سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، زنده ای میان مردگان است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 94 بهمن 11 , ساعت 7:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

در ادامه کتابهایی که با عنوان روایت مطهر به شرح آرای شهید مطهری اختصاص داشت با توفیقات الهی و در آستانه ایام الله دهه فجر، سومین جلد از این مجموعه با عنوان فرعی «مباحث خانواده و روابط زن و مرد» حاوی بحث‌هایی پیرامون گفتارهای شهید مطهری در کتابهای «نظام حقوق زن در اسلام، اخلاق جنسی و مسأله حجاب» منتشر شد. ضمنا با توجه به اصلاحاتی که جلد دوم این مجموعه نیاز داشت، هنوز آماده‌سازی آن جلد تمام نشده و امید است ان‌شاءالله بزودی منتشر شود.

به هر حال، چاپ اول این کتاب در 208 صفحه و به قیمت 10,000 تومان در زمستان 1394 به اهتمام مؤسس? علمی ـ فرهنگی سدید و توسط انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام منتشر شده است.


پنج شنبه 94 دی 10 , ساعت 9:57 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت رشد جامعه دینی با فتنه و نفاق

به مناسبت تقارن میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) با یوم الله 9 دی، امروز صبح سخنرانی ای در مسجد دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام داشتم که خلاصه ای از آن تقدیم می شود:

 

اگر فلسفه بعثت پیامبر را بفهمیم، به تحلیل عمیق‌تری از فتنه‌های جامعه دینی می‌رسیم. درک این فلسفه نیازمند اصلاح نگاه ما به انسان است. غربی‌ها انسان را یک حیوان پیشرفته می‌دانند که در سیر تکامل داروینی، اندکی از میمون بالاتر آمده است، اما افق‌هایش همان است؛ اما حقیقت این است که حتی اگر نظریه داروین را در مورد سابقه مادی انسان قبول کنیم، در سابقه وجودیِ انسان، حقیقتی به نام روح هم در کار است که بسیار برتر از افق ماده است و قرار است با این سابقه، انسان به مقام خلیفه اللهی برسد. وقتی می‌گوییم تلقی غربی تلقی حیوانی از انسان است، لزوما منظورمان خصلتهای بد نیست: حیوانات هم خوب دارند و هم بد: اسب، نجیب است؛ سگ باوفاست؛ خروس غیرتی است و …؛ در نقطه مقابل، خوک بی‌غیرت است؛ گرگ درنده است؛ مورچه حریص است و … .

جامعه غربی افقی که برای انسان تصویر می‌کند نهایتش یک دسته حیوانات خوب است که در خوردن و شهوترانی مزاحم همدیگر نمی‌شوند، که اگر هدف انسان همین باشد نیازی به بعثت پیامبر نیست، چنانکه حیوانات، پیامبر ندارند. اما پیامبر برای جایی است که روح را جدی بگیریم؛ و پیامبر که بیاید ظرفیتهای این روح را شکوفا می‌کند؛ اما اختیار انسان همچنان باقی است. وقتی ظرفیتها شکوفا شد، برخی با اختیار خود، این ظرفیتها را در همان راستایی که پیامبر دعوت کرده بود به کار می‌گیرند و اولیای خدا می‌شوند و به مقام خلیفه اللهی می‌رسند و ثمره کار پیامبر افرادی می‌شود همچون امیرالمومنین ع، سلمان، ابوذر، اصحاب امام حسین ع و …؛ اما عده‌ای با اختیار خود، از این ظرفیت سوءاستفاده می‌کنند و در بدی به حدی پیشرفت می‌کنند که کافران هم به گرد آنها نمی‌رسند و امثال معاویه و یزید و شمر می‌شوند.

دو جمله هست که همه قبول دارند اما به نتیجه آن دقت نمی‌کنند:

1- منافق از کافر بدتر است.

2- منافق در جامعه دینی درست می‌شود، نه در جامعه کفر.

نتیجه: اگر دین در جامعه حضور فعال پیدا کند و جامعه دینی شود، نه فقط اولیاء الله پیدا می‌شوند (که در خوبیها در جامعه کفر نظیر ندارند) بلکه منافقینی هم پیدا می‌شوند که به لحاظ بد بودن در جامعه کفر نظیر ندارند. لذا قاتلان امام حسین (ع) که در بدی نظیر ندارند، افراد مدعی همین امت بودند، نه کافران. این ضابطه مهمی است: با آمدن دین، چون ظرفیتها باز می‌شود، علاوه بر رشد خوبان، بدها هم رشد می‌‌کنند و همین منجر به بروز فتنه می‌شود.

خداوند در ابتدای سوره عنکبوت می‌فرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم. الم؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ ؛ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ» یعنی آیا مردم چنین حساب کردند که بعد از ادعای ایمان آوردن [و تشکیل جامعه دینی] دچار فتنه نمی‌شوند؟! قطعا قطعا قطعا قطعا (چهارتا تاکید در کلام هست: «و» قسم، «ل» تاکید، «قد» تحقیق، و «ن» مشدد) همه جوامع قبلی‌ [که ادعای ایمان کرده بودند] را دچار فتنه کردیم تا قطعا قطعا خدا معلوم کند چه کسی راست می‌گوید [و واقعا مومن شده و ارتقا پیدا کرده] و چه کسی دروغ می‌گوید [و منافق شده و از کافر بدتر شده است].

پس جامعه دینی دائما دچار فتنه می‌شود و این فتنه‌ها ریزشی دارد به اسم منافق، که محصول این ریزشها از کافر بدتر است.

در سوره جن (آیات 16-17) سیر رشد جامعه دینی را این گونه توضیح می‌دهد: «وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقاً ؛ لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَمَن یُعْرِضْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذَاباً صَعَداً» یعنی «کسانی که [در راه دین] استقامت ورزند [یعنی بعد از اینکه ربنا الله را گفتند و جامعه دینی تشکیل دادند در تدوام این مسیر استقامت بورزند]، آبی گوارا [کنایه از نعمتهای فراوان] به آنها می‌دهیم. [اما تمام نشد، بلکه] برای اینکه آنها را دچار فتنه کنیم. [خوب، اگر فتنه آمد، باز باید استقامت کنند؛ و استقامت، نعمت بعدی، و فتنه بعدی را می‌آورد و…] اما اگر کسی [در این فتنه‌ها کم آورد و] از توجه به خدا رویگردان شد، او را در مسیر عذاب تصاعدی حرکت می‌دهیم.» حرکت در مسیر عذاب تصاعدی، یعنی همان منافق شدن، که فرد از کافر هم بسیار بدتر می‌شود.

آخرین نکته این است که گمان نکنید منافق همواره خودش می‌داند منافق است. در قرآن کریم مهمترین منافقانی که مورد بحث قرار گرفته‌اند کسانی‌اند که منافق بودن خودشان را نمی‌فهمند: در سوره بقره، آیات 11-13 توضیح داده که منافقان ادعای ایمان برتر از عوام می‌کنند اما خودشان سفیه‌اند و نمی‌دانند؛ ادعای اصلاح‌طلبی و اصلاح‌گری می‌کنند، اما مفسد حقیقی خودشان‌اند و احساس نمی‌کنند.

جمع‌بندی

اگر منطق دینداری را درست بیاموزیم خواهیم فهمید که پیامبر (ص) با آمدنش ظرفیتهای انسان را شکوفا کرد؛ و چون انسان اختیار دارد، ممکن است از این ظرفیتها سوءاستفاده کند؛ پس از رشد انسان در جامعه دینی، با عارضه ای به نام پیدا شدن منافق (انسانهایی بسیار بدتر از حیوانات بد) همراه است؛ پس این رشد با فتنه (آزمایش‌های شدید و تکان دهنده‌ای که خوب و بد را غربال می‌کند و بنابراین هم ریزش دارد و هم رویش) گره خورده است؛ تا به فتنه‌های قبل از ظهور برسیم که شدیدترین فتنه‌هاست؛ و آنهایی که از آن فتنه‌ها سربلند بیرون آیند، آمادگی واقعی برای یاری امام زمان (عج) را پیدا خواهند کرد.

والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی


سه شنبه 94 دی 8 , ساعت 11:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد باسعادت پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) مبارک باد.

امشب در هیأت میثاق باشهدای قم، و به مناسبت این میلاد فرخنده، بحثی درباره پیام اصلی پیامبر اکرم (ص) – که دعوت به توحیدی است که حقیقت این توحید در قیامت آشکار می‌شود و از ما خواسته شده، این حقیقت را در همین دنیا دریابیم – مطرح شد که در ادامه، خلاصه‌ای از بحث، تقدیم می‌شود.

 



بسم الله الرحمن الرحیم

پیام اصلی پیامبر اکرم (ص)

لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم‏؛ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم‏. (توبه/ 128-129)

ابتدای بحث یک حدیثی عرض کنم که همه شنیده‌اید: قَامَ ص فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ فَقَالَ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَیْرُ فَقِیهٍ (تحف‌العقول/42)

کل بحث حاضر از این باب است، نه اینکه گوینده لزوما معانی‌ای را که می‌گوید عمیقا فهمیده باشد.

تمام دعوت پیامبر یک جمله بیش نبود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. یعنی حقیقت محض فقط خداست و ما به این دنیا که عالم اعتبارات است آمدیم تا از آن گذر کنیم و بفهمیم که غیر از خدا هیچکس هیچ کاره‌ای نیست؛ یعنی نه فقط به ایاک نعبد برسیم بلکه ایاک نستعین را هم دریابیم.

شخصی خدمت حضرت رسید سوال کرد مردم را به چه دعوت می‌کنی؟ حضرت همین لااله الا الله را باز کرد:

وَ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ یُقَالُ لَهُ أَبُو أُمَیَّهَ فَقَالَ إِلَامَ تَدْعُو النَّاسَ‏ یَا مُحَمَّدُ؟

فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی (اشاره است به آیه 108 سوره یوسف: «قُلْ هذِهِ سَبیلی‏ أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی‏ وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکین» یعنی من دعوت به توحید می‌کنم و انتظار دارم پیرو من این را با بصیرت درک کند؛ خودم روی بصیرتم و پیرو من هم فقط روی بصیرت است و…)‏

وَ أَدْعُو إِلَى مَنْ إِذَا أَصَابَکَ ضُرٌّ فَدَعَوْتَهُ کَشَفَهُ عَنْکَ

وَ إِنِ اسْتَعَنْتَ بِهِ وَ أَنْتَ مَکْرُوبٌ أَعَانَکَ

وَ إِنْ سَأَلْتَهُ وَ أَنْتَ مُقِلٌّ أَغْنَاکَ … (تحف العقول / 42)

اینها همان کارهای روزمره ماست. آیا وقتی ضرری و مثلا بیماری‌ای به من می‌رسد سراغ طبیب نمی‌روم و گمان نمی‌کنم که دوای او مرض مرا مرتفع کرد؟ آِیا نعوذ بالله، طبیب خداست؟ آیا یاری از این و آن نمی‌گیریم؟ آیا درخواست از این و آن نداریم؟ حضرت ص می‌فرماید دعوت من به خدا دعوت به همان کسی است که ضررهای تو را دفع می‌کند، تو را یاری می‌دهد، درخواستت را پاسخ می‌دهد. ما اینها را به این و آن نسبت می‌دهیم در حالی که تنها خداست که کاره است: ایاک نستعین. این همان توحید است که پیامبر این اندازه زحمت کشید و حرص خورد که ما یاد بگیریم و در آیه ابتدای بحث هم خدا فرمود «اگر اینها رویگردان شدند بگو خدا برای من کافی است که لا اله الا هو است و همه کاره و تنها کارگزار من (وکیل) اوست و او رب عرش عظیم است.» تمام دعوت پیامبر درک همین است: اگر این را در دنیا درک کردیم فبهاالمراد والا بعد مرگ به زور حالیمان می‌کنند، هرچند کسی که بذر این درک را اصلا نکاشته باشد در آنجا هم حالیش نمی‌شود: «وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلا» (اسراء/72)

حقیقت آخرت – که در واقع حقیقت دنیاست که در آخرت آشکار می‌شود، یعنی حقیقت عالم است – در این آیه بخوبی معرفی شده است: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون‏» (انعام/ 94) دوتا چیز را که ما گمان می‌کنیم مال ماست و کاره‌ای در دنیاست، هردو را در دنیا رها می‌کنیم و می‌فهمیم هردو هیچکاره بوده‌اند:

(1) وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ – یعنی هرچه به ما واگذار شده بود: نه فقط پول و خانه و ماشین و حتی زن و بچه، بلکه چشم و دست و پا و گوش و … . همه اینها به ما واگذار شده، ربطی به واقعیت ما ندارد لذا وقت مرگ همه را می‌گذاریم و می‌رویم در حالی که همچنان در آن عالم می‌بینیم و می‌شنویم و … . برای درک این مساله، خدا در همین دنیا خواب را گذاشت که در خواب هم مثل مرگ، توفی می‌شویم (« اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی‏ قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون‏» زمر/42) و می‌بینیم که برای دیدن و شنیدن به این چشم و گوش نیازی نداریم اما باز باور نمی‌کنیم. اما در مرگ باورمان می‌شود که همه اینها واگذاری موقت بوده و واقعا هیچ کاره‌اند.

(2) وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ – شفیع یعنی کسی که با آدم جفت می‌شود تا کاری را که بتنهایی نمی‌توانیم انجام دهیم با کمک او انجام دهیم. بعد، این کسانی را که در دنیا شفیع کارهایمان قرار می‌دهیم گمان می‌کنیم در وجود ما شریکند. یعنی من اگر بخواهم به اهدافم برسم (که رسیدن به اهدافم هویت مرا رقم می‌زند) این شفعاء را کاره‌ای قلمداد می‌کنم و چون وجود و شفاعت آنها را در این رسیدن به هدفم لازم می‌پندارم پس آنها را هم در هویت خودم شریک و ذی‌سهم‌ می‌پندارم. خدا می‌فرماید: نمی‌بینیم این شفعایی را که گمان می‌کردید در شما شریکند!

پس با مرگ چه شد؟ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون‏. این دو محور (آنچه به من واگذار شده بود و آن شفعایی که کارشان را در وجود خودم ذی‌سهم می‌دیدم) هر دو رابطه‌اش با من قطع شد و من گم می‌کنم آنچه گمان می‌کردم کاره‌ای بود. «تزعمون» یعنی همان موقع هم گمان باطلی بود. اینها هیچکاره‌اند همان موقع هم.

علامه طباطبایی در رساله انسان بعدالدنیا در فصل صفات یوم القیامه نکته مهمی را تذکر می‌دهند که: چرا خدا صفاتی را به عنوان صفات اختصاصی قیامت معرفی می‌کند در حالی که می‌دانیم اختصاص به قیامت ندارد. مثلا مالک محض بودن خدا یا اینکه چیزی بر خدا مخفی نیست (یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار غافر/16) و … درحالی که خدا همواره مالک مطلق است و چیزی بر او مخفی نیست. رمزش این است که قیامت این واقعیت که همواره هست بر همگان آشکار می‌شود.

پس تمام دعوت پیامبر این است که در همین دنیا بفهمیم اینکه واقعیت محض خداست و بقیه (از جمله آنچه به ما واگذار شده و آن کسانی که از آنها برای کارهایمان کمک می‌گیریم)‌هیچکاره‌اند.

با این دید چند روایت از پیامبر ص و امام صادق ع بخوانیم:

وَ قَالَ ص یَوْماً أَیُّهَا النَّاسُ مَا الرَّقُوبُ فِیکُمْ؟ قَالُوا الرَّجُلُ یَمُوتُ وَ لَمْ یَتْرُکْ وَلَداً

فَقَالَ ص بَلِ الرَّقُوبُ حَقُّ الرَّقُوبِ رَجُلٌ مَاتَ وَ لَمْ یُقَدِّمْ مِنْ وُلْدِهِ أَحَداً یَحْتَسِبُهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا کَثِیراً بَعْدَهُ

ثُمَّ قَالَ ص مَا الصُّعْلُوکُ فِیکُمْ؟ قَالُوا الرَّجُلُ الَّذِی لَا مَالَ لَهُ

فَقَالَ ص بَلِ الصُّعْلُوکُ حَقُّ الصُّعْلُوکِ مَنْ لَمْ یُقَدِّمْ مِنْ‏ مَالِهِ شَیْئاً یَحْتَسِبُهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَ کَثِیراً مِنْ بَعْدِهِ

ثُمَّ قَالَ ص مَا الصُّرَعَهُ فِیکُمْ؟ قَالُوا الشَّدِیدُ الْقَوِیُّ الَّذِی لَا یُوضَعُ جَنْبُهُ

فَقَالَ بَلِ الصُّرَعَهُ حَقُّ الصُّرَعَهِ رَجُلٌ وَکَزَ الشَّیْطَانُ فِی قَلْبِهِ فَاشْتَدَّ غَضَبُهُ وَ ظَهَرَ دَمُهُ ثُمَّ ذَکَرَ اللَّهَ فَصَرَعَ بِحِلْمِهِ غَضَبَهُ. (تحف العقول/47)

دقت کنید: بچه‌هایی که در قیامت ثمره‌ای برای ما نداشته‌اند با بی‌بچه بودن یکی است. مالی که نزد خدا حسابی برای ما ایجاد نکند هرچقدر هم زیاد باشد، با بی‌پول بودن یکی است. قدرتی که برای غلبه بر شیطان به کار نیاید با بی‌قدرت بودن یکی است. یعنی همه واقعیات معیار و محک واقعی بودنشان آخرت است و آخرت هم تنها معیار و محک این است که در نسبت با خدا دیده شده یا نه؟ (سراغ اهل قبور هم که می‌رویم همه چیز فقط لا اله الا الله است: السلام علی اهل لا اله الا الله… کیف وجدتم قول لا اله الا الله…)

روایت دیگری بخوانیم:

وَ قَالَ ص مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الْآخِرَهُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِی قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یَسْتَکْمِلَ رِزْقَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْیَا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ شَتَّتَ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ لَمْ یَنَلْ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا قُسِمَ لَهُ. (تحف العقول/48)

به تعبیر «اکبر همّه» توجه کنید. پیامبر ص با ما راه آمده‌اند، نفرموده‌اند تنها هم و غم انسان. بلکه بزرگترین هم و غم انسان. یعنی به دنیا هم بپرداز اما اکبر هم و غم تو دنیا نباشد. ما الان این طوریم؟ می‌بینید که فقر جلوی چشممان است. نفرمود فقیر می‌شوند، بلکه فقر جلوی چشمشان است، یعنی دائما نگرانیم که آیا دخل و خرج ما جور درمی‌آید؟ دائما امورمان متشتت است، هزارتا کار برای خودمان تعریف کرده‌ایم و نمی دانیم چه می‌خواهیم بکنیم. با همه اینها به آنچه هم که برایمان مقسم کرده بودند نمی‌رسیم!

روایت بعدی خیلی عجیب است:

وَ مَا عَالَ امْرُؤٌ قَطُّ عَلَى اقْتِصَادٍ وَ اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ رِزْقَ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ حَیْثُ یَحْتَسِبُون‏ (تحف العقول/60)

ابتدا می‌فرماید کسی میانه‌روی کند فقیر و عائله‌مند نمی‌شود، بعد یک توصیه عجیب می‌کند بعد ضابطه‌اش را هم می‌دهد. توصیه این است که «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ» اگر کم آوردی صدقه بده تا پولدار شوی! [قرآن کریم هم به این تصریح کرده: ِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّه‏ (طلاق/7)] ما اگر بودجه کم بیاوریم دیگر صدقه نمی‌دهیم. می‌گوید وقتی پول نداری صدقه بده تا پولدار شوی! (رزق فقط پول نیست، فعلا مصداق واضح را بحث می‌کنم) جای دیگر فرمود: اگر به خدا قرض بدهی اضعافا کثیره به تو برمی‌گرداند «مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثیرَهً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون‏» (بقره/245) (تازه این اضعاف غیر از اجر عمل است: به این آیه دقت کنید: »مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَریم‏» حدید/11) آیا باورمان می‌شود؟! ما روی پول حساب می‌کنیم، روی حقوق اداره‌مان حساب می‌کنیم، روی معامله با شخص مقابلمان حساب می‌کنیم، روی کاری که برای کسی کرده‌ایم حساب می‌کنیم. روی وعده بانک حساب می‌کنیم، اما روی خدا چی؟ تازه اینها همه از اوست و خودشان هیچ کاره‌اند.

ادامه‌اش جالبتر است. ما این آیه را شنیده‌ایم که: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ» (طلاق/2-3) اما غالبا این طور گمان می‌کنیم که خدا برای متقی گاهی هم روزی را من حیث لایحتسب می‌دهد اما این روایت می فرماید: أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ رِزْقَ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ حَیْثُ یَحْتَسِبُون. خدا در مورد مومنان (کافران این طور نیستند) ابا دارد و پرهیز دارد که از جایی که خودشان حساب می‌کنند روزی بدهد! یعنی ممکن است گاهی این‌چنین بدهد اما در مجموع بنایش بر این نیست. چرا؟ چون بفهمیم که این حسابمان غلط است؛ بفهمیم که روزی با حساب و کتاب من نیست، محصول تلاش من یا محصول عنایت فلان آقا نیست، اگر من مومنم باید بفهمم روزی من فقط دست خداست؛ اگر من باید کار کنم از باب انجام وظیفه است نه از باب اینکه روزی من واقعا وابسته به آن باشد. روزی من فقط به یک چیز وابسته است و آن اراده خداست. ببینید همه این حرفها همان لا اله الا الله است.

آخرین روایت هم که جمع بندی لااله الا الله در زندگی دنیاست از امام صادق ع است: [این مضمون از امام باقرع هم آمده فقط شروعش با عبارت الکمال کل الکمال است (کافی 1/32)]. از امام صادق ع شروع مطلب با دو تعبیر آمده: یکبار با تعبیر «إِنَّهُ لَا یُصْلِحُ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ إِلَّا ثَلَاثَهٌ» (کافی 5/87) یکبار هم با تعبیر «لَا یَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَهَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَکُونَ فِیهِ خِصَالٌ ثَلَاثٌ» (محاسن 1/5) همه این تعابیر یعنی همه حرف دین و همه کمال بشر و همه آنچه بشر به خاطرش به دنیا آمده همین سه حرف است:

التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ

وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَهِ

وَ حُسْنُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَه.

از آخر به اول برویم:

همه ما در زندگی باید برنامه‌ای برای تدبیر معیشت داشته باشیم،

و البته وقایع خارج از اراده ما هم پیش می‌آید و باید صبر داشته باشیم و تحمل کنیم

و اگر آمده‌ایم که خدایی خدا در عالم را بشناسیم باید دائما فهم خود را از دین عمیق کنیم.

حالا اگر فهممان از دین عمیقتر شد آنگاه می‌فهمیم که:

در مورد معیشت هم آنچه لازم بوده، تدبیر نبوده، تقدیر بوده، یعنی وظیفه‌ات را انجام بده، اما قَدَرش مقدر شده و تو با آن قَدَر بخوبی همراه شو. یعنی همان سخن قبلی: همه کاره خداست، اما نه به معنای اینکه پس دست روی دست بگذار: اگر خدا همه‌کاره است برعهده تو هم وظیفه‌ای تعیین کرده، آن را انجام بده و ثمره را از خدا طلب کن نه از کارت؛

پس اگر هم خدا گاهی باب میلت رفتار نکرد و مقدرش را سختگیری بر تو قرار داد (إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَه‏) صبر داشته باش؛

پس کاری برای ما جز تفقه در دین نمی‌ماند.

خداوند انشاءالله به همگی ما بصیرت برای پیمودن و تبعیت کردن از راه پیامبر اکرم ص عنایت فرماید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


شنبه 94 آبان 30 , ساعت 1:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

انتشار جلد اول کتاب روایت مطهر

شهید مطهری متفکری ژرف‌اندیش در حوزه اسلام‌شناسی است که کارنام? پرباری را به یادگار گذاشته است. تنوع موضوعات از سویی، و وسعت و ژرفای معلومات عرضه شده در آثار ایشان از سوی دیگر، و خلاقیت و ابتکارات ایشان در حل مسائل روز از سوی دیگر، از جمله دلایلی است که موجب گردیده تا رهبران انقلاب اسلامی ایران بر مطالعه آثار ایشان تاکید بورزند.

 

این جانب کار مطالعه منسجم آثار این متفکر خدااندیش را در یک جمع دوستانه در دومین سال ورود به دانشگاه آغاز کرد و بعدها پایان‌نامه کارشناسی ارشد خود را هم در رابطه با آثار این شهید بزرگوار تدوین نمود. پس از آن، به تدریس این آثار در گروه‌های مطالعاتی همت گماشت که در هر تدریس نکات جدیدی برای برای وی مکشوف می‌گردید.

چندی پیش به همت مسولان محترم موسسه فرهنگی سدید قرار شد مجموعه ای از این تدریس‌ها (که نه تکرار محتویات کتاب‌های شهید، بلکه عمدتا، باز کردن زوایای پنهان تفکر ایشان به منظور دست‌یابی به یک نظام فکری منسجم بوده) پیاده و بازنویسی شود و پس از اصلاح توسط این جانب، در قالب چند جلد کتاب با عنوان کلی «روایت مطهر» منتشر گردد. عمده زحمت بازنویسی آنها را جناب آقای یاسر طاهر رحیمی متقبل شدند که در همینجا جا دارد از زحمات فراوان ایشان تشکر کنم.

دو جلد اول این مجموعه عمدتا شامل مباحث گوناگون اجتماعی‌ای است که در سیر آسان به مشکل کتابها مورد مطالعه قرار می‌گیرد. جلد سوم، شامل مباحث مربوط به زن و خانواده است که به خاطر قرابت نزدیک آنها همگی در یک جلد قرار گرفتند و جلد چهارم مباحث مبنایی‌تر در زمینه انسان‌شناسی و مبانی نگاه اجتماعی و دینی شهید مطهری می‌باشد.

با توفیقات الهی، اولین جلد از این مجموعه با عنوان اصلی «روایت مطهر» و عنوان فرعی «تاملی در اندیشه‌های شهید مطهری: اجتماعیات و تاریخ اسلام» حاوی بحث‌هایی پیرامون گفتارهای شهید مطهری در کتابهای «آزادی معنوی، ده گفتار، سیری در سیره نبوی، جاذبه و دافعه علی علیه‌السلام، سیری در سیره ائمه اطهار، و حماسه حسینی»، منتشر شد و جلد سوم هم در زیرچاپ است.

چاپ اول این کتاب در 360 صفحه، قطع رقعی، تیراژ 2000 نسخه و به قیمت 15,000 تومان در تابستان 1394 به اهتمام مؤسسه علمی ـ فرهنگی سدید و توسط انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام منتشر شده است.


سه شنبه 94 آبان 19 , ساعت 1:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

امسال (سال تحصیلی 94-95) سومین سالی است که تدریس درسی با عنوان انسان شناسی اسلامی را در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه باقرالعلوم (که اغلب دانشجویان دارای سابقه طلبگی می باشند) عهده دار شده ام. بحثهای آنتروپولوژی غربیها با اغلب بحثهایی که با عنوان انسان شناسی اسلامی نوشته شده بسیار تفاوت دارند و در این درسها می کوشم با پرهیز از گرته برداری و تقلید، نسبتی بین این دو حوزه برقرار کنم و از متنهای اسلامی، از کتاب هستی و هبوط (آقای پارسانیا) و رساله های انسان علامه طباطبایی بهره می برم.

در سایت دانشگاه باقرالعلوم سیستم یادگیری الکترونیکی راه اندازی شده که برخی درسها در آنجا ارائه می شود و از جمله درس حقیر هم در آنجا به آدرس زیر قرار داده می شود http://lms.bou.ac.ir/lms/course/view.php?id=19  که علاوه بر فایلهای صوتی و خلاصه بحثها که هر هفته توسط دانشجویان تهیه می شود گاه عده ای وارد بحث و گفتگو می شوند. کسانی که مایل به اطلاع هستند می توانند از لینک فوق و انتخاب گزینه «ورود میهمان» وارد شوند.

با توجه به قوانین و محدودیتهای سایت دانشگاه، فعلا فقط امکان رویت مطالب برای افراد متفرقه مهیا شده و غیر از کسانی که از طریق دانشگاه اجازه ورود به سایت پیدا می کنند (مانند اساتید و دانشجویان خود دانشگاه)، امکان ثبت اظهارنظر برای افراد متفرقه وجود ندارد لذا اگر خوانندگان محترم درباره مفاد بحث آنجا نکته ای دارند می توانند در قسمت نظرات سایت اینجانب (اینجا) مراجعه و بحث خود را مطرح کنند و همان جا به مباحثه بپردازیم.


پنج شنبه 94 آبان 7 , ساعت 11:50 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

تحلیل مساله نفاق برای جلوگیری از تکرار عاشورا

امسال (سال 1394) دهه اول محرم را در بندرعباس بودم. موضوعی که برای سخنرانی شبها در هیات انتظار در نظر گرفتم؛ «تحلیل مساله نفاق برای جلوگیری از تکرار عاشورا» بود و سعی کردم با بررسی یچیدگی‌های نفاق در قرآن و روایت و نیز در وقایعی که به عاشورا منجر شد هم مخاطب را به درک عمیقتری از مساله نفاق برسانم و هم انشاءالله سرنخ‌هایی برای تحلیل و شناسایی جریان نفاق در جامعه امروز در اختیار او قرار دهم.

لینک دانلود فایلهای صوتی جلسات در ادامه تقدیم می شود. در این خصوص بیان چند نکته لازم است:

1) دو جلسه نهایی آن (یعنی جلسه شب دهم و یازدهم) به نوعی خلاصه کل بحث و مهمترین تفاوت جامعه دینی و جامعه کفر تبیین شد و اینکه چرا جامعه دینی این همه مشکلات اخلاقی و ... (گاه خیلی بیشتر از جوامع کفر) دارد و چرا با وجود این همه مشکلات، باز چنین جامعه ای بهتر از جامعه کفر است.

2) جلسه ای که در ظهر عاشورا در همین هیات برگزار شد اگرچه عمده اش به بیان وقایع عاشورا و ذکر مصیبت گذشت اما کاملا در ارتباط با جلسات یازده شب مذکور است و بحثی که در آن روز مطرح شد بنوعی به فهم بهتر مباحث شب دهم و شب یازدهم کمک می‌کند و لذا فایل آن هم در اینجا قرار داده شد.

3) در اولین شب جمعه پس از عاشورا، هیاتی در منزل یکی از دوستان برپا بود که سخنرانی آن بر عهده این حقیر قرار گرفت که در آنجا به نحوی جمع بندی ای که از مباحث 12 جلسه فوق می شد مطرح کرد، مطرح شد و می توان آن را بنوعی تلخیص اهم مباحث آن 12 جلسه و باز کردن برخی نتیجه های آن دانست و لذا آن نیز به این مجموعه اضافه شد.

با توجه به اینکه شاید این نوع ورود در مساله، ورودی جدید باشد، از همه کسانی که فرصت گوش دادن به این بحثها را داشته اند دعوت می کنم نقدهای خود را در قسمت نظرات همین صفحه قرار دهند و انشاءالله بدون هرگونه سانسور (مگر مطلبی مشتمل بر توهین باشد) در اینجا قرار خواهد گرفت و در صورت امکان، در حد توان خود پاسخگو خواهم بود.

والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی

فایل صوتی شب اول

فایل صوتی شب دوم

فایل صوتی شب سوم

فایل صوتی شب چهارم

فایل صوتی شب پنجم

فایل صوتی شب ششم

فایل صوتی شب هفتم

فایل صوتی شب هشتم

فایل صوتی شب نهم

فایل صوتی شب دهم

فایل صوتی ظهر عاشورا

فایل صوتی شب یازدهم

فایل صوتی شب جمعه بعد عاشورا (قم)


سه شنبه 94 آبان 5 , ساعت 6:49 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

چگونگی حضور و نقش آفرینی زن در جامعه بر اساس الگوی حضرت زینب س

امسال (سال 1394) دهه اول محرم را در بندرعباس بودم. عصرها برای خواهران هیات انتظار بحثی را مطرح می کردم با عنوان «چگونگی حضور و نقش آفرینی زن در جامعه بر اساس الگوی حضرت زینب س»

لینک فایلهای صوتی و خلاصه ای از بحث در اینجا تقدیم می شود:

فایل صوتی جلسه اول

فایل صوتی جلسه دوم

فایل صوتی جلسه سوم

فایل صوتی جلسه چهارم

فایل صوتی جلسه پنجم

فایل صوتی جلسه ششم

فایل صوتی جلسه هفتم

فایل صوتی جلسه هشتم

فایل صوتی جلسه نهم


خلاصه جلسه اول (1 محرم 1437- 23 مهر 1394)

طرح مساله: مساله نحوه حضور زن در جامعه سالهاست که به صورت یک سوال و بلکه چالش جدی درآمده و اغلب بر اساس سلیقه های شخصی نظر می‌دهند. می‌خواهیم بر اساس رفتارهای حضرت زینب در جریان نهضت حسینی علیه السلام، این مساله را تحلیل کنیم. مساله وظایف زن در خانه و تقدم آن بر کارهای اجتماعی را مفروغ عنه گرفته و بحث ما درباره حضور اجتماعی زن است.

مقدمه اول: ابتنای بحث بر قرآن

اینکه تحلیل ما سلیقه ای (گزینش وقایع بر اساس سلیقه شخصی) نباشد، باید بر مبنای قرآن حرکت کنیم. لذا در جلسه اول (و تا حدودی جلسه بعد) سعی می کنیم دورنمای قرآنی این مساله را به دست آوریم. در این راستا تلاش می شود، تمام آیاتی که درباره زن مشخصی بحثی مطرح کرده ملاحظه شود و دریابیم چارچوب مفهومی و اولویتهای نگاه قرآنی درباره زن چیست؟ در این راستا تاکیدمان اولا بر مواردی است که زن خاصی مطرح شده (چون در مقام الگویابی هستیم نه تحلیلهای کلی درباره زن) و ثانیا مواردی که تلقی عمومی ما (حتی متدینان) درباره زن را به چالش می کشد. محورهایی که در این جلسه بحث شد:

1) در تحلیلهای اجتماعی (برخلاف اغلب تحلیلهای جامعه شناسان) محور انسان، لزوما مرد نیست، بلکه گاه زن مستقلا به عنوان نمونه شاخص انسانی در تحلیل مورد بررسی قرار می‌گیرد. سه گونه شاهد بر این مدعا:

1-1) برای نمونه از انسان ( و نه صرفا) مومن و انسان (و نه صرفا زن) کافر، مثالی از دو زن مومن و دو زن کافر زده است (سوره تحریم، آیات آخر)

1-2) مطرحترین مرتبه معنوی انسان در قرآن کریم مقام نبوت است که دو حیث دارد: ارتباط با فرشته و گرفتن اطلاعات از او، تبلیغ آن اطلاعات در جامعه. آنچه این مقام را مهم می کند مطلب اول است و مطلب دوم، حیثیت اجرایی کار است؛ و در مطلب اول، زنان چیزی از مردان کم نداشته اند. نمونه: گفتگوی ساره با فرشتگان (هود/72) (مخاطب مستقیم آنهاست: بشرناها، اتعجبین، جائته البشری) [تذکر: در صحبتهایم،‌جائته البشری را به گونه ای توضیح داده ام که گویی جائه البشری است که اشتباه بوده است و در اینجا تصحیح می شود] و گفتگوی فرشتگان با حضرت مریم (آل عمران/42-43) که حتی تعبیر اصطفی را که قرآن در مورد پیامبران به کار می برد در مورد او به کار برده: ان الله اصطفاک … . در مورد حضرت مریم از زاویه دیگری هم اهمیت دارد و آن اینکه ظاهرا به لحاظ معنوی به قدری بالا رفته بود که پیامبر زمانش (زکیا) از دیدن وضعیت او چنان غبطه می خورد که دعایی ویژه برای خود می کند کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا … هنالک دعا زکریا ربه (آل عمران/37-38)

1-3) تنها انسانی که کوثر نامیده شده، زن است (حضرت زهرا س، سوره کوثر)

2) گاه زنان کارهایی (خوب یا بد) می توانند انجام دهند که مردان نمی توانند (در آن موقعیت مردان امکان آن کار را ندارند):

نمونه مثبت: نقش خواهر موسی در ارتباط دادن موسی به مادرش (قالت لاخته قصیه… قصص/7) (مقایسه با نقش منحصر به فرد حضرت زهرا س در دفاع علنی و تهاجمی در قبال ولایت)

نمونه منفی: زلیخا و شوراندن حکومت علیه حضرت یوسف و زندان انداختن وی (مشابه اقدامات اطلاعات (جاسوسی) اسرائیل توسط زنان)

3) تحلیل شخصیت زن کاملا متمایز از تحلیل شخصیت شوهر اوست:

3-1) حتی زن پیامبر می تواند خائن باشد و همسری پیامبر هیچ مشکلی را از او حل نمی کند (سوره تحریم: دو زن پیامبر اکرم ص، تنها موردی است که توبه کنند نفرموده توبه شان قبول است، بلکه بر انحراف قلبشان تاکید کرده؛ زنان نوح و لوط تصریح شده: (کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ) تحریم/10

3-2) اگر زن بدترین انسان (فرعون) هم باشی می توانی جزء بهترینها (نه فقط بهترین زنان مومن، بلکه نمونه ای برای کل مومنان) باشی. آسیه نشان داد بد بودن شوهر به هیچ عنوان توجیه برای بد شدن زن نیست. (تحریم/11)

3-3 اگر شوهر هم نداشته باشی، می توانی جزء بهترین مومنها (نه فقط بهترین زنان مومن)باشی: حضرت مریم (تحریم/12)

دو تبصره بر بند 3:

3-4) البته گاهی زن و شوهر همراستایند، اینکه تحلیل شخصیت آنها متمایز باشد نه این است که لزوما متمایز و در مقابل همند. مثال مثبت: حضرت علی ع و حضرت زهرا (سوره انسان) و مثال منفی: ابولهب و زنش (سوره مسد)

3-5) در مساله تربیت هر دو در کنار هم نقش ایفا می‌کنند (تمایز تحلیل، مربوط به نقش اجتماعی آنها بود نه نقش خانوادگی آنها) تعبیر والدین. چه والدینی که تلاش کردند اما فرزندشان بد شد (احقاف/17) و چه والدینی که گمان می کردند خوب بچه تربیت می کنند اما فرزندسالاری آنها را به شرک کشاند (اعراف/189)

محورهای 4 (نقش بی بدیل مادر در تربیت فرزند که خدا مسائل اجتماعی را با چنین مادری تنظیم می کند) و 5 (اصرار بر عفت زن در برخوردهای اجتماعی) را انشاءالله در جلسه بعد.

خلاصه جلسه دوم (2 محرم 1437- 24 مهر 1394)

در ادامه توضیح مقدمه قرآنی،مطلب چهارم (که فقط اشاره شده بود و توضیح نداده بودم) با اصلاحاتی به عنوان محور ششم قرار گرفت و این مطالب به سرفصلهای جلسه قبل اضافه شد:

تکمله 1-2) دعای یک زن همانند دعای یک نبی مستجاب است بلکه الهام بخش نبی زمان خود برای دعا کردن می‌شود: دعای همسر عمران، انگیزه دعای زکریا شد: اذ قالت امرات عمران رب انی نذرت لک … (آل عمران/35) … هنالک دعا زکریا ربه (آل عمران/ 37)

1-4) اعمال یک زن همانند اعمال یک پیامبر اولوالعزم می‌تواند مبنای تشریع قانون الهی برای همگان شود: در جریان حج، اگر رمی جمرات به اقدام حضرت ابراهیم ع مربوط است، سعی بین صفا و مروه به اقدام حضرت هاجر مربوط است.

1-5) گاه نیاز، وضعیت، یا اقدام یک زن موجب نزول آیه و حکم الهی می‌شود (می‌تواند اقدام یک زن شان نزول آیه شود): داستان افک و ماریه قبطیه (نور/11 به بعد)، زینب بنت جحش (احزاب/ 37? فلما قضی زید منها …)، همسر ایوب (ص/44: خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لاتحنث)، حکم ظهار و پاسخ خدا به شکایت یک زن (مجادله/1: قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها و تشتکی الی الله…)

تکمله 3-4) آدم و حوا (اینکه حوا اول فریب خورد و آدم را فریب داد، تحریف مسیحیت است، در قرآن همواره خطاب مثنی به هر دو آمده: بقره/35-36؛ اعراف/20-23؛ طه/117-123) ازواج بهشتی (زخزف/70 و غافر/9) و جهنمی (صافات/22) ولو جهنمیها در مواقف قیامت از هم فراری اند: یفر المرء من … صاحبته (عبس/23)

3-6) در عین حال که تحلیل شخصیت زن اط مرد مستقل است اما چون مردم یک کاسه تحلیل می‌کنند، کسانی که همسر مهم دارند مسئولیشان (و لذا هم اجر و هم عذابشان) بیشتر است: نساءالنبی (احزاب/31-33) توجه شود «لستن کاحد من النساء» حتما با ادامه‌اش «ان اتقیتن» معنی باید بشود به قرینه عبارات قبلی.

4) حضور زن در عرصه‌های اجتماعی اجمالا لازم است (اسلام در عین ترجیح عمومی محیط خانه بر محیط بیرون برای زن، خانه ‌نشینی مطلق زن را قبول ندارد و وظایف و نقشهای اجتماعی برای او تعریف کرده است) بیعت زنان با پیامبر (ممتحنه/12) تاکید بر نسائنا و نسائکم در مباهله (حضرت زهرا س) (آل عمران/61)

تبصره: درباره اینکه آیا منصب سیاسی داشته باشد از صریح قرآن چیزی درنیامد. تنها موردی که اشاره شده، حکومت یک زن کافر است (بلقیس. نمل/23-44) که چون کافر است نقل عملش لزوما به معنای تایید آن در اسلام نیست. نکته: بحثی درباره اینکه تعبیر ناقص العقول، قضیه فی واقعه بوده نه ناظر به کل زنان، و شهید مطهری در برابر کسانی که عدم اشتغال شیاسی و قضایی زن را به ناقص العقل بودنش برمی‌گردانند می گوید این ادعا قابل اثبات نیست بلکه علت آن، این است که زن یا سیاستمدار و قاضی خوب، و همسر و مادر بدی است یا بالعکس (چون یک وادی نیازمند تقویت عاطفه و وادی دیگر نیازمند خشکاندن عاطفه است و این دو با هم در انسانهای معمولی خیلی سخت جمع می‌شود.)

5) حضورش در عرصه های اجتماعی حتما باید با عفت باشد: دختران شعیب (هم در مقابل سایر گله داران: لانسقی حتی یصدر الرعاء قصص/24، و هم هنگام بردن حضرت موسی: تمشی علی استحیاء قصص/25) (بحثی درباره چرایی تاکید ویژه بر عفت و حیا در زنان)

6) نقش غیرمستقیم زن در تاریخ و جامعه:

6-1) اثر بر فرزند: بحثی درباره مادر موسی و چگونگی امدادهای ویژه خدا به او حتی برای شیر خوردن بچه‌اش (قصص/7-12)

6-2) اثر بر همسر: زلیخا. مورد مهم که در قرآن بیان نشده اما در روایت آمده و به بحث امام حسین ع مربوط است: قاتل یحیی (روایت امام سجاد در مناقب 4/85)

خلاصه جلسه سوم (3 محرم 1437- 25 مهر 1394)

مقدمه دوم: انواع نقش‌آفرینی‌های زن در جامعه و تاریخ (شهید مطهری. حماسه حسینی)

الف) نقش غیر مستقیم (مادر و همسر)

ب) نقش مستقیم: شیء گرانبها (در گذشته)، انسان بی‌بها (در غرب)، انسان گرانبها (در اسلام)

ضابطه انسان گرانبها بودن: هم انسانیت هم زن بودن مراعات شود آن هم در افق متعالی، نه افق مادی

در افق مادی، خواسته نهایی بشر یا مادی است (شهوت، رفاه، قدرت) یا تخیلی (پول پرستی، شهرت) و چون هدفی واری انسان معنی ندارد، هدف نهایی بی‌هدفی (آزادی) است و مهمترین عرصه برای نقش‌آفرینی زن، شهرت است. لذا ابتدا باید توجه کنیم که دو بعد انسان و زن بودن را در افق اسلامی صحیحی بشناسیم و سپس نقش مستقیم زن در جامعه را بفهمیم.

خود شهید مطهری مثال انسان گرانبها (در نقش مستقیم) را حضرت زینب معرفی می‌کند اما باز نمی‌کند که چگونه؛ و ما می‌خواهیم این را باز کنیم. غالبا ایشان را عفیف (حیث خانوادگی) و مظهر صبر (حیث شخصی) معرفی می‌کنند؛ اما آیا حیث نقش مستقیم اجتماعی دارد؟ آیا همین دو بعد را می‌توان از زاویه نقش مستقیم اجتماعی او تحلیل کرد؟

مقدمه سوم: عدم انحصار این الگو در اسلام به حضرت زهرا س و زینب س

هم در تاریخ اسلام زنان مهمی بوده‌اند که این موضوع را (مثبت یا منفی) می‌توان در مورد آنها پیاده کرد مانند خدیجه، عایشه، ام‌سلمه، حمیده، معصومه و …؛ و هم در صحنه عاشورا زنان دیگری هم با نقش غیرمستقیم و هم مستقیم بوده اند که امروز به برخی از اینها فقط اشاره می‌کنیم:

  1. دیلم (یا دلهم) بنت عمرو، همسر زهیر
  2. ام‌وهب (همسر عبدالله بن عمیر کلبی) هم ترغیب به همراهی می‌کند هم همراه می‌شود و بالای سر همسرش، غلام شمر عمودی بر سرش می‌زند و شهید می‌َشود. تاریخ طبری5/428-439
  3. ام‌وهب (مادر وهب بن وهب یا وهب بن عبدالله- که مادر و پسر هر دو مسیحی بوده به دست امام حسین اسلام آورده‌اند) امالی صدوق/225؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/101? بعد از شهادت پسر با عمود حمله می‌کند و با دستور امام برمی‌گردد
  4. مادر شاب قتل ابوه (احتمالا عمرو بن جناده یا فرزند مسلم بن عوسجه) مادر تشویقش می‌کند به جهاد و وقتی شهید می‌شود سرش را پرتاب می‌کنند سر را برمی‌گرداند و با عمود حمله کرده دو نفر را می‌کشد و با دستور امام برمی‌گردد.


خلاصه جلسه چهارم (4 محرم 1437- 26 مهر 1394)

از این جلسه سراغ حضرت زینب می‌رویم:

ولادت: سال 5 یا 6 هجری (امام حسن: 4 ؛ امام حسین: 5) شهادت: 62 هجری

درباره طفولیت ایشان مطلبی نیافتم جز نقل ریاحین الشریعه (3/54) که حضرت علی ع او را روی پای خود نشانده بود و فرمود: بگو احد. گفت: احد. فرمود: بگو اثنین. چیزی نگفت. حضرت سوال کرد چرا نمی‌گویی؟ گفت: زبانی که به گفتن احد گشوده شد اثنین نمی‌گوید. که البته شبیه همین واقعه را در مورد حضرت عباس هم روایت کرده‌اند.

در مورد اینکه در دوره جوانی و میانسالی (یعنی تا قبل از جریان عاشورا)، حضور اجتماعی داشته‌اند، دو مطلب را می‌توان از روایات استخراج کرد:

  1. ایشان درس تفسیر قرآن داشته‌اند برای زنان در کوفه. شاهدش روایت مرحوم جزائری در خصائص الزینبیه (ص27) است که مضمونش این است که حضرت علی ع ایشان را در هنگام خروج از درس تفسیرشان می‌بینند و می‌پرسند درباره چه آیه‌ای بحث می‌کردید می‌گوید: کهیعص و حضرت علی ع می‌فرمایند: «فَالْکَافُ اسْمُ کَرْبَلَاءَ وَ الْهَاءُ هَلَاکُ الْعِتْرَهِ وَ الْیَاءُ یَزِیدُ وَ هُوَ ظَالِمُ الْحُسَیْنِ ع وَ الْعَیْنُ عَطَشُهُ وَ الصَّادُ صَبْرُه‏» (البته این را به این صورت در کتب روایی نیافتم. بله، در پاسخ امام عسگری به مسائل سعد بن عبدالله این عبارات در تفسیر کهیعص آمده است: کمال الدین و تمام النعمه 2/461)
  2. ایشان روایات اهل بیت را بیان می‌فرموده‌اند، نه فقط برای زنان، بلکه برای مردان، خواه مردان بنی‌هاشم و خواه دیگران. چنانکه مثلا در سلسله‌های سند خطبه فدکیه، حضرت زینب س مشاهده می‌شود که گاه راوی از ایشان مردانی از نبی هاشم (رجلان من بنی‌هاشم:‌ السقیفه و الفدک/98) و گاه کسانی مانند جابر بن عبدالله انصاری (من لایحضره الفقیه 3/567) مشاهده می‌شود.

پس برخی عرصه‌ها (مثل معلمی برای زنان یا آگاه کردن مردم از معارف اهل بیت) عرصه‌هایی است که حضور اجتماعی زن منوط به اضطرار و امثالهم نیست؛ یعنی فی حد نفسه چنین حضوری خوب و بلااشکال است. (البته اینکه تزاحم با حق خانواده پیدا کند، بحث دیگری است. در واقع ما ابتدا اصل حکم حضور اجتماعی زن را دریابیم، اینکه در مقام تزاحم با سایر احکام شرع، چگونه باید اهم و مهم کرد، بحث دیگری است)

اما در جریان عاشورا، من تا شب شهادت ذکری از ایشان به طور خاص در منابع نیافتم. (آن مطلبی هم که در مرثیه‌ها می‌خوانند درباره چگونگی پیاده شدن ایشان با حضور محارم و فقدان محارم هنگام سوار شدن ایشان در فردای عاشورا، ظاهرا زبان حال است که البته احتمالا همین طور بوده. اما سندی بر آن نیافتم) در شب عاشورا اولین مطلب است که ابتدا مطلب را از زبان امام سجاد ع (به نقل از ارشاد مفید 2/ 94) نقل می‌کنم بعد نکات را استخراج می‌کنم:

قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِنِّی لَجَالِسٌ فِی تِلْکَ الْعَشِیَّهِ الَّتِی قُتِلَ أَبِی فِی صَبِیحَتِهَا وَ عِنْدِی عَمَّتِی زَیْنَبُ تُمَرِّضُنِی إِذِ اعْتَزَلَ أَبِی فِی خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ جُوَیْنٌ مَوْلَى أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ وَ هُوَ یُعَالِجُ سَیْفَهُ وَ یُصْلِحُهُ وَ أَبِی یَقُولُ

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلِ             کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ‏

مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِیلِ             وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ             وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی‏

-فَأَعَادَهَا مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا وَ عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِی الْعَبْرَهُ فَرَدَدْتُهَا وَ لَزِمْتُ السُّکُوتَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ وَ أَمَّا عَمَّتِی فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ وَ هِیَ امْرَأَهٌ وَ مِنْ شَأْنِ النِّسَاءِ الرِّقَّهُ وَ الْجَزَعُ فَلَمْ تَمْلِکْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا وَ إِنَّهَا لَحَاسِرَهٌ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَیْهِ فَقَالَتْ وَا ثُکْلَاهْ لَیْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِی الْحَیَاهَ الْیَوْمَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَهُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِی الْحَسَنُ یَا خَلِیفَهَ الْمَاضِی وَ ثِمَالَ الْبَاقِی فَنَظَرَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ لَهَا یَا أُخَیَّهُ لَا یُذْهِبَنَّ حِلْمَکِ الشَّیْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَاهُ لَنَامَ فَقَالَتْ یَا وَیْلَتَاهْ‏ أَ فَتُغْتَصَبُ نَفْسُکَ اغْتِصَاباً فَذَاکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِی ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَى جَیْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیّاً عَلَیْهَا فَقَامَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ ع فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا الْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ اتَّقِی اللَّهَ وَ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا یَبْقَوْنَ وَ أَنَّ کُلَّ شَیْ‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ الَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ یَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ أَبِی خَیْرٌ مِنِّی وَ أُمِّی خَیْرٌ مِنِّی وَ أَخِی خَیْرٌ مِنِّی وَ لِی وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ ص أُسْوَهٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا یَا أُخَیَّهُ إِنِّی أَقْسَمْتُ فَأَبِرِّی قَسَمِی لَا تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمَشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أَجْلَسَهَا عِنْدِی ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ.

اینجا احتمالا همان مقامی است که امام حسین ع دارند حضرت زینب را آماده حضور در عرصه جامعه و قبول مسئولیت می‌کنند. دلیلم بر این مدعا (که امام مسئولیتی اجتماعی را بر حضرت زینب واگذار کرد) روایتی است که از خواهر امام هادی ع نقل شده است: (به نقل از کمال الدین و تمام النعمه 2/ 501)

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى حَکِیمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا أُخْتِ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ ع فِی سَنَهِ اثْنَتَیْنِ وَ ثَمَانِینَ بِالْمَدِینَهِ فکَلَّمْتُهَا مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ وَ سَأَلْتُهَا عَنْ دِینِهَا فَسَمَّتْ لِی مَنْ تَأْتَمُّ بِهِ ثُمَّ قَالَتْ فُلَانُ بْنُ الْحَسَنِ ع فَسَمَّتْهُ فَقُلْتُ لَهَا جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکِ مُعَایَنَهً أَوْ خَبَراً فَقَالَتْ خَبَراً عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ ع کَتَبَ بِهِ إِلَى أُمِّهِ فَقُلْتُ لَهَا فَأَیْنَ الْمَوْلُودُ فَقَالَتْ مَسْتُورٌ فَقُلْتُ فَإِلَى مَنْ تَفْزَعُ الشِّیعَهُ فَقَالَتْ إِلَى الْجَدَّهِ أُمِّ أَبِی مُحَمَّدٍ ع فَقُلْتُ لَهَا أَقْتَدِی بِمَنْ وَصِیَّتُهُ إِلَى الْمَرْأَهِ فَقَالَتْ اقْتِدَاءً بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع أَوْصَى إِلَى أُخْتِهِ زَیْنَبَ بِنْتِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فِی الظَّاهِرِ وَ کَانَ مَا یَخْرُجُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ مِنْ عِلْمٍ یُنْسَبُ إِلَى زَیْنَبَ بِنْتِ عَلِیٍّ تَسَتُّراً عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن‏

به هر حال روایت امام سجاد نشان می‌دهد که امام حسین ع دلداری دادن به حضرت زینب و آماده کردن ایشان برای قبول مسئولیت را با دو اقدام شروع می‌کنند که معلوم می‌شود اگر زن بخواهد وارد عرصه جامعه و مسئولیتهای اجتماعی شود حتما دو پیش نیاز دارد:

  1. یکی ناظر به بعد انسانی بودن اوست (که دیروز اشاره شد) و اینکه یکبار دیگر اصول دین (توحید و نبوت و معاد) را برای خود مرور کند و جدی بگیرد هنگام تصمیم‌گیری‌ها (وَ اعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا یَبْقَوْنَ وَ أَنَّ کُلَّ شَیْ‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ الَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ یَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ …. وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ ص أُسْوَهٌ )
  2. دوم ناظر به بعد زنانه اوست، که در این مورد، حضرت اینکه وی بتواند عواطف زنانه خود را کنترل کند را مطرح می‌کنند (إِنِّی أَقْسَمْتُ فَأَبِرِّی قَسَمِی لَا تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمَشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ) بدین توضیح که اگر زن وارد عرصه جامعه شد حتما باید اثرات اجتماعی رفتار خود را مد نظر داشته باشد. در عزای امام حسین، فتوای اغلب مراجع این است که لطمه‌های متعارف به خود که ناشی از مصیبت‌زدگی است مانعی ندارد (و لذا قائل به جواز زنجیز زدن و … می‌باشند) اما حضرت زینب در این موقعیت چنین حقی ندارد چون قرار است هیبت اهل بیت را در مقابل دشمن حفظ کند و کار امام حسین ع را به سرانجام برساند.

 بقیه در صفحه بعدی وبلاگ


سه شنبه 94 آبان 5 , ساعت 6:0 عصر

خلاصه جلسه پنجم (5 محرم 1437- 27 مهر 1394)

در روز عاشورا، در مقاتل در پنچ موقف اسم حضرت زینب س آمده است:

  1. پس از شهادت حضرت علی اکبر (خود را بر روی جنازه می اندازد، امام او را بلند کرده به خیمه برمی‌گرداند) ارشاد مفید 2/106
  2. هنگام وداع امام با علی اصغر (حضرت زینب بچه را می آورد و می گیرد) لهوف/168
  3. قبل از شهادت عبدالله بن حسن (از دست حضرت زینب فرار می‌کند و خود را به امام در گودال قتلگاه می‌ساند) تاریخ طبری 5/451 ؛ لهوف/173
  4. آخرین لحظات حیات امام در گودال قتلگاه (عمرسعد به گودال قتلگاه نزدیک می‌شود و حضرت زینب در این لحظه به عمر سعد خطاب می‌کند: ایقتل ابوعبدالله و انت تنظر الیه) تاریخ طبری 5/452
  5. هنگام هجوم به خیمه‌ها، قصد کشتن امام سجاد را می‌کنند، خود را روی امام انداخته، می‌گوید: والله لایُقتَل حتی اقتل (المنتظم 5/341 ؛ اخبار الدول و آثار الأُوَل 1/323)

در این موارد، در خصوص سه‌تای اول نکته خاصی از حیث موضوع ما به ذهنم نمی‌رسد. آخری، بحث وظیفه در دفاع از امام زمان است که مرد و زن نمی‌شناسد و در مسیر باز هم این اقدام تکرار می‌شود (قابل مقایسه با اقدامات حضرت زهرا س) اما مورد چهارم مقداری بحث دارد. مساله این است که با توجه به خباثت عمرسعد چرا حضرت چنین جمله‌ای به او می‌گوید؟ برخی گفته‌اند می‌خواسته احساسات خویشاوندی وی را تحریک کند اما به نظر می‌رسد مطلب عمیقتر باشد.

در برخی نقلها در ادامه جمله حضرت زینب، راوی می‌گوید: «فکانی انظر الی دموع عمر و هی تسیل علی خدیه و لحیتیه؛ و صرف بوجهه عنها.» (تاریخ طبری 5/452 ؛ مقتل خوارزمی 2/35 ؛ الکامل فی التاریخ 2/572 ؛ البدایه و النهایه 8/187 ؛ بحارالانوار 45/55)

[برخی نقلها هم این طور ادامه داده‌اند: فلم یجبها عمر بشیء؛ فنادت ویحکم اما فیکم مسلم؟! فلم یجبها احد بشیء (ارشاد 2/112 ؛ و انساب الاشراف 3/409) لازم به ذکر است در معدودی از نقلها (لهوف/175) جملات حضرت زینب قبل از این واقعه را آورده (خرجت زینب من باب الفسطاط و هی تنادی: وااخاه! واسیداه! .ا اهل بیتاه! لیت السماء انطبقت علی الارض، و لیت الجبال تدکدکت علی السهل) اما جملات بعد که عمر سعد را خطاب قرار می‌دهد نیاورده‌اند.]

به نظر می‌رسد این اقدام حضرت، اولین استفاده حضرت است از گریه برای هدایت. (استفاده از گریه برای هدایت ظاهرا اول بار از حضرت زهرا س شروع شد (گریه اش مانع خواب [خواب غفلت] مردم می‌شد). اما برای توضیح این مطلب ابتدا باید مقدماتی بیان شود:

مقدمات فهم چگونگی استفاده از گریه برای هدایت:

  1. برای درک حقیقت گریه ابتدا مفهوم نحوه وسیله قرار گرفتن امور برای حرکت الی الله و چگونگی اینکه عمل من موجب قرب من به خدا می‌شود باید معلوم شود (تبیین آیه وابتغوا الیه الوسیله)
    1. عملی که خدا دستور داده [مثلا نماز] چون دستور خداست خواسته خداست لذا عین اتصال به خدا و شانی از شئون او می‌شود و وقتی من آن را انجام دادم من دستور خدا و خواسته خدا را در عالم محقق کرده‌ام و لذا از این حیث به خدا متصل شده‌ام. هرچه این عمل اتصالش به خدا آگانه‌تر باشد، اثرگذاریش در رشد معنوی من بیشتر است (مفهوم حضور قلب در نماز) اما حتی غیرآگاهانه‌اش هم اثرگذاری دارد.
    2. هر چه عمل طولانی‌مدت‌تر باشد اثرگذاریش بیشتر است. لذا در ماه رمضان معنویت ما بیشتر می‌شود (چند ساعت است) و خوابش هم عبادت است (چون در کل روز در اتصالیم) و در حج تمتع معنویت خیلی بیشتر است (چون چند روز این واجب به طور ممتد ادامه دارد)
    3. البته همان طور که واجب اتصال به خداست، عمل حرام اتصال به شیطان است و گسستن از خدا؛ لذا روایت داریم قریب به این مضمون که روزه‌دار در عرش است مادام که غیبت نکرده است (غیبت از باب مثال گناه است و ظاهرا خصوصیت ندارد)
    4. خاصیت مستحب به اندازه واجب نیست (لذا هزار مستحب جای یک واجب را نمی‌گیرد) زیرا در واجب فقط اراده خدا لحاظ شده (خدا گفته و باید بگویی چشم) اما در مستحب اراده ما هم لحاظ شده (خدا گفته اما تو هم باید دلت بخواهد) ‌پس اتصالش به خدا ضعیفتر است. لذا بسیاری از مستحبات برای ما، برای پیامبر واجب است (مثل نماز شب) و اساسا اگر مطلب درست فهمیده شود، هرچه واجبات برای انسان بیشتر باشد امکان رشد سریعتر می‌شود (و البته به تبع آن امکان سقوط هم شدیدتر می‌شود زیرا عمل نکردن به آن گناه است و اتصال به شیطان)
    5. به همین مناسبت اشاره این نکته، به مناسبت موضوع بحث، بد نیست و آن اینکه زنان در هنگام حضور در جامعه یک مزیت معنوی نسبت به مردان دارند و آن این است که حضور اجتماعی آنها همواره با یک واجب گره خورده است (حجاب) لذا حضور زن در جامعه، هم امکان رشد سریعتر را برای او (و نیز دیگران) مهیا می‌کند و هم امکان سقوط شدیدتر را. [شاید بدین علت است که در خصوص حضور زنان در جامعه تاکید وییه‌ای برعفت شده است چنانکه در داستان دختران شعیب در جلسات قبل اشاره شد]
  2. در میان وسیله‌های الی الله، (مانند نماز و روزه و …) ولایت اسرع است (و لا نودی بشیء کما نودی بالولایه). شاید علتش این باشد که عنصر حضور قلب خودبخود در این وسیله حاضر است (در نماز و … باید توجه خاص به خرج دهیم برای حضور قلب؛ اما امام به عنوان یک انسان معنوی همین که در مقابل ما باشد خودبخود محضر را الهی می‌کند.
  3. در جایی که خود امام حاضر است که بستر برای ارتباط روحی بسیار آماده است؛ اما جایی که او را نمی‌بینیم چگونه به او متصل شویم (که او وسیله اتصال ما به خدا شود)؟ گریه یکی از کارکردهای مهمش این است که اتصال می‌آورد. انسان در جایی و برای کسی می‌گرید که اتصال و پیوند روحی نسبتا شدیدی با او برقرار کرده باشد (انسان بر مرگ عزیزان خود می‌گرید اما بر مرگ غریبه‌ها غالبا نمی‌گرید). اگر با گریه به امام متصل شدیم امام وسیله می‌شود به خدا متصل شویم. لذاست که گریه بر اباعبدالله و سایر اهل بیت علیهم السلام این اندازه معنویت می‌آورد.
  4. شاهد بر اینکه گریه بر امام حسین ع دقیقا مصداق وسیله و عمل دینی است مقایسه دو دسته روایاتی است که با عبارت «کل عین باکیه یوم القیامه الا» شروع شده است. در برخی از اینها مستثنا، اعمال دینی مانند «عین بکت من خشیه الله، غضت عن محارم الله، باتت ساهره فی سبیل الله» آمده (خصال 1/98 ؛ وسائل الشیعه 7/241) و در برخی دیگر مستثنا از باب کرامت الهی که به گریه کننده حسین اعطا شده است «عین من اختصه الله بکرامته و بکی علی ما ینتهک من الحسین و آل محمد ص » دانسته شده است (خصال 2/625) با توجه به وجود حصر در هر دو تعبیر، معلوم می‌شود این دو یکی هستند و گریه بر امام حسین ع انسان را اهل عمل صالحی که موجب مغفرت است می‌کند. (لذا ان‌شاءالله بعدا خواهیم گفت که گریه دروغین قرب نمی‌آورد و بحث تباکی را مطرح خواهیم کرد)

 

خلاصه جلسه ششم (6 محرم 1437- 28 مهر 1394)

اهل بیت با این وضعیت فجیع شهید شدند تا ابتدا یک تاثر عاطفی در ما ایجاد کند تا در ادامه این تاثر روحی، روحمان با روح ایشان پیوند بخورد و گریه‌ای ارزش دارد که این تاثر عاطفی را ادامه دهد و به پیوند روحی برسد که علامت این پیوند روحی، عمل کردن و تبعیت کردن از اهل بیت خواهد بود. در واقع، اگر افق گریه در افق تاثر عاطفی بماند و تداوم نداشته باشد این گریه خاصیتی ندارد؛ اما اگر تداوم داشته باشد، آن اثرات عظیم که در روایات برای گریه بر اباعبدالله ع مطرح شده بر آنها مترتب خواهد شد. که در ادامه شواهد این ادعا ارائه خواهد شد. اما این مقدمات برای این بود که چرا خضرت زینب چنان خطابی به عمر سعد کرد؟ ظاهرا حضرت اشکها را در چشمان عمر سعد (مرتبه تاثر عاطفی که شاید به خاطر خویشاوندی در وی حاصل شده بود) را دیدند و همین را خواستند مسیری قرار دهند که عمر سعد را از حد یک تاثر عاطفی به سمت پیوند روحی سوق دهند و قطعا اگر عمرسعد در همانجا توبه کرده بود توبه‌اش مقبول می‌شد با توجه به:

اولا کرامت امام ع

ثانیا سابقه حر

ثالثا آنچه در برخی نقلها در مورد شمر گفته می‌شود که وقتی بر سینه حضرت نشسته بود حضرت از او خواست توبه کند و وعده بهشت را داد با آن همه جنایاتی که تا آن لحظه کرده بود.

اما اینکه ادعا کردیم گریه‌ای که از تاثر عاطفی فراتر نرود (که علامتش این است که عمل در راستای امام را به همراه نیاورد) خاصیتی ندارد، چند شاهد دارد:

  1. گریه عمر سعد
  2. گریه آنکه خلخال از پای دختر امام حسین ع می‌کشید. امالی صدوق/ 228
  3. گریه کوفیان که امام سجاد ع از گریه آنان متعجب شد و حضرت زینب آنها را مذمت کرد و اثری بر این گریه آنها مترتب ندانست. بحارالانوار 48/108

با مثال فوق، در واقع مورد دیگری از رفتارهای اجتماعی حضرت زینب در مسیر را نشان دادیم: اینکه در هنگام ورود به کوفه، گریه کوفیان را مذمت کرد و تبیین کرد چنین گریه‌هایی خاصیت ندارد. توجه شود بیان این نقد بر گریه کوفیان از جانب یک زنی که داغدار اصلی است و علی‌القاعده انتظار می‌رود گریه آنها را نوعی تسلیت به خود قلمداد کند و از آن استقبال کند) موثرتر است در فهم حقیقت گریه و کارکردهای واقعی و دروغین گریه در دینداری.

تا اینجا نتیجه شد که در گریه آنچه مهم است ارتباط روحی است نه صرف تاثر عاطفی؛ یعنی اگر تاثر عاطفی به پیوند روحی منجر نشود فایده ندارد. اشکالی که می‌ماند اینکه تباکی که در روایات آمده چیست. خلاصه پاسخ این است که تباکی در جایی است که ارتباط روحی برقرار شده اما اشک سرازیر نمی‌شود، نه اصلا ارتباط نباشد (علامت ارتباط، همراهی و علامت عدم ارتباط، عدم همراهی با امام است)

سه دسته روایات ناظر به بکاء و تباکی بر اباعبدالله آمده. و همگی از امام صادق ع است. و همه اینها ناظر به این است که کسی شعر بگوید و دیگران را بگریاند بهشت می‌رود (از رقم 50 نفر شروع می‌شود تا می‌رسد به یک نفر را بگریاند، سپس اینکه خودش بگرید). صالح بن عقبه از ابوهارون مکفوف که روایت می‌کند که انتهای این حالت کسی است که خودش بگرید ولو در حد بال مگس (جناح بعوضه). خود صالح بن عقیه مستقیم از امام روایت می‌کند و آخرش می‌گوید اگر بگرید و گمان می‌کنم که فرمود «یا تباکی کند». اما روایتی که از ابوعمار نقل شده، بعد از اینکه خودش بگرید گفته است «أو تباکی» نکته مهم اینکه در همه اینها محل بحث سرودن شعر و گریاندن یا گریستن یا تباکی است. سرودن شعر نشان می‌دهد یک ارتباط روحی با امام برقرار شده منتها ممکن است توان شاعریش ضعیف باشد و اشک کسی درنیاید. خواسته‌اند بگویند خود قطره اشک مهم نیست بلکه آن ارتباط روحی مهم است که اگر پیوند برقرار شد اما قطره اشک نیامد غصه نخورید. (سه دسته روایات فوق در ثواب الاعمال ص84-85 ؛ کامل الزیارات/ 104-105 آمده و روایت ابوعمار در امالی صدوق/141 نیز آمده است. بقیه کتب عمدتا از این سه نقل کرده‌اند)

خلاصه جلسه هفتم (7 محرم 1437- 29 مهر 1394)

نکته اصلی بحث دیروز (استفاده حضرت زینب از گریه عمر سعد برای هدایت وی) این است که از کوچکترین نقطه قوت احتمالی هرکس (ولو بدترین انسان) برای هدایت وی استفاده کنیم تا حجت بر ما و بر او تمام شود.

محور اصلی بحث امروز: چگونه زن و مرد نقش اجتماعی خود را ایفا می‌کنند اما در دو مدار کاملا متفاوت (چگونه میتوان هم انسان بودن و هم زن بودن را در ایفای نقش اجتماعی نشان داد (توجه شود مصداق قبلی اقدام حضرت، مصداقی بود که زن و مرد ندارد؛ یعنی نکته فوق، هم برای زنان صادق است و هم برای مردان (نکته‌ای ناظر به بعد انسانی است که در این جهت فرفی بین زن و مرد نیست) اما آیا می‌توان مصدایقی نشان داد که وظیفه اجتماعی واحد باشد اما مدار و نحوه نقش‌آفرینی متمایز شود؟

امروز دو نکته در این زمینه مطرح شد:

1) برای حل مساله به نکته بسیار مهمی باید توجه کرد: مگر دفاع از امام هر انسانی واجب نیست؟ چرا حضرت زینب اقدام نکرد و چرا امام حسین به زنانی که می‌خواستند به میدان بروند می‌فرمود جهاد بر زنان واجب نیست؟ مگر جهاد دفاعی آن هم دفاع از امام، مرد و زن دارد؟

پاسخ: در آمدن زنان در کاروان، قرار بوده اصل هدف امام را به روش زنانه تعقیب کنند. هدف اصلی امام، معرفی صحیح دین (اسیر بسیره جدی و ابی) و امر به معروف و نهی از منکر بوده است. انجام این کار به نحو مردانه و زنانه فرق می‌کرده، در واقع اصل این وظیفه برعهده مردان بوده اما مقداری از آن را که اصلا مردی نمی‌توانست انجام دهد بر دوش زنان بوده است: امام برای آگاه‌سازی سه منطقه اصلی جهان اسلام قیام کرد: حجاز و عرلق و شام. دوتای اول را خودش می‌توانست و توانست و اقدام کرد، اما سومی را به هیچ وجه نمی توانست چنانکه امام علی ع و امام حسن هم نتوانستند با توجه به نفوذ قوی بنی امیه در آنجا. تنها راه ممکن این بود که در قالب اسرا وارد شوند و دو وظیفه فوق را انجام دهند. معنی ان الله شاء ان یراهن سبایا نه فقط اشاره به علم غیب، بلکه اشاره به وظیفه‌ای بود که بر دوش اهل بیت بود که جز با اسارت، امکان حضور فعال آنها در شام میسر نبود. و یک زن مثل حضرت زینب است که می‌تواند علی‌رغم این همه مصیبت، انجام این وظیفه را برعهده گیرد. (مردها در شرایط عادی امکان رفتن نداشتند و آنانکه بودند باید برای امام شهید می‌شدند، اما زنان به عنوان اسیر چرا)

نکته بسیار مهم: اشتباهی از زمان شریعتی رایج شد که شهادت را بالاترین هدف معرفی می‌کرد. در حالی که انجام وظیفه از شهادت مهمتر است و این کاری بود که حضرت زینب و امام سجاد انجام دادند.

2) به هر حال، سر حضرت را همان موقع فرستادند ولی کاروان را فردا نزدیک ظهر حرکت دادند. مطلب دیگری که از حضرت زینب مشاهده شد این است که وقتی به پیکر حسین ع رسیدند زینب فریاد برآورد:

  • قَالَ قُرَّهُ بْنُ قَیْسٍ فَلَمْ أَنْسَ قَوْلَ زَیْنَبَ ابْنَهِ عَلِیٍّ ع حِینَ مَرَّتْ بِأَخِیهَا صَرِیعاً وَ هِیَ تَقُولُ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلِیکُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ قَتْلَى تَسْفِی عَلَیْهِمُ الصَّبَا

نکته مهم در این داستان این است که راویان مختلفی که این را نقل کرده‌اند (هم قره بن قیس و هم حمید بن مسلم که هر یک با تعابیر مختلف جملات حضرت را نقل کرده‌اند) در ادامه‌اش گفته‌اند: فَأَبْکَتْ والله کُلَّ صَدِیقٍ وَ عَدُوٍّ.

اولا باید توجه کرد که این اقدام حضرت زینب با دستور امام منافاتی ندارد. دستور امام این بود: (إِنِّی أَقْسَمْتُ فَأَبِرِّی قَسَمِی لَا تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمَشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ) در نقلهایی هست که النساء لطمن وجوههن و زینب چنین ندا کرد. پس او نه گریبان چاک کرد نه صورت خراشید. حضرت هم فرموده بود ناله به عز و جز نکن، نفرموده بود فریاد غلبه سر نده.

و ثانیا این فریاد حضرت زینب، فریاد پیروزی بود زیرا راویان مختلف گفته‌اند :ابکت (نه بکی) یعنی همه را گریاند. در میان مردان، هرکسی که در جنگ پیروز می‌شود خندان است و کسی که شکست خورده گریان است. اما حضرت زینب با فریادش، مردان دشمن را که تا دیروز می‌خندیدند گریاند و این یعنی، اثبات پیروزی امام را به آینده تاریخ واگذار نکرد بلکه در همان صحرای کربلا و در حضور همان دشمنان پیروزی عاشورا را اثبات کرد. به نظرم این از نمونه‌های مهم این مطلب است که زنی وظیفه اجتماعی خود (پیروزی بر دشمن) را انجام می دهد اما به سبکی زنانه. پیروزی بر دشمن با سلاح، سبک مردانه پیروزی است (که امام زنان را در این موقف نهی کرد) اما گریاندن دشمن، یعنی اثبات پشیمانی دشمن، و این یعنی شکست حقیقی دشمن. اگرچه دشمن تا دیروز می‌خندید اما هنوز از کربلا بیرون نرفته، گریه کرد؛ و خودش گریه نکرد بلکه زینب او را گریاند.


خلاصه جلسه هشتم (8 محرم 1437- 30 مهر 1394)

ابتدا مروری شد بر محورهای مطرح شده و باقیمانده:

محورهای مطرح شده:

  1. شب عاشورا: آمادگی نظری و عملی برای قبول مسئولیت
  2. روز عاشورا:‌استفاده از گریه برای هدایت
  3. فردای عاشورا: گریاندن دشمن و اثبات پیروزی امام در همان صحنه کربلا و رسوا کردن نفاق دشمن (که ادعای دینداری می‌کرد و می‌گفت یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری)

محورهای باقی مانده:

  1. آیا حضرت زینب سر به کجاوه کوبید؟
  2. برداشتن معجر
  3. حیای فراوان در هنگام حضور اجتماعی (خفره بودن در سخنرانی کوفه و متنکره نشستن در مجلس ابن زیاد)
  4. خطبه کوفه و نکات آن
  5. دفاع از جان امام سجاد در مجلس یزید
  6. خطبه در مجلس ابن زیاد و نکات آن
  7. مراقبت از قافله و ناتوانان قافله در مسیر تا شام
  8. دفاع از فاطمه صغری در مجلس یزید
  9. خطبه مجلس یزید و نکات آن
  10. بازگشت به مدینه و تکمیل پیام امام در خود مدینه (امام در مدینه تا بود کسی به پیامش توجه نکرد اما حضرت زینب افشاگری‌هایی کرد که آخر ظاهرا از مدینه تبعیدش کردند)

بحث امروز عمدتا به مساله برداشتن معجر گذاشت. اجمالا برداشتن چادر از سر زنان مسلم است (گاه تعبیر ملحفه است و گاه تعبیر ثوب؛ اما ثوب اینجا به معنای چادر است زیرا می‌گوید ثوب را ینتزعون من ظهرها و یغلبن علیها. اینکه از پشت سر بکشند و بتوانند بر زن غلبه کنند در به چنگ آوردن آن، در مورد چادر معنی دارد اما در مورد پیراهن باید از سر درآورده شود وگرنه پیراهن پاره که ارزشی ندارد) اما در مورد اینکه مقنعه هم برداشتند یا خیر (که سر برهنه شوند) برخی شواهد هست و البته معدود شواهدی هم برخلافش هست که در جلسه بحث شد.

خلاصه جلسه نهم (9 محرم 1437- 30 مهر 1394) (آخرین مجلس)

1) در مورد ورود اهل بیت به کوفه مطلبی باقی ماند که «آیا حضرت زینب سر به کجاوه کوبید؟» این مطلب از این جهت اهمیت دارد که تنها مستند قمه‌زنی اشاره به این واقعه است و ادعای ما این است که نه به لحاظ صغروی و نه به لحاظ کبروی چنین مستندی قابل دفاع نیست:

به لحاظ صغروی: اصل واقعه بشدت مشکوک است زیرا:

  1. اولین نقل آن، خبر مسلم جصاص در منتخب طریخی (متوفی 1085) است که اولا کتاب تاریخی نیست بلکه صرفا بیان مرثیه‌ است بدون سند، ثانیا چرا در هیچ متنی در این همه مقاتل قبلی یافت نشده، ثالثا محدث نوری (در لولو و مرجان/287) و شیخ عباس قمی (در منتهی الامال/483) هم اعتبار کلی اصل کتاب را به چالش کشیده‌اند (که مشتمل بر ضعیف و غیرضعیف است) و هم اعتبار خاص این خبر را با توجه به قرائن درونی (بند بعدی) (به نقل از الصحیح من مقتل سیدالشهداء پاورقی ص55)
  2. با توصیه حضرت در شب عاشورا و نیز اشعاری که در این راستا به حضرت نسبت داده شده، با مقام صبر و رضای حضرت منافات دارد.
  3. ظاهر عمده اخبار این است که اهل بیت چه در مسیر کربلا تا کوفه و چه در مسیر کوفه به شام بر شتران بدون هرگونه زیرانداز سوار شده‌اند چه رسد به کجاوه، که حضرت بخواهد سر از پرده کجاوه درآورد و سر امام را بر روی نیزه ببیند. هم خود اخبار نقل کاروان، و هم اخباری که بر آمدن و مشاهده آنها توسط مردم، اینکه مکشفات الوجوه بین الاعداء بوده‌اند و هم اعتراضات شدید حضرت زینب به یزید که زنان تو در پرده باشند و دختران رسول خدا در معرض انظار همگان و… همگی موید این است. (البته تنها در دو نقل سنی (اخبارالطوال/259 و بغیه الطلب فی تاریخ الحلب 6/2630) ادعا شده که «عمرسعد آنها را فی المحامل المستوره علی الابل آورد که به نظر می‌رسد در راستای خبرسازیهای زمان یزید است که سعی در توجیه واقعه و نفی اهانتها داشته‌اند)
  4. [ اگرچه در مورد همزمانی انتقال سر امام به شام با انقتال قافله اهل بیت اختلاف است اما در مورد انتقال از کربلا به کوفه تمام نقلها این است که سر امام ع را همان روز عاشورا فرستادند و کاروان فردا حرکت کرد. پس چگونه حضرت زینب قبل از کوفه سر امام را بر نیزه دید؟. این را در جلسه ذکر نکرده‌ام]

به لحاظ کبروی: به فرض که حضرت زینب س چنان کرده باشد، بروز یک واکنش طبیعی تحت فشار روحی، مجوز همان کار برای دیگران در شرایط عادی نمی‌شود. به علاوه که فرق است بین سر به دیوار کوبیدن و استفاده از اسلحه (شمشیر) برای خون جاری کردن از سر.

درباره خطبه‌های حضرت زینب در جمع کوفیان، در مجلس ابن زیاد و در مجلس یزید نقاط مشترکی وجود دارد که ابتدا اشاره می‌شود و بعد هریک بتفصیل:

  1. همگی با حمد و صلوات شروع می‌شود (یعنی از موضع توحیدی می‌خواهد تحلیل کند)
  2. در همگی اثبات پیروزی امام و اهل بیت و شکست یزیدیان از منظر توحیدی انجام می‌شود.
  3. همگی مشتمل بر نهی از منکر (افشاگری علیه دستگاه اموی و این واقعه) است
  4. در همگی نحوه بروز شجاعت یک زن متجلی می‌شود


2) حیای فراوان در هنگام حضور اجتماعی («خفره» بودن در سخنرانی کوفه و «متنکره» نشستن در مجلس ابن زیاد)

3) خطبه کوفه و نکات آن (علاوه بر نکات فوق، جامعه شناسی‌ای از کوفیان ارائه می‌شود گه چه شد که منافق در میان شما بردنه شد. چون بدنه اصلی شما دو گروه ماند: الصلف النطف (لاف زن متزلزل) و الصدر الشنف (سینه‌های کینه‌جو) یعنی مقایسه بین خواص جامعه خودی (که سست‌انگاری کردند) و خواص جامعه دشمن. و در واقع شرحی است بر اسنکه چگونه جامعه دینی به عذاب صعد مبتلا می‌شود

4) دفاع از جان امام سجاد در مجلس ابن‌زیاد (به نحوی است که خود ابن‌زیاد تردید نمی‌کند که اگر بخواهد امام را شهید کند باید ابتدا حضرت زینب را شهید کند.

5) خطبه در مجلس ابن زیاد و نکات آن

  1. اثبات پیروزی خود از نگاه توحیدی و اخروی (ما رایت الا جمیلا… فانظر لمن الفلج یومئذ)
  2. شجاعت بی‌نظیر در رسوا کردن (هبلتک امک یابن مرجانه)
  3. رسوا کردن دشمن در مدار زنانه: لعمری لقد قتلت کهلی … فان کان هذا شفائک فقد شفیت)

6) مراقبت از قافله و ناتوانان قافله در مسیر تا شام

  • در مجلس ابن زیاد یکبار قبل از حضرت زینب، امام سجاد و سپس فاطمه صغری با بیان عباراتی اشک دشمن را درمی‌آورند. اما فعلا با کارهای حضرت زینب کار داریم:

7) دفاع از فاطمه صغری در مجلس یزید، نهایتا در مدار زنانه: (انت امیر و تشتم ظالما و تقهر بسلطانک)

8) خطبه مجلس یزید و نکات آن

  1. اثبات تفصیلی پیرئزی خود و شکست یزید با توجه به مولفه‌های توحید و نبوت و معاد
  2. افشاگری حکومت یزید در کلیتش و تبیین معنای عدل در این حکومت (امن العدل)
  3. اشاره‌ای ضمنی به افشاگری اصل انحراف سقیفه (و سیعلم من سول لک و مکنک من رقاب المسلمین) و نشان دادن اینکه اگر عاشورا جدی گرفته شود، سقیفه به چالش می‌افتد.
  4. ابراز شجاعت جدی با تحقیر فراوان یزید (انی لاستصغر قدرک و استعظم تقریعک و استکثر توبیخک …)

9) بازگشت به مدینه و تکمیل پیام امام در خود مدینه (امام در مدینه تا بود کسی به پیامش توجه نکرد اما حضرت زینب افشاگری‌هایی کرد که آخر ظاهرا از مدینه تبعیدش کردند)

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


یکشنبه 94 مهر 12 , ساعت 4:59 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

(ضمن تبریک عید غدیر بر تمامی مسلمانان و آزادگان عالم و محبان امیرالمومنین علیه السلام، و تسلیت به مناسبت فاجعه دردناک و شهادت گونه حاجیان در منا، دست دادن اتفاقی آقای ظریف با اوباما، و استناد برخی افراد برای توجیه این واقعه بر اساس حدیثی از حضرت علی علیه السلام، بهانه ای شد برای نگارش یادداشتی در تحلیل دینی مساله مدارا با دشمن و چگونگی استفاده فراجناحی و واقع بینانه از ادبیات دینی در خصوص مسائل اجتماعی.)

مدارا با دشمن، آری یا خیر؟

از زمانی که مذاکرات رسمی دولتمردان ایران و آمریکا در موضوع هسته‌ای آغاز شد، سوالی در جامعه جدی شد که بالاخره با دشمن باید مدارا کرد یا نه؟ این سوال به فراخور اموری که در این ایام رخ داد فراز و فرود یافته اما از اهمیتش کاسته نشده است و اخیرا دست دادن اتفاقی آقای ظریف و آقای اوباما در راهروهای سازمان ملل، این بحث را وارد فاز جدیدی کرد. در ابتدا تذکر این نکته را لازم می‌دانم که منظور از فاز جدید، قضاوتی درباره خود این مصافحه نیست؛ یعنی اگر این حادثه، یک حادثه اتفاقی بوده باشد - چنانکه وزارت خارجه رسما اعلام کرد - به‌خودی خود، مشکلی ندارد: اگر دست دادن آقای ظریف با آقای کری در جلسات دو سال گذشته مشکلی نداشت، امروز هم اگر به طور ناخواسته، مسیر وی با مسیر تیم آمریکایی متقارن شد، دلیلی ندارد که انتظار داشته باشیم که ایشان با آقای کری دست ندهد؛ یا اینکه با آقای کری دست دهد اما با آقای اوباما که کنار اوست دست ندهد؛ و چنین واقعه‌ای، ربطی به مدارا کردن یا نکردن با دشمن ندارد.

پس تاکید می‌کنم موضوع مورد نظر این یادداشت، مذمت یا دفاع از این واقعه خاص نیست؛ بلکه آنچه انگیزه نوشتن این یادداشت شد این بود که این واقعه نیز اگرچه طبق معمول، بهانه‌ای برای حمله موافقان و مخالفان مدارا با آمریکا به همدیگر قرار گرفت، اما تا پیش از این، غالبا استدلالهای موافقان مدارا، مستند به ملاحظات دیپلماتیک بود، و استدلالهای مخالفان، مستند به متون و معارف دینی؛ اما در این واقعه برخی از موافقان مدارا، با استناد به حدیثی از امیرالمومنین (ع)، از استدلال مبتنی بر معارف دینی استفاده کردند؛ و ببینیم به دور از حب و بغض‌های شخصی و جناحی و با نگاهی واقع‌بینانه به آموزه‌های اسلامی و در جایی که آگاهانه - و نه اتفاقی- می‌خواهیم اقدام کنیم، بالاخره باید با دشمن مدارا کرد یا خیر؟

اما قبل از این، خوب است اشاره کنم که اینکه طرفین ماجرا برای پیشبرد مدعای خود، از استدلال مستند به معارف دینی استفاده می‌کنند، از جهتی جای خوشحالی دارد و از جهتی جای نگرانی. خوشحالی از این بابت که: استفاده از ادبیات دینی برای پیشبرد مقاصد خود در میان جناح‌های رقیب، موید و شاهد خوبی است بر اینکه دین همچنان در جامعه ما حضور جدی دارد و ادعای «تنزل جایگاه دین در جامعه ما» ادعای نادرست و ظاهربینانه‌ای است. چرا؟ چون هرگاه افراد دو جناح مخالف برای پشیبرد اهداف و مقاصد خود به ادبیات یکسانی تمسک ‌کنند، معلوم ‌می‌شود موضع کلی جامعه نسبت به قبول آن ادبیات، مثبت است. اگر در جامعه‌ای باورهای سکولاریستی (دنیامدارانه) غلبه داشته باشد، طرفین نزاع برای جلب نظر مردم، از ادبیات سکولار استفاده خواهند کرد؛ و اگر در جامعه‌ای از ادبیات دینی برای غلبه بر همدیگر استفاده گردد، معلوم می‌شود در این جامعه، دین، حضور فعالی در باورهای مردم دارد.

 اما نگرانی از این بابت است که مبادا دین وسیله‌ای برای سوءاستفاده جناح‌های سیاسی گردد؛ و به جای کارکرد خود در رشد و ارتقای انسانها، ملعبه‌ دست غوغاسالاران شود. برای پرهیز از این آفت است که لازم است دائما سطح دینداری و تحلیل خود از معارف دینی را ارتقا دهیم تا در چنین شرایطی دریابیم کدام تحلیل «مومنانه» [=واقعا دینی] است و کدام تحلیل «منافقانه» [= نه واقعا دینی، بلکه مبتنی بر سوءاستفاده از دین].

همه می دانیم که مهمترین عاملی که بین تحلیل واقعا دینی و تحلیل منافقانه تمایز ایجاد می‌کند این است که هدف از تحلیل واقعا دینی، ارتقای ارزشهای متعالی دین در جامعه و به تعبیر دیگر، ارتقای معرفتی و اخلاقی و معنوی جامعه است؛ اما کسی که رویکرد منافقانه دارد، هدفش سوءاستفاده از ادبیات دین برای رسیدن به منظورهای شخصی و جناحی و سیاسی است. اما این مقدار اطلاعات، مشکل تمایز فوق را حل نمی‌کند؛ زیرا ما دستگاه نیت‌سنج نداریم که بفهمیم هدف یک تحلیل‌گر چه بوده؛ و در ظاهر هم هرکسی هدف خود را الهی، و هدف مخالفین خود را شخصی و جناحی معرفی می‌کند.

اما آیا عملا راهی وجود ندارد که بین دو گونه تحلیل منافقانه و مومنانه بتوان تمایز گذاشت و بتوان به نحوی واقع‌بینانه و فراجناحی، تحلیلی که دین را ابزاری برای سوءاستفاده خود قرار داده، از تحلیلی که هدفش ارتقای دینداری واقعی در جامعه است، بازشناخت؟

قرآن کریم این راه را معرفی کرده است، بدین صورت که یکی از اوصاف خارجی و محسوس منافقان را این می‌داند که: «یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً» (نساء/150: می‌گویند به برخی از [آموزه‌های دین] ایمان می‌آوریم و برخی را قبول نمی‌کنیم و می‌خواهند بین این راهی بیابند). در واقع کسی که واقعا مومن است اگر به یک جمله دینی استناد می‌کند، این جمله را هماهنگ با سایر آموزه‌های دین، و مبتنی بر ارزشهایی که دین مطرح کرده است، معنی می‌کند؛ اما کسی که منافق است و درصدد سوءاستفاده از ادبیات دینی برآمده، اگر به جمله‌ای از جملات متون دینی استناد می‌کند، آن جمله را به دلخواه خود گزینش کرده و بر اساس خواسته‌های شخصی و جناحی و ... تفسیر می‌کند. به تعبیر دیگر، برداشت واقعا صحیح ‌از گزاره‌های دینی، برداشتی است که در آن، ارزشهایی که دین اصل قرار داده، مبنای تحلیل قرار می‌گیرد، (و از همینجاست که می‌توان فهمید هدف گوینده در استفاده از ادبیات دینی، ارتقای ارزشهای دینی در جامعه است)؛ اما برداشت انحرافی و تحلیل منافقانه، در جایی رخ می‌دهد که گوینده، نظام ارزشی دیگری (یعنی خواسته‌ها و اغراض دیگری غیر از ارزشهایی که خود دین مطرح کرده) را مبنای برداشت خود از متون دینی قرار می‌دهد و این است که نشان می‌دهد گوینده در حقیقت، به دنبال خواسته‌ها [=ارزشها]ی شخصی، جناحی، و ... خود است، نه ارتقای واقعی جامعه؛ و صرفاً برای اینکه به این خواسته‌ها برسد، از ادبیات دینی، استفاده [یا به تعبیر بهتر: سوءاستفاده] کرده است.

پس اگر بخواهیم درباره برداشت صحیح و واقعا دینی (نه سوءاستفاده از دین) درباره هر موضوعی (از جمله مدارا با دشمن) قضاوت واقع‌بینانه و فراجناحی داشته باشیم، باید ابتدا نگاهی به نظام ارزشی خود دین در قبال آن مساله بیندازیم و آنگاه ببینیم کدام برداشت، در راستای این نظام ارزشی است و کدام در این راستا نیست. در واقع، در عین حال که این سخن درست است که ما دستگاه نیت‌سنج نداریم و نمی توانیم درباره نیتهای افراد قضاوت کنیم و حق نداریم افراد را به خاطر گمان شخصی خود، متهم به نفاق و سوءنیت و ... کنیم؛ اما لازمه این سخن این نیست که با صرف نظر از نیتهای درونی افراد، و صرفا با بررسی خود تحلیلها، نتوانیم تحلیلهای مومنانه را از تحلیلهای منافقانه بازشناسیم.

با این مقدمه اکنون می‌توان چگونگی رسیدن به پاسخ واقعا دینیِ مساله «مدارا با دشمن» (یا هر برداشت دینی دیگری) را دریافت: اگر مبنای ما برای مدارا یا عدم مدارا، از نظام ارزشی اسلامی تغذیه کرد، تحلیل ما واقعا دینی (مومنانه) خواهد بود و اگر به نظام ارزشی دیگری (مثلا قدرت‌طلبی جناحی یا ارزشهای سکولار [=دنیامدار]) تکیه داشت، تحلیل ما منافقانه خواهد بود.

پس باید نظام ارزشی اسلامی را که پشتوانه سخن امیرالمومنین (ع) و مبنای تحلیل واقعا اسلامی است شناسایی ‌کنیم که با معلوم شدن آن، ناروا بودن سایر تحلیلها معلوم شود. حدیث امیرالمومنین علیه‌السلام که این روزها، عبارات پایانیِ آن مورد استفاده قرار گرفته، این است که: ٌ إِذَا لَقِیتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَ أَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَ الْبِشْرَ، تَتَفَرَّقُوا وَ مَا عَلَیْکُمْ مِنَ الْأَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ، إِذَا عَطَسَ أَحَدُکُمْ فَسَمِّتُوهُ قُولُوا یَرْحَمُکَ اللَّهُ وَ هُوَ یَقُولُ لَکُمْ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ یَرْحَمُکُمْ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها، صَافِحْ عَدُوَّکَ وَ إِنْ کَرِهَ فَإِنَّهُ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِبَادَهُ یَقُولُ "ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیم‏"» (خصال صدوق ج2 ص633) «وقتی برادرانتان را دیدید با همدیگر مصافحه کنید و به هم روی خوش نشان دهید، که در این صورت وقتی از هم جدا می‌شوید، گناهانتان از بین رفته است، ... و با دشمنت هم مصافحه کن اگر چه از آن خوشش نیاید؛ زیرا خداوند بندگانش را بدان امر کرده، می‌فرماید: "[بدى را] با نیکى دفع کن، ناگاه خواهى دید همان کس که میان تو و او دشمنى است، همانند دوستى صمیمى‌ خواهد بود."(سوره فصلت، آیه 34)»

جمله محل بحث، «توصیه به دست دادن با دشمن» است که با قرینه عبارات قبل و بعد، معلوم می‌شود این جمله درباره کدورتها و دشمنی‌های شخصی و جناحی و سلیقه‌ای است که در درون جامعه ایمانی پیش می‌آید: در عبارات قبل، تعبیر «برادرانتان» آمده، که اشاره‌ای دارد است به آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه» (حجرات/10: فقط مومنان با همدیگر برادرند)؛ و در عبارات بعد، این اقدام مصداق عمل به آیه‌ای که ناظر به روابط شخصی مومنین است، معرفی شده است. پس این توصیه، در مورد دشمنی‌هایی است که در فضای روابط شخصی و گروهی میان خود مومنان پدید آمده است.

اکنون، بر اساس نظام ارزشی اسلام، آیا این توصیه را می‌توان در مورد دشمنان اسلام و جامعه اسلامی (یعنی در جایی که دیگر مساله، ربطی به کدورت شخصی ندارد؛ بلکه این دشمنی ناشی از اختلافات بنیادین دو طرز تفکر و اصطلاحا دو ایدئولوژی است) جاری دانست؟

موضع قرآن کریم در قبال دشمنان جامعه اسلامی این است که نه‌تنها افراد جامعه، بلکه خود پیامبر اکرم (ص) را هم بشدت از هرگونه مدارا و تسامح در قبال آنها برحذر می‌دارد و تاکید می‌کند که آنها ظاهر مدارامآب به خود می‌گیرند تا تو را به عدول از مواضعت بکشانند: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏» (قلم/9: آرزو دارند که تو سازشکاری کنی تا آنها همه چیز را ماست مالی کنند!) و پیش‌بینی می‌کند که آنها تا زمانی که از اهداف و ارزشهای اسلامی دست برنداری، از تو راضی نخواهند شد: «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم‏» (بقره/120: یهود و نصاری هیچگاه از تو راضی نمی‌شوند مگر اینکه کاملا از روش و آیین آنها تبعیت کنی)؛ و نهایتا مهمترین علامت منافق بودن انسانها در جامعه دینی را این امر معرفی می‌کند که اینان عزتمندی را در برقراری روابط با قدرتمندان مادی بشر می‌دانند: «بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیما؛ الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعا» (نساء/138-139: به منافقان بشارت بده که عذابی دردناک برایشان است، همان کسانی که به جای مومنان، پیمان دوستی با کافران می‌بندند؛ آیا عزت را نزد آنان جستجو می‌کنند؟! در حالی که همانا عزت سراسر نزد خداست.)

شاید پاسخ مختصر این مساله را که بالاخره اسلام مدارا با دشمن را قبول دارد یا خیر، در این دو آیه شریفه بتوان یافت که یکی در وصف جامعه نبوی است که می‌فرماید: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ» (فتح/29: محمد (ص) پیامبر خداست و کسانی که با اویند در برابر کافران سخت و محکم، د ر میان خودشان نرم و مهربان هستند) و دومی در وصف جامعه مهدوی است که می‌فرماید: ««فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ» (مائده/54: بزودی خداوند مردمی را خواهد آورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند؛ در مقابل مومنان نرم و رام و اهل مدارا، و در مقابل کافران با عزت و قدرت و صلابت هستند). یعنی اگر دشمن فرد یا جناحی از مومنان باشد که دشمنیِ پیش آمده، دشمنی شخصی و جناحی و ... است، اسلام بشدت به مدارا با چنین دشمنی توصیه می‌کند؛ و اگر دشمن، دشمنی‌اش بر سر دین و آیین است و در واقع با اسلام و جامعه اسلامی دشمنی دارد، به هیچ عنوان کمترین مدارایی با وی شایسته نیست.


شنبه 94 خرداد 2 , ساعت 7:42 عصر

حجاب قانونی یا حجاب اجباری

بسم الله الرحمن الرحیم

از مسائلی که هر از چندگاهی بحثهایی را در جامعه ما برمی‌انگیزاند بحث درباره حجاب و موضع نظام در قبال آن است. حقیقت این است که اصل مساله، چندان دشوار نیست؛ اما طرح غلط مساله و فضای تبلیغاتی‌ای که پیرامون آن پدید آمده، باعث شده ابهامات فراوانی پدید آید و به عنوان یک سوال مشکل جلوه کند. در اینجا تلاش می‌شود با واضح ساختن صورت مساله، پاسخی منطقی و موجه برای آن ارائه، و نشان داده شود که چگونه طرح غلط آن می‌تواند کاری کند که برخی با مقدمات کاملا صحیح، به نتیجه کاملا غلط برسند!

اصل مطلب:

برای ساده شدن استدلال، مطلب در چند بند به تفکیک ارائه می‌شود:

1) آیا اسلام حکم خاصی در مساله پوشش زنان دارد؟

پاسخ این مساله بقدری آشکار است که نه تنها بین شیعه و سنی در آن اختلافی نیست، بلکه امروز حتی دشمنان اسلام هم، نوع حجاب زنان را مهمترین علامت مسلمانی زنان می‌دانند و به همین جهت با آن چنین مخالفت می‌کنند.

2) آیا این حکم اسلام، یک حکم شخصی برای زنان است یا یک حکم اجتماعی؟

اساسا قوانین حجاب در اسلام، ناظر به حضور زن در مقابل نامحرم است نه در حریم خصوصی خود، یعنی ناظر به حضور زن در مجامع عمومی است؛ پس سنخ این حکم، یک حکم اجتماعی است، نه یک حکم شخصی و مربوط به حریم خصوصی.

3) آیا مساله پوشش افراد در مجامع عمومی، جزء مباحث «حقوق مدنی» محسوب می‌شود که مشمول یک قانون الزام‌آور اجتماعی باشد یا خیر؟

پاسخ این هم بحثی ندارد. قطعا این مساله در زمره حقوق مدنی است و ساده‌ترین شاهد آن هم این است که تمامی جوامع در قبال این مساله، قانون دارند (چنانکه کاملا برهنه ظاهر شدن در اماکن عمومی، در تمام کشورها ممنوع است و مقداری از پوشش در تمام جوامع برای زن و مرد الزامی است که البته در جوامع مختلف، درباره این مقدار اختلاف نظر دارند). همچنین تصویب قوانین علیه حجاب در کشورهای اروپایی، شاهد مهمی است که حتی جوامع سکولار هم مساله حدود پوشش را جزء مباحث حقوق مدنی و قابل قانون‌گذاری می‌دانند.

4) در یک نظام اسلامی، آیا حقوق و قوانین مدنی باید تابع احکام اجتماعی اسلام باشد یا خیر؟

اساسا اسلامی بودن یک نظام و حکومت، معنایی جز این نمی تواند داشته باشد که آن حکومت درصدد پیاده کردن احکام اسلام باشد و این مطلبی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی بدان تصریح شده است: «اصل چهارم: کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی،اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید براساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این امر برعهده فقهای شورای نگهبان است.»

با این مقدمات، تردیدی نمی‌ماند که نظام جمهوری اسلامی موظف است قانون حجاب در اسلام (که جزء احکام واضح و متفق‌علیه مسلمانان است) را که یک قانون مدنی برای پوشش زنان است به عنوان یک قانون رسمیت بشناسد و در اجرای آن بکوشد.

ریشه اشکالها و ابهامها

اگر مساله این اندازه واضح است، پس این جنجالها چیست؟ حقیقت این است که در فهم و اجرای این قانون، گاهی سوءتفاهم‌‌ها، بدرفتاری‌ها ویا صحنه‌سازی‌هایی رخ داده که دستاویزی برای نوعی تفریط و تحریف و شبهه‌افکنی قرار گرفته است.

به عنوان مقدمه، اشاره به این نکته لازم است که در حوزه حقوق تفاوتی هست بین حقوق مدنی و حقوق جزایی و کیفری. حقوق مدنی به بررسی و تنظیم روابط افراد جامعه با یکدیگر می‌پردازد؛ اما مشخصه بارز حقوق جزا (کیفری)، ضمانت اجرای شدید آن است. مثلا حقوق مربوط به روابط مالک و مستاجر یا قوانین رانندگی نمونه‌ای از حقوق و قوانین مدنی است؛ و قوانین مربوط به مجازات‌های دزد و قاتل، نمونه‌ای از حقوق کیفری.

اگرچه قانون، همواره توام با الزام است و رعایت هر دو دسته قانون برای حفظ جامعه لازم است، اما عرف جامعه (و نه لزوما عرف خاص حقوق‌دانان) تنها کسانی که قوانین دسته دوم را زیر پا می‌گذارند «مجرم» و «بزهکار» قلمداد می‌کند. در واقع در عرف جامعه، بین «تخلف از قانون» و «مجرم» بودن فرق می‌گذارند. مثلا در مورد کسی که با تخلف از قانون، حق موجر یا مستاجر را تضییع کرده (اگرچه اذعان دارند که کار بد و ناشایستی کرده) تعبیر «مجرم» و «بزهکار» به کار نمی‌برند. البته غالبا ضابطین قانون در هر جامعه‌ای (پلیس و نیروی انتظامی) تمایل دارند فرهنگی باب شود که مابه‌ازای هر تخلفی را «جریمه» بنامد و هر متخلفی «مجرم» قلمداد شود (تا با توجه به بار سنگین عاطفی این کلمه، چه‌بسا تخلفات کاهش یابد) چنانکه مثلا در کشور ما پلیس در مقاطعی درصدد فرهنگ‌سازی‌ای بود که کسی که از چراغ قرمز عبور می‌کند در ادبیات مردم «مجرم» قلمداد شود؛ اما حقیقت این است که عرف جوامع، با اینکه در مجموع این امور را ناپسند دانسته و مرتکب آن را مذمت می‌کنند، اما عنوان «مجرم» به وی نمی‌دهند.

البته گاه تخلف از قوانین مدنی بقدری شدید است که برای این حیطه‌ها قانون جزایی و کیفری تدوین می‌شود؛ مثلا عمده قوانین راهنمایی و رانندگی از سنخ قوانین مدنی است؛ اما ممکن است برای انجام برخی حرکات کاملا نامتعارف و رعب‌آور با وسیله نقلیه، قوانین کیفری و جزایی تدوین شود؛ و غالبا عرف مردم هم مرتکبین این گونه رفتارها را «مجرم» قلمداد می‌کنند.

اگر کسی در قوانین اسلام، در حوزه مسائل مربوط به زن و مرد نیک بیندیشد، درمی‌یابد که مساله حجاب، از سنخ مباحث حقوق مدنی؛ و احکامی همچون حکم زنا و لواط، در زمره قوانین مربوط به حقوق جزا (کیفری) می‌باشند؛ و اتفاقا قوانین نظام جمهوری اسلامی هم بر همین اساس تدوین شده است.

البته در کشور ما، دو عامل دست به دست هم داد که نوعی تلقی نادرست از الزام حجاب پدید آید: اول اینکه در مقاطعی، افرادی تندرو (نه در مقام قانون‌گذار یا ضابط رسمی قانون، بلکه بر اساس نظر شخصی خود) به بهانه «نهی از منکر» درصدد برآمدند با متخلفین از قانون حجاب، برخوردهای خشن (شبیه برخوردهای کیفری و جزایی) داشته باشند. از مزایای جامعه اسلامی به سایر جوامع این است که اسلام در قالب یک حکم شرعی به نام «امر به معروف و نهی از منکر» از تمامی آحاد جامعه خواسته است که از اجرای همگانی قوانین مدنی حمایت کنند و این مشارکت مردمی، ضامن اجرای این قوانین خواهد بود (چنانکه مثلا اگر مردم به قانون‌شکنانی که در رانندگی حق دیگران را پایمال می‌کنند تذکر دهند، وضع رانندگی در جامعه خیلی بهتر خواهد شد.) اما وقتی پای اجرای قوانین کیفری می‌رسد، به‌ویژه در جامعه‌ای که حکومت اسلامی دارد، مساله از حوزه «نهی از منکر» عمومی خارج می‌شود و این امر تنها باید توسط ضابطین قضایی انجام شود؛ چنانکه شرعاً هم کسی حق ندارد به بهانه «نهی از منکر»، شخصاً به اجرای حدود شرعی (مثلا حد زنا) اقدام نماید؛ و اجرای حدود تنها باید با حکم و مجوز حاکم شرع انجام شود. این مطلب نشان می‌دهد که چنان برخوردهایی واقعا مبتنی بر احکام اسلام و قوانین نظام اسلامی نبوده است، تا کسی اسلام یا نظام اسلامی را در این زمینه مقصر بداند.

عامل دوم این است که در مقاطعی، برنامه‌ریزی‌های حساب‌شده دشمنان برای ترویج بی‌بند و باری در مناطق خاصی از برخی شهرهای بزرگ، منجر به بروز رفتارهای کاملا غیرمتعارفی شد که لازم آورد یک سلسله قوانین جزایی نیز برای این گونه رفتارها (که شبیه همان مثال رانندگی نامتعارف، از حد مسائل مدنی تجاوز کرده بود) در نظر گرفته شود و در این موارد پای مداخله ضابطان قضایی (نیروی انتظامی) به مساله باز شود. دشمنان با توجه به قدرت رسانه‌ای‌شان، ورود نیروی انتظامی به چنین عرصه‌هایی را از سنخ تندروی‌های مذکور معرفی کردند؛ و اشتباهات و گاه غرض‌ورزی‌های معدودی از این ضابطان قضایی هم مویدی بر تلقی مذکور شد و همین بهانه‌ای داد به دست مخالفان، تا اصل مساله را زیر سوال ببرند.

اکنون ترفندی که مخالفان حجاب در این زمینه در پیش گرفته‌اند، این است که با به کار بردن کلمه «اجبار»، مساله را به نحو خاصی طراحی می‌کنند که مخاطب، گرفتار نوعی بازیِ باخت-باخت شود. وقتی مساله به این صورت مطرح می‌شود که «آیا اسلام طرفدار حجاب اجباری است؟» هرپاسخی، باخت موضع شما در قبال حکم اسلام را قطعی کرده است: اگر گفتید «نیست»، یکی از واجبات اسلام را که مورد اتفاق شیعه و سنی است انکار کرده‌اید؛ و اگر هم گفتید «هست»، بار منفی کلمه «اجبار» در دوره‌ای که شعار آزادی مهمترین محور ارزش‌گذاریها شده، چنان بر دوش شما سنگینی می‌کند که از اسلام چهره‌ای خشن ارائه می‌گردد و موجب می‌شود فضاهای عاطفی بر تحلیل منطقی غلبه کند.

نمونه‌ای از افتادن در این دام دشمن

اخیرا روحانی محترمی که دغدغه‌های فرهنگی مشهودی دارد، از زاویه همین دغدغه‌ها، به مخالفت با قانون حجاب به عنوان یک قانون حکومتی پرداخته، و جالب است که از مقدماتی که برای مخالفت با حجاب الزامی استفاده کرده، که به لحاظ منطقی، از آن مقدمات، ضرورت قانون الزامی حجاب اثبات می‌شود! به تعبیر دیگر، تحلیل ایشان، به گونه‌ای است که خروجی آن، نقیض مقدماتش است! ایشان در ابتدا بدرستی بین سنخ «مسائل اعتقادی» با «رفتار بیرونی که جنس اجتماعی دارد» تفاوت می‌گذارند و باز بدرستی نشان می‌دهند که اجبار تنها در دسته دوم فرض دارد نه در دسته اول؛ و بلکه در خصوص دسته دوم، هر نظام اجتماعی‌ای باید قوانینی ارائه کند تا جامعه نظمی داشته باشد. آنگاه، مبتنی بر این مقدمات صحیح، نتیجه می‌گیرند که «یکی از اشتباهات ما در جمهوری اسلامی اجبار حجاب بوده است»!

آیا حجابی که الزام می‌شود یک «اعتقاد» است یا یک «بروز اجتماعی و دینی»؟ واقعا چه تفاوتی بین «حدود شرعی» (که ایشان الزام قانونی در آنها را پذیرفته) با «حجاب» وجود دارد؟ آیا تفاوت آنها در این است که، طبق تصور ایشان، یکی را می‌شود قانونی کرد و دیگری را خیر؛ یا باید پذیرفت که هر دو قانون مبتنی بر شریعت و لذا قانونهایی الزام‌آور هستند و تفاوت تنها در این است که یکی از سنخ قوانین کیفری است و دیگری از سنخ قوانین مدنی؟ اگر ایشان می‌پذیرند که بروزهای اجتماعی محل قانونگذاری و الزامات قانونی است، و اگر قبول دارند که حکومت اسلامی قوانینش را بر اساس قوانین مدنی اسلام باید بنا کند، پس مقصر دانستن نظام به خاطر التزام به این قانون چه توجیهی دارد؟ آیا واقعا اقدام نظام جمهوری اسلامی اشتباه بوده است یا سنخ تحلیل ایشان؟


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ