ایام محرم و صفر بر همه انسانها تسلیت.
حوالی ایام فاطمیه قبل، در جمع عده ای از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت، صحبتی درباره پشت پرده این گریه هایمان داشتم که یکی از ایشان زحمت کشیده و متن آن را پیاده کرده و در وبلاگش را قرار داده است. از باب قدرشناسی از ایشان هم که شده وظیفه دانستم آدرس مطلب را در اینجا بیاورم تا اگر کسی خواست مراجعه کند:
http://mosafer10555.blogfa.com/post/1
از همه التماس دعا دارم
سلام به همگان
به پیشنهاد برخی از دوستان، وبسایتی به نام بنده راه اندازی شد که بسیاری از مقالات و یادداشتهایم را در آن پیدا میشود. آدرس آن: www.souzanchi.ir
سلام بر همه محبان اهل بیت علیهم السلام
به مناسبت ایام شهادت صدیقه کبری سلام الله علیها یادداشتی در موضوع حضرت زهرا و امتحان الهی برای شماره جدید هفته نامه پنجره (ش 131) نوشته ام که تقدیم می شود
باسمه تعالی
بزرگ راستگوی درستکردار و امتحان عظیم الهی
از القاب معروف حضرت زهرا سلام الله علیها «صدیقه کبری» است. صدیق به کسی می گویند که نه تنها در اوج راستگویی است بلکه تمامی صفات و رفتارش هم دلالت بر درستکرداری وی دارد. «کبری» نیز اسم تفضیل و به معنای «بزرگترین» است. پس صدیقه کبری یعنی زنی که سراسر وجودش در بالاترین حد ممکن، دلالت بر راستی و درستی دارد.
یکی از اوصاف مهم ایشان «ممتحنه» است. در روایات نقل شده از معصومین درباره زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها آمده است: «یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً؛ وسائلالشیعة، ج14، ص368» ممتحنه به کسی گویند که وجودش با مورد امتحان واقع شدن گره خورده، و معنای این عبارت این است که «ای ممتحنهای که آفریدگارت قبل از اینکه تو را در این دنیا وارد کند مورد امتحانت قرار داد پس تو را در برابر این امتحان صابر یافت.»
این امتحان چیست که با سراسر وجود صدیقه کبری گره خورده است؟ اگر تعبیر امتحان در قرآن و روایات را بررسی کنیم به نکات جالبی دست خواهیم یافت.
یکی از آن نکات حکایت مومنی است که «امتحن الله قلبه للایمان» (خداوند قلب او را در مسیر ایمان امتحان کرده باشد). چنین مومنی، نه در عرض انبیای عادی و فرشتگان معمولی، بلکه در ردیف انبیای مرسل و فرشتگان مقرب جای دارد. از معصومین علیهمالسلام دهها روایت نقل شده است که حدیث آلمحمد (صلوات الله علیهم)، امر ایشان، علم ایشان و خلاصه حکایت ایشان، امری دشوار و پرمشکل (صعب مستصعب) است که تحمل آن را ندارد مگر فرشتگان مقرب (نه هر فرشتهای)، انبیای مرسل (نه هر نبیای)، و مومنی که خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد. (مثلا در: کافی، ج1، ص 401-402؛ یا بحارالانوار، ج2، ص 184- 213)
اما روایات امتحان به همین موارد محدود نمیشود. وقتی به روایات باب غیبت امام زمان علیهالسلام مراجعه کنیم با حجم عظیمی از روایاتی مواجه می شویم که یا همین تعبیر «مومن امتحن ...» را به کار بردهاند یا از امتحانهای متعددی که برای مومنان در عصر غیبت پیش میآید سخن گفتهاند یا خود غیبت را مصداق چنین امتحانی معرفی کردهاند و یا سخن از غربالگریهای عظیمی که با این امتحان برای مومنان پیش میآید و بسیاری از افراد در این امتحانها میلغزند، به میان آوردهاند. (مثلا در: کافی، ج1، ص336-338)
اما چگونه میتوان به مقام چنین مومنی رسید و در این امتحانها سرافراز شد؟ از امام سجاد و نیز از امام باقر علیهماالسلام روایت شده است که «کسی سوره ممتحنه را در نمازهای واجب و مستحبش بخواند، کسی است که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان کرده است.» (وسائلالشیعة، ج6، ص142) معلوم است که مقصود از خواندن در این تعابیر، صرف تلفظ کردن نیست؛ بلکه درک حقایق آن و عمل به حقیقت این سوره است. مگر محتوای این سوره چیست؟ سوره با تاکید بر عدم پذیرش ولایت و دوستی دشمنان خدا شروع می شود و با تاکید بر اینکه ولایت کسانی که خدا بر آنها غضب کرده را نپذیرید خاتمه مییابد. اگرچه در آیات این سوره بر جبههگیری با کافران تاکید شده، اما معلوم است مقصود از آن کسانی که نباید ولایت آنها را پذیرفت کافران (به معنای منکران خدا) نیست چرا که در آیه آخر سبک زندگی و امیدهای این گروه مورد غضب خدا را به سبک زندگی و یاس و امیدهای کافران منکر معاد تشبیه میکند، پس اینها آنها نیستند بلکه شبیه آنهایند. این سوره فقط بر بحث عدم ولایت دشمنان خدا تاکید ندارد، بلکه در دو آیه بر اسوه قرار دادن ابراهیم و یارانش، تاکید میکند، یعنی رابطه ولایی برقرار کردن با این نبی اولوالعزم، آن هم در چه چیزی؟ در حلم و بردباریش که خداوند او را حلیم خوانده؟ در صبر و استقامتش؟ در تقوا و پرهیزکاریش؟ در رشادت و شجاعتش؟ خیر! بلکه در اینکه از دشمنان خدا، حتی اگر قوم و قبیلهاش باشند، بیزاری جست و تنفر و بغض خود از آنها را رسما اعلام کرد. به نظر میرسد کمکم معلوم میشود که تاکید بر مداومت در خواندن این سوره چگونه میتواند انسان را به مقام «مومنٌ امتحن الله قلبه للایمان» برساند.
این گونه است که در روایت معروف به حدیث نورانیت، حضرت علی علیهالسلام به سلمان و ابوذر که برای درک معارف عمیق آمده بودند فرمود: «ایمان احدی به کمال نمیرسد مگر اینکه مرا به کنه معرفت به نورانیت بشناسد (حَتَّى یَعْرِفَنِی کُنْهَ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ) که اگر چنین شناخت، کسی خواهد بود که قلبش برای ایمان امتحان شده است» و در ادامه در توضیح بیشتر مطلب میفرمایند «کسی نماز را اقامه کرده و برپا داشته که ولایت مرا اقامه کند، و اقامه ولایت من امر دشوار پرمشکلی است که جز فرشته مقرب یا نبی مرسل یا بندهای که خدا قلبش را با ایمان امتحان کرده باشد، کسی توان آن را ندارد. (بحارالانوار، ج2، ص26)
با این توضیحات فکر میکنم کمکم به راز ممتحنه بودن صدیقه کبری سلام الله علیها نزدیک میشویم. وقتی سر بلند کرده، به زندگی کوتاه این بانوی بزرگ اسلام نگاهی بیندازیم، مهمترین واقعهای که میتواند مصداق این امتحان قلمداد شود، آزمون پیچیده دفاع از ولایت است؛ در چه عرصهای؟ در عرصهای که ولی خدا از جانب پیامبر خدا موظف به مدارا شده بود و هیچ مردی جرات و توان یاری وی را نداشت؛ چه دفاعی؟ دفاعی که تا حضرتش زنده بود نتوانستند امیرمومنان را مجبور به بیعت کنند؛ با چه ابزاری؟ با فریادی از سنخ گریه که خواب اهل مدینه را برهم میزد و نمیگذاشت کسی در خواب غفلت خویش آسوده بخوابد؛ با چه تجهیزاتی و چه لشکری؟ سپرش بازویش بود و لشکرش محسنش! فاطمه زهرا سلام الله علیها، همو که کفو علی (ع) بود و لذا به کنه معرفت نورانیت امیرمومنان (ع) رسیده بود، با تحمل «صعب مستصعب»ترین وقایع تاریخ، باری را که یک امت باید بر دوش میکشید، بهتنهایی بر دوش کشید، و در ظلمانیترین لحظات تاریخ، نوری برجای گذاشت تا آیندگان ره گم نکنند و مظلومیت علی علیه السلام در هیاهوی سقیفه تاریخ گم نشود. این والاترین راستگوی درستکردار، نشان داد چگونه میتوان عظیمترین امتحان الهی را با راستی و درستی تمام به سرانجام رساند و تفسیر عینی سوره ممتحنه را در معرض دید همگان گذاشت تا بدانیم هزینهی اقتدا به ابراهیم زمان، و دفاع از ولایت، و اجرای برائت، آن اندازه سنگین است که کوثر باید فدای ولایت شود. تسلیت باد بر فرزند علی، مظلومترین ولیّ خدا، که در چنین ایامی، مصیبت عظیم دیگری را تجربه میکند. اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالزهراء سلام الله علیها.
سلام بر همگان
یادداشت زیر را باز به مناسبت تقارن ایام الله دهه فجر با میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیهالسلام برای هفته نامه پنجره نوشته بودم که در شماره 125 آن در همین هفته منتشر شد به آدرس
http://www.panjerehweekly.ir/1390/11/23/PanjerehWeekly/126/Page/20/
البته این یادداشت پرداختن به مطلب فوق است از زاویهای غیر از یادداشت قبلی.
موضوع این یادداشت دو مطلب است: اولا تبیین اهمیت مفهوم ایام الله در زندگی یک مومن؛ و ثانیا باز کردن مفهوم گسترش اسلام که وجه مشترک سه مناسبت فوق است؛ و توضیحاتی درباب اینکه چگونه گسترش اسلام در آن واحد هم با گسترش اخلاقیات و هم با حکومت و سیاست گره میخورد و این گسترش چگونه بر مشکلات ظاهری جامعه دینی میافزاید
و اما یاداشت مذکور:
چند روزی است که در ایام الله غوطهوریم؛ ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی و 22 بهمن، که طلیعه احیای اسلام در جهان بود، با یوم الله میلاد پیامبر اسلام، که طلیعه ورود اسلام به دنیای خاکی بود و یوم الله ولادت امام صادق علیهالسلام که گسترش دهنده حقایق اسلام در عالم بود، مقارن گشته است.
قرآن کریم تمام آنچه را در جهان وجود دارد آیه و نشانهای برای عاقلان میداند؛ و این نشانهها منحصر به اشیای خارجی نیست، بلکه حتی ایام و زمانها نیز میتوانند نشانه و آیت خدا باشند؛ هرچند درک این نشانه بودن کار هرکسی نیست. با اینکه همه زمانه متعلق به خداست، اما برخی از ایام، چنان در متوجه ساختن انسان به خدا موثرند که ایام الله نام گرفتهاند: خدا وقتی موسی را به سوی قومش فرستاد به وی دستور داد که قومش را از ظلمات به سوی نور سوق دهد و آنها را متذکر به ایام الله نماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» (سوره ابراهیم، آیه5) بر طبق این آیه شریفه، اگرکسی میخواهد یوم الله بودن ایامی را درک کند باید هم اهل صبر باشد و هم اهل شکر، آن هم نه اینکه فقط در حد عادی «شاکر» و «صابر» باشد، بلکه «صبار شکور» باید باشد. چرا صبار شکور؟ شاید چون اگر بر ناملایماتی که همراه ایام الله است بسیار صبر نکند، ممکن است ایام الله را حتی یک انحراف قلمداد کند، و اگر دائما در حین این ناملایمات احتمالی، متوجه حسن و برکت نهانی این ایام نشود و شکر آن را نگذارد، چه بسا که نعمت از او سلب گردد.
درک و همراهی ایام الله چنان برای انسان مومن ضرورت دارد که خداوند متعال، کسانی که ایام الله را باور ندارند و بدانها دل نبستهاند، کافر میداند و از مومنان میخواهد که از این گونه افراد اعراض کنند و به یاوهگوییهای آنها بیاعتنا باشند تا خدا خود جزای آنها را بدهد: «به مومنین بگو که از کسانی که امیدی به ایام الله ندارند اعراض کنند تا خدا جزای هرکسی را مطابق با آنچه کسب کرده بدهد؛ قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» (سوره جاثیه، آیه14) (علامه طباطبایی در تفسیر این آیه اشاره میکند که «یغفروا» در اینجا به معنای رویگردانی و اعراض و ترک مخاصمه و گفتگو و جدال است.)
پس اولا وظیفه هر مومنی است که ایام الله را به یوم الله بودن بشناسد و جدی بگیرد؛ و ثانیا به یاوهگویی کسانی که ایام الله را جدی نمیگیرند اعتنایی نکند. حال اگر در تقارن این ایام الله که گاه و بیگاه پیش میآید نیز بیندیشد چهبسا به پیامهای مضاعفی دست یابد. قطعا هم درک ایام الله و هم پیامهای حاصل از تقارن ایام الله برای اهل آن بسیار نکتهها دارد و در اینجا گوینده تنها در حد فهم خود به یکی از آنها اشاره میکند، شاید تلنگری باشد برای سایر مومنان که با جدی گرفتن این آیات، بهره معنوی خود و جامعه را مضاعف سازند.
میلاد پیامبر اعظم یکی از ایام الله است؛ چرا؟ چون برترین مخلوق خدا به دنیا آمد و با آمدنش جهان را روشن کرد. جدای از ابعاد عظیم معنوی پیامبر اعظم، همین وجود دنیوی ایشان چنان منشا برکت و ایمنی بود که طبق فرمایش امیرمومنان و به دلالت آیه شریفه 33 سوره انفال «خداوند دو امان برای اهل زمین قرار داده بود، حضور پیامبر در میان ایشان و استغفار آنان؛ حال که اولی رفته از دومی غافل نشوید» (نهجالبلاغه، حکمت 88)؛ یعنی صرف حضور او در دنیا خاصیت و اثری همچون اثر استغفار اهل زمین دارد؛ و آیا وجودی بابرکتتر و الهیتر از وی سراغ دارید؟ با آمدن او خداوند بزرگترین منت خود را بر آدمیان را ارزانی داشت (سوره نساء، آیه164) و اسلام را بر ایشان عرضه کرد (سوره حجرات، آیه17).
روز ولادت امام صادق علیهالسلام هم از ایام الله است: آن مقدار که ایشان فرصت یافت به معرفی معارف عمیق و همهجانبه اسلام بپردازد، نه پیامبر اکرم (ص) فرصت کرد و نه هیچ یک از امامان دیگر. شاهد ما بر این مدعا همین بس که میراث معارفی که شیعه از روایات معصومین دارد چند ده برابر روایات اهل سنت است، چنانکه بزرگترین منابع روایی اهل سنت (همچون صحیح بخاری یا صحیح مسلم) بیش از حدود 1500 روایت ندارند؛ اما فقط کتاب شریف کافی که مرحوم کلینی جمعآوری نموده مشتمل بر بیش از 16000 روایت در حوزههای مختلف معارف اسلام است، و اغلب این روایتها از امام صادق علیهالسلام میباشند.
دهه فجر و 22 بهمن هم از ایام الله است، چرا که زمانی بود که جان تازهای در جهان اسلام دمیده شد و مسلمانان بعد از قرنها رخوت و دوری از اسلام، دوباره اسلام را در عرصه زندگی خود مشاهده کردند و اسلام مبنای حیات یک امت قرار گرفت. 22 بهمن نقطه عطفی در تاریخ مسلمانان گردید؛ نقطه عطف به همان معنای دقیق ریاضی آن، یعنی نقطهای که پایان روند انحطاط مسلمانان، و شروع روند صعودی ایشان و بازگشت دوباره مسلمانان به اسلام و احیای اسلام در جهان بود، حرکتی که آثارش را امروز در نقاط مختلف دنیا، به ویژه در کشورهای مسلمان مشاهده میکنیم و انشاء الله به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منتهی خواهد شد.
برای اینکه رابطه این ایام الله با همدیگر بهتر معلوم شود بگذارید سراغ فرمایشات خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برویم. پیامبر (ص) فرمود: من فقط برای این مبعوث شدم تا «مکارم اخلاق» را به نهایت خود برسانم. «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (مستدرکالوسائل، ج11، ص188) یکبار دیگر دقت کنید: «فقط برای مکارم اخلاق». اکنون به آنچه از زندگی پیامبر سراغ دارید بیندیشید: زندگیای پر از درگیری و جهاد و مسائل سیاسی- اجتماعی؛ عجیب نیست؟! آیا زندگی پیامبر خیلی مظهر اخلاق بود یا زندگی فلان عارف زاهد گوشهنشین؟ آیا ما اخلاق را در گوشهگیری میجوییم یا در دل سیاست؟ رسوبات جاهلی هزار ماه حکومت بنیامیه در بیش از هزار سال فاصلهای که بین ما و زمان معصومین رخ داده، چنان اثر کرده که بسیاری از ما ناخودآگاه، سخنان معاویهپسند را باور کردهایم که: «سیاست عین دروغ و فریب است و بهتر است بزرگان دینی (مانند امام حسن علیهالسلام) کار سیاست را که آلوده به بدیهاست به امثال معاویه بازگذارند»؛ «سیاست نیازمند نیرنگبازی است و معاویه در این عرصه زیرکتر از علی است، پس همان بهتر که او حکومت کند»؛ «قدرت فساد میآورد، پس جای انسانهای متخلق نیست» و ... . اما وقتی که به سیره پیامبر خوبیها و بزرگترین منادی اخلاق در جهان مینگریم مییابیم که تمام زندگی وی درگیر سیاست و حکومت و مواجهه با، نه فقط ابولهبها و ابوجهلها و ابوسفیانها، بلکه با قیصرها و کسریها، بود؛ او نه فقط در دوره حیات خود اهتمام جدی به حکومت و سیاست داشت، بلکه برای پس از خود نیز نگران بود و بارها و بارها بر جانشینی علی علیهالسلام تاکید کرد؛ و مردمی که رابطه ضروری دین و اخلاق با سیاست را نمیفهمیدند با او همراهی نکردند.
بسیاری هنوز هم که هنوز است یا از فراز و فرودهای حکومت نبوی بیاطلاعاند یا اگر هم اطلاع دارند به خاطر تلقی سادهلوحانهای که از حکومت دینی دارند، از تحلیل آن عاجزند: این چه پیامبر اخلاقی است که از زمانی که امکانش برایش فراهم شد حکومت را به دست گرفت؟ این چه حکومت دینیای است که به محض اینکه وارد میدان شد، منافقان هم در دور و بر آن پیدا شدند و تا نزدیکترین مراکز قدرت حکومت پیش رفتند؟ این چه وضعیتی است که دائم درگیر جنگ با این و آن است؟ و این چه حاکمی است که صدور انقلاب اسلامی، و دستگیری از انسانهای پابرهنه، برایش مهمتر از حفظ رابطه با ابرقدرتهای زمانه (ایران و روم) است؟! پیامبر به عنوان رهبر و حاکم جامعه اسلامی، حاضر نبود بر سر اصول خویش با یهودیان و مشرکان کنار بیاید؛ لذا جامعهاش دچار انواع مشکلات شد، از محاصره اقتصادی گرفته تا درگیریهای نظامی؛ اما نه هیچگاه به بهانه مشکلات اقتصادی، حکومت را رها کرد، و نه هیچگاه بر سر آرمانهایش پای میز مصالحه نشست؛ یادمان باشد این حاکم همان رهبری است که داعیهدار اخلاق و معنویت در عالم گشت و عارفترین عارفان نیز در سیر و سلوک معنوی خویش به گرد معراج وی نرسیدند. او نهتنها قدرت را مایه فساد نمیدانست بلکه معتقد بود قدرت باید در دست اخلاقیترین افراد قرار بگیرد تا بتوان جامعه را به سمت مطلوب پیش برد، سمت مطلوبی که مطلوبیتش نه در رفاه و نظم مادی، بلکه در عزت یافتن مسلمانان و رشد معنوی عظیمی بود که در جامعه حاصل میشد، هرچند تحلیلگران سطحینگر فقط سختیهای مادی آن برای جامعه دینی را میدیدند و دائم از این همه سختی غرغر میکردند.
این گونه بود که گسترش اسلام دائما با سختی توام بود و زمانی هم که نوبت به امام صادق علیهالسلام رسید، ایشان با همه تنگناها و سختیهای زمانه از تلاش برای عمق بخشیدن به اسلام در جامعه فروگذاری نکرد و عاقبت هم در این راه به شهادت رسید.
آری انقلاب ما هم اگر انقلابی اسلامی است و همان راه را در پیش گرفته، پس همان سرنوشت را پیش روی دارد؛ باشد که این انقلاب به انقلاب عظیم موعود جهانی متصل گردد، انقلاب عظیمی که بر اساس روایات متعدد- و برخلاف تلقی ساده لوحان - نه در رفاه و راحتی، بلکه در غرقاب خون و عرق به ثمر خواهد رسید و فتنههایی عظیم را در مسیر خود متحمل خواهد شد و ریزشها و رویشهای فراوانی را شاهد خواهد بود؛ باشد که با تمرینی که در این انقلاب میکنیم آماده سختیهای آن انقلاب عظیم جهانی شویم و در مسیر این سختیها صابر و شاکر، نه بلکه صبار شکور باشیم و به ایام الله امیدوار باشیم و طعنههای آنانی که امیدی به ایام الله ندارند ما را از راهی که در پیش گرفتهایم سست نکند.
حسن ختام کلامم را این سخن گهربار پیامبر صبر و شکر قرار میدهم که وقتی از او پرسیدند که چه کسانی در دنیا بیش از همه به سختی و بلا مبتلا میشوند، فرمود: پیامبران، سپس آنانکه به ایشان شبیهترند و و باز هم شبیهترها؛ مومن به اندازه ایمانش و خوبیِ عملش مبتلا میشود، پس آنکه ایمانش درست و عملش نیکوست، بلایش شدید خواهد بود، و آنکه ایمانش سخیف و عملش قلیل، بلایش اندک. «سُئِلَ صلی الله علیه و آله: مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِی الدُّنْیَا؟ فَقَالَ: النَّبِیُّونَ ثُمَّ الْأَمَاثِلُ فَالْأَمَاثِلُ وَ یُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِ وَ حُسْنِ عَمَلِهِ فَمَنْ صَحَّ إِیمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِیمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ» (تحف العقول، ص39).
یادداشت زیر مطلبی است که به مناسبت میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام صادق علیهالسلام و دهه فجر برای سایت Khamenei. ir نوشتم که آدرسش چنین است:
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=19001
ما شیعیان در فهم معارف اسلام شدیداً مدیون امام صادق علیهالسلام هستیم و واقعاً ایشان حق پدری بر همهی ما دارند، اما آیا به اندازهای که مثلاً برای اعضای خانوادهمان جشن تولد میگیریم و همه، ما را به شادمانی در آن ایام میشناسند، آیا کسی نه حتی دیگران، بلکه خودمان، ما را به شادمانی در ایام میلاد امام صادق علیهالسلام میشناسد؟ همچنین ایام دههی فجر است؛ ایامی که روح تازهای در جهان اسلام دمیده شد و ما مسلمانان پس از قرنها ذلیل بودن، دوباره عزت و آبرویی در جهان پیدا کردیم. الحمدلله در این ایام همگان از کوچک و بزرگ به برگزاری خوب جشنها در فضاهای رسمی اهتمام دارند، اما جدای از این فضاها، آیا دغدغهی این را داریم که در محیط خانوادگیمان نیز مانند یک جشن با این ایام برخورد کنیم و مثلاً به اندازهای که ایام نوروز را جشن میگیریم و به همدیگر عیدی میدهیم، شادمانی این ایام را هم جدی بگیریم؟
خداوند وقتی حضرت موسی علیهالسلام را مبعوث میکند، یکی از وظایف اصلی او را «تذکر دادن مردم به ایامالله» معرفی میکند: «وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» (سوره ی ابراهیم، آیهی 5). این مسئله به اندازهای در دینداری انسانها اهمیت دارد که در آیهای از آیات قرآن، مؤمنان را در مقابل کسانی میداند که توجه جدیای به «ایامالله» ندارند و به مؤمنان هشدار میدهد که از اینگونه انسانها رویگردان شوند تا خدا خود جزای هرکس را مطابق با اعمالش معلوم سازد: «قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(سورهی جاثیه، آیهی 14) (علامه طباطبایی در تفسیر این آیه اشاره میکند که «یغفروا» در اینجا به معنای رویگردانی و اعراض و ترک مخاصمه و گفتگو و جدال است.)

همهی روزها روز خدایند اما چرا برخی از روزها را ایامالله میگویند؟ زیرا برخی از ایام، بهخاطر مناسبتی که در آنها اتفاق افتاده، تأثیر خاصی در متوجه ساختن انسان به خدا دارند. بزرگ داشتن آنها چه خاصیتی دارد؟ بزرگ داشتن آنها با اینکه یک کار ظاهری است اما تقوا را در انسان بیشتر میکند و قلب را متقی میسازد: «وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ» (سورهی حج، آیهی 32). چگونه؟ روح و بدن ما شدیداً به هم گره خورده و ظاهر آدمی در باطن او بسیار تأیثرگذار است. همهی ما دنبال این هستیم که دلمان پاک باشد، اما اگر کسی واقعاً میخواهد دلش پاک باشد، باید دل خود را با دلهای پاک همانند کند. امامان در وصف شیعیان خود فرمودهاند که «آنان به شادی ما شادند و به ناراحتی ما ناراحت». بسیاری از ما برای آداب و رسوممان شیرینی میخریم و در ایامی بر حسب عادات اجتماعیمان به همدیگر عیدی میدهیم و به دیدار همدیگر می رویم. اینها کارهای خوبی است، اما وصف دینی و الهی ندارد. اما اگر میخواهیم زندگیمان رنگ و بوی الهی بگیرد، بیایید ایامالله را جدی بگیریم. نمیگویم نوروز و جشنهایش را رها کنیم بلکه میگویم بیایید ایامالله را هم جشن بگیریم.
خوشبختانه بسیاری از مردم سعی میکنند با تبرک به این ایام، برنامهها و جشنهای عقد و عروسی خود را در این ایام قرار دهند، اما چه بهتر که جشن این ایام را جدیتر بگیریم. ما میتوانیم «قربةالیالله»، بگو و بخند داشته باشیم، میتوانیم قربةالیالله در صف شیرینیفروشی بایستیم و چون شلوغ شدن شیرینیفروشیها در ایامالله، نشان از جدی گرفتن ایامالله دارد، با ایستادن در سر صف شیرینیفروشی ثواب ببریم. آری، انسان میتواند شاد باشد و ثواب ببرد. میتواند شیرینی بخورد و ثواب ببرد. میتواند عیدی بدهد و عیدی بگیرد و ثواب ببرد. و در یک کلام میتواند شاد باشد و جشن بگیرد و این کارش عین دینداری باشد و تقوای وی را بیشتر و قلب وی را پاکتر کند؛ چرا که با این جشن و شادی محبت خدا و اولیای خدا را در دل خویش تقویت کرده و اهتمام و علاقه به انقلابی که اسلام را در جهان زنده کرد، در خود و خانوادهاش تقویت نموده است. باز یادآوری میکنم: «وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ».
امروز از طرفی روز شهادت امام حسن عسگری است؛ و از طرف دیگر روز دوازده بهمن و سالروز ورود امام خمینی به ایران اسلامی است. آیا نسبتی بین این دو وجود دارد؟ آری، آن نسبت، نسبت مظلومیت است؛ مظلومیت امام و مظلومیت انقلاب. بگذارید سخن را از مظلومیت امام معصوم آغاز کنیم تا ببینیم آیا این انقلاب هم وارث همان مظلومیت هست یا نه؟
مظلومیت جلوهای است که بر رخسار تمامی امامان و اولیای خدا نقش بسته؛ اما مظلومیت این امام مظلومیتی است از سنخی دیگر. امام ابومحمد نهتنها از جانب حکومت بنیعباس شدیدا تحت فشار و محاصره بود، بلکه شیعیانش نیز در حق او ظلمها کردند و این از نامهها و توقیعاتی که از امام به شیعیان میرسید واضح است؛ ظلمهایی که برای امروز ما بسیار عبرتآموز است.
شیعیان بهویژه از زمان امام رضا علیهالسلام با فتنههای شدیدی مواجه شدند: فتنه واقفیه، از آن جمله بود: گروه زیادی از شیعیان، نه فقط از افراد عادی، بلکه برخی از بزرگان و علمای شیعه و از اصحاب امام کاظم علیهالسلام که روایات متعددی از ایشان و پدرانشان نقل کرده بودند، منکر امامت امام رضا علیه السلام شدند. باورتان میشود؟ برخی از بزرگان شیعه و از اصحاب امام کاظم علیه السلام امام رضا علیهالسلام را منکر شدند ایشان را نعوذ بالله دروغگو خواندند! البته با شواهد و ادله محکمی که امام ارائه نمود، عدهای توبه کردند، اما عده ای ماندند و در تاریخ به نام «واقفیه» معروف شدند.
بعد از امام رضا علیهالسلام، فشار خلفای عباسی بر ائمه شدیدتر شد و از زمان امام هادی علیه السلام رسما امام را در منطقه نظامی تحتالحفظ قرار دادند. اینک علما واسطه بین مردم و امام شده بودند؛ اما کمکم سوء استفادهها در برخی از علمای شیعه آغاز شد و اینجاست که انسان شاهد است که با اینکه ائمه همواره به شیعیان تاکید میکردند که وقتی به ما دسترسی ندارید به علمایی که سخن ما را روایت میکنند و حلال و حرام ما را میشناسند مراجعه کنید، که آنها منصوب ما هستند و حکم آنها حکم ماست و منکر آنها منکر ما (یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ ؛ امام صادق علیهالسلام، اصول کافی، ج1، ص67)؛ اما وضعیت به گونهای درآمده بود که امام حسن عسگری صریحا شیعه را از رجوع به هرگونه عالمی بازمیدارند و اشاره میکنند که صرف فقیه شیعی بودن برای مراجعه شیعیان کافی نیست، بلکه ما فقط فقیهی را ما به نیابت خود قبول داریم که «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» (وسائل الشیعه، ج27، ص131) باشد یعنی هم اهل تقوی و مراقبت از نفس باشد، هم بتواند دین را [در مواجهه با مشکلات و دشمنان] حفظ کند، هم خواستههای خود را به خاطر دستور خداوند زیرپا بگذارد؛ و شیعیان فقط از چنین فقیهی عادل زمانهشناسی که توان حفظ دین را دارد حق تبعیت دارند «وَ ذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا کُلَّهُمْ » (وسائل الشیعه، ج27، ص131) یعنی فقط برخی از علمای شیعه چنیناند نه همه آنها. و این مطلبی است که امروز نیز باید یادآور شویم که هر فقیهی مورد تایید امام نیست.
اما چرا فقط برخی؟ زیرا از دنیاطلبی گرفته تا نفهمی در تحلیل زمانه و ناتوانی در حفظ اسلام در مقابل دشمنانی که طمع به نابودی آن بستهاند در میان فقها نیز ممکن است، چنانکه در زمان خود همین امام شاهدیم که نفهمی و نامردمی برخی از همین افراد، شیعیان را درباره امامت ایشان به تردید انداخت و وقتی امام تردیدهای این شیعیان را دیدند، خود مجبور شدند پرچم بصیرتبخشی را بلند کنند و با ارائه تحلیلی از ماهیت امامت، مانع شدت گرفتن شبهات فتنهانگیزان شوند و فرمودند: «هیچیک از پدرانم مانند من به خاطر چنین شکهایی که این جماعت شیعیان در موردم روا میدارند اذیت نشد. اگر حکایت امامت ما که بدان اعتقاد دارید، امری بود که گاهی بود و گاهی نبود، چنین شکی جا داشت؛ اما وقتی میدانید که امامت لحظهای قطعشدنی نیست، این شک شما چه معنی دارد؟» ( مَا مُنِیَ أَحَدٌ مِنْ آبَائِی بِمَا مُنِیتُ بِهِ مِنْ شَکِّ هَذِهِ الْعِصَابَةِ فِیَّ فَإِنْ کَانَ هَذَا الْأَمْرُ أَمْراً اعْتَقَدْتُمُوهُ وَ دِنْتُمْ بِهِ إِلَى وَقْتٍ فَلِلشَّکِّ مَوْضِعٌ وَ إِنْ کَانَ مُتَّصِلًا مَا اتَّصَلَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا مَعْنَى هَذَا الشَّکِّ. کمالالدین و تمام النعمه، ج1، ص222)
اکنون آیا ما را به حال خود رها کردهاند که هر روز تردید میکنیم؟ آیا رهبری دینی در جامعه شیعی منقطع میگردد؟ آیا این سخنان فقط مربوط به امام معصوم است یا شامل عصر غیبت هم میشود؟ مگر امام صادق علیهالسلام نفرمود که هر شیعهای باید «امام ظاهر عادل» داشته باشد وگرنه به چنان حیرتی میافتد که سر از کفر و نفاق بیرون خواهد آورد: «وَ اللَّهِ یَا مُحَمَّد [بن مسلم] مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاق» (اصول کافی، ج1، ص183) و آیا وقتی امام معصوم غایب است، جز ولیفقیه زمانهشناس، امام ظاهر عادل دیگری سراغ داریم؟ بگذریم.
دوره امامت امام حسن عسگری بسیار شبیه دوره ماست؛ دورهای است که بین خود شیعیان اختلاف درگرفته بود؛ دورهای بود که برخی عالمان به خاطر دنیاطلبی، حسادت و ... شیعیان را به بیراهه میکشاندند؛ تا حدی که عدهای از شیعیان بنیاسباط از امام در مورد اختلافاتی که بین شیعیان پدید آمده، سوال کردند و امام در پاسخ، پس از اینکه توضیح دادند که مخاطب باید عاقل باشد (إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِل) و پس از توضیحاتی که در مورد شرایط خودشان میدهند جامعه [شیعه] را به سه دسته تقسیم کردند: این سه گروه عبارتند از:
(1) «گروهی که راه نجات را با بصیرت پیدا کرده، به فرع اصیلی متمسک گردیده [با توجه به اینکه در روایات همواره ائمه به عنوان «اصل» معرفی شدهاند، ظاهرا مقصود از عبارت «فرع اصیل»، که در برخی نسخهها به صورت «فرع الاصل» آمده، همان علمایی است که در روایت قبلی آنها را شرح داد و تایید خود نسبت به آنها را اعلام فرمود] نه دچار شک میشوند و نه تردید به خود راه میدهند؛ و جز من [امام زمانشان] تکیهگاهی ندارند» یعنی وقتی به دستور ما به عالم مورد قبول ما مراجعه کردند پس ما را تکیهگاه خود قرار دادهاند.
(2) «گروهی که حق را از اهلش نگرفتهاند [یعنی اگرچه شیعهاند اما به آن علمایی که ما تعیین کردهایم مراجعه نکردهاند؛ حالا خواه به نظر شخصی خود عمل میکنند، خواه دنبال علمایی که اوصاف مذکور را ندارند و یا دنبال خواستههای خویشاند یا از حفظ دین در این زمانه عاجزند] اینان همانند کسی هستند که بر دریا سوار است، هرگاه موجی پیش آید موجزده میشود و اگر دریا ساکن باشد، او هم آرام است.» توجه شود که امام نمیفرمایند اینها دائما دچار حیرت و گیجی هستند؛ بلکه زمانی که دریا آرام است و مشکل خاصی نیست، اینها ظاهرا بیمشکلاند اما اگر موجی بیاید و فتنهای درگیرد و اوضاع و احوال آشفته گردد، موج اینها را با خود میبرد و آشفته و حیران و سرگردان میسازد.
(3) «و گروهی که شیطان بر آنها مسلط شده؛ کارشان ردیهنویسی بر اهل حق و حقیقت، و دور کردن [مردم از] حق به وسیله [سخنان] باطل است و ریشه آن حسدی است که آنها را فراگرفته است.» دقت کنید! نمیفرمایند منافعشان در این است یا به خاطر جاه و مقام چنین میکنند؛ بلکه به حسد اشاره میکنند؛ یعنی ممکن است این مخالفتها هیچ منفعتی هم برای آنها نداشته باشد بلکه ریشه مخالفت آنها حسادت است لذا اگر لازم شد حاضرند خودشان هم زمین بخورند به این قیمت که اهل حق را زمین بزنند.
در این شرایط ما چه کنیم؟ تکلیف را امام در همین دسته بندی معلوم فرموده: به فرع اصیل تکیه کنیم، حق را از اهلش بگیریم، و دلخواههای خود و یا تبعیت از علمایی که دنیاطلباند یا درکشان از شرایط اجتماعی چنان ضعیف است که توان حفظ دین را در برابر هجوم عظیم دشمنان اسلام را ندارند، مبنا و معیارمان در تصمیمگیریها نباشد. اگر چنین شد هر مشکلی پیش آید ما را باکی نیست، چنانکه امام در ادامه روایت میفرمایند:
«پس آنهایی که چپ و راست میروند را رها کن، که وقتی چوپان بخواهد گلهاش را جمع کند، با کمترین تلاشی این کار را خواهد کرد»
و در ادامه دو عاملی را که موجب هلاکت می شود، یعنی محلی که ممکن است از آنجا ضربه بخوریم را این گونه اشاره میکنند:
«و بپرهیز از شایعات و ریاست طلبی، که این دو انسان را به وادی هلاکت میکشاند.»
«اذاعه» را هم به معنی شایعات (چه از مقوله شایعهپراکنی و چه از مقوله گوش دادن به شایعات) می توان گرفت و هم به معنی «افشای سر»، که هر کدام باشد از عواملی است که اهل حق را نسبت به پیشوای خود سست میکندو از این جهت، جبهه اهل حق را تضعیف میکند؛ و «ریاستطلبی» عاملی است که انسان را در برابر حق به موضعگیری وادار میکند و هنگام مظلومیت حق و اهل حق به سکوت؛ و این است رمز شایعهپراکنیها، اعتراضات بچهگانه و نامهنگاریهای تحریفآلود، و از همه مهمتر سکوت بسیاری از بزرگان (!) در مورد فتنههایی که در جامعه رخ میدهد.
متن روایت به این شرح است:
«قَالَ أَبُوالْقَاسِمِ الْهَرَوِیُّ خَرَجَ تَوْقِیعٌ مِنْ أَبِی مُحَمَّدٍ ع إِلَى بَعْضِ بَنِی أَسْبَاطٍ قَالَ کَتَبْتُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ أُخْبِرُهُ مِنِ اخْتِلَافِ الْمَوَالِی وَ أَسْأَلُهُ بِإِظْهَارِ دَلِیلٍ فَکَتَبَ إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِلَ وَ لَیْسَ أَحَدٌ یَأْتِی بِآیَةٍ وَ یُظْهِرُ دَلِیلًا أَکْثَرَ مِمَّا جَاءَ بِهِ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدُ الْمُرْسَلِینَ ص فَقَالُوا کَاهِنٌ وَ سَاحِرٌ وَ کَذَّابٌ وَ هُدِیَ مَنِ اهْتَدَى غَیْرَ أَنَّ الْأَدِلَّةَ یَسْکُنُ إِلَیْهَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ یَأْذَنُ لَنَا فَنَتَکَلَّمُ وَ یَمْنَعُ فَنَصْمُتُ وَ لَوْ أَحَبَّ اللَّهُ أَنْ لَا یُظْهِرَ حَقَّنَا مَا ظَهَرَ بَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ یَصْدَعُونَ بِالْحَقِّ فِی حَالِ الضَّعْفِ وَ الْقُوَّةِ وَ یَنْطِقُونَ فِی أَوْقَاتٍ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرَهُ وَ یُنْفِذَ حُکْمَهُ وَ النَّاسُ عَلَى طَبَقَاتٍ مُخْتَلِفِینَ شَتَّى فَالْمُسْتَبْصِرُ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ مُتَمَسِّکٌ بِالْحَقِّ فَیَتَعَلَّقُ بِفَرْعٍ أَصِیلٍ غَیْرُ شَاکٍّ وَ لَا مُرْتَابٍ لَا یَجِدُ عَنِّی [عَنْهُ] مَلْجَأً وَ طَبَقَةٌ لَمْ یَأْخُذِ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِهِ فَهُمْ کَرَاکِبِ الْبَحْرِ یَمُوجُ عِنْدَ مَوْجِهِ وَ یَسْکُنُ عِنْدَ سُکُونِهِ وَ طَبَقَةٌ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ شَأْنُهُمُ الرَّدُّ عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ دَفْعُ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ فَدَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمِیناً وَ شِمَالًا کَالرَّاعِی إِذَا أَرَادَ أَنْ یَجْمَعَ غَنَمَهُ جَمَعَهَا بِأَدْوَنِ السَّعْیِ ذَکَرْتَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ مَوَالِیَّ فَإِذَا کَانَتِ الْوَصِیَّةُ وَ الْکِبَرُ فَلَا رَیْبَ وَ مَنْ جَلَسَ بِمَجَالِسِ الْحُکْمِ فَهُوَ أَوْلَى بِالْحُکْمِ أَحْسِنْ رِعَایَةَ مَنِ اسْتَرْعَیْتَ فَإِیَّاکَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا تَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَکَةِ » (کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج2، ص416؛ این روایت به نحو مختصرتر در تحفالعقول، ص 486 هم آمده است)
مطلب زیر مطلبی است که در هفتهنامه پنجره همین هفته (شماره 124) یادداشت کردهام
آدرس سایت پنجره این است:
باز هم حکایت غربت و مظلومیت اولیای خدا
هفته گذشته هفته آخر صفر بود، هفتهای یادآور غربت و مظلومیت سه امام؛ یعنی پیامبر اعظم، امام حسن و امام رضا علیهمالسلام؛ و چه شگفتانگیز است پیوند عظمت و حُسن و رضا با غربت و مظلومیت.
درباره غربت امامان زیاد گفته و شنیدهایم؛ اما وقایع اخیر کشور ما را بر آن میدارد که این بار جلوه کمتر گفته شدهای از این مظلومیت اولیای خدا را یادآور شویم.
28 صفر روز رحلت پیامبر بود؛ پیامبری که امتش پیامبریش را پذیرفتند؛ اما امامتش را ...؟ اهل مدینه به نبوتش ایمان آوردند و در مقابل کفار یاریش دادند، اما آیا به امامتش هم سر نهادند؟ یادمان باشد: پیامبر هم «پیامآور» خدا برای ما بود، و هم امام و حاکم و هادی جامعه. «پیامبر» یعنی کسی که پیام خدا را برای مردم میبرد؛ اما «امام» کسی است که سعی میکند در پیش روی مردم، به این پیام عمل کند و مردم را به سوی عمل به این پیام حرکت دهد؛ و از آنجا که حرکت دادن جامعه جز با حکومت ممکن نیست، برای هدایت مردم بناچار حکومت را هم به دست میگیرد. پیامبر تا وقتی «آورنده پیام» به حساب میآمد، در میان مسلمانان با اعتراضی مواجه نبود، اما وقتی میخواست به وظیفه امامتش عمل کند مخالفتها و نارضایتیهای افراد را برمیانگیخت. این امامت پیامبر بود که غربت و مظلومیت او را تشدید میکرد. حکومت همواره مشکلاتی دارد بهویژه اگر وضعیتی همچون جنگ احزاب پیش آید که بلاد اسلام در محاصره دشمن قرار گیرد؛ آنوقت بیا و ببین که غرغر منفعتطلبان منافق چگونه در جانهای مسلمانان عادی اثر میکند تا حدی که خدا خود به میدان میآید و مسلمانان را به خاطر گوش دادن به این تحلیلهای فتنهانگیز مواخذه مینماید (سوره توبه، آیه47). اما این غرغرها بهانه نمیشود که پیامبر امر حکومت را رها کند. در منطق اسلام، هدایت فرد به هدایت جامعه گره خورده و حکومت ابزاری برای هدایت مردم است که بدون این ابزار، کار هدایت ناقص میماند؛ لذاست که پیامبر، نهتنها خود حکومت را به دست گرفت؛ بلکه برای پس از خود نیز، بر تعیین جانشین برای حکومت، و نه فقط برای آموزش دین، اصرار داشت و این مهم را به توافقات مردم وانگذاشت. اما چه کنیم که بسیاری، هم در آن زمان و هم امروز، این حقیقت را درک نمیکنند و حکومت را صرفا از منظر برقراری نظم اجتماعی و تامین دلخواهها و توافقات مردم مینگرند؛ و این گونه است که سقیفه برپا میشود و مظلومیت نهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به غربت آشکار علی علیهالسلام منجر میگردد. این حادثه را پیامبر تلویحا در روز غدیر پیشبینی کرده بود که: مسلمانان اگرچه نبوت وی را پذیرفتهاند اما امامت وی را معلوم نیست؛ لذا روز غدیر پیش از اینکه علی را به منصب امامت پس از خود، معرفی کند، امامت خود را یادآوری کرد. آن روز نفرمود «پس از من علی ولی شماست»، بلکه فرمود «هرکس که ولایت مرا قبول دارد، پس از من علی ولی اوست»؛ تا نشان دهد که آنها که بعدا از ولایت علی سرباز زدند در واقع، ولایت خود وی را هم نپذیرفته بودند. این است رمز غربت و مظلومیت عظیم پیامبر که بعد از رحلتشان، در سقیفه آشکار شد؛ اما جز زهرای اطهر کسی نفهمید و لذا راز مویهها و نالههای آتشین زهرا همچنان برای بسیاری از افراد سر به مهر باقی مانده است.
اما حکایت غربت حسن و رضا علیهماالسلام چهبسا دردناکتر باشد. در زمان امامت پیامبر، علیای بود که تمام جان و مال و آبروی خود را سپر امامش قرار دهد؛ اما امان از غربت مدینه و غربت طوس؛ که مدعیان بیشتر شدهاند و یاران واقعی کمتر!
امیرالمومنین علیهالسلام فرموده بود: «لو أحبنی جبل لتهافت»، اگر کوه مرا دوست بدارد، متلاشی خواهد شد. این گونه بود که در زمان علی کوههای سترگی همچون مالک و عمار متلاشی شدند و حسن تنها ماند. ای کاش این تنهایی، فقط به خاطر دشمنی دشمنانی همچون معاویه و عمروعاص بود؛ که اگرچه آنها فتنهجویانی نابکارند، اما خوبیاش این است که همه میدانند که آنها دشمن حسناند. ای کاش این تنهایی لااقل به خاطر سرداران دنیازدهای همچون اشعث بن قیس بود که روزی از سرداران برجسته علی بودند (در جنگ صفین، مالک اشتر، فرمانده میمنه لشکر بود و اشعث، فرمانده میسره لشکر) و امروز نهتنها با نیش زبانشان حسن را همچون معاویه ریاستطلب معرفی میکنند، بلکه فردا به خاطر طلاهای معاویه و بغض حسن، چهبسا با نفوذیهایی که در بیت امام دارند سم در غذای حسن کنند. اما گمانم بر این است که درد عظیمتر، درد وجود یاران باوفا اما کمظرفیتی مثل سلیمانبنصرد و حجربنعدی است؛ کسانی که در شیعه بودنشان تردیدی نیست، اما در کمظرفیتی شان چرا! همانهایی که نمیتوانند رفتار مداراآمیز امام با امثال اشعث و خوارج را تحلیل کنند و نهایتا با این کمظرفیتی کار را به جایی رساندند که پس از پذیرش صلح، امامشان را «یا مُذِلّ المومنین» خطاب کردند. (هرچند که بعدا پشیمان شده و توبه کردند؛ اما آیا همین مقدار کمظرفیتی شاهد واضحی بر غربت و مظلومیت امام نیست؟)
اما حکایت امام رضا، حکایت غربت مضاعف است؛ همان حکایت «مقتدر مظلوم»؛ همان که چون عنوانش وی را در راس حکومت قرار داد، مظلومیت او را مضاعف کرد و این بار هم باز فشار این مظلومیت، از جانب شیعیان کمظرفیتی بود که نتوانستند مصلحت اسلام را تشخیص دهند و جاهلانه شعار میدادند که نباید حقیقت فدای مصلحت شود و با این تحلیل سادهلوحانه نه تنها به امامشان پشت کردند، که او را دنیازده و همکار ظالمان معرفی نمودند.
امروز نیز ولایت در صحنه همچنان مظلوم است. از بهاصطلاح تحلیلگرانی که وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب را تقصیر پیامبر معرفی میکنند و با مشاهده هر سختی و مشقتی غرغرشان گوش فلک را کر میکند، تا سرداران و خردهسربازانی که اشعثوار و با شجاعت خوارجگونه تیغ زبانشان را بر روی امام گشوده، از تشبیه حسن به معاویه در قدرتطلبی ابایی ندارند، تا کمبصیرتانی که در نحوه مواجهه بین خوارج و معاویه فرقی نمیبینند و کمظرفیتهایی که توصیههای مکرر امامشان به مدارا را نادیده گرفته، و سیاست تالیف قلوب (یا به تعبیر امروزی: جذب حداکثری) را که آیه قرآن است (سوره توبه، آیه 60)، نمیفهمند و عملاً سیاست دفع حداکثری را پیشه خود ساختهاند، ، همه و همه در این مظلومیت و غربت ولیِّ خدا سهیماند. جالب اینجاست که همگی اینها، که رفتارشان آدمی را به یاد رفتار گروههای مختلف کوفیان با مسلمبنعقیل میاندازد، مدعی انتظار امام زمانشان هستند و فریادشان بلند است که چرا امام نمیآید؟!
اما بیتردید تا زمانی که عمارها، قیسبنسعدها (فرمانده غریب امام حسن که هیچگاه به معاویه نپیوست و هیچگاه بر امام خرده نگرفت) و خواجه اباصلتها (یار غریب امام رضا که هیچگاه نه از امام جلو افتاد و نه عقب ماند) در میان ما زیاد نشوند و «بصیرت» را با «تبعیت» درهمنیامیزیم (علی بصیرة أنا و مَن اتّبعنی؛ سوره یوسف، آیه 108)، ادعای انتظار ظهور، واقعیتی بیش از انتظار کوفیان نخواهد داشت؛ و یادمان باشد قرار نیست که دوباره مصیبت عاشورا تکرار شود.
آقای دکتر افروغ، در مصاحبهای که اخیرا در صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، سخنانی ایراد کردند که با واکنشهایی مواجه شد تا حدی که عدهای این سخنان را هتک حرمت ولایت فقیه و دلیلی بر ضدیت ایشان با ولایت فقیه دانستند. بنده توفیق مشاهده مستقیم برنامه مذکور را نداشتم اما متن کامل سخنان ایشان را مطالعه کردم. مطالب ایشان را از دو زاویه میتوان مورد تحلیل و بررسی قرار داد. یکی از زاویه نحوه بیان مطلب و کنایههایی است که در کلام ایشان وجود داشت و به نظر میرسد وجود این امور در بروز چنین واکنشهایی بیتاثیر نبوده است؛ و من نیز در اینجا کاری با آن ندارم. زاویه دوم برخی تحلیلهایی است که از نظر برخی از مخاطبین نقد نظام و نقد ولایت فقیه قلمداد میشد. بنده علی رغم اینکه نقدهای متعددی بر مباحث ایشان -مخصوصا بر نوع تلقی ایشان از حقیقت و مصلحت- دارم، بر این باورم که این سخنان لزوما دلیلی بر ضدیت ایشان با ولایت فقیه نیست؛ بلکه میتوان آنها را به عنوان تحلیلهای یک روشنفکر از وضعیت موجود قلمداد کرد؛ که البته میتواند مورد نقد و بررسی قرار گیرد؛ و مخصوصا با تاکیدی که خود ایشان بعد از آن واکنشها درباره باورشان به ولایت فقیه مطرح کردند، روا نیست که ایشان را به ضدیت با ولایت فقیه متهم کنیم.
به نظر میرسد مهمترین مطالبی که موجب شده عدهای تلقی ضدیت با ولایت فقیه از سخنان ایشان داشته باشند، جدای از نحوه بیان مطلب، کنار هم قرار گرفتن سه مطلب است و در اینجا میخواهیم معلوم کنیم آیا این سه مطلب لزوما مبتنی بر ضدیت با ولایت فقیه است، یا کسی می تواند همین سه مطلب را عمیقتر و دقیقتر مطرح کند به نحوی که ثمره آن کمک به حفظ و استواری نظام باشد، نه نفی آن:
اول، بیان دغدغه های ایشان در باب مراقبت از این است که جمهوری اسلامی به انحراف نرود؛ و دوم تاکید ایشان بر موضوعشناسی علاوه بر حکمشناسی در ساختار مجلس خبرگان است؛ و سوم این عبارات ایشان است که گفتهاند: «بحث من این است که چون کشور ما قاعدهمند و منضبط است و باید فقهی اداره بشود، پس باید مشمول قاعده بیناذهنیت باشد، یعنی اینکه فقهای ما باید مطمئن بشوند که فیالمثل مقام معظم رهبری، کشور را فقهی اداره میکند، یعنی میتوانند سؤال بکنند که حضرت آیتالله خامنهای، مقام معظم رهبری! این تصمیمی که شما گرفتید، منبع فقهی، ادله و منابعش چیست؟ من این را از باب مثال عرض کردم، در تمام مسائل اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، فقه ما باید فعال باشد. باید اطمینان حاصل بشود که کشور فقهی اداره میشود. این بخش نظارت بر حقانیت آن.»
در مورد مطلب اول، باید گفت که این دغدغه مستقیم امام راحل (بهویژه در وصیت نامه الهی-سیاسیشان) و نیز دغدغه جدی مقام معظم رهبری بوده است؛ و صرف اینکه کسی از خطر احتمال انحراف انقلاب سخن بگوید ضدولایت فقیه نیست.
در مورد مطلب دوم، چنانکه در ادامه متن اشاره خواهد شد، اصل مطلب، یعنی ضرورت موضوعشناسی در کنار حکمشناسی برای مجلس خبرگان، از مطالبی است که مورد تاکید هم امام راحل و هم مقام معظم رهبری بوده، و شاید تنها اختلافی که با دکتر افروغ هست، اختلاف در نحوه جدی گرفتن موضوعشناسی است؛ که دکتر افروغ ظاهرا انحصار خبرگان به فقها را درست نمیدانند و بر این باورند که فقها فقط حکمشناسند و موضوعشناسان باید در کنار حکم شناسان قرار گیرند. به نظر میرسد دیدگاه ایشان از این جهت قابل نقد است که هیچگاه دو گروه مستقل موضوعشناس و حکمشناس، نخواهند توانست تحلیل مناسبی از حکم مربوط به موضوع ارائه دهند؛ بلکه باید ما افراد حکمشناس موضوعشناس داشته باشیم؛ به تعبیر دیگر، زمانی یک موضوعشناس شناختش واقعا مفید است که توانایی استنباط حکم متناسب با موضوع را داشته باشد؛ لذاست که «اجتهاد» و توان استنباط حکم، حداقل شرط لازم برای خبرگان است. بدین ترتیب، بنده مکانیسم پیشنهادی ایشان را قابل دفاع نمیدانم و شاید در موقعیتی به تفصیل اشکالات آن را بیان کنم، اما این دیدگاه به خودی خود دلالتی بر مخالفت ایشان با ولایت فقیه ندارد.
اما ظاهرا ضمیمه شدن عباراتی که در مطالب سوم آمده به دو مطلب فوق، آن هم بدون شرح و بسط لازم، نزد عدهای از مخاطبین چنین القا میکند که ایشان وقوع انحراف را به خاطر تصمیمات مقام معظم رهبری میدانند و به همین جهت ایشان را به ضدولی فقیه بودن منتسب میکنند. اما چه بسا بتوان تفسیر بهتری از کلام ایشان ارائه داد؛ و حقیر در اینجا درصدد ارائه چنین تفسیری هستم که معلوم سازد تمامی این حرفها، اگر به نحو منطقی و به دور از نیش و کنایه و فضای جارو جنجال ارائه و فهم شود، تحلیلهایی است که به تقویت نظام کمک میکند. به نظر میرسد عبارات فوق که از ایشان نقل شد،در مقام تعیین مصداق نبوده، بلکه یک قاعده کلی را در قالب یک مثال مطرح کرده که اجمال و اختصار آن، موجب وقوع چنین سوء تفاهماتی شده است. برای اینکه مطلب بهتر واضح شود و ببینیم که این بیانات میتواند در راستای توصیههای مقام معظم رهبری فهمیده شود، لازم است توضیحاتی درباره نحوه شکلگیری آرای فقیهان (از جمله ولی فقیه) بیان شود.
فقه در وضع مطلوب خود دو خروجی دارد: فتوی و حکم. «فتوی» آن است که مجتهد در پاسخ به یک سوال کلی، به بیان نظر عمومی شارع میپردازد؛ خواه بیان «تکلیف عمومی» شخص مکلف باشد (که آیا مثلا انجام فلان عمل برای انسان رواست یا خیر) و یا بیان «حکم وضعی» اشیاء و امور (که آیا مثلا فلان شیء طاهر است یا نجس)؛ اما «حکم» آن است که متناسب با شرایط و اوضاع و احوال خاص زمان و مکان، به صورت مصداقی، راه حل برای رفع معضل پیش آمده ارائه میکند؛ مانند حکم میرزای شیرازی به حرمت استعمال تنباکو یا احکام حکومتی امام و رهبر. صدور فتوا را هر مجتهدی میتواند انجام دهد و برای یک مجتهد، تبعیت از دیگری در فتاوا (یعنی تقلید) راهی ندارد؛ اما صدور حکم را فقط مجتهدی که «حاکم شرع» باشد میتواند انجام میدهد و اگر حاکم شرع در مسالهای حکم کند تمام مجتهدین موظف به تبعیت هستند. در زمانی که فقیه واجدشرایط عهدهدار حکومت شود، طبیعتا او حاکم شرع خواهد بود؛ و لذا «ولیفقیه» مصداقی از همان چیزی است که قدما تحت عنوان «حاکم شرع» مطرح میکردند: ولی فقیه، حاکم شرعی است که حکومت رسمی را در اختیار میگیرد. پس حکم کردن هم همانند فتوا دادن، هم حق و هم وظیفه فقیه است؛ زمانی که چنین فقیهی حکومت را در اختیار ندارد، فقط مومنان و متدینان حکم او را گردن مینهند و او را «حاکم شرع» خویش میخوانند؛ و اصطلاح «ولی فقیه» را در جایی به کار میبرند که وی حکومت را در اختیار گرفته باشد.
به نظر میرسد تفکیک «سوال» (question) و «مساله» (problem) در ادبیات جدید را بتوان تاحدودی بر تفکیک «فتوی» و «حکم» منطبق کرد؛ یعنی فتوی، پاسخ به سوال است؛ و حکم، پاسخ به مساله و معضل. فتوی بیان میکند نظر شارع به طور کلی چیست و حکم بیان میکند که در این شرایط خاص زمانی و مکانی چه اقدامی باید انجام داد و چگونه باید معضل پیش آمده را حل کرد.
با اینکه تفکیک فتوی و حکم در فقه کلاسیک پذیرفته شده، اما حقیقت این است که در مباحث کلاسیک فقه، تمام آنچه بیان میشود، راههای استنباط «فتوی» است؛ و گویی اگر مجتهدی حاکم شرع (ولی فقیه) شد، شخصا و بر اساس استنباط ارتکازی خود باید به صدور حکم بپردازد و بحث از مکانیسم آن، کمتر در مباحث کلاسیک فقه مورد توجه قرار میگیرد. بدین ترتیب، گویی فقه کنونی وظیفه خود را فقط پاسخ به سوال شرعی معرفی کرده و به صورت کلاسیک وارد حل مسالههای اجتماعی نمیشود.
بعد از انقلاب و با طرح مساله های جدید برای فقه، انتظار میرفت فقها ورود به این عرصه را جدیتر بگیرند، اما چنین نشد. ظاهرا یکی از علل اصلی آن، این بود که با استقرار نظریه ولایت فقیه در متن جامعه و قرار گرفتن فقیهی در راس حکومت، بقیه فقها احساس کردند که اکنون مصداق «حاکم شرع» کاملا معلوم و مشخص شده؛ و در این فضا، فقه کلاسیک همچنان صدور حکم را بر عهده حاکم شرعی که امروزه مبسوطالید گردیده بود گذاشت و همچنان به عرصه مباحث مربوط به استتنباط فتوا مشغول شد. در حالی که لازمه بالندگی نظریه ولایت فقیه در عینیت جامعه، حمایت تئوریک، و نه فقط حمایت سیاسی، از تصمیمگیریهای اوست؛ و این حمایت علمی، مستلزم ورود فقه کلاسیک و فقهای مستقر در حوزه به مباحث مربوط به نحوه استنباط حکم حکومتی، و پرداختن روشمند فقها به حل مسائل و معضلات کنونی جامعه است.
چنین مطلبی نهتنها به معنای مداخله ناصواب دیگران در احکام حکومتی ولی فقیه نیست، بلکه مهمترین مطالبه شخصیت حقوقی ولیفقیه از حوزههای علمیه است و ظاهراً بر همین اساس است که امام خمینی (ره)، در حالی که از سویی از «فقه سنتی و اجتهاد جواهری» دفاع میکرد و آن را سبک صحیح اجتهاد برمیشمرد (صحیفه امام، ج21؛ ص289)، اما چون فقه را «تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور» میدانست، «اجتهاد مصطلح در حوزه» را کافی نمیدید و بر ضرورت «شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و... موجود» برای مجتهد اصرار میورزید (همان، ص177 و 292). اگر این دیدگاه را بپذیریم، فقه کلاسیک باید از عرصه «پاسخ دادن به سوالات کلی» (= صدور فتوا) فراتر رود و به «حل مساله» (= صدور حکم) روی آورد و قطعا حل مساله نیازمند آن است که فقیهان موضوعشناس هم باشند و به تعبیر امام شناخت دقیقی از روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی موجود داشته باشند؛ و این همان مطالبه مقام معظم رهبری است که در سفر اخیر خود به قم مطرح نمودند و از حوزویان خواستند ورود جدیتری در حل مسائل مربوط به عرصههای سیاسی و اجتماعی داشته باشند.
حقیقت این است که همین مطلبی که دکتر افروغ مطرح کردهاند عملا در قانون اساسی وجود دارد و چنین حقی برای فقها (در قالب مجلس خبرگان) قرار داده شده است؛ و ظاهر سخن ایشان این است که علاوه بر خبرگان مصطلح، موضوع شناسان و نیز بقیه حوزه به نحو ساختاری و نظاممند وارد این عرصه شود. در مورد موضوع شناسان، چنانکه اشاره شد، اگر موضوع شناس، توان استنباط حکم را نداشته باشد، ورودش مشکلی را حل نمیکند؛ اما در مورد بقیه حوزویان به نظر میرسد که این همان مطالبه مقام معظم رهبری از حوزههاست. به نظر من سادهلوحانه - و چهبسا مغرضانه- است اگر مثالی که ایشان مطرح کرده، به عنوان یک قاعده عمومی قلمداد شود. معلوم است که هیچ عاقلی نمیگوید که وظیفه رهبر این است که تمام کارهای خود را تعطیل کند و فقط به تبیین فقهی اقدامات خود بپردازد؛ بلکه بحث بر سر این است که حوزه هم باید تکانی به خود بدهد و از بحثهای نحوه صدور فتوا، به بحثهای نحوه صدور حکم برود؛ و طبیعی است که حوزویان وقتی بخواهند بحث طلبگی درباره نحوه صدور حکم داشته باشند، مصادیق فعلی حکم حکومتی را که توسط رهبر معظم انقلاب مطرح شده، مورد تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی قرار خواهند داد و چنین بررسیهایی هیچگاه به معنای هتک حرمت ولیفقیه و ضدیت با ایشان نیست؛ بلکه دقیقا پاسخگویی به مطالبه ایشان از حوزه خواهد بود.
ای کاش جناب دکتر افروغ، که خود را روشنفکر، و دغدغه خود را اصلاح و آگاهیبخشی به مخاطبین میدانند در نحوه بیان مطالب خویش بیشتر دقت میکردند و مخصوصا با پرهیز از مجمل سخن گفتن و کنایه زدن به این و آن، به نحو مبسوط و منطقی دیدگاه خود را مطرح مینمودند؛ و ای کاش که آن دسته از افرادی که چنان موضعگیریهای تندی علیه ایشان کردند بیشتر در رفتار خود دقت میکردند؛ چرا که بسیاری از این واکنشهایی که علیه ایشان رخ داد، واکنشی نیست که با منطق اسلام سازگار باشد و خلاف توصیههای رهبر عزیزمان در جذب حداکثری و دفع حداقلی هم هست؛ خصوصا که ایشان چندی پیش در پاسخ به استفتایی درباره «معنای التزام عملی به ولایت فقیه» فرموده بودند : «همین که از دستورات حکومتى ولى امر مسلمین اطاعت کنید نشانگر التزام کامل به آن است.» سخنان دکتر افروغ اگرچه قابل نقد بود، اما مشتمل بر مخالفت با دستورات حکومتی ولی فقیه زمان نبود که بخواهیم به واسطه این سخنان ایشان را به ضدیت با ولایت فقیه متهم کنیم. بنده شک ندارم که برخی از این واکنشها که چهبسا از جانب عدهای از دلسوزان نظام صورت میگیرد به نحوی تحت تاثیر هدایت مستقیم یا غیرمستقیم دشمنان نظام صورت گرفته است. مواظب باشیم ناآگاهانه در میدانی که دشمن برای ما طراحی میکند، بازی نکنیم.
لازم به ذکر است این مطلب در سایتهای مختلف از جمله در سایت فردانیوز منتشر شد و دکتر افروغ یادداشت مختصری در سایت مذکور (با آدرس زیر) بر این مطلب گذاشتهاند که یادداشت ایشان به نقل از سایت مذکور چنین است:
http://www.fardanews.com/fa/news/183663
" با تشکر از نقد آقای دکتر سوزنچی، مختصرا به چند نکته اشاره می کنم: اولا هیچ کنایه ای در عرایض بنده وجود ندارد. ثانیا دیدگاه بنده نسبت به اصل ولایت فقیه مربوط به پاسخ به واکنش های اخیر نیست. کافی است دوستان علاوه بر رجوع به مواضع روزمره بنده در طول 20 سال گذشته به کتاب های انقلاب اسلامی و مبانی باز تولید آن، احیاگری و مردم سالاری دینی، گفتارهای انتقادی، رنسانسی دیگر و ... نیم نگاهی داشته باشند. با ایشان در ضرورت حمایت تئوریک فقها و حوزه علمیه و ورود به مباحث مربوط به نحوه استنباط حکم حکومتی کاملا موافقم، اما پیشنهادی در خصوص فعالتر شدن مکانیزم اجرائیش داشتم که در گفتگو به آن اشاره کردم، که مربوط به احراز صلاحیت فقهای مجلس خبرگان از سوی مراجع عظام و صلاحیت های عمومی از سوی شورای محترم نگهبان است. وجه آرمانی فقیه موضوع شناس نیز مورد تأیید بنده است، اما با توجه به وضع موجود بر تعامل موضوع شناس با فقیه و حکم شناس کماکان اصرار می ورزم. با تشکر از ایشان."
سلام بر همگان
مدتی است فرصت مراجعه و افزودن اطلاعات را نداشتم
اخیرا به مناسبت آغاز محرم یادداشتی برای هفتهنامه پنجره نوشتم به آدرس
http://panjerehweekly.com/1390/9/5/MainPaper/117/Page/14/
که متن آن در ادامه میآید:
باسمه تعالی
عبرتی نو از حادثه عاشورا
حادثه عاشورا قیامی علیه ظلم بود؛ اما کدام ظلم؟ همیشه این قیام از زاویه ظلم یزیدیان مطرح شده، که از این زاویه هم ظالم معلوم است و هم مظلوم؛ هم مصداق ظلمی که در این میان واقع شده، و هم نوع هدایتگری عاشورا برای مبارزه با ظلم. اما آیا هدایت بخشی عاشورا و عبرتگیری ما از آن فقط برای شناسایی یزیدیان و شناخت ظلم آنها و مبارزه با آنهاست؟ آیا در جریان این قیام ظالمانی دیگر و ظلمی مهمتر وجود ندارد؟
این قیام حقیقتا در تاریخ پیروز شد؛ اما موفقیتش در این نبود که به نابودی مستقیم حکومت ظالم منجر شود، بلکه مهمترین موفقیتش این بود که پرده از ظلم ظالمان برداشت؛ و زمینه را برای قیام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آماده کرد. اگر در این نکته خوب تامل شود درمییابیم که آن ظلمی را که نهضت حسینی افشا کرد، فقط ظلم معاندان و یزیدیان نبود؛ بلکه از آن مهمتر ظلم مدعیان دوستی بود: عاشورا محکی شد تا دوست و شیعه واقعی از مدعیان تشیع جدا شوند؛ و این زاویه مهمی از آن قیام عظیم است که کمتر بدان توجه میشود.
در مرحله معرفی جریان یزید، مساله نسبتا ساده است. اگر حکومت یزیدی همچون شاه بر سر کار باشد باید با او تا پای جان جنگید. در زمان شاه و امام میتوانستیم طرف حق را براحتی شناسایی کنیم. اما وقتی اختلاف در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیدا میشود (مثلا جنگ جمل) چه کنیم؟ اگر اختلاف در میان کسانی پیش آمد که یک زمان اصحاب امیرالمومنین علیهالسلام و در لشکر او بودهاند (هم شمربن ذی الجوشن و شبث بن ربعی سابقه حضور در لشکر علی (ع) را داشتند و هم مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر) چه کنیم؟ اگر نیک بنگریم در جریان عاشورا ظالمانی به مراتب مهمتر از یزید و ابنزیاد وجود دارند که اساسا ظلم آنهاست که این حادثه را این اندازه تلخ کرده است؛ یعنی کسانی که مدتی طولانی مدعی تشیع و پیروی از امام بودند اما در تاریخ سرافکنده شدند.
سؤال دیگری نیز باقی است: میتوان قبول کرد که سران قوم از روی هوای نفس وجاه طلبی و قدرت طلبی به یزیدیان پیوستند و یزیدیان بتوانند کسانی همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطمیع و تهدید بخرند؛ اما فسق و انحراف یزید که بسیار آشکار است، چرا مردم عادی از حقانیت حسین علیهالسلام و ظلم یزید چشم پوشیدند، و به قتل ولیّ خدا اقدام کردند؟ واقعاً این مسأله سادهای نیست که جمع عظیمی از مردم یک شهر چنان بر حمایت از ولیّ خدا اصرار داشته باشند که هزاران نامه بنویسند و از ایشان برای قیام و جهاد دعوت کنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماینده ایشان بیعت کنند، اما بسیاری از آنها وقتی ولیّ خدا قیامش را شروع کرد، یا سکوت کنند یا علیه او دست به شمشیر ببرند و در لشکر دشمن وی- دشمنی که خود آنها از امام برای جنگیدن با وی دعوت کرده بودند- قرار بگیرند! چگونه میشود انسانها چنین تصمیمهایی میگیرند و موضع عوض میکنند؟
مشکلات این جامعه دینی فقط مربوط به آنها که به جنگ با امام اقدام کردند نمیشود. در میان کسانی که در سپاه امام حسین (ع) شهید شدند نیز پیچیدگیهای فراوانی هست: انسانی همچون حر که آن قدر فطرتش پاک بوده، که لیاقت شهادت در عاشورا را داشته، چرا حاضر میشود مدتی راه را بر امام و اهل بیت ایشان ببندد؟! فقط او نیست که علیرغم فطرت پاکش، بر اثر شدت تبلیغات دشمن و ضعف در تحلیل، دچار اشتباهی چنین فاحش شده است. آیا به شخصیت پیچیده زهیر توجه کردهاید؟ او عثمانی است؛ یعنی فریب داستان معاویه و اصحاب جمل در پیراهن عثمان را خورده و معتقد است که علی علیه السلام چون دادگاه عثمان را برگزار نکرده، همدست قاتلان است و در این جریان ظالم بوده! اما آدم پاکنهادی است، چراکه ظرفیت این را دارد که در عاشورا همراه حسین شود. واقعا اوضاع چقدر پیچیده است که نه خطبههای غراء امیرالمومنین و نه مظلومیت جانسوز امام حسن علیهماالسلام از عهده قانع کردن او برنمیآید؛ و باید حسین (ع) و اهل بیتش کارشان به کربلا بکشد تا او دریابد که حق با چه کسی است؛ و البته پاکی ضمیر او تا حدی است که ظرف همان چندروز همراهی با حسین، به چنان درکی از مقام امامت میرسد که شب عاشورا در برابر رخصت امام میگوید کاش هزار جان داشتم که فدای شما میکردم.
شخصیتهایی همچون محمد حنفیه (برادر امام حسین علیهالسلام)، عبدالله بن عباس (مفسر قرآن و از اصحاب خاص امیرالمومنین) و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب) نیز قابل توجهاند. این هر سه نفر با اینکه از علمای امت هستند، و حتی از مقام امامت امام حسین آگاهند و چهبسا جزء یاران و شیعیان امام محسوب میشوند، در حادثه عاشورا چه کردند؟ سعی کردند به امام نشان دهند که نکند امام -نعوذبالله- اشتباه میکند! به بهانه «النصیحه لائمه المسلمین»، امام را از قیام برحذر میداشتند! و وقتی امام با آنها بحث کرد و استدلالهای خود را گفت شنیدند و تصدیق کردند؛ اما امام را همراهی نکردند! چه میشود علمایی در این تراز امام را همراهی نمیکنند؟
در اینجا از میان افراد مختلفی که در عاشورا نقش داشتند برای امروز ما شاید تحلیل روحیه کوفیان از همه مهمتر باشد: کوفهی آن روز یعنی تنها محلی که در آن عده زیادی مدعی تشیع وجود داشت و همگان، چه شیعه و چه غیرشیعه، از وجود و اهمیت امام باخبر بودند. کوفیان را درست بشناسیم تا مبادا در هنگام ظهور امام زمان علیهالسلام مردود شویم.
کوفیان در نگاه اول دو دسته بودند: دستهای که به امام نامه نوشتند و از او برای قیام دعوت کردند و با نایب امام، یعنی مسلم بن عقیل - با اینکه معصوم نبود- بیعت کردند (و به تعبیر امروزی اهل دعای ندبه و حزب اللهی بودند) و عدهای که نامه ننوشتند و بیعت هم نکردند (خواه به خاطر عناد با امام، یا از سر بی خبری، عافیتطلبی، و ...).
به آنان که نامه ننوشتند و بیعت نکردند که امیدی نیست. در عاشورا از میان این دسته از کوفیان، فقط حر بود که در نهایت و آن هم پس از اینکه مدتی راه را بر امام بسته بود، به امام پیوست. در برخی روایات سخن از پیوستن سه چهار نفر دیگر از این افراد در اواسط و اواخر جنگ نیز مطرح شده؛ اما هرچه باشد امام نهتنها برای قیامش روی هیچ یک از اینها نمی تواند حساب کند، بلکه اکثریت لشکر عمرسعد (حدود پنج ششم لشکر) را همین افرادی که نامه ننوشته و با مسلم بیعت نکرده بودند تشکیل میدادند.
اما آنان که برای امام نامه نوشتند و با نایب غیرمعصوم امام (یعنی مسلم) بیعت کردند، وقتی مشکلات شروع شد، چند دسته شدند.
عدهای از آنها (حدود سه چهار هزار نفر) به لشکر یزیدیان پیوستند که در میان آنها حتی یکی از بزرگان آنها (یعنی شبث بن ربعی که جزء هفت نفر سران شیعه بودند که از کوفه به امام نامه نوشتند و با مسلم بیعت کردند) تا حد قرار گرفتن در زمره فرماندهان لشکر عمر سعد پیش رفت.
عدهای دیگری (به تبع برخی از علمای شیعه (!) در کوفه، همچون سلیمان بن صرد) به بهانه معصوم نبودن مسلم، خود را موظف به اطاعت از وی نمیدیدند و نظرات وی را فقط در جایی که با نظر ایشان هماهنگ باشد میپذیرفتند. اینها اگر در آخر به لشکر یزید نپیوستند، اما به لشکر حسین هم واصل نشدند. بسیاری از این مقدسمآبان خودرأی که به خاطر ضعف در زمانشناسی و احتیاطهای ناروا، همیشه بعد از تمام شدن واقعه متوجه اشتباه خود میشوند، البته بعد از شهادت امام بر امام و کاروان اسرا گریستند و بعدها قیام توابین را به راه انداختند، اما دیگر چه سود؟ حداکثر شاید بتوان امید داشت که خداوند توبه آنها را بپذیرد؛ اما قطعا در یاری نکردن امام مقصر بودند.
از این میان اما عده قلیلی از همین کوفیان نامهنویس و بیعتکن بودند که تا آخر بر پیمان خویش استوار ماندند: برخی (همچون هانی بن عروه) پیش از رسیدن امام به شهادت رسیدند، برخی هنگام آمدن در زندان یزیدیان اسیر بودند و برخی هم به امام و مراد خویش پیوستند و جان خود را پیش روی امام خویش قربانی کردند. این گروهند که امام میتوانست به آنها اعتماد کند، آنها را بهترین اصحاب بخواند و با یاری آنها حادثه بینظیری همچون حادثه عاشورا را در تاریخ انسان ثبت کند.
اما از آنجا که قرار نیست عاشورا دوباره تکرار، و امام زمان شهید شود، چهبسا او منتظر است تا نسبت جمعیتی کوفیان (یعنی مدعیان تشیع) تغییر کند و تعدا گروه سوم از دو گروه قبلی سبقت بگیرد. شاید هنوز دعای ندبهها و تضرعهای ما همچون نامهنگاری کوفیان است که امام قیامش را آغاز نمیکند.
یادمان باشد: در تاریخ، آنان که خود را شیعه میخواندند، هنگام سیلی خوردن زهرا (س)، تنها ماندن علی (ع)، صلح حسن (ع) و شهادت حسین (ع)، غایب بودند و تنها بعد از آنکه واقعه رخ داد، متوجه اشتباه خود شدند. آنها زمانی که معاویهها و یزیدیان حکومت را در دست داشتند، آدمهای خوبی بودند: اهل کارهای خوب، معترض به حکومت و دنبال اینکه امامشان قیام کند؛ اما آن زمان که علی (ع) پرچم حکومت را به دست گرفت یا حسین (ع) قیامش را آغاز کرد، با شبههها و بهانههای گوناگون یا کارشکنی کردند یا گوشه عزلت گزیدند و یا اگر هم در ابتدا یاری کردند اما اغلب با مشاهده اندک مسائلی که نمیتوانستند تحلیل کنند، علی، حسن و حسین علیهمالسلام را تنها گذاشتند.
در طول تاریخ، همانها که عثمان را کشتند، مدعی دادگاه عثمان شدند و علی (ع) را به خاطر برگزار نکردن این دادگاه ظالمی که باید سرنگون شود، خواندند. همانها که در لشکر علی (ع) بودند حکمیت را بر علی (ع) تحمیل کردند. همانها که حکمیت را تحمیل کردند، علی (ع) را به خاطر پذیرش حکمیت کافر دانستند. همانها که از حضور در لشکر علی (ع) ابراز خستگی میکردند، حسن (ع) را به تسریع در شروع جنگ با معاویه ترغیب میکردند. بسیاری از همانها که فرمانده حسن (ع) بودند، به لشکر معاویه پیوستند و حسن (ع) را تنها گذاشتند. برخی از همانها که جزء علمای شیعه بودند، بعدا او را به خاطر صلح با معاویه «مذل المومنین» خطاب کردند؛ و نهایتا همانها که حسین (ع) را به کوفه دعوت کردند، وقت آمدنش کنار کشیدند یا به سپاه دشمن پیوستند. راستی آیا تا به حال از خود پرسیدهایم که چرا امام علی علیهالسلام از یک عده افراد غیرمعصوم در حکومتداری خود استفاده میکرد که بسیاری از آنها به معاویه پیوستند؟ چرا امام حسین (ع) فردی غیرمعصوم را برای بیعت با خویش به سوی مردم فرستاد؟
امروز نیز مسلم به میدان آمده. مسلم نهتنها خودش معصوم نیست، بلکه اطرافیانش نیز معصوم نیستند و بلکه برخی از آنها ممکن است پیمانشکن یا نالایق باشند اما تا زمانی که همراهی میکنند مسلم نمیتواند آنها را طرد کند. تا وقتی مدعیان تشیع نتوانند تصویر درستی از چگونگی حکومت امام معصوم (که قرار است حکومت دینی را با همین انسانهای غیرمعصوم محقق کند) داشته باشند، بعید است که اگر امام زمان ظهور کند، بر او هم معترض نشوند. شاید علت اینکه هنوز اماممان ظهور نکرده، همین باشد که هنوز تعداد دعایندبهخوانهایی که فردا بیعتشکنی نکنند به حد نصاب نرسیده است.
آری، عاشورا راهی است برای منتظران تا تکلیف خود را معلوم سازند و در این راه علاوه بر معرفت امام معصوم، معرفت دیگری نیز لازم است: «فاسال الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم ... ان یرزقنی طلب ثاری مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم.»
مطلبی را که چندی پیش درباره حضرت زهرا نوشته بودم چندان جالب نبود لذا مجددا وقتی گذاشتم تا هم بتوانم مفهوم جهاد اقتصادی را بیشتر باز کنم و هم بحث از سیره حضرت زهرا را بهتر وارد شوم و حاصل آن مقاله «کلیشه یا واقعیت» بود که در هفته نامه پنجره شماره 91 منتشر شد با آدرس
http://panjerehweekly.com/1390/2/29/MainPaper/91/Page/18/?NewsID=9540
و اینک متن آن مقاله
باسمه تعالی
سیره حضرت زهرا و جهاد اقتصادی؛ کلیشه یا واقعیت
الف) حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یکی از ابعاد مظلومیتهای اولیای خدا این است که با آنها مواجهه کلیشه ای صورت میگیرد. ما ظاهرا حضرت زهرا را احترام میکنیم؛ اما زوایای مختلف وجود ایشان را کمتر میشناسیم و اصلا فراموش کردهایم ایشان را باید اسوه خود بدانیم، در حالی که امام زمان او را اسوه خود دانسته است (الاحتجاج طبرسی، ج2، ص466). بگذارید بحث را با بیان چند حکایت از ایشان، که شاید برخی را قبلا هم شنیده باشید، آغاز کنم:
1- حضرت علی علیهالسلام بعد از شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها روزی به مردی از بنیسعد فرمود: «آیا میخواهی از خودم و فاطمه برایت حکایت کنم؟ او نزد من بود در حالی که محبوبترین شخص برای پیامبر بود و با این حال خودش از چاه آب میکشید تا حدی که اثر چرخ آب بر سینهاش ماند؛ آرد را آسیاب میکرد تاحدی که دستانش پینه بست؛ خانه را جارو میکرد تا حدی که لباسهایش غبارآلود شده بود؛ آتش زیر دیگ را روشن میکرد تا حدی که لباسهایش مندرس گردید؛ و این گونه متحمل سختیها میشد. به او گفتم کاش نزد پدرت روی و از او بخواهی کمککاری برایت بفرستد ... پیامبر فرمود آیا میخواهی چیزی که بسیار مفیدتر از خدمتکار است به تو بدهم؟ هرشب پیش از خواب 34بار الله اکبر، 33بار الحمدلله و 33بار سبحان الله بگو، و ...؛ او به شدت از این هدیه پیامبرخوشحال شد. (بحارالانوار، ج43، ص82-83)
2- وقتی آیات 43 و 44 سوره حجر، در توصیف جهنم نازل شد، پیامبر چنان گریست که کسی را یارای تکلم با او نبود. از آنجا که میدانستند او با دیدن زهرا خوشحال میشود، یکی از اصحاب به دنبال ایشان رفت؛ و وی را دید که در حال آسیاب کردن جو است و میگوید «آنچه نزد خداست بهتر و ماندنیتر است» (قصص، آیه 60). حکایت گریه پیامبر را بیان کرد. حضرت به سمت مسجد آمد در حالی که چادری پوشیده بود که دوازده وصله داشت. نگاه سلمان به ایشان افتاد؛ گریست و گفت: دختران کسری و قیصر در حریر و ابریشماند، و دختر محمد صلیالله علیهوآله وسلم در چنین لباسی؟ حضرت به پیامبر عرض کرد: «سلمان از لباسم تعجب کرد؛ قسم به آنکه تو را بهحق برانگیخت پنج سال است من و علی جز پوست گوسفندی در اختیار نداریم که در روز در آن به شترمان علوفه میدهیم و شب آن را بستر خود میگردانیم و بالش ما، پوستی مملو از لیف خرماست.» پیامبر فرمود: «ای سلمان! این دخترم از زمره سبقتگیرندگان [به خیر] است.» (بحارالانوار، ج43، ص88)
3- امام باقر علیهالسلام روایت کردهاند که پس از جهادی، امیرالمومنین علیهالسلام سهم خود از غنایم جنگی را تقدیم حضرت زهرا کرد. ایشان دو النگوی نقره و پردهای برای خانه خرید. پیامبر از مسافرت برگشت و طبق معمول ابتدا به دیدن وی رفت؛ اما وقتی نگاهش به النگوها و پرده افتاد، به مسجد برگشت. ایشان النگوها و پرده را به حسن و حسین علیهماالسلام داد و فرمود اینها را به پیامبر برسانید و بگویید هرجا مصلحت میدانید صرف کنید. پیامبر اصحاب صفه را فراخواند و النگو را چند تکه کرد و به آنها داد و پارچه را به یکی از آنها که لباس نداشت بخشید؛ و فرمود خدا فاطمه را رحمت کند؛ خداوند در ازای اینها به او پوشش و زیورآلاتی از از لباسها و زینتهای بهشتی عطا فرمود. (بحارالانوار، ج43، ص84)
4- حضرت زهرا و بقیه اهل خانه ایشان سه روز پیاپی روزه گرفتند و هر سه روز وقت افطار درب خانه را زدند؛ یکبار یتیمی پشت در بود، بار دیگر مسکینی، و بار سوم اسیری؛ و ایشان هرسه شب افطار خود را به آنها بخشیدند بدون اینکه چشمداشت هیچ گونه تشکر و پاداشی از آنها یا از جامعه داشته باشند. آنها فقط برای خدا چنین کردند و خدا هم از آنها تشکر کرد و آیات سوره انسان در شان آنها نازل گردید. (سوره انسان، آیات 5-22)
5- از امام باقرعلیهالسلام نقل شده است که: «حضرت فاطمه سلاماللهعلیها کارهای خانه و آرد کردن گندم و نان پختن و جارو کردن را عهدهدار شد و حضرت علی علیهالسلام آنچه به بیرون خانه مربوط بود، مانند جابجا کردن هیزم و آوردن گندم. روزی به حضرت زهرا گفت: آیا در خانه چیزی [برای خوردن] داریم؟ حضرت فرمود: قسم به خدایی که حق تو عظیم داشت، سه روز است که چیزی نداریم تا برایت بیاورم. امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: پس چرا مرا خبر نکردی؟ فرمود: پیامبر از اینکه از تو چیزی بخواهم مرا برحذر داشت و فرمود: از پسرعمویت چیزی نخواه مگر اینکه خودش برایت بیاورد...» (بحار الانوار، ج43، ص31) (در روایت دیگری آمده است که حضرت زهرا فرمود: «یا اباالحسن، من از خدای خود شرم دارم که از تو چیزی بخواهم که توان انجامش را نداری» همان، ص59)
6- حکایت مفصلی را امام باقر علیهالسلام، از قول جابر بن عبدالله انصاری برای فرزند خویش امام صادق علیهالسلام نقل کردهاند؛ که جابر گفت: «روزی نماز عصر را همراه پیامبر خواندیم؛ هنوز متفرق نشده بودیم که پیرمردی از مهاجران که از شدت پیری و ضعف به زحمت راه میرفت به سمت ما آمد. پیامبر احوالش را جویا شد؛ گفت: ای پیامبر خدا گرسنهام سیرم کن، برهنهام مرا لباسی بپوشان، فقیرم دستم را بگیر. حضرت فرمود من چیزی ندارم که به تو بدهم اما این مقدار هست که بتوانم تو را به کسی که اهل خیر باشد راهنمایی کنم؛ پس به خانه کسی برو که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، کسی که خدا را بر خویش مقدم میدارد، به خانه فاطمه برو. آن فرد با راهنمایی عمار به خانه حضرت زهرا میرود و عرض حال میکند و حضرت تنها گردنبند خود را که آن هم هدیهای از جانب دختر حضرت حمزه بوده به او میبخشد و ... » (بحارالانوار، ج43، ص56-58)
7- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با توجه به روحیهای که از حضرت زهرا سراغ داشت، باغات فدک را که طبق آیه انفال (سوره انفال، آیه1) در اختیار او بود، به حضرت زهرا بخشیده بود. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در زمان پیامبر با مدیریت صحیح فدک، میکوشید نیازهای نیازمندان جامعه دینی را تا حد امکان مرتفع سازد. پس از رحلت پیامبر و جریاناتی که پیش آمد، خلیفه اول فدک را به عنوان اموال حکومتی تصاحب کرد. حضرت در دو خطبه مفصل فدک را بهانهای برای نقد مشروعیت حکومت خلیفه اول قرار داد.
ب) جهاد اقتصادی
اینکه یکی از مظلومیتهای اولیای خدا این است که با آنها مواجهه کلیشه ای صورت میگیرد، مختص صدر اسلام نیست؛ امروز هم بسیاری با اولیای زمان چنین مواجههای دارند. غلبه این مواجهه کلیشهای تاحدی بوده که نوروز امسال اعتراض خود رهبر انقلاب نیز بلند شد؛ اما چه سود؟! این بار، علاوه بر زدن سخن ایشان بر در و دیوار، «صاحبان تریبون» هم وارد میدان شدند و باب تفسیرهای کلیشهای را هم باز کردند که: «با توجه به اهمیت اقتصاد در دوره مدرن و ضرورت توسعه اقتصادی، مقصود ایشان افزایش تلاشهای اقتصادی در کشور است». «شدت بخشیدن به تلاشهای اقتصادی»، یکی از ارکان جهاد اقتصادی است؛ اما آیا این تمام ماجراست؟ اگر مساله فقط همین بود، آیا بسیاری از اقشار مردم، مانند معلمان، دانشآموزان، اصحاب قلم، زنان خانهدار، پزشکان و پرستاران، و ... از دایره خطاب ایشان خارج نمیشوند؟ قطعا منظور ایشان این هم نیست که همه اقشار فوق کار خود را رها کنند و به سراغ مشاغل اقتصادی بروند.
شاید ریشه این گونه تلقیها این است که واژه «جهاد» در این عبارت، درست مورد توجه قرار نگرفته است. این کلمه، اگرچه در لغت به معنای «تلاش فراوان» است، اما در ادبیات دینی، بار معنایی خاصی دارد و با اموری همچون صبر و استقامت، ایثار و فداکاری، اخلاص و توکل، و ... گره خورده است. وقتی فضای کلیشهای حاکم میشود از طرفی عدهای تمام بحثها را در تلاشهای اقتصادی منحصر میسازند؛ و از طرف دیگر عدهای میگویند چرا مهمترین دغدغه رهبر دینی جامعه باید این گونه مطالب باشد. اما وقتی سخن رهبر را در فضای آموزههای قرآنی بررسی کنیم، مطلب کاملا عوض میشود:
بر اساس قرآن کریم، یکی از مهمترین راههایی که منافقان برای ضربه زدن به حکومت دینی در پیش میگیرند، ایجاد بحرانهای اقتصادی است. قران کریم از قول منافقان نقل میکند که «آنها میگویند اطرافیان پیامبر را در تنگنای اقتصادی قرار دهید تا پراکنده شوند» (سوره منافقون، آیه7) حتی یکی از مهمترین زمینههای پیدایش نفاق در افراد، بخل، و جامعه را دچار مشکل اقتصادی کردن است: در آیات 75 تا 79 سوره احزاب حکایت عدهای از مسلمانان مطرح شده که در ابتدا وضع مالیشان خوب نیست و از خدا میخواهند اموالی داشته باشند تا گشایشی در وضع اقتصادی جامعه ایجاد کنند؛ اما همین که به مال و ثروت میرسند، نهتنها بخل میورزند، بلکه با انواع ابزارهای تبلیغاتی، مانع اقدامات کسانی میشوند که دغدغه حل مشکلات اقتصادی جامعه را دارند؛ و خداوند همین روحیه را عاملی برای شکلگیری نفاق در وجود آنها معرفی کرده است. درست اجرا شدن مسائل اقتصادی در جامعه اسلامی آن قدر مهم است که خداوند «اخلالگران اقتصادی در جامعه دینی» که رویههای ناصوابی مانند رباخواری را در پیش گرفتهاند و دست از این اقدامات خود برنمیدارند، کسانی میداند که به خدا و رسول اعلام جنگ کردهاند (سوره بقره، آیه 279).
اما برای خنثی کردن این اقدامات منافقانه در جامعه دینی چه باید کرد؟ بیتردید یکی از مهمترین واجبات دینی، که پشتوانه به ثمر نشستن سایر واجبات است، «جهاد» است؛ و با توجه به ضربه شدیدی که از ناحیه این اخلالگریهای اقتصادی بر جامعه دینی وارد میشود، نمیتوان به تدوین قوانین عادلانه اقتصادی، و حتی به «اصلاح الگوی مصرف» و «کار مضاعف و همت مضاعف» بسنده کرد؛ بلکه به «جهاد» نیاز است. اهمیت جهاد اقتصادی تا حدی است که قرآن کریم، در تمام مواردی که جامعه دینی را توصیه و تشویق به جهاد نموده، جهاد اقتصادی (جاهدوا بأموالهم) را در کنار حضور در جبهه جنگ (جاهدوا بأنفسهم) یاد کرده است (نساء/95؛ انفال/72؛ توبه/20 و 44 و 81 و 88؛ حجرات/15).
اگر بخواهیم «جهاد اقتصادی» را بهتر بفهمیم، خوب است مروری بر خاطرات خود از «جهاد جانی» داشته باشیم. امام راحل به ما آموخت که برای گرداندن امور جبهههای جنگ نباید فقط روی ارتش رسمی کشور حساب کرد. در اسلام، جهاد، به ویژه اگر برای دفاع از نظام و جامعه اسلامی باشد، بر همگان واجب است؛ و در دوره دفاع مقدس نیز جبههها را عمدتا همین بسیجیان (نیروهای مردمی) پر کرده بودند. اکنون اگر اسلام جهاد اقتصادی را همرتبهی حضور در جبهههای جنگ معرفی میکند، و حضور در جبهههای جنگ برای دفاع از جامعه و نظام اسلامی بر همگان واجب است، پس عرصه جهاد اقتصادی نیز عرصه حضور همگان و تکلیف همگانی است. البته همان طور که در جنگ، این گونه نبود که افراد همگی اسلحه بردارند و در متن عملیات شرکت کنند، بلکه عدهای مشغول برنامهریزی و هدایت بودند، عدهای در قسمت تدارکات مشغول بودند، عدهای به مجروحان رسیدگی میکردند، عدهای سنگر یا پل میساختند، و ... ، و آنچه در همه مشترک بود، آن روحیه جهادی و اخلاص و ایثار و استقامت بود، نه اسلحه به دست گرفتن؛ در عرصه جهاد اقتصادی نباید گمان شود تنها کار ممکن، انجام فعالیتهای اقتصادی است.
در جهاد اقتصادی، وظایف کسانی که در متن فعالیتهای اقتصادی هستند، تقریبا معلوم است؛ اما کسانی که اصلا ماهیت شغل و برنامه زندگیشان، اقتصادی نیست، چه کارهایی میتوانند انجام دهند. اینجاست که سیره حضرت زهرا سلاماللهعلیها میتواند راهگشای ما باشد؛ انسان معصومی که به لحاظ مشاغل موجود در ادبیات امروز، باید او را یک «زن خانهدار» به حساب آورد- و همین نشان میدهد برخلاف فضای تبلیغاتی دوره مدرن، خانهداری امری دون شأن یک زن مسلمان نیست.
ج) حضرت زهرا سلاماللهعلیها و جهاد اقتصادی
یکبار دیگر در حکایاتی که ابتدای کلام مطرح شد، تامل کنیم. آیا نمیتوان آنها را بیانگر زوایای مختلف جهاد اقتصادی برای تکتک افراد جامعه به حساب آورد و از آنها الگوهایی برای رفتار امروز خود در این عرصه یافت؟
ارتباط چهار حکایت اول با جهاد اقتصادی واضح است. سختکوشی و همت و کار مضاعف، قناعت و سادهزیستی، دوری از تجملات و اصلاح الگوی مصرف البته متناسب با زمان و نیازهای جامعه خویش، و ایثار و برداشتن بار مشکلات اقتصادی از دوش ناتوانان جامعه، هریک زاویهای از زوایای جهاد اقتصادی است. اما حکایات بعدی چطور؟
در اسلام، نفقه زن (یعنی تامین مسائل اقتصادی زن) برعهده شوهر اوست. ایشان در زمانهای که جامعه دینی دچار مشکلات اقتصادی است، سعی میکنند با سخت گرفتن بر خود کوچکترین فشاری بر همسرش نیاید. آیا نمیتوان گفت یکی از محلهای بروز جهاد اقتصادی، نحوه مطالبه اعضای خانواده از کسی است که عهدهدار مخارج خانواده است؟
اما حکایت ششم؛ آیا نمیتوان نتیجه گرفت که یکی از مصادیق جهاد اقتصادی، پشتوانه قرار دادن دارایی خود برای رفع مشکلات حکومت دینی است؟ آیا این حکایت شاهدی بر این نیست که حضرت زهرا، به تبع مادرش خدیجه کبری، چنان برای رفع نیاز حکومت پیامبر با تمام وجود آماده بود که در موارد متعددی که کسی برای مشکل اقتصادی خود به پیامبر (یعنی به حاکم جامعه دینی) مراجعه میکرد و پیامبر خود نمیتوانست مشکل او را حل کند، او را به حضرت زهرا ارجاع میداد؟
شاید حکایت هفتم هم به ما بگوید که مصادیق جهاد اقتصادی، تنها در تلاش و سخت گرفتن بر خود و انفاق اموال و رفع مشکلات اقتصادی جامعه خلاصه نمیشود؛ بلکه به کار انداختن داراییهای اقتصادی در مسیر مبارزات سیاسی و دفاع از حق نیز نوعی جهاد اقتصادی است. در جامعه دینی، بسیاری از افراد پیدا میشوند که پشت سر ولایت سنگر میگیرند و در برابر هجوم منتقدان و مخالفان، ولایت را سپر بلای خود میکنند؛ اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها، به مصداق آیه 18 سوره حجرات (مومنان فقط کسانیاند که پس از ایمان به خدا و رسول، دچار تردید نشدند و با جان و مالشان به جهاد در راه خدا پرداختند و آنها واقعا در ادعای ایمانشان صادقند)، نهتنها پس از رحلت پیامبر، جان خود را سپر دفاع از ولی زمان خویش کرد، بلکه پس از آن در جریان غصب فدک، اموال خود را نیز وسیله و بهانهای برای دفاع از حق غصبشده ولایت قرار داد.
همه اینها شاهدی است که جهاد اقتصادی امری نیست که مخاطب آن صرفا سرمایهداران، یا تولیدکنندگان و امثال آنها باشد؛ بلکه هر کس، حتی یک زن خانهدار هم، آن مقدار که زندگیش با اقتصاد ارتباط برقرار میکند، میتواند در عرصه این جهاد مشارکت جدی داشته باشد و نقشآفرین گردد.
اگر به تعبیر قرآن کریم، منافقان میپندارند که با ایجاد مشکلات اقتصادی میتوانند نظام دینی را زمین بزنند، ما در عرصه جهاد اقتصادی چه وظیفهای داریم؟
منبع: هفته نامه پنجره، شماره 91