سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شریف به تمام معنا کسی است که دانشش مایه شرف او گردد [امام جواد علیه السلام]
 
جمعه 93 مرداد 17 , ساعت 11:31 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

اسم امام علی علیه السلام در قرآن کریم 

در میان ما به غلط معروف شده که اسم حضرت علی علیه‌السلام در قرآن نیامده است؛ ادعایی که بقدری تکرار شده، همه باور کرده‌ایم و هرجا اسم ایشان را در قرآن ببینیم، آن را ترجمه می‌کنیم!

اوایل رمضان سال جاری، دوستی گفت نام حضرت علی در قرآن کریم آمده است. شب 19 رمضان در این زمینه تحقیقی شد و حاصل در روز 19 رمضان در مسجد دانشگاه بوعلی‌سینای همدان ارائه گردید. شب 21 رمضان مطلب را مقداری تکمیل کرده و در سایتم نوشتم.[1] نقدهایی بر آن شد که با توجه به آن نقدها اکنون مطلب اصلاح‌شده تقدیم می‌‌شود. خلاصه ادعای مقاله حاضر این است که اگرچه در موارد متعددی کلمه «علی» در قرآن کریم به معنای «رفیع و بلندمرتبه» به کار رفته، اما می‌توان گفت که لااقل در دوجای قرآن کریم (یعنی آیه 50 سوره مریم و آیه 4 سوره زخرف)، مراد از کلمه «علی»، حضرت علی علیه السلام است. (چون مطلب در یک صفحه وبلاگ جا نشده در چند صفحه پیاپی قرار داده ام. فایل کامل Html و pdf آن را از اینجا می توانید دریافت کنید.)

مقدمات بحث:

1) با جریان سقیفه و شهادت حضرت زهرا، غربت و تنهایی علی علیه‌السلام آغاز شد، و ممنوعیت کتابت حدیث پیامبر توسط خلیفه دوم بر این غربت افزود و اندکی بعد بنی‌امیه هزار ماه بر جامعه اسلامی مسلط شدند[2] و در این ایام تمام تلاش خود را برای محو نام و یاد علی علیه‌السلام در پیش گرفتند؛ از جعل روایات فراوان گرفته تا تحریف معنوی قرآن (قرآن کریم قطعا مصون از تحریف صریح بوده است؛ اما تحریف معنوی به معنای اینکه در شأن نزول آیات ادعاهای دروغین کنند یا با تفسیرهای ناروا معنای متن را واژگونه جلوه دهند، قطعا رخ داده است.) خفقان حاکم بر این دوران، لااقل تا قبل از زمانی که اختلافات داخلی آنها و نیز درگیری‌های آنها با بنی عباس آغاز شود، نه‌تنها محدثان شیعه و محب اهل بیت، بلکه خود اهل بیت را هم بشدت در مضیقه قرار داده بود. شاهد ساده‌ای بر این ادعا آن است که از زمان صلح امام حسن تا زمان امام باقر علیهما‌السلام، تعداد روایاتی که از امام حسن، امام حسین و امام سجاد علیهم‌السلام به مارسیده بسیار ناچیز است (البته غیر از دوره چند ماهه قیام امام حسین (ع) که طبیعتا نحوه قیام به گونه‌ای بود که اخبار مربوط به آن شیوع پیدا کرد)؛ در حالی که در همین ایام، بسیاری از اشخاصی که رابطه خوبی با دستگاه بنی‌امیه داشتند هزاران مطلب را به اسم حدیث پیامبر (ص) در جامعه نقل می‌کردند. مقایسه تعداد روایاتی که مثلا از شخصی مانند ابوهریره نقل شده با کل روایاتی که از این سه امام بزرگوار نقل شده، سند خوبی بر این مدعاست.

2) کسانی که در خصوص تورات و انجیلی که امروزه در دست ماست تحقیق کرده‌اند نشان داده‌اند که در متن به زبان اصلیِ این کتب آسمانی، نام پیامبر خاتم، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) صریحاً آمده است، اما علمای مُغرِض این شرایع، به جای اینکه اسم را به همان صورتی که هست باقی بگذارند و زمینه هدایت اهل کتاب به اسلام مهیا شود، اسم را ترجمه می‌کنند تا ادعا شود نام حضرت در این کتب نیست. مثلا به جای کلمه «محمد» در ترجمه‌ها از کلمه «پسندیده» استفاده می‌کنند و در ترجمه، به جای جمله‌ی «محمد از کوه فاران [= کوه نور] آمد» می‌نویسند: «پسندیده از کوه فاران آمد» تا کسی نفهمد که نام حضرت محمد (ص) در کتب آسمانی آنها آمده است.

3) گفته شد که در هزار ماه حکومت بنی‌امیه (لااقل تا زمان عمربن عبدالعزیز) بردن نام علی علیه‌السلام و ذکر فضایل او از بزرگترین جرایم بود. اکنون می‌افزاییم به نظر می‌رسد علمای درباری بنی‌امیه چون جرأت تغییر دادن متن قرآن و امکان حذف نام علی علیه‌السلام از قرآن کریم را نداشتند، ترفند فوق را در مورد نام حضرت علی علیه‌السلام در قرآن انجام دادند و علی‌رغم تلاشهای امامان شیعه و اصحاب ایشان، غلبه رسانه‌ای حکومت بنی‌امیه، و فرهنگ‌سازی‌ای که توسط علمای درباری بنی‌امیه، و بعد از آن، بنی‌عباس، انجام شد، کاری کرد که کم‌کم این ترفند به عنوان تنها تفسیر درست آیات قلمداد گردید و بعدها حتی بسیاری از علمای شیعه ناخواسته در دام این ترفند افتادند؛ لذا الان که کسی بخواهد نام حضرت را در قرآن کریم نشان دهد، بسیاری از افراد بدون اینکه محتوای سخنش را بشنوند، با وی مخالفت خواهند کرد؛ اما این مخالفت‌ها دلیل نمی‌شود که انسان حقیقت را بیان نکند. نگارنده دلایلش را ارائه خواهد کرد و از خوانندگان انتظار دارد، بدون پیش‌داوری دلایل را مشاهده کنند و تنها در صورتی که سستی یا اشتباهی در آن بود، آن را نپذیرند، نه اینکه چون معروف شده که اسم امام علی علیه السلام در قرآن نیامده، بدون مطالعه مطالب حاضر را متهم به مغالطه نمایند.

4) قرآن کریم کلامی است که از جانب خداوند برای بشر فروفرستاده شده و علی‌القاعده ظرفیت معنایی آن بسیار عظیم است؛ به تعبیر امیر بیان، امیرالمومنین علیه‌السلام، نه عجایبش تمام شدنی است و نه غرائبش پایان یافتنی: «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُه‏» (نهج‌البلاغه، خطبه18) و در برخی از روایات نبوی تا هفت بطن برای قرآن شمرده شده است: «وَ قَالَ (ص) إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلَى سَبْعَةِ أَبْطُنٍ» (عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص: 107)

از طرف دیگر، در فن استنباط از متن، ما با دو تعبیر «ظاهر» و «نص» مواجهیم. «نص» معنایی است که به صورت صددرصدی به متن نسبت داده می‌شود، اما «ظاهر» معنایی است که با توجه به شواهد و قرائن پیرامونی، نزدیکترین معنا به متن قلمداد می‌شود، اما امکان این را که معنای دیگری هم در کار باشد منتفی نمی‌سازد. در اغلب موارد، ما با معانی «ظاهر»یِ متن سر و کار داریم و بسیاری از اوقات، بحث درباره این است که آیه در کدام معنا ظهور بیشتری دارد. اگر مانند اغلب متاخران، استعمال لفظ در بیش از یک معنا را جایز بدانیم[3] (که به نظر می‌رسد حتی اگر در کلام بشر عادی نتوان چنین مطلبی را پذیرفت، قطعا پذیرش آن در مورد کلام خداوند بلااشکال است و شواهد متعددی در روایات بر این مطلب وجود دارد) آنگاه ممکن است چند معنای نسبت داده شده به آیه، همگی صحیح باشد و به تعبیر دیگر، قبول یکی لزوما به منزله رد دیگری نخواهد بود.

با توجه به این مقدمات، تلاش نوشتار حاضر این است که نشان دهد:

دلالت کلمه «علیّ» در آیات مذکور بر حضرت علی علیه‌السلام کاملا با ظاهر آیه سازگار است و این سخن بدین معنا نیست که استعمال این کلمه در معنای «بلندمرتبه» لزوما نادرست باشد. به تعبیر دیگر، هدف از نوشته حاضر نشان دادن این نکته است که: دلالت کلمه «علیّ» در آیات مورد بحث بر«شخص حضرت علی علیه‌السلام»، اگرقوی تر از ظهور آن در معنای «رفیع و بلندمرتبه» (معنای لغوی کلمه «علیّ») نباشد، ‌ضعیف‌تر نیست.

بدین منظور در خصوص هر آیه، ابتدا بر اساس قواعد نحوی و بلاغی و تفسیری، این ادعا تبیین می‌شود و سپس نشان داده خواهد شد که این برداشت از آیات در روایات و سخنان اهل بیت و اصحابشان، و نیز در بسیاری از تفاسیر شیعه تا به امروز و حتی گاه در تفاسیر اهل سنت رواج داشته است.

(ادامه مطلب در چند سطر پایین تر در همین وبلاگ)


[1] . فایل یادداشت قبلی همراه با نظراتی که ذیل آن مطرح شده بود را از اینجا می‌توانید دریافت کنید.

[2] . در روایت نبوی که درباره سوره قدر آمده، اشاره شده که: « لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر: جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ لِنَبِیِّهِ ص خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ مُلْکِ بَنِی أُمَیَّة» (کافی، ج4، ص160) ملامحسن فیض کاشانی پس از نقل این روایت می‌گوید: «زمان حکومت بنی‌امیه محاسبه شد و دقیقا هزار ماه بود» (الوافی، ج11، ص378) در پاورقی توضیح داده شده که: حکومت بنی امیه از زمان صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه (در سال 40 هجری) تا زمان سرنگونی آنها توسط ابومسلم خراسانی (در سال 132 هجری) 92 سال می‌شود، که در این میان، عبدالله بن زبیر 8 سال و 8 ماه حکومت را به دست گرفت، که اگر این مقدار کم شود، 83 سال و 4 ماه می‌شود که دقیقا معادل هزار ماه است.

[3] . مرحوم آخوند خراسانی در کفایة‌الاصول، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را مجاز نمی‌داند؛ اما شاگرد وی، محمدرضا نجفی اصفهانی در کتاب وقایه الاذهان با ادله کافی نظر استاد خود را رد می‌کند و نشان می‌دهد که این امر نه‌تنها ممکن است بلکه بسیار واقع شده است؛ و بعد از ایشان بسیاری از بزرگان فقه و اصول این نظر را پذیرفته‌اند؛ از جمله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (موسس حوزه علمیه قم)، آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله العظمی خویی، امام خمینی و ... که گزارشی از این اقوال در مقدمه مصحح کتاب وقایه الاذهان (ص17-20) آمده است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ