد مجازی است. (لازم به ذکر است که در استنباط یک متن، همواره حقیقت بر مجاز اولویت دارد.) خداوند قرآن را با وصف «حکیم» معرفی کرده است (سوره یس، آیه 2)؛ و اگر قرار باشد این تعبیر حقیقت باشد و نه مجاز، اشاره‌اش، نه به این قرآن عربی (مذکور در آیه قبل)، بلکه به آن حقیقت ماورایی قرآن است که حیات و شعور دارد و در روز قیامت، به صورت یک شخص در صحنه حسابرسی حاضر می‌شود (کافی، ج2، ص596) و از عده‌ای شفاعت یا سعایت می‌کند و شفاعت و سعایتش پذیرفته می‌شود. (فإنه شافعٌ مُشَفَّع و ماحلٌ مُصَدَّق؛ کافی، ج2، ص599) اکنون اگر به روایت ثقلین و اتحاد حقیقت قرآن با حقیقت امیرالمومنین (= قرآن ناطق) توجه شود، در این آیه نیز کلمه حکیم، چون توصیفی برای اشاره به آن حقیقت برتر خواهد شد، (طبق ترجمه‌ای که در بالا ارائه شد) کاربردش حقیقی، و نه مجازی خواهد بود؛ و اگر در تحلیل یک متن، بتوان کاربرد حقیقی برای یک لفظ نشان داد، این تحلیل بر تحلیلی که کاربرد لفظ را مجازی می‌کند برتری دارد.

سومین نکته توجه به ارتباط آیه با آیات بعد است. علی‌القاعده در یک متن واحد، معنایی از یک جمله که نشان‌دهنده ارتباط آن جمله با جملات بعد باشد، بر معنایی که ارتباط دو جمله را قطع کند اولویت دارد. آیه‌ی بعد از این آیات در مقام مواخذه مخاطبین است و نشان می‌دهد در میان مخاطبین قرآن گروهی افراطی وجود دارند که مایلند برخی مطالب در قرآن نیاید و خداوند هم می‌فرماید وجود این عده افراد موجب نخواهد شد که آنچه گفتنش لازم است را نگوییم. اگر تعبیر علی در آیه قبل، به معنای اسم حضرت علی (ع)‌ باشد، کاملا ارتباط بین این دو آیه واضح می‌شود؛ زیرا می‌دانیم حضرت علی علیه‌السلام دشمنان فراوانی داشتند که مایل بودند نام ایشان از صفحه روزگار حذف شود، چه رسد به صفحات قرآن؛ اما خداوند حفظ قرآن را ضمانت کرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‏» (سوره حجر، آیه9) و در اینجا هم می‌فرماید وجود این عده باعث نمی‌شود ما این مطلب را از قرآن حذف کنیم؛ اما اگر علی را به معنای بلندمرتبه بگیریم، دیگر هیچ ارتباطی بین آیه 5 سوره زخرف و آیات قبل باقی نمی‌ماند و لذاست که مفسرانی که چنین تفسیر کرده‌اند، اینکه این تهدید قرآن ناظر به چه کسانی است را صرفا بر اساس حدسیات خود و بدون ارائه هیچ سند قرآنی یا تاریخی، مشرکان مکه دانسته‌اند[12]؛ در حالی که مشرکان اصل قرآن را قبول نداشتند، نه اینکه برخی از مطالب آن را قبول داشته باشند و از برخی دیگر ناراحت باشند. این وصف که برخی مطالب قرآن را قبول کنند و از برخی ناراحت باشند، وصفی است که قرآن کریم در مورد منافقان (یعنی کسانی که در جامعه اسلامی و به عنوان مسلمان زندگی می‌کردند) به کار برده (سوره نساء، آیات145-150) و اینکه این آیه سوره زخرف هم ناظر به این گروه باشد بسیار محتمل‌تر است تا ناظر به مشرکان. اگر ناظر به این گروه است، حتی اگر باز ارتباط با آیه قبل را در نظر نگیریم باز مهمترین مطلبی که عده‌ای از منافقان (مسلمانانِ ظاهری) از آمدن آن در قرآن ناراضی بودند، بحث نام حضرت علی است و همین است که غالبا کسانی هم که در مقام توجیه نیامدن نام ایشان برمی‌آیند به همین نارضایتی‌ها اشاره می‌کنند؛ و این آیه می‌گوید افراطی‌گری یک عده، دلیل نیامدن مطلبی در قرآن نمی‌شود. پس سیاق آیات نیز قرینه‌ای است که دلالت این کلمه بر نام حضرت قویتر از دلالت آن بر معنای «بلندمرتبه» ‌است.

 خلاصه کلام اینکه در حالتی که ام‌الکتاب را به معنای لوح محفوظ بگیریم، اگرچه هر دو معنا (علی به عنوان اسم علم و علی به عنوان صفت و به معنای بلندمرتبه) درست است، اما با توجه به شواهد و قرائن پیرامونی دلالتش بر علی به عنوان اسم خاص قویتر می‌باشد.

ج) حمل آیه بر نام امیرالمومنین در سخنان ائمه و اصحاب و مفسران

اکنون برای اینکه متهم به تفسیر به رأی نشوم اشاره می‌کنم این مطلب که اینجا مراد از «علی» اسم امیرالمومنین علیه‌السلام است، در کلمات معصومین (ع) و اصحاب ایشان و علمای بعدی آمده است:

(ادامه دارد در چند سطر پایین تر در همین وبلاگ)


[1] . استعمال خبر بعد خبر در قرآن کریم بسیار شایع است. نمونه آن تعابیری مانند «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» ویا تعابیر پرکاربردی همانند «ان الله غفور رحیم»، «انه هو التواب الرحیم» و... است.

[2] . اگر «لام ابتدا» روی خبر بیاید و اسمِ إن، بیش از یک خبر داشته باشد، آنگاه باید خبری که دارای «لام ابتدا» است، بر سایر خبرها مقدم شود و عموم کسانی که این آیه را اعراب کرده‌اند به دلیل فوق جار و مجرور (فی ام‌الکتاب) را متعلق به «علی» معرفی کرده‌اند ( مثلا ر.ک: إعراب القرآن، زجاج (قرن4)، ج‏2، ص770؛ التبیان فی إعراب القرآن، عکبری (قرن7)‌ص341 (ریاض: بیت الافکار الدولیه)؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص60؛ اعراب القرآن الکریم، ج3، ص194). تنها یکی از معاصران در إعرابِ این آیه، ابتدا جار و مجرور مذکور را متعلق به کلمه محذوف (مثلا: ‌مثبتٌ) و خبر اول در نظر گرفته و لذا علی را خبر دوم و حکیم را خبر سوم گرفته؛ اما بلافاصله خودش اذعان کرده که بر این اعراب این اشکال وارد است که علی (که حرف لام روی آن وارد شده) خبر دوم قرار گرفته، و این به لحاظ نحوی غلط است و لذا در ادامه مثل بقیه علمای نحو، جار و مجرور را متعلق به علی دانسته و علی را خبر اول معرفی کرده است.: «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ... فی أم الکتاب متعلقان بمحذوف خبرها و التقدیر مثبت و ... و اللام المزحلقة و علیّ خبر ثان و حکیم خبر ثالث، و اعترض بعضهم على هذا الإعراب لأن فیه تقدیم الخبر غیر المقرون باللام على المقرون بها قال أبوالبقاء: فی أم الکتاب یتعلق بعلی و اللام لا تمنع من ذلک و لدینا بدل من الجار و المجرور و یجوز أن یکون حالا من الکتاب أو من أم و لایجوز أن یکون واحد من الظرفین خبرا لأن الخبر قد لزم أن یکون علیّ من أجل اللام و لکن یجوز أن یکون کل واحد منهما صفة للخبر فصارت حالا بتقدمها.» إعراب القرآن و بیانه، محیی‌الدین درویش، ج‏9، ص60.

[3] . این نکته که اگر «ه» را ضمیر شأن بگیریم و آنگاه می‌توانیم علی را اسم حضرت علی بدانیم نکته‌ای است که مورد توجه برخی از معاصران (صادقی تهرانی) قرار گرفته است. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج‏26، ص276.

[4] . طبق قواعد نحوی آمدن لام ابتدا هم بر خبرِ «إن» جایز است، و هم بر اسمِ «إن» به شرطی که خبرش مقدم شده باشد (البهجة المرضیه فی شرح الألفیة للسیوطی، ج1، ص236-239 (قم: دارالهجرة،1419)؛ و نیز شرح ابن عقیل، ج1، ص362-373) و لذا تحلیلهای نحوی فوق همگی صحیح می‌باشند.

[5] . الکافی (ط - الإسلامیة) ج‏3،ص 457؛ تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج‏3،ص 299.

[6] . جامع الترمذی، ج2، ص739 (بیروت: دار احیاء التراث العربی، ب‌تا)؛ سنن ابی‌داود، ج1، ص249، (سوریه: دارالفکر،‌بی‌تا)؛ سنن الدارمی، ج4ریا، ص2123؛ بیروت: دارالکتاب العربی، بی‌تا)؛ مسند احمد بن حنبل، ح 9576و 9498، (بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا)

[7] . تذکر این نکته مفید است که قرآن در موارد متعددی در مورد انجام کاری، از تعبیر جمع (مانند «الذین») استفاده کرده که همه مفسران قبول دارند که فقط یک نفر آن کار را انجام داده است، (مانند آیه 8 سوره منافقون و آیه 55 سوره مائده، که چرایی این گونه تعبیر بحث مفصلی دارد.) لذا ممکن است در اینجا یک نفر مراد باشد همان طور که ممکن است چندین نفر مورد نظر باشند.

[8] . اینکه مرجع ضمیر «ه» در «انه» در جملات قبلی این سوره نیامده باشد، مشکلی ایجاد نمی‌کند و چنین مطلبی در قرآن بارها واقع شده است که در ادبیات عرب، به آن صنعت التفات می‌گویند. از نمونه‌های آن می‌توان به مرجع ضمیر «کم» در آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ (سوره احزاب، آیه 33) و نیز مرجع ضمیر «هی» مستتر در فعل توارت، در آیه حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (سوره ص، آیه 32) اشاره کرد. تفصیل بحث در تأویل الآیات الظاهرة، ص537.

[9] . تفسیر مقاتل، بیروت: دارالکتب العلمیه، 2003: ج3، ص185: «(وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ) یقول لأهل مکة: إن کذبتم بهذا القرآن، فإن نسخته فی أصل الکتاب، یعنی اللوح المحفوظ، (لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ) یقول: عندنا مرفوع، (حَکِیمٌ) یعنی محکم من الباطل.»

[10] . کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص647 (قم: الهادی، 1405)؛ تفسیر القمی، ج1، ص173؛ بصائرالدرجات، ج1، ص413؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص4؛ المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب علیه السلام‏، ص559؛ و صدها منبع دیگر.

[11] . صحیح مسلم، ج15، ص180 (بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا) ؛ جامع الترمذی، ج2،‌ص963 (بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا)؛ سنن الدارمی،‌ج4، ص2091 (بیروت: دار الکتاب العربی، بی‌تا)؛ مسند احمد بن حنبل، ح18841، (بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا)؛ المسترک علی الصحیحین حاکم نیسابوری، ج3، ص109 و 110 و 145 (بیروت: دار الکتب العلمیه، بی‌تا)؛ السنن الکبری للنسائی، ج7، ص320 (بیروت: دار الکتب العلمیه، بی‌تا)؛ مسند ابن ابی شیبه، ص134 (ح514) (ریاض: دارالوطن، بی‌تا)؛ البحر الزخار بمسند البزار، ج10، ص231 (المدینه المنوره: مکتبه العلوم و الحکم، 2003)؛ مسند عبد بن حمید، ج1، ص114 (القاهره: مکتبة السنة، بی‌تا)؛ المعجم الکبیر للطبرانی، ج5، ص166 (الموصل: مکتبة العلوم و الحکم، بی‌تا) و دهها منبع دیگر.

[12] . مثلا ابن جریر طبری (متوفی 310) در کتاب جامع البیان عن تأویل آی القرآن (ج20، ص548-550؛ قاهره: هجر، 1422) اقوال افراد زیادی از صحابه و تابعین (همانند قتاده، مجاهد، ابوصالح، ابن عباس، سُدَی) را درباره اینکه منظور مشرکین است می‌آورد؛ اما هیچ یک از اینها این مطلب را از قول پیامبر اکرم (ص) نقل نمی‌کنند و کاملا معلوم است که در مقام بیان تحلیل شخصی خود از آیه هستند. حتی شخص معروفی مثل بخاری در کتابی که ادعایش این است که فقط احادیث صحیح نبوی را در آن جمع‌آوری کرده، وقتی به این آیه می‌رسد، مطلب را از قول قتاده و بدون اینکه به پیامبر نسبت داده شود، نقل کرده است. صحیح بخاری، ج2، ص1000 (بیروت: دار ابن کثیر، بی‌تا).

 


جمعه 93 مرداد 17 , ساعت 10:0 عصر

(ادامه مطلب قبل)

ج) حمل آیه 4 سوره زخرف بر نام امیرالمومنین در سخنان ائمه و اصحاب و مفسران

اکنون برای اینکه متهم به تفسیر به رأی نشوم اشاره می‌کنم این مطلب که اینجا مراد از «علی» اسم امیرالمومنین علیه‌السلام است، در کلمات معصومین (ع) و اصحاب ایشان و علمای بعدی آمده است:

اهل سنت این مطلب را که ام‌الکتاب در آیه 4 سوره زخرف به معنای سوره حمد باشد، با روایات کاملا صحیح‌السند از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده‌اند؛[1] و در طرف مقابل، با اینکه در آثار آنها دهها نقل وجود دارد که ام‌الکتاب در این آیه به لوح محفوظ تطبیق داده‌ شده، اما همه آنها نظرات شخصی افراد (صحابه و تابعین و ...) بوده و هیچ یک مطلب را به پیامبر اکرم (ص) نسبت نمی‌دهند.[2] جالب توجه این است که، آن اندازه که تفحص شد، هیچکدام از تفاسیر اهل سنت، آیه را بر اساس آن روایت نبوی موجود در کتب خود، که سندش را هم کاملا بدون خدشه می‌دانند، ترجمه نکرده‌اند؛ شاید بدین جهت که اگر بر این اساس ترجمه شود، چاره ای جز اینکه «علی» را اسم حضرت علی بگیریم باقی نمی‌ماند.

 اما در میان علمای شیعه، آن مقدار که تفحص شد هرکس که ام الکتاب را سوره حمد دانسته ویا سراغ روایات بحث رفته، علی در این آیه را اسم حضرت علی علیه‌السلام دانسته است؛ مثلا:

علی بن إبراهیم قمی (متوفی قرن3) در کتاب خود (تفسیر قمی، ج‏1، ص29؛ و ج‏2، ص280) از پدرش ابراهیم قمی از حماد بن عیسی از امام صادق علیه‌السلامدر خصوص کلمه «صراط مستقیم» در آیه «اهدنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» (سوره حمد/5) نقل می‌کنند که ایشان فرمودند: «هو أمیرالمؤمنین [صلوات الله علیه] و معرفته، و الدلیل على أنه أمیرالمؤمنین قوله تعالى: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ.»

همین مطلب را شیخ صدوق (محمدبن علی بن بابویه قمی متوفی 381) در معانی الأخبار (ص 33) و نیز حسن بن محمد دیلمی (متوفی 841) در غرر الاخبار و دررالآثار فی مناقب ابی‌الائمة الاطهار علیهم‌السلام (ص148) روایت می‌کنند.

سیدعلی حسینی استرآبادی (متوفی 940) در کتاب خود (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص538) همین مطلب را علاوه بر سند فوق، با سند دیگری از محمد بن علی بن جعفر، (برادرزاده امام رضا) چنین نقل کرده که گفت: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود: «أبوعبدالله [امام صادق علیه السلام] این آیه «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» را تلاوت می‌کرد و می‌فرمود: [این] علی بن أبی‌طالب (علیه السلام) است.» این روایت در البرهان فی تفسیر القرآن (ج‏4، ص846) نیز آمده است.

ابن‌الجحام (محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار متوفی قرن4) از احمدبن محمد نوفلی با سند متصل از اصبغ بن نباته روایت کرده‌ که گفت همراه امیرالمومنین (علیه السلام) بودم که به صعصعة بن صوحان (رحمه الله) رسیدیم و سپس گفتگوهایی که بین صعصعه و امام رد و بدل شده را نقل می‌کند تا به اینجا می‌رسد که صعصعه این آیه 4 سوره زخرف را خطاب به امیرالمومنین خواند و گفت: «و أنت و الله- یا أمیر المؤمنین- ما علمتک إلا أنک بالله لعلیم، و أن الله فی عینک لعظیم، و أنک فی کتاب الله لعلی حکیم.» (و تو ای امیرمومنان، کسی هستی که به خدا قسم، نشناختمت مگر به اینکه به خدا عالِم هستی، و خدا در دیدگان تو عظیم است و تو در کتاب خدا «علی‌ای  که حکیم است» می‌باشی.) ابن‌الجحام همین سخنان را از احمد بن ادریس با سند دیگری از قول عبدالله بن سنان، از قول امام صادق علیه السلام به زید بن صوحان (برادر صعصعه) نیز نقل کرده‌ است. به نقل از تأویل الآیات الظاهرة، ص538؛ و نیز: البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص846.

شیخ مفید (متوفی 413) (در مناسک المزار ص92) و شیخ طوسی (متوفی460) با سند متصل از علی بن حسین عبدی (در تهذیب‌الاحکام، ج3، ص145؛ و مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص748) دعایی را از امام صادق علیه‌السلام جزء ادعیه روز غدیر نقل می‌کنند که در قسمتی از دعای مذکور آمده است: «فاشهد یا إلهی أنه الإمام الهادی المرشد الرشید، علی أمیر المؤمنین، الذی ذکرته فی کتابک، فقلت: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ.» این روایت همچنین در دو منبع ذیل هم آمده است: البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص846؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص538.

ابن‌حیون مغربی (متوفی 363) با سند خود (در شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام ؛ ج‏1 ؛ ص244) روایت کرده که کسی از امام صادق علیه‌السلام در مورد آیه «إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» سوال کرد؛ امام فرمود: «هو أمیرالمؤمنین علی (صلوات اللّه علیه) اوتی الحکمة و فصل الخطاب و ورث علم الأولین و کان اسمه فی الصحف الاولى و ما أنزل اللّه تعالى کتابا على نبی مرسل إلا ذکر فیه اسم رسوله محمد صلّى اللّه علیه و آله و اسمه و أخذ العهد بالولایة له علیه السّلام». همچنین این مطلب در البرهان فی تفسیر القرآن (ج‏4، ص847) نیز آمده است.

در دعای ندبه که آن را ابن المشهدی (متوفی 610) با سند خود در المزار الکبیر (ص580) و سید بن طاووس (متوفی 664) در دو کتاب خود، یعنی الإقبال بالأعمال الحسنة (ج‏1، ص: 510) و نیز در جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع (ص561) از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده‌اند، آمده است: «یَا ابْنَ مَنْ هُوَ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَى اللَّهِ عَلِیٌّ حَکِیم‏ٌٌ»

علاوه بر روایات معصومین، این مطلب در میان اصحاب معصومین هم شیوع داشته، به طوری که مثلا تطبیق این آیه بر حضرت علی علیه‌السلام را ابن‌شاذان القمی (قرن6) در کتاب الفضائل (ص174) از قول ابن‌مسعود نقل کرده ویا ابن‌شهر آشوب (متوفی 588) نیز در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ج3، ص73) از قول استاد خود، ابوجعفر هارونی نقل می‌کند و خود هم می‌پذیرد.

علاوه بر موارد فوق که اغلب از اصحاب ائمه و از بزرگان علمای متقدم شیعه هستند، بسیاری از مفسران متاخر شیعه نیز به ویژه با تکیه بر روایات فوق، «علی» را در آیه فوق به معنای حضرت علی علیه‌السلام دانسته‌اند. از جمله: ملامحسن فیض کاشانی (متوفی 1091) در تفسیر الصافی، ج‏4، ص384؛ محمدبن علی شریف لاهیجی (قرن11) در تفسیر شریف لاهیجی، ج‏4، ص: 66 ؛ سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107) در البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص: 846؛ ابن‌جمعه عروسى حویزى (متوفی 1112)‏ در تفسیر نور الثقلین، ج‏4، ص: 591 ؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) در تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص: 34؛ ؛ سید عبدالله شبر (قرن 13) در الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، ج‏5، ص: 413؛ سید حسین حسینی بروجردی، (قرن13) در تفسیر الصراط المستقیم، ج‏3، ص: 575؛ سید مصطفی خمینی (قرن14) در تفسیر القرآن الکریم، ج‏1، ص: 171؛ سید محمد ابراهیم بروجردى (معاصر) در تفسیر جامع ، ج‏6، ص235.

موارد فوق عمدتا با استناد به روایات و غالبا با توجه به اینکه ام‌الکتاب را به معنای سوره حمد بگیریم، آیه را ناظر به حضرت علی علیه‌السلام دانسته‌اند، اما برخی از مفسران هم بوده‌اند که بنابر اینکه ام الکتاب به معنای مرتبه لوح محفوظ باشد، باز آیه را ناظر به حضرت علی دانسته‌اند. آنها مفسرانی بوده اند که با توجه به رویکرد عرفانی، اتحاد حقیقت قرآن و اهل بیت (که در حدیث ثقلین هم بر آن تاکید شده) را در تفسیر این آیه جدی گرفته اند. صریحترین موردی که از این جهت حضرت علی را مصداق این آیه دانسته‌، حافظ برسی (متوفی 813) در مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، (ص234) و‏ میرسیدعلی حائری تهرانی (قرن14) در مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر(ج‏1، ص116) می‌باشند؛ اما از عبارات صدرالمتالهین شیرازی (قرن11) در تفسیر القرآن الکریم (ج‏6، ص22-24) و سید مصطفی خمینی (قرن14) در تفسیر القرآن الکریم (ج‏1، ص171؛ و ج2، ص139) نیز چه‌بسا بتوان همین تحلیل را برداشت کرد.

با این اوصاف آیا نباید اذعان کرد که ما تحت فرهنگ‌سازی بنی‌امیه قرار گرفته‌ایم که باورمان شده که اسم علی در قرآن نیامده است.

تذکر پایانی

1) توجه شود که بحث ما درباره آیاتی بود که نام حضرت علی علیه‌السلام مستقیما در قرآن آمده است (که ظاهرا چند مورد دیگر هم وجود دارد)[3]. اما در قرآن کریم آیات فراوان دیگری نیز در شأن حضرت علی علیه‌السلام نازل شده است تاحدی که برخی از بزرگان شیعه (مانند ابن شاذان قمی) تا 300 مورد از این آیاتی را که مستقیما «درباره حضرت علی علیه‌السلام» می‌باشند برشمرده‌اند. در این دسته از آیات، نام حضرت امیر مستقیما نیامده، بلکه یا به صورت وصفی آمده که تنها مصداق آن، حضرت علی علیه‌السلام است (مانند آیه دادن صدقه در رکوع نماز)[4] و یا مربوط به مقام حکومت بوده که با شرح پیامبر مصداقش معلوم می‌شده است (مانند آیه اولی‌الامر).[5] در این گونه موارد که عمدتا آیات در مقام بیان شأن ولایت برای حضرت علی علیه‌السلام (جانشینی پیامبر در مساله حکومت) می‌باشند، گاه برای مردم زمان اهل‌بیت این سوال پیش می‌آمده که چرا در این موارد نیز، اسم حضرت علی علیه‌السلام صریحا در قرآن نیامده است؛ و ائمه علیهم‌السلام توضیح داده‌اند که همان گونه که جزئیات بسیاری از احکام مانند احکام نماز و زکات و حج در قرآن نیامده و توضیح آنها به عهده پیامبر گذاشته شده، در این موارد نیز توضیح و تفصیل مطلب بر عهده پیامبر گذاشته شده است. (مثلا در خصوص دو آیه فوق، ر.ک: الکافی، ج‏1، ص286 و 289)

تذکر این نکته را از این جهت لازم دانستم که گمان نشود این روایات با تحلیل فوق منافات دارد. این روایات نمی‌گویند که نام حضرت علی علیه‌السلام اصلا در قرآن نیامده است؛ بلکه در مقام توضیح مواردی هستند که مطلبی درباره حضرت امیر هست اما نام ایشان نیامده است. به تعبیر دیگر، توجیه مواردی که نام حضرت نیامده و به وصف ایشان بسنده شده، مستلزم آن نیست که در جاهای دیگر قرآن نامی از حضرت نیامده باشد؛ و چنانکه دیدیم روایات متعددی از ائمه اطهار درباره اینکه «علی» در دو آیه محل بحث ما (50 مریم و 4زخرف) نام امیرالمومنین می‌باشد، نقل شده و مخصوصا مورد اول بقدری وضوح داشته که وقتی از برخی از اصحاب ائمه (مانند یونس بن عبدالرحمن) مطالبه نام امیرالمومنین در قرآن می‌شود، صریحا آن را ذکر می‌کنند و امام رضا علیه‌السلام هم بر این اقدام صحه می‌گذارند.

2) اولین بار که کسی به حقیر گفت که اسم حضرت علی علیه‌السلام در قرآن آمده، بسیار تعجب و تاحدودی انکار کردم. امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» (نهج‌البلاغه، حکمت 172) پس بنا گذاشتم به صرف اینکه تاکنون گمان می‌کرده‌ام نام نیامده، بر انکارم اصرار نکنم و حاصل مطالعه و تحقیقم این شد که اکنون پیش روی شماست. روایتی از امام صادق علیه‌السلام در وصف قرآن آمده که اگرچه ظاهرا در وصف امام زمان (ع) است اما با مجال حاضر نیز بسیار تناسب دارد. ایشان می‌فرمایند: «إِنَّ الْعَزِیزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ کِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِیهِ خَبَرُکُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَکُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاکُمْ مَنْ یُخْبِرُکُمْ عَنْ ذَلِکَ لَتَعَجَّبْتُمْ: خداوند عزیز جبار کتابش را بر شما نازل کرده که در آن حکایات خود شما و حکایات گذشتگان و آیندگانتان و اخبار زمین و آسمان آمده است و اگر کسی که می‌تواند اینها را از قرآن درآورد برای شما درآورد، تعجب خواهید کرد.» (کافی،ج2، ص599) علی‌القاعده زمانی تعجب کردن معنا دارد که نکته‌ای از قرآن را به ما بگویند که ما ببینیم واقعا این نکته از ظاهر قرآن درمی‌آید ولی تاکنون غافل بوده‌ایم. تلقی حقیر این بود که حکایت اسم حضرت علی در قرآن نیز از این جمله است. مشوق من در این تحقیق، روایاتی بود که در این زمینه دیدم و به نظرم این روایات می‌خواهند مطلبی را بگویند که از ظاهر آیه هم قابل استفاده بوده است. لذا با اینکه از هرگونه نقدی با کمال میل استقبال می‌کنم اما امیدوارم افراد صرفا به خاطر اینکه خلاف انتظارشان بوده و تعجب کرده‌اند، به مخالفت برنخیزند.

والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی

تذکر: در خصوص منابع شیعی مقاله حاضر، عمدتا از نرم‌افزارهای موسسه تحقیقاتی نور (جامع الاحادیث 3.6، جامع تفاسیر2، و جامع فقه2) استفاده شده و در منابع اهل سنت عمدتا از نرم‌افزار جوامع الکلم 4.5 استفاده شده است. در بسیاری از موارد هم اطلاعات کتابشناختی به طور کامل در اولین نقل قول آمده است.



[1] . مثلا ابن‌الضریس (متوفی294) در فضائل القرآن، ج1، ص81 (دمشق: دارالفکر، بی‌تا)؛ و پس از وی، سلیمان بن احمد طبرانی (متوفی360) در المعجم الکبیر ، ج8، ص 235 (الموصل:‌مکتبة العلوم و الحکم، بی‌تا)؛ و پس از وی یحیی بن الحسین الشجری الجرجانی (متوفی499) در الامالی الخمیسیة، ح424 (بیروت: الکتب العلمیه، 1422). لازم به ذکر است که ذهبی (متوفی748) در العلو للعلی الغفار (اردن: دارالامام النووی، بی‌تا) شبیه این روایت را از راویان دیگری نقل کرده و آن سند را صحیح ندانسته، اما سند روایتی که در کتاب‌های ابن‌الضریس و شجری آمده کاملا مورد قبول محدثان اهل سنت است. در کتاب طبری، نام یکی از افراد در سلسله سند « محمدبن جابان » ثبت شده که او را مجهول دانسته‌اند؛ اما مشاهده نقل شجری (که وی با یک واسطه ثقه از طبری نقل کرده) نشان می‌دهد که اشتباهی در ثبت نام وی رخ داده و نام صحیح این راوی «محمدبن حیان» بوده که از افراد مورد وثوق بوده و خود ذهبی وی را «شیخ الصدوق المحدث» دانسته کرده است.

[2] . مثلا در جامع ترمذی مطلب از عطاء نقل شده (ج2، ص555)؛ در مصنف ابن‌ابی‌شیبه مطلب از ابن‌سابط نقل شده (ج8، ص224) و ... .

[3] . آقای نجاح الطایی کتابی نوشته‌اند با نام «لماذا ذکر اسم علی فی القرآن کثیراً» (بیروت: دارالهدی لاحیاء التراث، 1432) و علاوه بر دو آیه فوق، پنج آیه دیگر را نیز مشتمل بر نام امیرالمومنین دانسته‌اند. با اینکه ایشان بسیار زحمت کشیده‌ و نکات جالبی را به ویژه از منابع اهل سنت در این باب ذکر کرده‌اند، اما به نظر حقیر، استدلالهای ایشان کامل نیست و مخصوصا ممکن است سوءتفاهم‌هایی را پدید آورد و لذا در مقاله حاضر اشاره‌ای به موارد دیگر نشد؛ و ان‌شاءالله در مقاله دیگری مورد بحث قرار خواهند گرفت.

[4] . آیه چنین است: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» (مائده/ 55)  تنها کسی که در حین رکوع نماز مالی به نیازمند بخشید، حضرت علی علیه‌السلام بوده است

[5] . آیه چنین است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (نساء/59) که در این آیه مردم اختلاف کرده‌اند و خود آیه ادامه می‌دهد که اگر اختلاف کردید باید مطلب را با مراجعه به خدا و رسول حل کنید نه با آراء شخصی خود؛ و مراجعه به رسول هم به خوبی نشان می‌دهد که مصداقش حضرت علی است.

 


دوشنبه 93 مرداد 6 , ساعت 3:44 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

در نگاه قرآنی دو گونه دستگاه محاسباتی وجود دارد: دستگاه محاسباتی دنیامدار، که مسائل را در افق رفاه و آسایش دنیوی تحلیل می‌کند؛ و دستگاه محاسباتی انسان مومن، که همه چیز (از جمله رفاه و آسایش دنیوی) را در افق نگاه خداباورانه تعقیب می‌نماید.

1)

قرآن کریم در آیات مختلف با تعابیر «أحسب الناس...»، «أم حسبتم ...» «أیحسب الانسان ...» «أیحسبون ...» دستگاه محاسباتی اول را مبتلا به خطاهای راهبردی معرفی می‌کند و از کسانی که به خدا باور دارند، انتظار دارد، این گونه محاسبات سست را کنار بگذارند و مسائل زندگی انسان (به‌ویژه مسائل اجتماعی) را عمیق‌تر تحلیل کنند. قرآن در آیات مذکور کسانی را عتاب می‌کند که: «گمان می‌کنند ادعای تاسیس جامعه ایمانی بدون قرار گرفتن در فتنه‌ها و ابتلائات دشوار، ممکن است» (عنکبوت، 1) و « انتظار ندارند که خدا جامعه دینی را با چالش‌های شدید تصفیه ‌کند» (عنکبوت، 2؛ توبه، 16)، کسانی که می‌پندارند «بدون آزمایش‌های سخت و قرار گرفتن در تنگناهای نفس‌گیر می‌توان به بهشت رسید» (بقره، 214؛ آل عمران، 142؛ )، و توهم می‌کنند که «قدرتهای ظاهری‌ای که محصول روابط با ثروتمندان و قدرت‌مداران است، موجب رشد و پیشرفت می‌شود» (مومنون، 55-56) و از همه مهمتر، «گمان می‌کنند عزت و بزرگی در برقراری رابطه دوستانه با کفار است تا با مسلمانان» (نساء، 132). این گمان و محاسبه آخری بقدری بیراهه و نارواست که خداوند گروهی را که چنین گمانی را در جامعه اسلامی ترویج می‌کنند صریحا «منافق» معرفی کرده (نساء، 131) و مومنانی را که امید به هدایت این گروه بسته‌اند نیز شدیدا عتاب می کند که «چرا گمان می‌کنید که راهی برای هدایت اینها وجود دارد؟!» (نساء، 88).

در مقابل، شاید از مهمترین راهکارهای هدایت در قرآن این باشد که نظام محاسباتی فوق را که در اغلب ما رسوخ کرده، تغییر دهد و ما را با نظام محاسباتی دیگری آشنا کند، نظام محاسباتی توحیدمحور که شاید مهمترین شاخصه‌اش این باشد که: «اگر خدا را یاری کنید، یاری می‌شوید و ثابت‌قدم می‌گردید؛ و کسانی که کافر شوند (یعنی خدا و یاری او را باور نکنند) نگونسار می‌گردند و کارهایشان در جهان گم می‌شود» (محمد، 7-8)

2)

 در این نظام محاسباتی جدید باید حواسمان باشد که از ابتدای ورودمان به دنیا با دشمنی قسم‌خورده (سوره ص، 82) به نام شیطان مواجهیم (بقره، 168) که لشکریانی از جن و انس دارد (صافات، 95؛ انعام، 112). او و لشکریانش از زاویه‌ای که ما توجه نداریم، در حال مشاهده و تحلیل وضعیت ما برای ضربه زدن به ما هستند (اعراف،‌27) و باید این دشمنی را در نظام محاسباتی‌مان جدی بگیریم (فاطر، 6).

مهمترین و شدیدترین این دشمنان در میان انسانها که قرآن کریم صریحا از آنها نام برده، یهودیان و مشرکان هستند (مائده، 82). (توجه شود قرآن کریم با اهل کتاب - خصوصا یهودیان و مسیحیان- دو برخورد دارد: عده‌ای را دشمن مسلمانان معرفی می‌کند و در مورد عده‌ای از آنها اجازه همزیستی مسالمت‌آمیز می‌دهد؛ که بر اساس این دو مواجهه، فقها آنها را به دو دسته «کافر حربی» و «کافر ذمی» تقسیم می‌کنند. واضح است که بحث ما در مورد یهودیانی‌اند که بنای دشمنی با اسلام دارند و اصطلاحا «کافر حربی»‌اند که شاخص‌ترین آنها امروز صهیونیست‌ها می‌باشند.)

قرآن کریم درخصوص این گروه‌های معاند اهل‌کتاب تذکر داده است که اینها تا زمانی که شما را  از آنها کاملا تبعیت نکنید، از شما راضی نخواهند شد (بقره، 120): اگر از آنها تبعیت کنید، نهایتا شما را از دینتان برمی‌گردانند (آل‌عمران، 100)؛ و اگر هم تبعیت نکنید باز این دشمنان دائما با شما در جنگ خواهند بود تا شما را از دینتان برگردانند (بقره، 217). پس در هر صورت آنها می‌خواهند ما را از دینمان برگردانند، یعنی چه با آنها مدارا و از آنها تبعیت کنیم، و چه اینکه با آنها بجنگیم،‌ هدف آنها این است که ما را از دینمان برگردانند.

3)‌

 اگر دشمنی این یهودیان جدی است و این دشمن تمام تجهیزات خود را برای محو اسلام و مسلمانی به کار گرفته‌اند، واضح است که مهمترین راهبرد، این است که مسلمانان نیز خود را تجهیز کنند تا دشمن جرأت حمله کردن نداشته باشد.[1] لذا خداوند در این دستگاه محاسباتی که به ما آموزش داده، صریحا از ما می‌خواهد که در مقابل آنها مسلح شویم و مسلمانها را مسلح کنیم: «تا می‌توانید در مقابل آنها نیرو و سواره‌نظام تهیه کنید تا در دل کسانی که دشمن خدا و دشمن شما هستند، و نیز کسانی که پشت پرده هستند و شما از آنها بی‌خبرید ولی خدا از آنها آگاه است، رعب افکنید» (انفال،‌60). آیا این آیات دلالت واضحی بر اینکه مسلمانان کرانه باختری را هم باید مسلح کرد، ندارد؟

4)

 شیاطین انس (دشمنان خدا) در نسبت با جامعه اسلامی را به دو دسته دشمنان داخلی و خارجی می‌توان تقسیم کرد. اگر طبق آیات قبل، مهمترین دشمن خارجی را یهودیان (مائده، 82) و مسیحیانی که همراه یهودیان‌اند (بقره، 120)‌ بدانیم،[2] مهمترین دشمنان داخلی، که قرآن کریم از آنها به عنوان «حزب شیطان» یاد می‌کند (مجادله، 19) منافقان هستند. جالب اینجاست که مهمترین ویژگی این منافقان، که موجب شده قرآن آنها را حزب شیطان بخواند، همین است که درصدد دوستی و رابطه با این دشمنانی که مورد غضب الهی‌اند می‌باشند. (مجادله، 14) به تعبیر دیگر، مهمترین اقدام حزب شیطان این است که «در دستگاه محاسباتى ما اختلال ایجاد بکند. دستگاه محاسباتى وقتى دچار اختلال شد، از داده‌‌هاى درست، خروجى‌‌هاى غلط به‌‌دست خواهد آورد؛ یعنى تجربه‌‌ها هم دیگر به درد او نخواهد خورد.» (سخنان مقام معظم رهبری، 1393/5/1) بر این اساس، آیا نباید به کسانی که تمام هم و غم خود را طراحی نظام محاسباتی مبتنی بر اعتماد به دشمن و توجیه بی‌خطر و بلکه مفید بودن روابط با دشمنان قرار داده‌اند با سوءظن نگریست؟

نکته‌ای تاریخی:

 در قبال مساله فلسطین، دو رویکرد، چه در خود فلسطین و چه در جامعه ما وجود داشته و دارد. یکی رویکرد گروه‌هایی مانند حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی است که مبنایش عدم اعتماد به دشمن صهیونیستی بر اساس نظام محاسبات توحیدی است؛ و دیگری رویکرد تشکیلات خودگردان و سران کشورهای عربی است که بر اساس نظام محاسبات دنیوی (قدرت‌مند بودن اسرائیل و حامیانش، و ناچاری ما در برابر وی) و اعتماد به آمریکا و اسرائیل است. اما حتی جدای از این دو نظام محاسباتی، آیا یهود قابل اعتماد است؟

غیرقابل اعتماد بودن یهودیان، بقدری در اسلام واضح بوده، که حضرت علی علیه‌السلام قرنها قبل، وقتی می‌خواهد از پیمان‌شکنی و غیرقابل‌اعتماد بودن کسی مثال بزند، پیمان وی را به پیمان یهودیان تشبیه می‌کند که اگر با کف دست پیمان ببندند، با نشیمنگاهش خیانت می‌کنند: «إِنَّهَا کَفٌ‏ یَهُودِیَّةٌ لَوْ بَایَعَنِی بِکَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِه»[3] (نهج البلاغه، خطبه 73)

و سوال آخر:

آیا آیات قرآن کریم که در متن اشاره شد و نیز این جمله حضرت امیر (ع) برای دوستان ما که در مقام مذاکره هسته‌ای هستند، هشداری در بر ندارد؟



[1] . «تنها چیزى که ممکن است از محنت فلسطینى‌‌ها بکاهد، عبارت است از همین که دست قدرت داشته باشند، بتوانند قدرت‌‌نمایى بکنند» (سخنان مقام معظم رهبری، 1393/5/1)

[2] . یعنی همان اسرائیل و آمریکا

[3] . «وقتی در جنگ جمل مروان بن حکم اسیر شد، امام حسن و امام حسین را شفیع خود نزد امام علی علیه‌السلام قرار داد و امام او را آزاد کرد. آن دو بزرگوار به امیرالمومنین عرض کردند که او می‌خواهد بیعت کند. فرمود: «آیا مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ من نیازی به بیعت او ندارم؛ چرا که دست او دست یهودی است که اگر با کف دست بیعت کند، با نشیمنگاهش خیانت خواهد کرد.» در کتاب الخرائج و الجرائح (ج‏1، ص197) این جمله این گونه نقل شده: «إِنَّهَا کَفٌ‏ یَهُودِیَّةٌ لَوْ بَایَعَنِی بِیَدِهِ عِشْرِینَ مَرَّةً لَنَکَثَ بِاسْتِه‏» (یعنی آن دست یهودی است که اگر با دستش بیست بار با من بیعت کند، با نشیمنگاهش نقض پیمان خواهد کرد.»


پنج شنبه 93 مرداد 2 , ساعت 11:10 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

ثواب راهپیمایی روز قدس در قرآن کریم!

برخی گمان می‌کنند مساله راهپیمایی یک مساله صرفاً سیاسی جدید است و هیچ ربطی به دین و دینداری و آخرت انسانها ندارد؛ در حالی که کنار هم گذاشتن دو آیه قرآن کریم صریحا نشان می‌دهد نه‌تنها مقاومت مردم غزه ثواب عظیمی دارد، بلکه حضور در این راهپیمایی و برداشتن هر قدم در این راهپیمایی یک عمل صالح محسوب می‌شود:

 تردیدی نیست که حضور در این راهپیمایی، دشمنان اسلام را خشمگین می‌کند. خداوند متعال در آیه 82 سوره مائده، شدیدترین دشمن مومنان را یهودیان (حتی مقدم بر مشرکان) معرفی می‌کند: « لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا» (قطعا که یهودیان و مشرکان را دشمن ترین افراد با مومنان خواهی یافت)؛ و در آیه 120 سوره توبه می‌فرماید: « ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لاَ یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَطَؤُونَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلاَ یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» (هیچ تشنگى و رنج و گرسنگیى در راه خدا به آنان نمى‏رسد و هیچ قدمی که کافران را به خشم مى‏آورد برنمى ‏دارند و در مقابل دشمنى به پیروزی‌ای دست نمى‏ یابند مگر اینکه به سبب آن عمل صالحى براى آنان [در کارنامه‏شان] نوشته مى‏ شود؛ که قطعا خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى‏ کند.)

بی‌تردید، امروزه مردم مقاوم غزه را می‌توان مصداق کسانی که « تشنگى و رنج و گرسنگیى در راه خدا به آنان مى‏رسد» دانست، و قدم برداشتن راهپیمایان در راهپیمایی روز قدس را «برداشتن قدم‌هایی که کافران را به خشم می‌آورد.» (توجه: قرآن کریم، بارها و بارها اهل کتابی را که دشمن اسلام‌اند در کنار مشرکان به عنوان کافر معرفی می‌کند: مثلا آیات 105 و 109 سوره بقره؛ آیات 1و8 سوره حشر؛ آیات 1و6 سوره بینه. پس صهیونیستها و حامیانشان قطعا از مصادیق کافرانی که به خشم می‌آیند هستند.)

به امید دیدار همدیگر در روز قدس و آزادی سریعتر فلسطین

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ