صفحه پنجم از تاملی مجدد در پاسخهای جناب آقای دکتر پایا
بگذارید دوباره از مبنای خود دکتر پایا در نقد این سخن استفاده کنم: این مطلب که «همه آنچه که به وسیله افراد و به مدد ذهن و زبان در خصوص تجربههای زیسته و امور شهودی و الهامی بازسازی میشوند تا حدودی متاثر از پیش زمینههای محیطی و فرهنگی و سنتی و تجربههای فردی آنان است» ، حداکثر یک حدس و گمان درباره ماهیت تبدیل تجربه به کلام است که از نظر دکتر پایا تاکنون نقض نشده است و منطقا قابل نقض است؛ پس حرف نهایی در این باب نیست؛ و اتفاقا وجود انسانهای معصوم، نقض مهمی بر این مدعاست. چنانکه در اشکال اول اشاره شد، آن گمانهای که تاکنون تقویت شده، «معصوم نبودنِ» خود ماست، نه عدم وجود انسان معصوم در عالم؛ و اگر انسان معصومی در عالم وجود داشته باشد، که ما دلیل داریم که وجود دارد، گمانه فوق (ورود خطا در هر نوع صورتبندی زبانی از واقعیت) ابطال میشود. استدلال نبوت، استدلالی بر ضرورت وجود انسان معصوم در عالم است؛ و هیچ دلیلی وجود ندارد که توانایی انسان برای رسیدن به چنین مرتبهای در عالم را محال بشمارد. به تعبیر دیگر، وجود انسان معصوم مستلزم هیچ محالی نیست، و همان طور که در یادداشت قبلی اشاره شد، انکار وجود انسان معصوم در میان آدمیان، صرفا یک گمانهای است که محصول استقرای ناتمام آدمیان و قیاس به نفس بوده است: عدهای در اطراف خود تنها انسانهای غیرمعصوم را دیدهاند و گمان کردهاند امکان ندارد انسانی بتواند وارد مرتبه عصمت (خطاناپذیری) شود.
آقای دکتر پایا اصرار دارند که:
«آدمیان موجوداتی با ظرفیتهای ادراکی محدود و غیرکاملند. واقعیت اما، علی الفرض رئالیستها، نامتناهی است و واجد بینهایت جنبه و وجه. هر نوع شناخت و ادراک موجود محدود و ناقص از امر نامحدود و نامتنهای بالضروره محدود و ناقص خواهد بود.» (ص391) «شناخت، زمانی حاصل میشود که فاعل شناسا با استفاده از ابزار مفاهیم و زبان، موضوع شناسایی را بازسازی کند. این بازسازی در قالب یک مدل یا حدس و گمانه عرضه میشود. این امر در قلمرو همه علوم، تنها راه برای شناخت واقعیت است» (ص394) و «راهی جز آنچه گفته شد برای نزدیکتر شدن بهشناختی حقیقیتر از واقعیت وجود ندارد.» (ص394) «همه حدسها و گمانههای آدمیان، به واسطه آن که محصول تواناییهای ادراکی موجوداتی غیرمعصوم و خطاپذیر و با قابلیتهای محدودند، نمیتوانند معصوم و خالی از خطا و بینقص باشند» (ص402) «گزاره یا حدس و گمانی که برای توضیح و تبیین واقعیت برساخته شده است، حتی اگر از جنبه هایی نمایانگر واقعیت باشد، به جهت آن که به وسیله انسان هایی غیرمعصوم و واجد تواناییهای ادراکی محدود و ناقص برساخته شده است، نمایانگر واقع به نحو کما هو حقّه نیست» (ص406) و «نکتهای که در بالا توضیح داده شد در باره همه انواع دعاوی معرفتی، از هر مرتبهای که باشند، صادق است.» (ص406) « راه یادگیری، منحصرا از رهگذر حذف خطا، یعنی "نقد شدن" در مواجهه با واقعیت است.» (ص411)
آیا چنین ادعاهای جزماندیشانهای درباره «انحصار» راه کسب معرفت و پیشاپیش باطل دانستن هر راه دیگری، از جانب کسانی که مهمترین شعار خود را نقد جزمگرایی و تشویق به چندصدایی قرار دادهاند پذیرفتنی است؟ سوال بنده این است که:
اولا چه دلیلی اقامه شده که «ظرفیت» ادراکی انسانها محدود است. آنچه باور همه دانشمندان و البته قابل دفاع است، نامحدودی «ظرفیت» ادراکی آدمیان است و لذاست که هرچه آدمی در شناخت واقعیت جلو میرود، خسته نمیشود و امیدش به افقهای بالاتر علم بیشتر میشود. حداکثر سخنی که میتوان گفت این است که ظرفیت ادراکی بشر نامحدود است، اما علمی که هر یک از ما تاکنون به دست آوردهایم محدود بوده است. اما در همین جا هم چه دلیلی اقامه شده که هیچ بشری نمیتواند از این محدودیت بالفعل فراتر رود و ظرفیت نامحدود خود برای علم را شکوفا کند؟
ثانیا چه دلیلی اقامه شده که تنها راه شناخت گزارهای، بازسازی واقعیت در قالب حدس و گمان است؟ ما آدمیان غیرمعصوم اگر بخواهیم تجربه عینی خود را به قالب گزاره معرفتی درآوریم، شاید مهمترین راهمان حدس و گمانه باشد (که البته این «شاید» هم محل بحث است و قبلا مناقشه این را در خصوص گزارههای پایه بر مبنای خود دکتر پایا نشان دادم)؛ اما آیا خدا نمیتواند واقعیت را آن گونه که هست در قالب بیان به انسان ارائه کند؟ آیا امکان ندارد برخی انسانها معصوم باشند که در تبدیل تجربه عینی به گزاره خطا نکنند؟
اتفاقا آموزههای دینی به ما خبر میدهند که اولین انسانی که خدا آفرید (حضرت آدم) ابتدا در مرتبهای از عالم مستقر بود که نهتنها ظرفیت ادراک زبانیِ همه حقایق را داشت بلکه این ظرفیتش در آن مرتبه وجودی به فعلیت رسیده بود، ظرفیتی فوق ظرفیت ملائکه؛: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (سوره بقره، آیه 31) و این ظرفیت در برخی از انسانها در همین دنیا شکوفا میشود تا حدی که میتوانند بالاترین مرتبه واقعیت، یعنی خداوند را توصیف بکنند و در توصیفشان خطا وارد نشود: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» (سوره صافات، آیه 160) «خداوند از هر توصیفی منزه است مگر توصیف بندگان مخلَص خدا».[16]
خلاصه اینکه این گمانهای که این همه شاهد نقض دارد، موجب گردیده تفسیر خاصی از نحوه به کارگیری زبان مطرح شود که هرکسی بخواهد زبان را در بیان واقعیت به کار بگیرد، گویی چارهای ندارد مگر اینکه خطا کند؛ و لذا وحی و نبوت را به معنای اینکه خداوند متعال برخی حقایق عالم را در قالب گزارههایی بیکموکاست به عدهای از انسانها منتقل کند که آنها هم بیکموکاست آن را به بقیه منتقل کنند ناممکن قلمداد شده است؛ در حالی که اگر خدا خداست، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتواند چنین انتقالی را انجام دهد و این همان است که قرآن کریم، انکار نبوت را ناشی از ضعف در خداشناسی میداند: « وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ » (سوره انعام، آیه 91) «خدا را آنچنان که شایسته بود نشناختند که گفتند خدا بر هیچ بشری هیچ چیزی نازل نمیکند.»[17]
البته چنانکه در بحث فوق معلوم شد، به لحاظ تحلیل منطقی- فلسفی باور به نبوت، لازمه باور به توحید است و دکتر پایا میتواند در پاسخ حقیر بگویند چون همان طور که در آیه فوق اشاره شده، باور به نبوت لازمه باور به توحید است، وقتی که من وجه وجودشناسی دین را در توحید خلاصه کردم، به طور ضمنی نبوت را هم قبول کردهام. اگر ایشان در اینجا با ما همراهی کند، آنگاه اصطلاحا اختلاف ما فقط اختلاف صغروی خواهد بود، نه کبروی؛ یعنی بر این اساس خواهم گفت پس چرا حضور گزاره هایی که از طریق انبیا درباره واقعیت به ما رسیده را در حوزه علم جدی نمیگیرید؟[18] اگر علم درصدد کشف واقعیت است، و بسیاری از گزارههای متون دینی (به شرط اثبات نبوت عامه و خاصه) سخنان خدا (یا سخنان یک انسان معصوم، که در درک و گزارشش از واقعیت خطا نمیکند) درباره واقعیت است، چرا این گزارهها را در مقام کشف و درک واقعیت به کار نگیریم؟ از آنجا که احتمال دارد که دکتر پایا همانند بحث قبل (ص414)، دوباره پای تفکیک مقام داوری و گردآوری را به میان بکشند، به اختصار اشاره میکنم که این تفکیک، اگر قابل دفاع باشد،[19] حداکثر در حوزهای است که کشف واقعی در کار نیست، بلکه صرفا حدس و گمانهایی درباره واقعیت (مقام گردآوری) مطرح است؛ که در این صورت، این حدس و گمانها باید به محک واقعیت سنجیده شود؛ اما بحث ما در جایی است که کاشفیت گزاره مورد نظر از واقع پیشاپیش (با استدلال نبوت) اثبات شده است.
آخرین نکتهای که در اینجا و فقط از باب تذکر اشاره میشود این است که بنده بین خود این گزارهها و فهم ما از این گزارهها فرق میگذارد و خطاپذیریِ فهم خود از این گزارهها را انکار نمیکند و اثبات عصمت در انبیاء و ائمه اطهار را به معنای عصمت خود در فهم کلام ایشان نمیداند؛ اما این مساله به خودی خود ضربهای به بحث حاضر (جدی گرفتن گزارههای متون دینی در ساحت تحقیق علمی و تاثیر شگرف آن در پیشرفت علم، لااقل به خاطر حذف خطاهای مهلک [= آزمونهای ویرانگر]) نمیزند؛ چرا که در ساحت علم نیز ما همواره با «دلیل نقلی» سر و کار داریم و هر کلامی که در اینجا باشد در آنجا نیز همان طور است.
توضیح مطلب اینکه، اگرچه بسیاری از بحثهای معرفتشناسان درباره اعتبار حس و مشاهده و برهان و ... است، اما عمده اطلاعات هر دانشمند در تجربیترین رشتههای علمی نیز (بیش از 95 درصد اطلاعات علمیِ هر دانشمند) محصول «دلیل نقلی» یعنی محصول مطالعه (اعتماد او به سخن دیگران) و فهم کلام دیگران است. توجیهی که در این اعتماد هست این است که آن مطالب مورد مطالعه، علیالاصول آزمونپذیر است؛ یعنی اگرچه غالب آنها را خودم نمیآزمایم اما علیالاصول به نحوی است که من نیز میتوانم آن آزمون را تکرار کنم و خودم صدق آن را به دست آورم؛ یعنی از این جهت بدان کلام اعتماد کردهایم که راه ارتباط آن کلام با واقعیت را برای خود باز میبینیم.
اگر این مقدار، توجیه مناسبی برای استفاده از کلام دیگران است، این توجیه در جایی که متن مورد نظر ما کلام معصوم باشد تقویت میشود؛ زیرا در این حالت، اعتبار گزارش او از متن واقعیت، بیش از زمانی است که خود من واقعیت را تجربه کرده و در قالب کلام آورده باشم (زیرا علی الفرض او معصوم است و من نیستم و در تبدیل تجربه خود به کلام ممکن است دچار خطا شوم). به تعبیر دیگر، در جایی که من به کلام دانشمندان قبلی تکیه میکنم، لااقل از دو جهت خطا ممکن است وارد شود: یکی از جهت میزان جامعیت و اعتبار گزارش وی از تجربه خود؛ و دوم از جهت فهم من از گزارش وی؛ اما در جایی که به کلام معصوم تکیه میکنم، جهت اول منتفی است و فقط از جهت دوم امکان بروز خطا هست؛ و لذاست که عرض شد از این جهت دوم، هر سخنی که در مورد استفاده از کلام سایر دانشمندان در عرصه علم زده میشود در مورد استفاده از کلام معصوم در ساحت علم هم قابل ذکر است و از این جهت، استفاده از گزارههای متون دینی مشکل جدیدی برای اعتبار علم ایجاد نمیکند.
این مطلبی است که در یادداشت قبلیام اشاره کرده بودم که برخلاف تصور عدهای، ورود گزارههای دینی در ساحت علم به معنای نقدناپذیر شدن ساحت علم نخواهد بود؛ چنانکه ساحت فهم ما انسانهای غیرمعصوم از گزارههای خود قرآن کریم نیز همواره نقدپذیر بوده و لذاست که مفسران غیرمعصوم حق دارند فهم همدیگر را به چالش بکشند و مادام که در این بحثها روشمند حرکت کنند و از تفسیر به رای خودداری کنند، سخنشان، قابل اعتناست. تذکر این نکته را مجددا از این جهت لازم دانستم که چنانکه در ابتدای یادداشت حاضر اشاره شد، اینکه ساحت علم و تحقیق در میان ما آدمیان غیرمعصوم ساحت نقد و چندصدایی است، نکتهای است که مورد قبول هر عاقلی است و نیاز نیست که بنده حتما رویکرد عقلانیت نقاد با تمام شرایط و ضوابطش را قبول داشته باشم تا چنین موضعی در پیش گیرم؛ لذاست که بنده نیز بر آخرین جمله دکتر پایا در مقاله اخیرش، بدین صورت تاکید میکنم که: بیتردید نقد و نقادی تاثیر بسزایی در حرکت ما انسانهای غیرمعصوم به سوی کشف هرچه بیشتر واقعیت دارد.
خلاصه اشکال چهارم این شد که اگر ناظر به واقعیت بودن دعاوی معرفتی دین را بپذیریم، نه حصر آن به گزاره مشتمل بر اذعان به وجود خدا دلیل موجهی دارد، و نه کمکهای دین به نیازهای معرفتی ما منحصر در کمکهای غیرگزارهای میشود؛ بلکه از گزارههای وجودشناسانه دیگری (مانند اصل نبوت و اصل معاد) نیز به عنوان دعاوی معرفتی دین میتوان نام برد، و هم دین برای رفع برخی نیازهای معرفتی ما، از راه کمک گزارهای نیز وارد میشود و گزارههایی درباره واقعیت در اختیار ما قرار میدهد که در ساحت علم میتواند به کار گرفته شود (مانند بیان ویرانگری برخی از فرضیهها، پیش از آزمودن آنها) و لذا انحصار حضور آموزههای دین در ساحت تکنولوژی و مخالفت با استفاده از گزارههای واقعنمای دین در ساحت علم، قابل دفاع نخواهد بود.
در ضمن در مقاله اخیر دکتر پایا سخنی هست که گویی ایشان این اشکال را کاملا قبول کرده و علم دینی به معنای فوق را پذیرفته و در واقع هیچ اختلافی بین ما و ایشان نمیماند! ایشان گفتهاند: « اگر مقصود از "گزارههای دینی"، تفسیرها و گمانههایی است که مسلمانان در مورد کلام خدا مطرح کردهاند، در آن صورت باید در مورد محتوای این گزارهها اندکی بیشتر دقت کرد. این گزارهها یا به نحو عام و مستقل از هر نوع پیش فرض الهیاتی یا کلامی با واقعیت انطباق دارد، یعنی گزارشی در باره جنبهای از واقعیت است، در آن صورت این گزارهها شرط علمی بودن را احراز میکنند. اما به این معنی، اسلامی یا مسیحی یا بودایی نیستند. بلکه بیانگر جنبهای از واقعیتند که مستقل از یک نظام دینی خاص، با واقعیت انطباق دارد.» این سخن، همان سخنی است که بنده هم در یادداشت قبلی گفتهام و هم در مصاحبه مفصلی در شماره 7 همین فصلنامه بر آن اصرار ورزیدهام که «صفت «اسلامی» برای علم، یک صفت عَرَضی است نه ذاتی» و لذا از جملات مورد توافق خود با دکتر پایا را که هم در یادداشت قبلی (ص377)، و هم در ابتدای یادداشت حاضر اذعان کردهام این جمله است که: «وجه علمی به معنای ارائه شناخت عینی از واقعیت است که چون معیارش خود واقعیت است، اسلامی و غیراسلامی ندارد» و اگر ما بر تعبیر اسلامی اصرار میکنیم، از این باب است که گزارههای معرفتزایی که متون اسلامی در اختیار ما قرار میدهد، در ساحت علم جدی گرفته شود؛ و اگر ایشان این را قبول دارد، اختلاف ما و ایشان درباره تعبیر «علم دینی» صرفا یک اختلاف لفظی خواهد شد.
چنانکه قبلا اشاره شد در خصوص پاسخهای دکتر پایا به نقدهای تفصیلی حقیر نیز نکات متعددی وجود داشت؛ اما از آنجا که همین مقدار طولانی شدن بحث نیز در چنین مجالی شاید ملال آور شده باشد، و هم پرداختن به زوایای مختلف ممکن است موجب به محاق رفتن انتقادات اصلی شود، به همین مقدار بسنده میشود و مجددا از دکتر پایا نیز تقاضامندم، همان گونه که حقیر، در پایان هر یک از این چهار اشکال، خلاصه اشکال را بیان کرد، ایشان نیز در انتهای هر پاسخی، جان کلام را در چند سطر خلاصه کنند که قضاوت برای حقیر و سایر خوانندگان سهلتر گردد.
والسلام علیکم و علی من اتبع الهدی
[16] . توجه شود که «مخلَص» اسم مفعول است و غیر از «مخلِص» است. مخلِص یعنی کسی که دارد خود را خالص میکند؛ و مخلَص، یعنی خالص شده، که همان مقام عصمت است که هیچ ناخالصی در شخص باقی نمانده و وجودش فقط و فقط مظهر و جلوه خداوند است و لذا خطا در او راه ندارد، چرا که شیطان هیچ راهی بر او ندارد: « قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (سوره ص، آیات 82-83)
[17] . مراجعهای به برخی اقدامات معصومین نیز میتواند نقض خوبی بر این مدعا باشد. ما انسانهای عادی اسیر کلام و دربند زبانیم و زبان بر ما امیر است؛ و در مورد اغلب ما این تحلیل فوق صادق است؛ اما آیا دلیلی داریم که انسان بما هو انسان اسیر کلام است؟ اگر کسی توانست امیر کلام باشد، از این تختهبند درمیآید و به لحاظ تجربی حضرت امیر علیهالسلام نشان داده که امیر کلام است نه اسیر کلام. شاهد تجربی مذکور دو واقعه است: ایشان از عدهای عبور میکرد که سخنشان این بود که حرف الف پرکاربردترین حرف در کلام عرب است و تقریبا جملهای یافت نمیشود که خالی از آن باشد (اگر توجه به شیوع حرف «ال» در عربی و نیز حرف «ا» ناخوانا در کلمات مختلف عربی (از جمله در پایان افعال جمع) داشته باشیم، این سخن واضحتر خواهد شد) و حضرت علی علیهالسلام بالبداهه خطبه غرایی (مشتمل بر 854 کلمه) با مضامین بلند خواندند که یک حرف الف در آن به کار نبردند. (برای مطالعه متن کامل این خطبه، ر.ک: شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج19، ص140-143 (قم: مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، 1404)) آیا وجود چنین شخصی شاهدی بر این نیست که امکان فراتر رفتن از اسارت کلام، و امیر کلام شدن وجود دارد؟ خود ایشان در وصف خود فرمودند: « وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَامِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه» (نهجالبلاغه، خطبه 233)
[18] . مجددا تاکید میکنم جدی گرفتن این گزارهها به معنای انکار سایر گزارههایی که محصول سایر روشهای کسب معرفت است نیست.
[19] . درباره مناقشاتی در خصوص اصل این تفکیک، ر.ک : معنا ، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی،ص 52-60