پاورپوینت بحث علم دینی برای طرح ضیافت اندیشه با اصلاحاتی در سایت این جانب قرار داده شده و قابل دانلود است به آدرس زیر:
http://www.souzanchi.ir/religious-sciense/
در انتخابات ریاست جمهوری امسال هنوز بازار بحثها داغ است و هنوز بسیاری از افراد تصمیم نهایی خود را نگرفته اند. معیارهای صحیح را همه می شناسند اما در این میان گاه استدلالهایی برای ترجیح یک نفر یا کنار گذاشتن یک نفر مطرح می شود که مبتنی بر یک معیار ناصواب یا اولویت گذاری نادرست است. یادداشت زیر که در شماره 172 هفته نامه پنجره (ویژه نامه انتخابات ریاست جمهوری سال 1392) با عنوان «هیچکس بهترین نیست؛ چگونه چه کسی را انتخاب کنم؟» منتشر شده، نمی خواهد یک نفر خاص را به شما پیشنهاد دهد بلکه برخی از این استدلالها را مورد بررسی قرار می دهد که البته شاید این بررسی، نظر خواننده را در مورد نامزد انتخابی خود تغییر دهد:
بسم الله الرحمن الرحیم
معیارهای غلط برای انتخاب اصلح!
انتخابات امسال از انتخاباتهایی است که حدود یک هفته به برگزاریش مانده اما هنوز بحثها درباره نامزدها جدی است و بسیاری هنوز تصمیم قطعی خود را نگرفتهاند. همه مایلند به کسی رای دهند که با اخلاق باشد و برای خدا به میدان آمده باشد، نه به طمع قدرت؛ نسبت به اوضاع نابسامان داخلی، و بهویژه مشکلات اقتصادی درکی صحیح و راه حلی منطقی داشته باشد؛ از عهده مکر مکاران خارجی و دشمنان نظام برآید و با تعامل عزتمندانه در عرصه بینالملل بر تحریمها فائق آید؛ سابقه خود را در مدیریت به خوبی نشان داده باشد؛ در تحلیل مسائل جامعه صاحبنظر باشد و گفتمان انقلاب را یک گام به جلو ببرد؛ و ... . اما آیا کسی با همه این ویژگیها یافت میشود؟
اینجاست که اولویتگذاری ضرورت پیدا میکند و بحث درباره تطبیق معیارهای انتخاب اصلح بر افراد داغ میشود. ظاهر بسیاری از بحثها درباره اشخاص است، اما حقیقت این است که بازار استدلال درباره اولویت معیارها گرم شده است: درباره اینکه برخی سابقه مدیریتی شان بیشتر است، برخی دغدغه سیاست خارجیشان بیشتر و برخی سادهزیستی در زندگیشان نمود بیشتری دارد، و برخی ....، اختلاف کمتر است، بلکه اختلاف اصلی این است که سابقه مدیریت مهمتر است یا دغدغه سیاست خارجی یا ... . درواقع، یکی از عللی که عدهای شخصی را بر شخص دیگر ترجیح میدهند چون به نظرشان، معیاری که مهمتر میدانند در شخص مورد نظرشان یافت میشود؛ و حقیقت این است که اصل این مساله یک ارتقا در فرهنگ سیاسی جامعه است، که روز به روز، از فضای شخصمداری، به فضای معیارمداری نزدیک میشویم، و رد صلاحیت برخی شخصیتهای جنجالی، حداقل حسنش در این بود که فضای معقولیت بر فضای تصمیم گیری بر مبنای حب و بغض غلبه یافته است.
اینجاست که باید مواظب استدلالهای نادرست بود. در اینکه معیارهایی همچون تقوا و تعهد، توان مدیریت کلان، تحلیل صحیح از وضعیت جامعه و ... لازم است، بحثی نیست، بلکه بحث بر سر اولویت و ماهیت اینها و از آن مهمتر بحث بر سر اموری است که واقعا اولویت ندارد یا اشتباه فهمیده میشود. در یادداشت حاضر قرار نیست معیارهای کاملی برای تشخیص اصلح ارائه شود، بلکه فقط برخی از نکاتی که در استدلالها و تصمیمگیریها میتواند رهزن باشد، تذکر داده میشود.
1. مدیر بودن یا قالتاق بودن؟
برخی مدیر بودن را (آن هم در کشور پرمشکلی مثل ایران، که بسیاری از اوقات روابط بر ضوابط غلبه دارد) در قالتاق بودن میدانند و با این معیار برخی را کنار میگذارند. قالتاق بودن واژهای است که بسیار در تحلیلهای عادی مردم میشنویم، اما کمتر مورد تحلیل قرار گرفته است. شاید نزدیک ترین کلمه در فرهنگ عمومی به این کلمه، واژه «زرنگی» است، که البته با مایههایی از مدیریت توام شده باشد. شخص قالتاق شخصی است که در روابط عمومیاش از طرفی هوش بالایی دارد که میتواند خواسته خود را پیش ببرد اما برای پیش بردن خواستهاش مقید به تقوا و اخلاق نمیماند، بلکه از هر راهی اقدام میکند. به تعبیر دیگر، صرف بالا بودن هوش مدیریتی شخص را قالتاق نمیکند، بلکه باید تهمایههایی از بیتقوایی و بیاخلاقی هم در شخص حضور داشته باشد. برای اینکه تفاوت این دو واژه بهتر معلوم شود، شاید اشاره به نمونههای تاریخیای از مصادیق آن مفید باشد: حضرت علی (علیهالسلام) قطعا هوش مدیریتی بالایی داشته؛ اما او را قالتاق نمیدانیم؛ در عین حال، معاویه قطعا مصداق یک شخصیت قالتاق است. قطعا یک شخصیت قالتاق در وضعیتهایی کار خود را در ظاهر پیش میبرد، که یک شخصیت باهوش ولی اخلاقمدار پیش نمیبرد، اما یادمان باشد که به امیرالمومنین اعتراض کردند که معاویه از تو زرنگتر است و او هم فرمود، او زرنگتر نیست، بلکه تقوا ندارد، و به تعبیر ما او زرنگتر نیست، بلکه قالتاقتر است؛ و اگر ما شیعه علی علیه السلام هستیم، بالاخره باید تقوا را بر قالتاقگری ترجیح دهیم ولو که تقوا دست و پایمان را ببندد. خلاصه اینکه «قالتاق» بودن، ولو که در مقام ظاهر «کار راهانداز» است، نمیتواند یک معیار برای ترجیح ما باشد.
ضمنا در تشخیص مفهوم «مدیر و مدبر» که شرط رئیس جمهور است باید بیشتر دقت شود. اگرچه سابقه مدیریت اجرایی میتواند علامتی برای شناخت مدیر و مدبر بودن یک نفر قلمداد شود، اما تنها علامت نیست، بلکه مجموع سوابق یک فرد و تدبیرهایی که در مسئولیتهای قبلی خود داشته نیز تا حدود زیادی میتواند میزان مدیر و مدبر بودن وی را نشان دهد؛ و یادمان باشد که ملاک موفقیت در مدیریت را «کار راهاندازی به هر نحو ممکن» ندانیم.
2. معنای درست «برنامه داشتن»
قطعا برنامه داشتن برای یک نامزد انتخابات، ویژگی خوبی است، اما در مقام رای دادن، چگونه میتوانیم روی برنامه داشتن اشخاص حساب کنیم؟ حقیقت این است که «برنامه» داشتن، زمانی برای مقامی همچون ریاست جمهوری میتواند برنامه حساب شود که حداقل عرصههای سیاسی (اعم از سیاست داخلی و خارجی)، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تعلیم و تربیتی را شامل شود، و حقیقت دیگر این است که هیچ یک از ما که قرار است رای بدهیم، در همه این عرصهها صاحبنظر نیستیم. این امر زمینه فریب خوردن ما را بالا میبرد، یعنی چهبسا سخنهایی که از نظر ما به عنوان افراد غیرمتخصص برنامه خوبی قلمداد شود، اما یک متخصص کاملا آن را بیاعتبار بداند. مثلا همه ما دلمان میخواهد که هم تورم پایین بیاید و هم اشتغال زیاد شود، اما از دوستان اقتصاددانم شنیدهاند که رابطه این دو معکوس است؛ یعنی سیاستها اشتغالزایی تورمزاست و بالعکس. البته من اقتصاد بلد نیستم و ممکن است کسی تئوری اقتصادیای داشته باشد که بتواند این دو معضل را با هم حل کند، اما علیالقاعده قضاوت درباره این تئوری هم کار اقتصاددانان است، نه کار امثال من. پس تاکید بر برنامه عملیاتی داشتن، اگرچه بهخودیخود امر درستی است، اما راه معتبریی برای سنجش بین دو نامزد برای منِ غیرمتخصص نیست؛ و در واقع، اگر بر این مولفه به عنوان یک پارامتر اصلی تاکید شود، چربزبانی نقش بیشتری از برنامه داشتن بازی خواهد کرد، زیرا او قرار است مرا نسبت به داشتن برنامه قانع کند، نه اینکه برنامهاش از منظر تخصصی بهتر باشد.
اما اهمیت برنامه قابل انکار نیست، پس چه باید کرد؟ به نظر میرسد بهترین راه شناسایی برنامه داشتن یک نامزد برای منِ غیرمتخصص، این است که ببینم اولا آیا متخصصانی از او حمایت میکنند؟ و اگر بله، اینها کدام طیف از متخصصان هستند؟ همانطور که من در همه زمینهها متخصص نیستم، رئیس جمهور هم همین طور است، پس اگر انسان خودرایی نباشد، احتمالا در درجه اول، به متخصصان مشاور خود مراجعه خواهد کرد، و اینکه آن متخصصان چه جهتگیریهای کلانی دارند، می تواند دورنمای عینیای از برنامه او در اختیار من قرار دهد، ولو که نامزد مربوطه فعلا خلاف آن سخنان را در برنامههایش مطرح کند.
البته راه دیگر برای شناسایی برنامههای وی، توجه به دغدغههای کلان وی در سخنانش است. کسی که وقتی سخن از فرهنگ به میان میآید فقط سراغ مولفههای اقتصادی میرود، معلوم است که چه درکی از فرهنگ دارد و کسی که در عرصه مشکلات سیاسی، فقط بر مولفه آزادی اصرار میورزد، و سخنی از مسئولیت به میان نمیآورد، معلوم است که کشور را به کدام جهت خواهد برد؛ ولو که در برنامههای رسمیاش چیز دیگری اعلام کند.
3. جایگاه و اولویت «سادهزیستی»
قطعا سادهزیستی یک مولفه مثبت برای رئیس جمهور است، اما جایگاه این مولفه کجاست و چه اولویتی دارد؟ به تعبیر دیگر، اگر همه مولفهها جمع باشد، قطعا سادهزیستی عاملی برای ترجیح است، اما وقتی همه ویژگیها در یک نفر جمع نیست و در مقام اولویتگذاری هستیم، این سوال پیش میآید که سادهزیستی چه اندازه اولویت دارد؟
برای درک اولویت داشتن یا نداشتن این مولفه یکبار دیگر باید صورت مساله را مرور کنیم: کشور در طوفان حوادث و «مشکلات» به سر میبرد و کسی که رئیس جمهور میشود، بالاترین قدرت اجرایی کشور را در اختیار میگیرد، پس اینکه او چه کسی باشد، در اینکه چقدر از مشکلات ما حل خواهد شد بسیار موثر است. پس باید کسی را انتخاب کنیم که (1) مسائل و مشکلات جامعه را به نحو درست بشناسد، (2) راهبرد کلانی برای حل آن مشکلات و توان انجام آن راه حل را داشته باشد، (3) با در اختیار گرفتن این قدرت، واقعا درصدد حل کردن آنها برآید، نه درصدد تامین منافع خود. هر ویژگیای که در رئیسجمهور میخواهیم طلب کنیم باید ناظر به این سه مطلب باشد؛ سایر مولفهها زمانی در اولویت قرار میگیرند که نسبت معنیداری با این مولفهها پیدا کنند. اکنون جایگاه سادهزیستی نیز معلوم میشود. سادهزیستی زمانی یک اولویت است که بتواند علامتی بر برخورداری نامزد از بند 1 یا بند 3 بشود؛ یعنی یا به عنوان شاهدی برای اینکه نامزد مربوطه مشکلات جامعه را از نزدیک لمس میکند، به کار آید یا به عنوان دلیلی بر اینکه او قصد سوء استفاده از بیتالمال را ندارد.
ضمنا یادآوری میکنم که قطعا اشرافیگری عاملی منفی است و اگر کسی در فضای اشرافیگری باشد، به درد ریاستجمهوری نمیخورد. به تعبیر دیگر، اگر کسی اهل اشرافیت بود، قطعا نامزد مناسبی نیست، اما بین اشرافیت و سادهزیستی فاصله است، و اگر کسی در این فاصله قرار داشت، و با شواهد دیگر «شناخت او از مشکلات جامعه» و «تقوای مالیِ» او احراز شد، در اینجا ساده زیستی اولویت خاصی پیدا نمیکند؛ مگر اینکه در بقیه شرایط اصلی یکسان باشند، که البته در این صورت یک عامل ترجیح خواهد بود.
4. صالح مقبول یا اصلح نامقبول؟
اینکه ما شخصی را برتر میدانیم اما رای نمیآورد، پس ما هم به او رای نمیدهیم، آیا استدلال قابل قبولی است؟ به نظر میرسد این استدلال میتواند استدلال صحیحی باشد، اگر دو شرط را داشته باشد (و چون غالبا این دو شرط را ندارد، به نظر من غالبا استدلال معتبری نیست).
شرط اول این است که بهقدری به زمان انتخابات نزدیک شده باشیم که احتمال تغییر آراء را ندهیم. انتخابات واقعهای است که آراء افراد تا روز انتخابات عوض میشود؛ مخصوصا در انتخاباتی مثل امسال که فضای تحلیل و عقلانیت بر فضای دوقطبی و احساسی غلبه دارد و بسیاری از افراد هنوز تصمیمشان نهایی نشده است. لذا تا زمانی که وضعیت این گونه است، باید همان اصلح را مطرح کرد و از او دفاع نمود؛ خصوصا که گاه در همان روزهای آخر چرخشهای شدیدی در آراء ممکن است پدید آید.
شرط دوم این است که آمار ما آمار مطمئنی باشد؛ که غالبا نیست. بسیاری از آمارهایی که این ایام منتشر میشود آمارهای جانبدارانه است، نه حاکی از وضعیت واقعی جامعه. البته گاه به خاطر دوقطبی شدن فضا یا مولفههای دیگر، وضعیت به گونهای درمیآید که آدمی یقین میکند نامزد مورد نظرش رایی ندارد. اینجاست که مدل تصمیمگیری به مدل دفع افسد به فاسد تبدیل میشود، یعنی به کسی رای میدهد که با رای آوردن وی، لااقل کسی که ضررش را بیشتر میداند روی کار نیاید. اما چنانکه اشاره شد، رسیدن به چنین یقینی بسیار بعید است و انسان باید دقت کند که فریب جو اجتماعی را نخورد، چرا که بسیار می شود که افراد مختلفی (از طرفداران فرد «صالح» گرفته تا مخالفان فرد «اصلح») درصدد برمیآیند که به لحاظ اجتماعی القا کنند که فرد «اصلح» رای نمیآورد تا با همین تلقی حامیان وی را بپراکنند.
6. چگونه مطرح کردن مسائل و مشکلات
در یک نگاه گذرا، انسان مشکلات فراوانی را در کشور مشاهده میکند که در یک رتبه نیستند و اولویتهایی که نامزد در مسائل مختلف مطرح می کند، در درک شایستگیهای وی موثر است. مثلا دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا در درجه اول، از نوع نگاهشان به مهمترین مسائل شناسایی میشوند. یعنی نباید واژه ها رهزن ما شود: هر دو جناح به اصولی پایبندند و البته هر دو درصدد اصلاح جامعه بر اساس نظر خود هستند؛ اینها ملاک تفاوت این دو نیست؛ بلکه از منظر اجتماعی و در اصطلاح امروزی، اصلاح طلب کسی است که مهمترین مسائل و مشکلات را مسائل مربوط به حقوق مدنی و آزادیها به ویژه آزادیهای سیاسی میداند و مهمترین هدفش توسعه سیاسی است؛ اما اصولگرا کسی است که مهمترین مسائل و مشکلات را در میزان دوری و نزدیکی ما به اصول و شاخصهای زندگی اسلامی میبیند و مهمترین هدفش تقویت ابعاد اسلامی زندگی در جامعه است. واضح است که اینکه ما کدام مسائل و مشکلات را اولویت میدهیم اولین معیار ما خواهد بود. در مقام خردتر نیز تشخیص مسائل و مشکلات برای شناسایی نامزد مورد نظر مهم است. مثلا سیاهنمایی با واقعبینی متفاوت است. البته در واقعیت ابعاد سیاهی وجود دارد اما کسی که فقط سیاهیهای جامعه را میبیند و به گونهای سخن میگوید که گویی فقط با آمدن او همه مشکلات حل خواهد شد، قطعا واقعبین نیست. یا به عنوان نمونهای دیگر، اگر یکی از مشکلات کشور را تحریمها بدانیم، نوع ادبیات نامزد نشان میدهد که او چه درکی از مساله دارد. کسی که ادبیاتش درباره تحریمها این است که من با رفاقت و نرمش تنشها را کم میکنم یک درکی از ماهیت تحریمها دارد و کسی که ریشه تحریمها را در دشمنی دشمنان با اصل نظام میداند و بر ایستادگی و مقاومت تاکید میکند درک دیگری دارد؛ و اینها همه به ما نشان میدهد که نامزد مورد نظر آیا درک درستی از مشکلات و مسائل دارد یا خیر؟
نکته پایانی: تذکری درباره مدیریت جهل خویش
آخرین نکتهای که هشدارش در مقام تصمیمگیری ضرورت دارد، این است که «نمیدانم»های خود را بخوبی بشناسیم و «میدانم» به جای آن نگذاریم. در مورد برخی از نامزدها برخی از نکات را نمیدانیم، اما فراوان دیده میشود که عدهای ندیدن موارد خلاف را دلیل بر دارا بودن آن مولفه قلمداد میکنند؛ و عده دیگر، ندانستن خود را دلیل بر عدم آن مولفه در شخص مورد نظر. مثلا ممکن است شخصی به دلیل موقعیتهای قبلی خود، وضعیتی داشته که مدیریتش محل بحث است، عدهای همان ابهام را دلیل بر توان مدیریتی وی قلمداد میکنند، و عدهای از همان ابهام عدم توان مدیریتی وی را نتیجه میگیرند؛ که هر دو نارواست. در این گونه موارد که نسبت به مولفه مورد نظر تردید داریم، مهمترین کار این است که نقش آن مولفه را در میان اولویتهای خود شناسایی کنیم، سپس یکبار در میان نامزدهایی که اولویت اجمالی آنها معلوم شده، یکبار با فرض عدم آن مولفه و یکبار با فرض وجود آن مولفه وضعیت را تحلیل کنیم و دو وضعیت را با هم مقایسه کنیم و ببینیم ضرر کدام کمتر است و در نهایت با فرض عدم علم خود، به قضاوت برسیم.
در پایان تذکر این نکته لازم است که برای یک انسان مومن در هر کاری از همه مهمتر این است که از خدا کمک بخواهد که قلبش را به آنچه خیر و صلاح خویش است راهنمایی کند. ختم کلام خود را این جمله از آیت الله بهجت قرار میدهم که:
«کسانی که متحیر و مرددند، به آنها دستور داده شده و میشود، ملاحظه کنید: کدامیک از دو حزب، با ولایت علی(ع) موافق یا موافقتر است؛ و کدام، اعتقاد او عملاً انتظار مهدی(ع) را دارد یا متأکدتر است؛ کدام، تغییری در امور دینیه، داده یا نمیدهد؛ کدام، معتدل در فکر، یا متلوّن است در اعتقاد یا عمل؛ کدام، ملکه تقوی و صدق و ائتمان [= امانتداری] دارد، یا قویتر است؛ کدام، در صفات، شبیه به کفر یا نفاق و کدام، دورتر است؛ و بالجمله، کدام، به خدای متعال و خاتمالأنبیاء و خاتمالاوصیاء «صلوات الله علیهم و عجل فرجهم» نزدیکتر است.» (بیاینه آیت الله بهجت در 11 محرمالحرام 1418)
آیا میزان مشارکت مردم تنها وجهه حماسی شدن انتخابات است؟ آنچه در ادامه آمده است یادداشتی است که در تحلیل این مساله که در هفته نامه پنجره (شماره 172) در تاریخ 1392/3/18 منتشر کرده ام:
بسم الله الرحمن الرحیم
رهبر عزیز انقلاب، سال 1392 را سال «حماسه سیاسی، حماسه اقتصادی» نامیدند. درباره حماسه سیاسی، ذهنها بیش از هرچیز معطوف به مساله انتخابات و میزان مشارکت مردم است؛ اما آیا این تنها وجهه حماسی شدن انتخابات است؟
گسترش تلقی غربی از مفاهیم و مواجهه کلیشهای با بیانات رهبر انقلاب از آفتهایی است که همیشه بدان مبتلا بوده و هستیم. زمانی که رهبر عزیزمان سال 1390 را سال جهاد اقتصادی نامیدند، باز این مواجهه غربی-کلیشهای گسترش یافت و آن موقع با نگارش یادداشتی درباره سیره و جهاد اقتصادی حضرت زهرا[1] کوشیدم با این مواجهه مقابله کنم و الان نیز از نگارش مقاله حاضر همین قصد را دارم.
آن زمان واژه «جهاد» در ادبیات غربی و کلیشهای فهمیده میشد و لذا در میان مولفههای مختلف آن، بر «تلاش فراوان» تاکید میگردید، و مولفههای دیگر آن، مانند صبر و استقامت، ایثار و فداکاری، اخلاص و توکل، و ... مورد غفلت قرار میگرفت؛ امروزه نیز در مورد واژه «حماسه»، فقط «کمیت» و «جنجال» مورد توجه قرار گرفته و از دو مفهوم «کیفیت» و «تعالی» که در این واژه نهفته است، غفلت میشود.
شاهد سادهای بر این مدعا، نوع تحلیلهایی است که پیش و پس از تعیین صلاحیت نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در کشور شاهد بودهایم. عدهای در دقایق پایانی زمان ثبت نام، اعلام حضور کردند؛ که حضور برخی از آنها این تحلیل را در پی داشت که انتخابات بسیار پرشورتر برگزار خواهد شد و حماسه سیاسی رقم خواهد خورد؛ و سپس عدم احراز صلاحیت برخی از ایشان، این تحلیل را در میان عدهای پدید آورد که حضور مردم کمرنگ خواهد شد و دیگر حماسه سیاسی رخ نمیدهد.
میتوان پذیرفت که حضور برخی از افراد مذکور «شور و جنجال» انتخابات را شدیدتر میکرد و چهبسا در «کمیت» آراء را هم اثری میگذاشت؛ اما آیا این نگاه که ارکان «حماسه» را تنها در شور و جنجال و کمیت میداند، یک نگاه اسلامی است؟ برای اینکه مقصود بهتر معلوم شود، اشاره به برخی مثالهای تاریخی مفید است: ما کدام جنگها را یک جنگ حماسی (با بار ارزشی مثبت) میدانیم؟ جنگهای نادرشاه افشار که بسیار پرشور و جنجال و پرکمیت بود و فتوحات مادی فراوانی به همراه داشت؛ یا واقعه عاشورا، که شور آن، نه در جنجالآفرینی و کمیت آن، بلکه در کیفیت و تعالی حاصل از آن بود؟ واقعه عاشورا، در یک نگاه عمیق، حماسیترین واقعه تاریخ بشریت است؛ چرا که نه فقط بر مردم آن زمان، یا بر شیعیان و مسلمانان جهان اثر گذاشته و میگذارد، بلکه حتی پس از گذشت 12 قرن یک نهضت ضداستعماری را توسط یک انسان بودایی (گاندی) رقم میزند (گاندی الگوی نهضت خود را امام حسین علیهالسلام معرفی کرد). اما این بزرگترین حماسه تاریخ، زمانش کمتر از یک روز بود، مکانش در فاصله 80 کیلومتری از یک شهر (کوفه)، و حماسهآفرینانش حدود 100 نفر. از سوی دیگر با اینکه درباره جنگ جهانی اول و دوم، فیلمها ساخته شده تا نوعی باور به حماسی بودن آنها، به مخاطب القا شود، اما هیچ یک آن را یک «حماسه» نمیدانیم؛ با اینکه زمانش چندین سال طول کشید، مکانش در قلب پایتختهای مهمترین کشورهای دنیا بود، و رقم نقشآفرینانش چندین میلیون نفر.
پس شاخص حماسی بودن یا نبودن انتخابات فقط کمیت نیست. حماسی بودن حادثهای مثل انتخابات دو رکن دارد: بُعد کمی، و بُعد کیفی. از لحاظ کمیت که سی و چند سال است که شاهدیم دشمنان نظام، هر دفعه به بهانهای، وعده کم شدن حضور مردم را مطرح میکنند و الحمدلله هربار این پیشبینیشان نقش بر آب شده است و مردم با حضور پرشور خود بُعد کمی حماسه انتخابات را رقم زدهاند.
اما بُعد کیفی آن، که کمتر مورد توجه قرار گرفته، امری است که سال به سال رو به ارتقا بوده و اگر از منظری عمیق در انتخابات امسال بیندیشیم خواهیم دید که نیامدن آن افراد نهتنها از حماسی شدن این واقعه نخواهد کاست، بلکه بهویژه از زاویه کیفی، آن را به حماسی بودن نزدیکتر خواهد کرد.
در اینجا هیچ قضاوتی درباره خود آن افراد مدنظر نیست، بلکه تحلیلی صرفا اجتماعی از رفتار جامعه مد نظر است. اگر آنها میآمدند جنجال و شاید کمیت بیشتر میشد، اما نه افزایشی از سر عقلانیت، بلکه افزایشی از باب عشق و نفرت. ریشه این جنجال این بود که بسیاری از مردم از سر عشق و بسیاری دیگر از سر نفرت وارد میدان میشدند؛ و مدار نظرات بر عشق و نفرت دور میزد تا بر تحلیل و تامل؛ در نتیجه فضای احساسی دوقطبیای پدید میآمد که مانع عقلانیت در تصمیمگیری آحاد جامعه میگردید و رایها بیش از آنکه بر مدار بحث و تحلیل بچرخد، بر مدار قطبی شدن جامعه حرکت میکرد، و این واقعه اگرچه چهبسا اندکی بر تعداد آراء میافزود، اما سطح تحلیلها را تنزل میداد و بازار اهانت و سیاهنمایی و بیاخلاقی و رسوا کردن همدیگر گرم میشد، و اگر چنین فضایی به خاطر جنجال و کمیت حاصل از آن، در یک منطق کلیشهای، یک حماسه قلمداد شود؛ اما از منظر اسلامی، یک انحطاط اخلاقی است تا یک حماسه؛ شبیه وضعیتی که در انتخابات 88 رخ داد، که اگرچه به خاطر کمیتش میتوانست یک حماسه به حساب آید، اما به خاطر غلبه بیاخلاقیها و قانونگریزیها و جنجالمداریها، به یک فتنه تبدیل شد.
اگر کسی روند انتخابات ریاست جمهوری در کشور را در نظر بگیرد، شاهد یک رشد کیفی هستیم که بسیار مهمتر از رشد کمی آن است؛ و این آن بُعد از حماسه سیاسی مردم ماست که اغلب مغفول واقع میشود. انتخابات حاضر یک گام به جلو محسوب میشود؛ زیرا:
اولا نتیجه برای هیچکس معلوم نیست و لذا بازار تحلیلها گرم و گرمتر میشود و این رشد اجتماعی و سیاسی جامعه را در پی دارد؛ و
ثانیا در پی نیامدن افراد مذکور و شدت گرفتن تبلیغات رسانههای مخالف نظام، حضور مردم (که قطعا بیش از حضور مردم در کشورهای مدعی دموکراسی مانند آمریکاست که کمتر از 50 درصد واجدین شرایط در آن شرکت کردند) همانند گذشته حماسهساز خواهد بود؛ و
ثالثا انتخابات، حتی اگر به دور دوم کشیده شود، بعید به نظر میرسد که به سمت یک فضای دوقطبی احساساتی (که مانع تصمیمگیری عقلایی است) کشیده شود؛ و اگر تعالی و کیفیت را دو رکن مهمترِ «حماسه» بدانیم، چنین انتخاباتی بیتردید یک حماسه سیاسی خواهد بود.
[1]. متاسفانه سایتی که این یادداشت حقیر را ابتدا منتشر کرد، هم نام آن را عوض کرد و عنوان «درسهایی که حضرت زهرا(س) به ما میآموزد» بر آن گذاشت که اصلا دغدغه مورد نظر (که هشدار به مواجهه کلیشهای با تعابیر رهبری بود) را تحتالشعاع قرار میداد و هم مقداری از آن را حذف نمود؛ لذا خوانندگان را به نسخه اصلی آن که در وبلاگ خود قرار دادهام (با عنوان «سیره حضرت زهرا سلام الله علیها و جهاد اقتصادی؛ کلیشه یا واقعیت») ارجاع میدهم.
بیشک یکی از مهمترین مشکلات کشور مشکلات اقتصادی است که از ریشههای اصلی آن، تحریمهاست و یکی از انتظاراتی که از رئیسجمهور بعدی میرود این است که فکری برای این تحریمها بکند و این مولفه یکی از مولفههای اصلی تصمیمگیری افراد برای انتخاب است. برای اینکه دریابیم کدام نامزد ریاست جمهوری توان غلبه بر تحریمهارا دارد، ابتدا باید درک درستی از وضعیت، و نقاط قوت و ضعف ما و قدرتهای رقیب داشته باشیم؛ و تفاوت اصلی نامزدهابر سر تحلیلی است که از این وضعیت دارند:
1) امروزه همه فهمیدهاند که غربیان نزاع اصلیشان با ما بر سر خود مساله هستهای نیست؛ و مساله هستهای فقط یک بهانه است؛ و بعید است بین سیاستمداران کشور (و نامزدها) در این جهت اختلافی باشد.
2) در میان سیاستمدارانی که در نظام حضور دارند، همه بر سر اینکه اصل توان هستهای ما حفظ شود اختلافی نیست، یعنی گمان نمیرود که حتی آقای روحانی هم درصدد تعطیلی کامل فرآیندهای انرژی هستهای در کشور برآید.
3) در اینکه برای پیشبرد خواسته خود به میز مذاکره نباید بسنده شود و رایزنیهای پیرامونی هم باید انجام شود، اختلافی نیست؛ هرچند برخی چنین وانمود میکنند که فقط آنها این کار را بلدند.
پس اختلاف اصلی در چیست؟
اختلاف بر سر این است که در برابر این بهانهجویی غربیان چه مواجههای داشته باشیم؟ در مناظره سوم دو طرز فکر در مقابل هم قرار گرفت:
یک طرز فکر این بود که ما برای رفع مشکل تحریمها، روش کنار کشیدن گام به گام را تعقیب کنیم؛ یعنی اگرچه میدانیم مساله هستهای فقط یک بهانه است اما همین بهانه را هم از آنها بگیریم؛ یعنی از برخی فعالیتهایمان صرف نظر کنیم تا آنها هم از برخی تحریمها صرف نظر کنند؛ (روحانی، ولایتی، عارف، رضایی)
و طرز فکر دیگر این بود که با این روش چیز بیشتری به دست نخواهیم آورد؛ بلکه به عقبنشینی بیشتر و بیشتر ما منجر خواهد شد ولی اصرار بر موضع مقاومت و تسلیم نشدن، آنها را ناامید میکند. (جلیلی، حداد، قالیباف)
اما کدام درست است؟ پاسخ این مساله در گروی تحلیل هدف و رفتارهای طرف مقابل است. میدانیم که هدف اصلی از تحریمها این است که ما را به عقبنشینی وادار کند. اکنون دو اقدام فوق را از این منظر بررسی کنیم:
الف) روش مصالحه گام به گام. این روش با استقبال کلامی آنها مواجه خواهد شد، و چهبسا در گام اول، برخی موارد کماهمیت از تحریمها حذف شود؛ اما اقدامی است که طرف مقابل از آن، بوی عقبنشینی استشمام میکند، یعنی نتیجه میگیرد که تحریم کردن اقدام موثری برای رسیدن او به هدفش بوده است. اکنون سوال این است که اگر آنها متوجه شدند که اقدامشان (تحریم کردن) در پیشبرد هدفشان (عقبنشینی رقیب) موفق بوده، در ادامه چه کار خواهند کرد؟ آیا «از ادامه اقدام خود دست برمیدارند»؟ یا «چون اقدام خود را موثر دیدهاند به آن ادامه میدهند البته به نحوی که رقیب آهسته آهسته به عقب رفتن خود ادامه دهد»؟ به نظر میرسد که حتما کار دوم را انجام خواهند داد؛ و با توجه به اینکه مساله هستهای یک بهانه است و آنها عقبنشینی ما از بسیاری از اصولمان را میخواهند تحریمها به این زودیها تمام نخواهد شد.
ب) روش مقاومت و تسلیم نشدن. اگر حرکت ما به نحوی باشد که طرف مقابل هیچ تغییری در ما نبیند، چه خواهد کرد؟ از آنجا که این تحریمها برای خود او هم ضررهایی دارد، اگر احتمال بدهد که ما تغییر خواهیم کرد، شاید باز به تحریم خود ادامه دهد ، اما اگر از تغییر ما ناامید شود، چطور؟ علیالقاعده او هم دنبال منافع خود است و وقتی ببیند از این راه اثری نمیگذارد این راه را رها میکند و راه جدیدی در پیش میگیرد.
در واقع، مساله این است: آنها مطمئن شده بودند که دولت فعلی عقبنشینی نمیکند اما چون انتخابات ریاست جمهوری در پیش بود، این احتمال را میدادند که گزینهای پیدا شود که از حرکتش بتوان بوی عقبنشینی را استشمام کرد؛ و لذا تحریمها را ادامه دادند. اکنون اگر کسانی که منطق دوم (استقامت و مقاومت) را دارند رای بیاورند، آنها عملا این پیام را دریافت میکنند که حداقل تا 4 سال دیگر خبری از عقبنشینی نخواهد بود؛ و با توجه به هزینههای مادی و سیاسی این تحریمها ادامه دادنش برای 4 سال برای آنها نمیصرفد؛ اما اگر کسانی که منطق اول (مدارای گام به گام) را دارند رای بیاورند؛ امید آنها به عقبنشینی دوباره زنده میشود.
اکنون با آمدن چه طرز تفکری، احتمال پایان یافتن تحریمها بیشتر خواهد شد؟
مقاله ارائه شده در همایش الامام المهدی و مستقبل العالم در دانشگاه کوفه 11 رجب 1434 (2 خرداد 1392)
بسم الله الرحمن الرحیم
انتظار حقیقی، مستلزم آماده ساختن واقعی زمینه های ظهور است؛ و کسی واقعا منتظر است که وقتی امام بیاید به یاری اش بشتابد. کوفیان ادعای آمادگی برای یاری امام زمان خویش داشتند، اما جز اندکی با امام نماندند. آیا همین که تاکنون امام زمان نیامده است، شاهدی نیست که هنوز ادعای ما نیز صادقانه نیست؟
مساله این است که انتظار واقعی در گروی چیست و چه کنیم تا واقعا زمینه برای ظهور امام زمان علیه السلام مهیا شود؟
از آنجا که اگر منتظر امام هستیم، باید زندگی خود را به گونهای سامان دهیم که امام زمان آن را بپسندد، برای حل این مساله ابتدا به سراغ معیارهای «پسند امام زمان علیه السلام» رفته ایم و از آنجا که در ادبیات امام زمان و سایر ائمه علیهم السلام، برای عینی و ملموس شدن پسندشان، دائما از وقایع کربلا و برقراری ارتباط بین کربلا و مهدویت استفاده کرده اند، در مقاله حاضر تلاش شده، با نگاهی به سیره امام حسین علیه السلام و رفتارهای عاشوراییان و دشمنان ایشان، وظیفه منتظر واقعی در عصر غیبت – که چه کند تا زمینه ساز ظهور امام زمان علیه السلام شود – معلوم گردد. مدعای مقاله این است که انتظار واقعی در گروی تغییر سبک زندگی کنونی و ترویج سبک زندگیای است که از منطق تکلیف شروع، و به منطق عشق ختم میگردد؛ یعنی آن منطق تکلیف، زمینه را برای شکل گیری زندگی مبتنی بر عشق واقعی به امام مهیا میکند و در صورت جدی شدن منطق عاشقی در جامعه، امکان عینی ظهور مهیا میگردد. البته سبک زندگی دیگری که مبتنی بر منطق ادب است نیز میتواند شخص را مهیای ورود در منطق تکلیف یا منطق عاشقی، و لذا آماده ظهور کند.
برای متن کامل مقاله ر.ک:
http://www.souzanchi.ir/aiting-for-imam-mahdi/
ضمن تبریک حلول ماه رجب و میلاد امام باقر علیهالسلام
آقای دکتر سروش دباغ (فرزند دکتر عبدالکریم سروش) چندی پیش مقالهای با نام «حجاب در ترازوی اخلاق» نوشت که خلاصه مدعایش این بود که بیحجابی نه به لحاظ اخلاقی اشکال دارد و نه مصداق نقض فرمان الهی میباشد. این مقاله انتقاداتی را برانگیخت و ایشان مدتی بعد مقاله دومی در تبیین بیشتر مدعای خود نوشت با نام «بیحجابی یا بیعفتی، کدام غیراخلاقی است.» در همان ایام یکی از دوستان این دو مقاله را برای بنده ارسال کرد و تقاضا کرد که تحلیل خود را درباره آنها بیان کنم. از آنجا که شاید در این دو مقاله مهمترین استدلالهای مخالفان بحث حجاب را بتوان یافت به نظرم رسید نقد و بررسی آن بهانهای برای پاسخ دادن به بسیاری از انتقادات بحث حجاب است. لذا نقدی بر این دو مقاله نوشتهام که در دل آن بسیاری از بحثهای پیرامون حجاب و نسبت آن با اخلاق نوشتهام که در آدرس زیر میتوانید آن را مطالعه کنید.
http://www.souzanchi.ir/hejab-and-moralit/
ضمن تبریک میلاد مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها
دکتر کدیور با استناد به برخی از عبارات این آیه، تفسیر جدیدی از حد واجب حجاب شرعی ارائه داده که این مقاله با بررسی کل آیه نشان میدهد که آیا تفسیر ایشان قابل قبول است یا خیر و در مجموع میزان اعتبار ادله ایشان در باب میزان حجاب واجب چه اندازه است. این مقاله در میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها به پایان رسید که به دلایلی نشر آن تا امروز به تعویق افتاد.
بسم الله الرحمن الرحیم
ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بر تمام عاشقان ایشان تسلیت باد
ما مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، اگرچه در برخی احکام شرعی (مثل وضو) اختلاف نظر داریم، اما تعالیمی که از طریق آیات و روایات به دستمان رسیده، جای تردیدی برای ما نگذاشته که حجاب شرعی لازم برای یک زن مسلمان، پوشاندن تمام بدن غیر از صورت و دستان وی (تا مچ) است؛ و این مطلب بهقدری واضح بوده که امروزه، نه فقط بین مسلمانان، بلکه در تمام دنیا، پوشیدن این حجاب، علامتی برای شناسایی یک زن مسلمان به حساب میآید تاحدی که در سراسر جهان، حکومتهایی که با اسلام میانه خوبی ندارند، این مدل پوشش را، چون علامت مسلمانی یک زن است، در مدارس و ادارات خود برنمیتابند؛ یعنی این حجاب، علاوه بر کمک به حفظ اخلاقی جامعه، امروزه نقش پرچم را برای نشان دادن هویت یک زن مسلمان ایفا میکند.
نویسنده محترم کتاب «حجاب شرعی در عصر پیامبر (ص)» درصدد برآمده این تلقی از حجاب زن مسلمان را به چالش بکشد و فرضیهاش این است که حجاب شرعی در آن زمان، این اندازه نبوده، بلکه چیزی در حد پوشاندن تنه و ران و بازو بوده، و اسلام اصراری بر پوشش زن در برابر مردان نامحرم ندارد.
کتاب «حجاب شرعی در عصر پیامبر» نوشتهای است حدود 1000 صفحه از آقای امیر ترکاشوند که آن طور که در صفحه نمایهی آن ذکر شده، ظاهرا نگارش آن در سال 1389 به پایان رسیده، و با اصلاحاتی، در سال 1390 در فضای مجازی منتشر شده است. این کتاب به تدریج در میان افراد غیرمتخصص شیوع پیدا کرده و در میان طیف خاصی از جامعه به عنوان مدرک مهمی علیه حجاب شرعی قلمداد گردیده است؛ همین امر انگیزهای شد برای نگارش مقالهای که به بررسی میزان اعتبار آن بپردازد.
برای مطالعه متن مقاله مراجعه کنید به:
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (سوره مائده، آیه8)
ای کسانی که ایمان آوردهاید در زمره کسانی باشید که برای خدا قیام میکنند و به قسط و عدل شهادت میدهند؛ و بدیهای گروهی موجب نشود که شما (در قضاوتتان در مورد آنها) از مسیر عدالت خارج شوید؛ عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیکتر است؛ و از خدا بترسید که خداوند به آنچه انجام میدهید کاملا آگاه است.
کسانی که آخرین یادداشت سیاسی مرا دیدهاند، از شدت دلخوری حقیر از کار خلاف شرع و اخلاق و قانونی که چندی پیش آقای احمدینژاد مرتکب شد، آگاهند. امروز با عکسی از ایشان مواجه شدم که حدس زدم بلافاصله خبرساز میشود و بعد یادداشتی از برادر عزیزمان آقای زائری در سایت الف مشاهده کردم که بر ناراحتیام افزود. لذا تذکر چند مطلب را ضروری دیدم:
- آیا عکس مذکور واقعی است؟
آقای میرتاج الدینی، که همراه رئیس جمهور بوده، همین امشب صحت آن را تکذیب کرد و در هیچ یک از فیلمهایی که از مراسم مذکور گرفته شده، و کثیری از آنها در فضای مجازی موجود است، من تاکنون این صحنه را نیافتم. البته سایت الف، منبع عکس را خبرگزاری رویترز معرفی کرده است؛ حداقل باید گفت: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ (سوره حجرات، آیه 6)» ای مومنان، اگر فاسقی برای شما خبر مهمی آورد بررسی کنید که مبادا ندانسته گروهی را به چیزی متهم کنید و فردایش پشیمان شوید.
- اکنون فرض میکنم که افراد بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که این عکس درست است؛ پرداختن به این عکس در فضای کنونی چه فایدهای دارد؟
یادآوری میکنم که نمیخواهم از آقای احمدی نژاد دفاع کنم، بلکه میخواهم درباره موج بیهودهای که احتمالا بر سر این عکس در کشور بپا شود، هشدارهایی بدهم.
مطلبم را از یادداشت آقای زائری شروع میکنم، چرا که به نظر می رسد سخن ایشان، یکی از تحلیلهایی است که بسیار رواج خواهد یافت و هرکس این عکس را ببیند ابتدا این تحلیل را ارائه میکند. ایشان در لفافه، این عکس را به عنوان یک سند قطعی بر انحراف آقای احمدینژاد قلمداد کرده و آن را با فیلمی مقایسه کردهاند که چند سال قبل در مورد دست دادن آقای خاتمی با یک زن پخش شد و مورد انکار ایشان قرار گرفت؛ و بعد گفتهاند: «راستی برادران و خواهران ارزشگرا و آرمانخواهی که به خاطر سر سوزنی احتمال خطا و اشتباه در دوره سازندگی و اصلاحات کشور را به هم می ریختند به کدام پستو خزیدهاند؟»
الف) در مورد این مقایسه چند مطلب را باید توجه کرد:
1) دفتر آقای خاتمی، نه بلافاصله، بلکه بعد از گذشت چند هفته، آن فیلم را تکذیب کرد. البته بعد از اینکه تکذیب کرد، باید حمل بر صحت میشد و اگر کسی بعدش بر آن اصرار میکرد، اقدامش قابل دفاع نبود. اما در اینجا همان روزی که عکس پخش شد، تکذیب شد. پس به لحاظ سندیت، فعلا هر دو واقعه تکذیب شدهاند و بعد از تکذیب، این گونه جنجالها روا نیست. اما میخواهم بر فرض اینکه هر دو واقعه رخ داده باشد، ببینم کدام ارزش پرداختن داشت و کدام ندارد؟
2) آقای خاتمی، مثل بنده و آقای زائری، ملبس به لباس روحانیت است، و همه می دانند عمل صاحبان این لباس زیر ذرهبین مردم است تا غیر آنها. اگر یک غیرروحانی خطایی کند، فقط برای خودش بد است؛ اما اگر من روحانی خطایی کنم، مردم به حساب دین میگذارند و چهبسا اقدام مرا مجوزی برای تخلف خود قرار دهند؛ لذا حساسیتش بیشتر بود.
3) آقای خاتمی در آن وضعیت، در شرایط عادی بود، و مخاطبش یک خانم جوان با لباس زننده، و براحتی میتوانست دست ندهد. برای بنده چنین موقعیتی پیش آمده: چند سال قبل در اجلاس یونسکو در هند، خانمی که نماینده کُره بود، بعد از سخنرانی به سمت من آمد و دستش را دراز کرد. من با احترام به وی یک «excuse me» گفتم. بلافاصله دستش را عقب کشید و عذرخواهی کرد که: «نمیدانستم در فرهنگ شما این کار خوب نیست!» و با هم صحبت کردیم و اصلا ناراحت نشد، یعنی مخاطب خارجی این را در مورد من که یک فرد عادی هستم میفهمد، آیا در مورد آقای خاتمی نمیفهمد و آقای خاتمی نمیتوانست دست ندهد؟!
اما آیا وضع آقای احمدینژاد همین طور بود؟ ایشان در یک مجلس ختم رسمی خارجی حضور دارد. کسی که مقابلش ایستاده مادری است با فرهنگی متفاوت، که گریان و فوقالعاده متاثر است. (چاوز 58 سال داشت سن مادرش را خودتان تخمین بزنید.) اگر تصویر واقعی هم باشد، در همان تصویر دستهای احمدی نژاد بسته است و دست مادر چاوز در طرفین انگشتان اوست. اینها نشان میدهد که آقای احمدینژاد هنگامی که مادر چاوز دستش را به سمتش آورده، برای دست ندادن، دستهای خود را بسته (که در موارد مشابه این برخورد را از ایشان دیدهایم) اما مادر چاوز که تحت تاثیر احساسات بوده و احمدینژاد را به جای پسر خود میدیده (به فیلم مراسم توجه کنید: دست زدن ممتد فقط برای احمدینژاد است و او تنها رئیس جمهوری بود که تابوت چاوز را بوسید) دست او را گرفته و سرش را به سمت سر وی انداخته است. از وقتی که این صحنه را دیدم با خود میگفتم اگر ما بودم چه میکردیم؟ وضعیت را درست تصور کنید: (1) مادر عزاداری حدودا 80 ساله، (2) روابط صمیمی احمدینژاد و چاوز برای مادر چاوز، که وی را به یاد پسرش میاندازد، (3) یک مجلس رسمی که در عرفشان اینکه افراد، شخص عزادار را در آغوش بگیرند کاملا عادی است، (4) احمدینژاد اصلا به خاطر احترام گذاشتن به چاوز رفته و بیاعتنایی او به مادر چاوز در آنجا چگونه فهمیده میشود؟
با همه این حرفها نمیخواهم بگویم کار احمدینژاد درست بود، بلکه میخواهم نشان دهم که تصمیمگیری در این موقعیت چقدر سخت و متفاوت است.
4) مشکل ما با آقای خاتمی با مشکلی که با احمدی نژاد داریم متفاوت است. مشکل آقای خاتمی این بود که به بهانه آزادی، در مسیر عقب راندن دین از صحنه رفتارها و تصمیمگیریهای اجتماعی گام برمیداشت (و برمیدارد) و آن فیلم هم در همین راستا فهمیده میشد ولذا باید با آن برخورد میشد تا عادی سازی نشود؛ به همین دلیل هم بود که تکذیبیه دفتر ایشان آن اندازه طول کشید و اگر آن هشدارها و اعتراضها نبود، معلوم نبود تکذیبیهای بدهند؛ اما مشکل آقای احمدینژاد این نیست که بخواهد دین را از عرصه تصمیمگیریهای اجتماعی کنار بگذارد، بلکه مشکل اصلیاش این است که با بهرهگیری از ادبیات امام زمانی، به سمتی میرود که گویی میخواهد دین منهای روحانیت و شیعه بدون ولایت فقیه را ترویج کند؛ و با این مشکل او باید جنگید و به وی اجازه نداد که جرات کند صریحا با اساس ولایت فقیه و روحانیت درافتد.
ب) پرداختن به این موضوع و محکوم کردن آن در شرایط فعلی چه سودی دارد؟ اگر رفتارش رفتاری بود که مثل رفتار خاتمی تفسیر میشد، قطعا باید محکوم میشد؛ اما همه میدانیم که هرکس (دوست یا دشمن) اگر با خود خلوت کند، این رفتار وی را (به فرض واقعی بودن عکس) با توجه به شرایطی که این رفتار در آن بروز کرده، به حساب عادیسازی دست دادن با نامحرم نمیگذارد. پس فایده محکوم کردن آن چیست؟
فایده معلوم آن، تقویت فضای علیه احمدینژاد در میان متدینان است. آیا ما، هرچقدر هم از احمدینژاد ناراحت باشیم، به این کار مجازیم؟ آیه اول بحث را دوباره یادآوری میکنم. بدیهای یک نفر نباید ما را بدان سو بکشاند که در مورد او از حق و عدل خارج شویم. ما در مقابل هر جریان انحرافیای که بخواهد نظام را به بیراهه ببرد، میایستیم، اما در این ایستادنمان، از هر وسیلهای استفاده نمیکنیم. ما شیعهی آن امامی هستیم که در منطق او هدف وسیله را توجیه نمیکرد. اگر از احمدینژاد دلخوریم، که هستیم، نباید جایی که مطمئن نیستیم که انحرافی رخ داده، فقط به خاطر دشمنی با او از کاه کوه بسازیم.
اما خوب است تذکر دهم که حمله به احمدینژاد به بهانه مذکور، برای دو گروه دیگر هم فایده دارد که چهبسا از چشم بسیاری، مخفی بماند:
1) کسانی درصددند که از این آب گلآلود ماهی بگیرند. همه میدانیم که بسیاری از ما و یگر کسانی که به احمدینژاد رای دادیم، دغدغه دین و ارزشهای دینی داشتیم. بحث از اینکه آیا وسوسه قدرت احمدینژاد را هم از ما گرفته یا نه، بماند برای وقتی دیگر؛ اما خیلیها درصددند به متدینان القا کنند که: «ببینید اشتباه میکردید؛ ببینید که اگر به خاطر دینداریتان به کسی رای دهید بعدا پیشمان میشوید؛ و ...» ما نباید به گلآلود کردن این آب کمک کنیم.
2) کسانی که از وقوع نزاع و بههم خوردن آرامش در کشور خرسند میشوند؛ کسانی که هرگونه درگیری بین متدینان و رواج بازار تهمت و شایعه علیه مسئولان نظام و ... را به نفع خود میبینند. این طرف عدهای به تعصب متهم میشوند و آن طرف عدهای به لاابالیگری، و معلوم است که سود این دعوا به جیب چه کسانی میرود!
خلاصه کلام، از منظر دینی، دامن زدن به این موضوع، موجه نیست، چراکه طبق آیهای که ابتدای بحثم نوشتم، خلاف تقواست؛ در نتیجه، کسانی که به آن دامن خواهند زد، اگر مشخصا جزء دو دسته فوق نباشند، ساده لوحانی خواهند بود که در زمین دشمن بازی میکنند. والسلام
به مناسبت برخورد غیراخلاقی رئیس محترم جمهور در روز یکشنبه گذشته (15/11/1391) در مجلس شورای اسلامی یادداشتی برای هفته نامه پنجره نوشتم که در شماره این هفته (ش 162) منتشر شده است. متن آن یادداشت چنین است:
باسمه تعالی
چرا از رأی خود به احمدینژاد پشیمان نیستم؟
کسی که در انتخابات 88 به عنوان رئیس جمهور رأی آورد، گاه و بیگاه کارهایی انجام میدهد که برای بسیاری از رأیدهندگان به وی قابل توجیه نیست، چه رسد به مخالفانش. جدیدترین اقدام غیرقابلتوجیه ایشان (البته اگر در فاصله نوشتن این مطلب تا نشر آن شاهد اقدام جدیدی نباشیم!) رفتار غیراخلاقیای[1] بود که از ایشان در روز یکشنبه در مجلس شورای اسلامی سر زد. طبیعی است که چنین واقعهای تحلیلها و حرف و حدیثهای فراوانی در پی داشته باشد، اما آنچه انگیزه شد این مطلب را بنویسم، سخن یکی از دوستانم بود که گفت: «باید یک تسبیح برداریم و روزی هفتاد بار از اینکه به احمدینژاد رای دادیم استغفار کنیم.»
این سخن، انگیزهای شد که شرح دهم که چرا من چنین استغفاری نخواهم کرد و چرا هنوز، با اینکه بسیاری از رفتارهای ایشان در سمت ریاست جمهوریِ ایران اسلامی را ناصواب میدانم، اما از رایی که دادم پشیمان نیستم؛ و حتی اگر لازم باشد تحت شرایطی از او حمایت هم میکنم! برای اینکه مقصودم را بهتر برسانم، نقل یک واقعه تاریخی مفید است:
علامه مجلسی حکایتی را روایت میکند که خلاصه آن چنین است: «امام علی علیهالسلام در زمان حکومتش شخصی به نام زیادبنعبید را به استانداری منطقه «فارِس» منصوب میکند. او مسئولیت را میپذیرد و مشغول به کار میشود. معاویه خبردار میشود و نامهای تهدیدآمیز برای او میفرستد که یا به ما بپیوند یا لشکر عظیمی به سویت روانه میکنم و تو را ذلیلانه به بند خواهم کشید. زیاد وقتی نامه را دریافت میکند، به منبر میرود و خطبه غرایی میخواند بدین مضمون که: من پیرو برادر و پسرعموی رسول خدا (ص) و همسر زهرا (س) و پدر سبطین (ع) هستم و این منافق مرا تهدید میکند؟! اگر جرات دارد بیاید تا طعم شمشیر ما را بچشد؛ و نامه معاویه را برای امیرالمومنین (ع) ارسال میکند. حضرت در نامهای او را میستاید و میفرماید وقتی تو را منصوب میکردم میدانستم که اهلیت و لیاقتش را داری.» (بحارالانوار، ج33، ص518)
به هر حال، جریان شهادت امیرالمومنین (ع) پیش میآید و امام حسن علیه السلام نیز ادامه استانداری وی را تایید میکند. معاویه هرچه تهدید میکند اثری ندارد و با پاسخهای کوبنده «زیاد» مواجه میشود. معاویه از مغیره مشورت میخواهد. آن گونه که ابنهلال ثقفی روایت کرده، «مغیره به معاویه میگوید: کار او را به من بسپار که من نقطه ضعفش را میدانم. زیاد مردی است که مقام و مرتبه و مورد اعتنا واقع شدن و تریبون در اختیار داشتن (الشرف و الذکر و صعود المنابر) را دوست دارد و اگر با او به ملاطفت رفتار کنی، به جانب تو خواهد آمد.» (الغارات، ج2، ص929)
گمان میکنید از چه راه در وی نفوذ میکنند؟ در زمان خلافت عمر، یکبار ابوسفیان ادعا کرده بود که من با مادر زیاد رابطه داشتهام و زیاد پسر من است، نه پسر عبید! معاویه همین را مستمسک قرار میدهد و به زیاد اعلام میکند من و تو برادریم! و اگر به من بپیوندی رسما تو را برادر خود اعلام میکنم و در حکومت شریک من خواهی بود؛ و کمکم وی راضی میشود که افتخار برادری با معاویه (یا به تعبیر دیگر، افتخار حرامزاده بودن!) را بپذیرد؛ و در جلسه رسمی در حضور معاویه، زیادبنابی سفیان نام میگیرد، هرچند مخالفانش از وی با عنوان «زیادبن ابیه» (زیاد پسر پدرش!) یاد میکردند.
جالب است بدانید این زیاد، چون قبلا کارگزار عالیرتبه امام علی علیهالسلام بوده، شیعیان را خوب میشناخته؛ و بعد از پیوستن به معاویه و در اختیار گرفتن حکومت مناطق عظیمی، (که از جمله شامل بصره و کوفه میشده) همین کارگزار سابق امام، که امام در نامهها و سخنرانیهای متعدد، وی را مدح کرده و لیاقتش را در زمان خویش تایید نموده، چنان کشتاری در شیعیان راه میاندازد که آن سرش ناپیدا. خوب است این را هم یادآور شوم که «عبیدالله بن زیاد»ی که در داستان کربلا حکایتش را همه شنیدهایم، پسر همین فرد است، و سابقهی پدرش یکی از عواملی بوده که وقتی وی وارد کوفه میشود، همه شدیدا میترسند و از یاری امام حسین علیهالسلام صرف نظر میکنند!
اما اینها چه ربطی به بحث ما دارد؟ سادهترین ربطش، که موضوع یادداشت حاضر است اینکه آن موقع که امام (ع) وی را به حکومت میگماشت، (با توجه به کمبود اطرافیان لایق، و اینکه امثال مالک اشتر بسیار نادر بودند) کار اشتباهی نکرد و اگر امیرالمومنین (ع) را نمیتوان برای انتصاب کسی که بعدا آدم بدی میشود مواخذه کرد، ما هم اگر در زمانی به تکلیف خود عمل کردیم و اولا در انتخابات شرکت کردیم و ثانیا در میان چند گزینه موجود (تاکید میکنم: در میان گزینههای موجود)، کسی را که در آن موقع بهتر بود انتخاب نمودیم و به او رای دادیم و بعد جاهطلبی یا هر عامل انحرافی دیگری او را به مسیر ناروا کشاند، ما در این مورد خاص اشتباهی نکردهایم که نیاز باشد استغفار کنیم. انسانی هر زمان، باید به وظیفه اش عمل کند؛ نه خوبی و بدی سایر انسانها دست ماست، نه هیچ ضمانتی در کار است که انسانهایی که امروز خوبند، فردا بد نشوند. حضرت علی علیهالسلام که الگوی ماست، میان گزینههای موجود در پیش روی خود اقدام کرد؛ ما هم خیلی همت کنیم پیرو او خواهیم بود، نه برتر از او؛ و اگر آن گزینه بعدا بد شد، تقصیر علی نیست.
اما این داستان عبرتهای مهم دیگری هم دارد:
1- اگر کسی سخنان و نامههای تاییدآمیز و ملاطفتآمیز امام (ع) به زیاد را ببیند، گمان خواهد کرد او یکی از بهترین یاران علی (ع) است. جالب است چنین برخورد علنی و عمومی تاییدآمیزی را شما درباره نزدیکترین نزدیکان علی (ع)، مثل مالک اشتر و عمار یاسر نمیبینید، و هرچه مدح و تایید عمومی از اینها در کلمات امیرالمومنین (ع) یافت میشود مربوط به بعد از شهادت آنهاست. عین این واقعه در تاریخ انقلاب ما رخ داده: امام خمینی (ره) بارها و بارها در اوایل انقلاب مجبور شد از امثال بازرگان و بنیصدر حمایت کند و سخنان تاییدآمیز و ملاطفتآمیز در وصف ایشان بگوید؛ امابهشتی و مطهری و امثال ایشان را تا زمانی که زنده بودند، در ملا عام مدح نکرد؛ تاحدی که بعد از شهادت شهید بهشتی تصریح کرد، آنچه از شهادت ایشان دردناکتر است، مظلومیت ایشان در زمان حیاتش بود. چرا چنین است؟ چرا در زمان حیاتش ایشان از او دفاع نکرد؟ چون، هر که در این دار مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند. اگر کسی واقعا ولایی باشد و خیالِ ولیّ جامعه از او راحت باشد، او خود را سپر امام قرار میدهد؛ و انسان در مورد کسی که سپر برای امام بودن را پذیرفته، انتظار این را که امام سپر او شود، ندارد، اما افراد کمظرفیت را باید با ملاطفتها و ابراز مدحها و تاییدها از فروغلطیدن در دامان دشمن نگه داشت. آیا تا به حال دقت کردهاید که در دوره رهبری امام خامنهای هم ولاییترین افراد جامعه ما، تا قبل از شهادتشان برای اغلب ما ناشناخته بودند و هیچ مدح علنیای از ایشان در زمان حیات آنها موجود نیست؛ از شهید آوینی بگیرید تا شهید صیاد شیرازی و ... .
2- از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم روایت شده که «حب جاه و مال چنان به رشد نفاق مدد میرساند، که آب، به رشد گیاه.» (أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص240) و «اگر دو گرگ درنده در یک گله گوسفند بیفتند به اندازهای که حب جاه و مال میتواند دین انسان مسلمان را فاسد کند، نمی توانند آن گله را فاسد کنند» (منیة المرید، ص 142). داستان زیادبنابیه شاهد خوبی بر این دو روایت است. بسیار عجیب است که فردی که در مقابل تهدید دشمن، آنگونه محکم میایستد، وقتی پای ملاطفت دشمن و البته حب جاه و مقام برسد و دنیا در نظر شخص مهمتر از آخرت باشد، برنامه ریزیاش به نحوی خواهد شد که وقتی بداند امروز جاه و مقام در گروی با معاویه بودن است، ولیّای همچون امام حسن را رها میکند و حتی حاضر میشود با بهانهای همچون حرامزاده بودن خود را به معاویه بچسباند. حب جاه یکی از عاملهای مهم ریزشهای انقلاب ما نیز بوده، و نیاز نیست در هر ریزشی گمان کنیم که شخص موردنظر از ابتدا آدم بدی بوده است.
3- عوض شدن انسانها تدریجی است؛ و هیچ ضمانتی به کسی داده نشده. تکتک ما هم در معرض همین ریزشها هستیم و هر زمان که پیوندمان با خداوند سست شود، و هرچیز دیگری را بر دین خود ترجیح دهیم سقوط جدی میشود. شاخص دین هم آن گونه که در روایات متعدد آمده، ولایت است، آن هم نه آن گونه که من دلم بخواهد، بلکه آن گونه که ولایت میپسندد. اگر زیاد همچنان بعد از امام علی (ع) به امام حسن (ع) پناه میبرد، و حب حکومت را بر همراهی با ولایت ترجیح نمیداد کارش بدانجا نمیکشید. امروز هم اگر در عصر غیبت بسر میبریم و دستمان به دامن معصوم نمیرسد، به جای ادا درآوردن و ادعا کردن، باید ببینیم امام زمانمان چه فرموده است. اگر او فرموده «در دوره غیبت کبری و تا پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، هرکس ادعای رابطه با مرا کرد، تکذیبش کنید» (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص516)، پس راه تبعیت از امام زمان، این ادعاها نیست. اگر فرموده که «در آنجا که به من نیاز داشتید به راویان حدیث من (اسلامشناس حقیقی، که از آن امروزه به ولی فقیه تعبیر میشود) مراجعه کنید که آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر ایشانم» (همان، ج2، ص484) و امام صادق علیه السلام در مورد چنین اسلام شناسانی میفرماید که «من آنها بر شما منصوب کردم و کسی که ایشان را رد کند، ما را رد کرده است» (احتجاج طبرسی، ج2، ص356)، پس هرگونه ادعای امام زمانی بودنی که بخواهد راهی را که امام زمان پیش روی ما قرار داده، دور بزند، خود را فریب داده است.
ازآنجا که گاه این تمثیلها مورد سوءتفاهم و یا سوءاستفاده واقع میشود در پایان باید صریحا این تذکر را بدهم که مقصود من از این حکایت تاریخی، نه یکی دانستن رئیس کنونی دولت با زیاد بن ابیه است؛ و نه هیچ گونه موضعگیری درباره دستور جلسه آن روز مجلس؛ بلکه دغدغه اصلی من نشان دادن این واقعه بود که شیعهی علی (ع) اگر در هر زمان به وظیفه خود عمل کند، بعدا هر واقعهای که رخ دهد پشیمان نمیشود. در مورد آقای احمدینژاد و اینکه با او چه کنیم، ما تابع ولایتیم. حتی اگر خدای نکرده، ایشان در تداوم این رفتارهای غیراخلاقی و دشمنشادکن به حد زیادبنابیه برسند، مادام که امام حسن علیهالسلام، زیاد را از استانداری خلع نکرده بود و دستور حمایت از وی را میداد، چه باید میکردیم؟ اکنون که نایب عام امام در پیش روی ماست نیز فرقی ندارد. از اینکه او و دیگران رهبر ما را میرنجانند و صریحا در مقابل توصیههای ایشان میایستند و علی رغم تاکید ایشان بر اینکه «تا زمان انتخابات، هرکس بر این دودستگیها دامن زند، خیانت کرده است»، بر این دو دستگیها دامن میزنند، البته میرنجیم و برمیآشوبیم، اما در این برآشفتن هم چشم به دهان رهبر عزیزمان میدوزیم
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما
[1] . قبل از نوشتن این یادداشت، از چندتن از کسانی که تاکنون از تمام اقدامات وی (البته غیر از خانهنشینی کذایی) دفاع میکردند، سوال کردم که آیا توجیهی برای این رفتار ایشان دارند یا نه؟ اگرچه به جای پاسخ، به سراغ سایر مقصران این ماجرا میرفتند، اما در نهایت این مقدار را میپذیرفتند که کار اخیر ایشان قابل دفاع نیست.