مطلب زیر مطلبی است که در هفتهنامه پنجره همین هفته (شماره 124) یادداشت کردهام
آدرس سایت پنجره این است:
باز هم حکایت غربت و مظلومیت اولیای خدا
هفته گذشته هفته آخر صفر بود، هفتهای یادآور غربت و مظلومیت سه امام؛ یعنی پیامبر اعظم، امام حسن و امام رضا علیهمالسلام؛ و چه شگفتانگیز است پیوند عظمت و حُسن و رضا با غربت و مظلومیت.
درباره غربت امامان زیاد گفته و شنیدهایم؛ اما وقایع اخیر کشور ما را بر آن میدارد که این بار جلوه کمتر گفته شدهای از این مظلومیت اولیای خدا را یادآور شویم.
28 صفر روز رحلت پیامبر بود؛ پیامبری که امتش پیامبریش را پذیرفتند؛ اما امامتش را ...؟ اهل مدینه به نبوتش ایمان آوردند و در مقابل کفار یاریش دادند، اما آیا به امامتش هم سر نهادند؟ یادمان باشد: پیامبر هم «پیامآور» خدا برای ما بود، و هم امام و حاکم و هادی جامعه. «پیامبر» یعنی کسی که پیام خدا را برای مردم میبرد؛ اما «امام» کسی است که سعی میکند در پیش روی مردم، به این پیام عمل کند و مردم را به سوی عمل به این پیام حرکت دهد؛ و از آنجا که حرکت دادن جامعه جز با حکومت ممکن نیست، برای هدایت مردم بناچار حکومت را هم به دست میگیرد. پیامبر تا وقتی «آورنده پیام» به حساب میآمد، در میان مسلمانان با اعتراضی مواجه نبود، اما وقتی میخواست به وظیفه امامتش عمل کند مخالفتها و نارضایتیهای افراد را برمیانگیخت. این امامت پیامبر بود که غربت و مظلومیت او را تشدید میکرد. حکومت همواره مشکلاتی دارد بهویژه اگر وضعیتی همچون جنگ احزاب پیش آید که بلاد اسلام در محاصره دشمن قرار گیرد؛ آنوقت بیا و ببین که غرغر منفعتطلبان منافق چگونه در جانهای مسلمانان عادی اثر میکند تا حدی که خدا خود به میدان میآید و مسلمانان را به خاطر گوش دادن به این تحلیلهای فتنهانگیز مواخذه مینماید (سوره توبه، آیه47). اما این غرغرها بهانه نمیشود که پیامبر امر حکومت را رها کند. در منطق اسلام، هدایت فرد به هدایت جامعه گره خورده و حکومت ابزاری برای هدایت مردم است که بدون این ابزار، کار هدایت ناقص میماند؛ لذاست که پیامبر، نهتنها خود حکومت را به دست گرفت؛ بلکه برای پس از خود نیز، بر تعیین جانشین برای حکومت، و نه فقط برای آموزش دین، اصرار داشت و این مهم را به توافقات مردم وانگذاشت. اما چه کنیم که بسیاری، هم در آن زمان و هم امروز، این حقیقت را درک نمیکنند و حکومت را صرفا از منظر برقراری نظم اجتماعی و تامین دلخواهها و توافقات مردم مینگرند؛ و این گونه است که سقیفه برپا میشود و مظلومیت نهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به غربت آشکار علی علیهالسلام منجر میگردد. این حادثه را پیامبر تلویحا در روز غدیر پیشبینی کرده بود که: مسلمانان اگرچه نبوت وی را پذیرفتهاند اما امامت وی را معلوم نیست؛ لذا روز غدیر پیش از اینکه علی را به منصب امامت پس از خود، معرفی کند، امامت خود را یادآوری کرد. آن روز نفرمود «پس از من علی ولی شماست»، بلکه فرمود «هرکس که ولایت مرا قبول دارد، پس از من علی ولی اوست»؛ تا نشان دهد که آنها که بعدا از ولایت علی سرباز زدند در واقع، ولایت خود وی را هم نپذیرفته بودند. این است رمز غربت و مظلومیت عظیم پیامبر که بعد از رحلتشان، در سقیفه آشکار شد؛ اما جز زهرای اطهر کسی نفهمید و لذا راز مویهها و نالههای آتشین زهرا همچنان برای بسیاری از افراد سر به مهر باقی مانده است.
اما حکایت غربت حسن و رضا علیهماالسلام چهبسا دردناکتر باشد. در زمان امامت پیامبر، علیای بود که تمام جان و مال و آبروی خود را سپر امامش قرار دهد؛ اما امان از غربت مدینه و غربت طوس؛ که مدعیان بیشتر شدهاند و یاران واقعی کمتر!
امیرالمومنین علیهالسلام فرموده بود: «لو أحبنی جبل لتهافت»، اگر کوه مرا دوست بدارد، متلاشی خواهد شد. این گونه بود که در زمان علی کوههای سترگی همچون مالک و عمار متلاشی شدند و حسن تنها ماند. ای کاش این تنهایی، فقط به خاطر دشمنی دشمنانی همچون معاویه و عمروعاص بود؛ که اگرچه آنها فتنهجویانی نابکارند، اما خوبیاش این است که همه میدانند که آنها دشمن حسناند. ای کاش این تنهایی لااقل به خاطر سرداران دنیازدهای همچون اشعث بن قیس بود که روزی از سرداران برجسته علی بودند (در جنگ صفین، مالک اشتر، فرمانده میمنه لشکر بود و اشعث، فرمانده میسره لشکر) و امروز نهتنها با نیش زبانشان حسن را همچون معاویه ریاستطلب معرفی میکنند، بلکه فردا به خاطر طلاهای معاویه و بغض حسن، چهبسا با نفوذیهایی که در بیت امام دارند سم در غذای حسن کنند. اما گمانم بر این است که درد عظیمتر، درد وجود یاران باوفا اما کمظرفیتی مثل سلیمانبنصرد و حجربنعدی است؛ کسانی که در شیعه بودنشان تردیدی نیست، اما در کمظرفیتی شان چرا! همانهایی که نمیتوانند رفتار مداراآمیز امام با امثال اشعث و خوارج را تحلیل کنند و نهایتا با این کمظرفیتی کار را به جایی رساندند که پس از پذیرش صلح، امامشان را «یا مُذِلّ المومنین» خطاب کردند. (هرچند که بعدا پشیمان شده و توبه کردند؛ اما آیا همین مقدار کمظرفیتی شاهد واضحی بر غربت و مظلومیت امام نیست؟)
اما حکایت امام رضا، حکایت غربت مضاعف است؛ همان حکایت «مقتدر مظلوم»؛ همان که چون عنوانش وی را در راس حکومت قرار داد، مظلومیت او را مضاعف کرد و این بار هم باز فشار این مظلومیت، از جانب شیعیان کمظرفیتی بود که نتوانستند مصلحت اسلام را تشخیص دهند و جاهلانه شعار میدادند که نباید حقیقت فدای مصلحت شود و با این تحلیل سادهلوحانه نه تنها به امامشان پشت کردند، که او را دنیازده و همکار ظالمان معرفی نمودند.
امروز نیز ولایت در صحنه همچنان مظلوم است. از بهاصطلاح تحلیلگرانی که وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب را تقصیر پیامبر معرفی میکنند و با مشاهده هر سختی و مشقتی غرغرشان گوش فلک را کر میکند، تا سرداران و خردهسربازانی که اشعثوار و با شجاعت خوارجگونه تیغ زبانشان را بر روی امام گشوده، از تشبیه حسن به معاویه در قدرتطلبی ابایی ندارند، تا کمبصیرتانی که در نحوه مواجهه بین خوارج و معاویه فرقی نمیبینند و کمظرفیتهایی که توصیههای مکرر امامشان به مدارا را نادیده گرفته، و سیاست تالیف قلوب (یا به تعبیر امروزی: جذب حداکثری) را که آیه قرآن است (سوره توبه، آیه 60)، نمیفهمند و عملاً سیاست دفع حداکثری را پیشه خود ساختهاند، ، همه و همه در این مظلومیت و غربت ولیِّ خدا سهیماند. جالب اینجاست که همگی اینها، که رفتارشان آدمی را به یاد رفتار گروههای مختلف کوفیان با مسلمبنعقیل میاندازد، مدعی انتظار امام زمانشان هستند و فریادشان بلند است که چرا امام نمیآید؟!
اما بیتردید تا زمانی که عمارها، قیسبنسعدها (فرمانده غریب امام حسن که هیچگاه به معاویه نپیوست و هیچگاه بر امام خرده نگرفت) و خواجه اباصلتها (یار غریب امام رضا که هیچگاه نه از امام جلو افتاد و نه عقب ماند) در میان ما زیاد نشوند و «بصیرت» را با «تبعیت» درهمنیامیزیم (علی بصیرة أنا و مَن اتّبعنی؛ سوره یوسف، آیه 108)، ادعای انتظار ظهور، واقعیتی بیش از انتظار کوفیان نخواهد داشت؛ و یادمان باشد قرار نیست که دوباره مصیبت عاشورا تکرار شود.