سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای آن که با رازگویی طولانی اش، همدم عارفان گشت و لباس دوستی اش را بر تن ترسیدگان پوشاند ! [امام سجّاد علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
 
سه شنبه 93 بهمن 28 , ساعت 5:0 عصر

صفحه سوم از تاملی مجدد در پاسخهای جناب آقای دکتر پایا

(2) تفاوت سنخ واقعیت طبیعی با سنخ واقعیت اجتماعی

دومین اشکال این بود که با توجه به تفاوت سنخ واقعیت طبیعی با سنخ واقعیت اجتماعی که مورد اذعان دکتر پایا است (ایشان هم واقعیت اجتماعی را برساخته انسان می‌دانند) ادعای این‌همانی روش کشف واقعیت در هردو قابل مناقشه است. ایشان در پاسخ این اشکال دوباره به سراغ توضیح روش حدس و خطا رفته و توضیح داده‌اند که چون ما به واقعیت به نحو مستقیم دسترسی نداریم، راهی جز حدس و خطا پیش روی ما نمی‌ماند. به نظر می‌رسد که این پاسخ، علاوه بر اشکالات بند قبل (ناموجه بودن حصر روش شناخت به حدس و خطا) بر اساس مبانی خود منتقد محترم نیز قابل دفاع نیست.

برای اینکه اشکال بهتر معلوم شود، ناچارم مختصری درباره برساخته بودن واقعیت اجتماعی توضیح دهم.[6] تردیدی نیست که تاملات برگر و لاکمن درباره ساخت اجتماعی واقعیت، لااقل در مورد واقعیت اجتماعی تاحدود زیادی قابل دفاع است. یکی از ثمرات مهم این دیدگاه آن است که اگر واقعیتی «برساخته انسان» باشد، نسبت به تحلیلهای ما خنثی نمی‌ماند؛ بلکه تحلیلها و حدس و گمانه‌های ما متن واقعیت را تغییر می‌دهد؛ و این مساله بقدری جدی است که برخی از کسانی که در این مکتب به تحلیل پرداخته‌اند بر این باورند که اساساً مشکلات اجتماعی تابعی از باورهای انسانها هستند نه امری در متن خارج.[7] یعنی در ساحت علوم طبیعی، آنجا که معرفت با حدس و خطا پیش می‌رود، رمز پیشرفتش در این است که واقعیتی متمایز از اذهان ما آدمیان وجود دارد که در مقابل حدس‌های ما می‌ایستد و این گونه است که خطا برملا می‌شود؛ اما در علوم انسانی و اجتماعی که با واقعیت برساخته سر و کار داریم، این گونه نیست که همواره لازم باشد از واقعیت تبعیت شود.

توضیح این مطلب بر اساس ادبیات عقلانیت نقاد این است که در عرصه علوم طبیعی، جهان1 جهان طبیعت است که غیر از جهان2 (جهان شخصی) و جهان 3 (جهان اجتماعی) می‌باشد؛ و اگر در جهان3 هم نقدی نسبت به حدسهای برخاسته از جهان2 ارائه می‌شود، تکیه‌گاه اصلی‌اش، واقعیت فراذهنیِ مستقر در جهان 1 است؛ اما در جایی که متن واقعیت، برساخته‌ی انسان و اجتماع باشد، جهان1 متمایز از جهان2 و 3 وجود ندارد؛ و لذا مکانیسم تطابق تفاوتهایی خواهد کرد و این تفاوتها، اقتضائاتی در ماهیت علم خواهد گذاشت. مثلا در جایی (= عرصه علوم طبیعی) که واقعیت جهان1 متمایز از جهان2 و 3 وجود دارد، این جهان 1 در قبال جهان2 و جهان 3 ثابت است (توجه شود که این بحث ربطی به  انکار حرکت در عالم ندارد بلکه بحث در استقلال عالم خارج از عالم ذهن است) و تمام تلاشهای جهان2 و جهان3 باید صرف انطباق خود با جهان1 شود؛ اما جایی که جهان 1 وجود مستقل و متمایز ندارد، تطابق می‌تواند بالعکس باشد، یعنی هم می‌توان ذهن را می‌توان با واقعیتِ برساخته هماهنگ کرد و هم می‌توان کاری کرد که واقعیتِ مورد بررسی بر تئوری منطبق شود، نه تئوری بر واقعیت؛ و این همان سخن مارکس است که می‌گفت کار فلاسفه تاکنون تفسیر جهان بوده و کار ما تغییر جهان است. این سخن اگر فقط ناظر به واقعیت برساخته باشد، سخن نادرستی نیست؛ و مشکل مارکس این بود که کل واقعیت را برساخته می‌دانست.

خلاصه سخن اینکه، جایی که با واقعیت برساخته سر وکار داریم، روش حدس و خطا کارآمدیش را در بسیاری از موارد از دست می‌دهد مگر اینکه هدف از علم مربوطه، صرفا حفظ وضع موجود باشد. (شاید بدین جهت است که در عرصه مطالعات اجتماعی، آراء امثال پوپر به عنوان رویکردهای محافظه‌کار شناخته می‌شود و همواره گرایشهای چپ در مطالعات اجتماعی که دغدغه تغییر جامعه را داشته‌اند با پوپر و پیروانش بشدت مخالف بوده‌اند.)

دقت شود: در عرصه علوم طبیعی، آنجا که علم است، دغدغه کشف واقعیت است، و کشف واقعیت امکان ندارد جز با التزام به متمایز بودن واقعیت از اذهان ما، و در نتیجه قبول وضع موجود و تلاش برای کشف آن؛ لذاست که همان طور که در ساحت علوم طبیعی، عرصه تکنولوژی (که دغدغه تصرف و تغییر دارد) منطقا از عرصه علم (که دغدغه کشف واقعیت و انطباق با واقع دارد) قابل تفکیک است؛ اما در ساحت علوم انسانی و اجتماعی، اگر کسی باورش این باشد که موضوع مورد مطالعه‌اش اساسا واقعیت برساخته انسان است، نه واقعیت مستقل و متمایز از انسان؛ آنگاه تفکیک تکنولوژی از علم در این ساحت، صرفا یک توصیه سیاسی محافظه‌کارانه خواهد بود، نه یک رویکرد معرفت‌شناسانه؛ چرا که به لحاظ معرفت‌شناختی، دلیلی ندارد که برای تطابق ذهن و واقعیت برساخته، ساخت واقعیت را تغییر ندهیم تا با ذهن ما مطابق شود!

توجه شود که چنانکه در بند قبل هم اشاره شد، بنده همان گونه که اصل روش حدس و خطا را به عنوان یک روش، و نه تنها روش، قبول دارد، کارآمدی آن را تاحدودی در ساحت واقعیات برساخته هم قبول دارد؛ اما عرض بنده این بود که تفاوت به‌قدری هست که نتوان حکم این دو را به لحاظ روش‌شناختی یکی دانست و صرفا به دلیل اعتبار آن در ساحت علوم طبیعی، اعتبار آن را در ساحت علوم انسانی پذیرفت. توضیح بیشتر این مساله در بند بعدی خواهد آمد.

خلاصه اشکال این شد که اگر کسی قبول داشته باشد که واقعیت اجتماعی از سنخ واقعیات برساخته انسان است، نه از سنخ واقعیت مستقل از انسان،؛ آنگاه چگونه می‌تواند روش حدس و خطا را، به فرض اینکه از روشهای بسیار کارآمد در ساحت واقعیات مستقل است، به عنوان تنها روش در ساحت واقعیات برساخته بداند؟

(3) ناسازگاری بین (الف) ‌باور به حضور دو وجهه علمی و تکنولوژی در عرصه علوم انسانی-اجتماعی، و باور به امکان دینی شدن تکنولوژی، با (ب) انکار علوم انسانی اسلامی.

در یادداشت قبلی اشکالی مطرح کردم که اگر عقلانیت نقاد بر این باور است که علوم انسانی و اجتماعی دارای دو وجه تکنولوژی و وجه علمی می‌باشند، و اینها دو وجه یک دانش‌اند، آنگاه توصیه حاصل از این تفکیک (که تکنولوژی را می‌توان دینی کرد اما علم را خیر) جه اندازه قابل دفاع است؟ منتقد محترم چنین پاسخ داده‌اند:

«دو جنبه دانشی و تکنولوژیک از یکدیگر به لحاظ  نظری و عقلی متمایزند. ولو آن که این تفکیک در عمل کار دشواری باشد. تمییز گذاردن میان این دو مقام از اهمیت اساسی برخوردار است. تکنولوژی‌ها ابزارند. علوم، شناخت. میان ابزار و شناخت، مسانختی موجود نیست. اولی اما می‌تواند در خدمت دومی به کار گرفته شود. تلسکوپ به ما در شناخت کهکشانهای دور دست کمک می‌کند. اما خود "شناخت" نیست.» (ص394)

 این مثال که ناظر به ساحت علوم طبیعی و مثال قابل قبولی است، آیا در ساحت علوم انسانی و اجتماعی بر مبنای خود دکتر پایا پیاده می‌شود؟ ایشان پس از توضیحات مفصلی درباره تاثیر متقابل علم و تکنولوژی و ارتباط شدید آنها در  حوزه «دانش-فناوری» (شناختی، زیستی، اطلاعات و نانو) گفته‌اند:

«نکته بسیار مهم در باره این دانش-فناوری‌ها، که موجب تفاوتشان با علوم و تکنولوژی‌های انسانی و اجتماعی می‌شود آن است، که هر یک از دانش-فناوری‌ها، دو واحد حقیقی مستقلند که با یکدیگر رابطه برهم افزایی دارند. در حالی که علم و تکنولوژی‌های انسانی و اجتماعی، یک واحدند که برای هر یک از وجه و جهت و اعتباری، یک جنبه خاص (یا جنبه علمی و یا جنبه فناورانه) فرض می‌شود. یک نانو دانشمند از حیث اطلاعات و دانش و توانایی‌های عملی تفاوت‌های زیادی با یک نانو-فناور دارد. اما در مورد مثلا جامعه‌شناسی چنین تفکیکی ممکن نیست. جامعه شناس در مقام عالِم این حوزه و جامعه شناس در مقام فناور این حوزه، یک شخص است که دانسته‌های خود را به دو اعتبار مختلف و در دو راستای متفاوت مورد استفاده قرار می‌دهد.» (ص398)

آیا اینها پاسخ نقد بنده است یا قبول و تایید آن؟ در کلام حقیر یک نکته حاشیه‌ای بوده و یک نکته اصلی: نکته حاشیه‌ای (که در نخستین نقد از نقدهای تفصیلی آمده) این بوده که در ادبیات رایج درباره دسته‌بندی علوم، وجود وجه تکنولوژیک در ساحت علوم طبیعی نیز فرض دارد؛ و ایشان با توضیحات خود سعی کرده‌اند با انکار علم بودن شاخه‌های پزشکی و مهندسی (ص396)، و توضیحاتی در خصوص دانش‌-فناوریهای نوین، این فرض را زیر سوال ببرند که اگرچه نوعی مصادره به مطلوب در استدلال ایشان قابل ردیابی است[8]، اما بنده اصراری در مخالفت با این مطالب نداشته و ندارم؛ اما اشکال اصلی من که هم در دومین نقد کلان، و هم در نقدهای دوم و نهم و دوازدهم از نقدهای تفصیلی آمده، این بود که اگر اینها دو وجهِ یک امر واحدند، قبول دینی شدنِ وجهی از یک امر، مستلزم دینی شدن آن امر است؛ و ایشان، نه‌تنها این را پاسخ نداده‌اند، بلکه با توضیحات خود این ادعا را دائما تقویت کرده‌اند.

به تعبیر دیگر، اشکال اصلی بنده، که عبارات دکتر پایا، کاملا موید آن است این بود که حتی اگر در ساحت علوم طبیعی بتوان وجه علمی را از وجه تکنولوژی متمایز دید و دو پژوهش مستقل انجام داد، در ساحت علوم انسانی و اجتماعی این ممکن نیست؛ و در بند قبل هم اشاره شد که ریشه این تفاوت را می‌توان حتی بر مبنای ایشان توضیح داد، به این صورت که در علوم طبیعی با واقعیت مستقل سر و کار داریم، اما در علوم اجتماعی پای واقعیت برساخته هم به میدان علم باز می‌شود؛ و نظریه تطابق در مورد واقعیت برساخته چنین می‌شود که هم می‌توان ذهن را با واقعیت مطابق کرد (که در ادبیات دکتر پایا، وجهه علمی علوم انسانی است) و هم می‌توان واقعیت را با ذهن مطابق کرد (که در ادبیات دکتر پایا، وجهه تکنولوژیک علوم انسانی است). دکتر پایا صریحا تفاوت علوم انسانی و اجتماعی با دانش‌فناوری‌های نوین را در این می‌داند که در این عرصه اخیر استقلال وجود دارد؛ اما در عرصه علوم انسانی و اجتماعی این استقلال وجود ندارد؛ و تصریح می‌کنند که « علوم انسانی و اجتماعی بر خلاف علوم فیزیکی و زیستی از وجهی علمند و از وجهی تکنولوژی.» (ص396 و 399 و 407) و عرض بنده این بود که اگر می‌پذیرید که استقلال نیست، پس هر یک از علوم انسانی و اجتماعی، در کلیت خود، هر دو وجه را با هم دارد، و اگر یک وجه از این کل دینی شود، این کل دینی شده است.

دقت شود من با تفکیک نظری و عقلیِ این دو وجه مخالفتی ندارم؛ بلکه اشکال من بر مستقل دانستن این دو در ساحت علوم انسانی بوده؛ و ایشان قرار بوده دومی را اثبات کنند اما یا اولی را تکرار کرده‌اند یا مثالهای متعدد بر استقلال این دو در حوزه علوم طبیعی ارائه کرده‌اند؛ و اینها هیچکدام پاسخ بنده نیست.

اشکال اصلی این است که دکتر پایا که دینی شدن را در ساحت تکنولوژی قبول دارند، وقتی به حوزه علوم طبیعی می‌رسند، بر اساس مبنای خود- که در این حوزه، علم را غیر از تکنولوژی (دو امر مستقل ولو دارای تاثیر بر هم) می‌دانند - شاید به مشکلی در انکار علم دینی برخورد نکنند؛ اما وقتی به حوزه علوم انسانی و اجتماعی می‌رسند، بر اساس مبنای خود، در انکار علم دینی (به معنای انکار علوم انسانی اسلامی) به تناقض می‌خورند؛ زیرا در مبنای ایشان، وجه تکنولوژی (که دینی شدنی است) در تار و پود علوم انسانی و اجتماعی تنیده شده و تفکیکش از وجه علمیِ این علوم، فقط تفکیک عقلی و نظری است نه استقلال واقعی (آن گونه که در علوم طبیعی مستقل بودند.) پس طبق مبنای ایشان، اگرچه وجه علمیِ این رشته‌های دانش، دینی و غیر دینی ندارد؛ اما چون در خود این رشته‌های علمی، وجه علمی و وجه تکنولوژیک درهم‌تنیده است و تفکیکش صرفا تفکیک نظری و عقلی است، پس به خاطر وجه تکنولوژیکشان، اینها می‌توانند دینی شوند.

 به نظر می‌رسد آنچه رهزن اصلی در این بحث است کاربرد کلمه علم در این بحث به صورت اشتراک لفظی است: کلمه «علم» در عبارت «وجه علمی و وجه تکنولوژیکِ ....» غیر از کلمه «علم» در عبارت «علوم انسانی و اجتماعی» است. دکتر پایا در مقاله دوم در جایی عبارتی دارند که گویی قبلا بین علوم اجتماعی با تکنولوژیهای اجتماعی تفکیک کرده‌اند: «علوم انسانی و اجتماعی و بخصوص علوم اجتماعی (که به توضیحی که داده شد باید میان آن و تکنولوژی‌های اجتماعی تفاوت گذارد)» (ص398)؛ اما چنانکه جملات قبلی صراحت دارد و تا آخر مقاله بر این تاکید می‌کنند (ص407)[9] و (ص409)، ایشان وجه علمی و وجه تکنولوژی را دو وجه این علوم می‌دانند و صریحا این استقلالی را که در ساحت علوم طبیعی قبول دارند، در ساحت علوم اجتماعی انکار می‌کنند. مقاله ایشان را مجدد مرور  کردم تا ببینم کجا ایشان چنین تفکیکی (تفکیک علوم اجتماعی از تکنولوژی‌های اجتماعی که در عبارت ص398 ادعا شده) را توضیح داده اند؟ دیدم در مقاله اول چنین تعبیری دارند: «علوم انسانی و اجتماعی، زمانی که در وجه تکنولوژیکشان به کار می‌روند، و در این حال باید از آنها با عنوان تکنولوژی‌های انسانی و اجتماعی نام برد، به دنبال کشف حقیقت و دستیابی به تصویری حقیقی از واقعیت نیستند. بلکه در مقام تکنولوژی، آنها وظایفی را که ابداع کنندگان یا کاربران در نظر دارند، برآورده می‌سازند.» (ص367) اگر در همین جملات هم دقت شود، ایشان «تکنولوژی‌های انسانی و اجتماعی» را وجه تکنولوژیک این علوم دانسته، نه واقعا امری مستقل و متمایز از این علوم؛ و بنده هم همه نقدهایم با این فضا بود.

ایشان در ذیل نهمین نقد حقیر که این اشکال را به وضوح تمام مطرح کرده‌ام، چنین پاسخ داده‌اند:

«توجه ناقد محترم را می‌توان به این نکته جلب کرد که نور از وجهی موج است و از وجهی ذره. هیچ تناقضی نیز در این سخن موجود نیست. و یا این که آدمی از وجهی فرشته است و از وجهی حیوان. اساسا تمامی "وحدات" موجود در عالم، جز وحدت حقه حقیقیّه، وحدات اعتباریند. کثراتی هستند که ما لباس وحدت بر تنشان می‌پوشانیم.» (و در ادامه دوباره بر تفاوت این علوم که دو وجهه‌ای‌اند با دانش-فناوریهای نوین که این دو وجهه در آنها مستقل‌اند، تاکید کرده‌اند.)

بنده واقعا متوجه نشدم که این پاسخ چه ربطی به سوال دارد؟

اولا دو تئوری ذره‌ای و موجی دو تئوری رقیب در باب حرکت نور است که هنوز هیچیک نتوانسته دیگری را از میدان به در کند و چون هر کدام با برخی رفتارهای نور سازگار است، فعلا موقتا دانشمندان هر دو را استفاده می‌کنند؛ در حالی که خود دانشمندان معتقد نیستند که نور هر حرکتش واقعا دو حرکت است؛ در حالی که در بحث ما، وجود دو وجهه در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی، به عنوان دو تئوری رقیب درباره ماهیت این علوم نیست؛ بلکه هر دو وجهه واقعا در این رشته‌ها حضور دارند.

ثانیا مثال آدمی، که ایشان مطرح کرده‌اند، کاملا موید بحث بنده است: وقتی آدمی هم ابعاد فرشته‌گون دارد و هم ابعاد حیوانی، در تحلیل انسان، نباید او را فرشته محض یا حیوان محض دانست، و هر خصلتی را از جانب هر یک از این دو وجهه دارا باشد، باز این واحدِ «آدم» است که این خصلت را دارد؛ مثلا اگر خصلتی (مثلا کریم بودن) به خاطر فرشته‌گون بودن آدمی (و نه حیوانیت او) است، واقعا می‌توان این خصلت را به واحد «آدم» منسوب کرد (دقیقا موید بحث بنده است: اگر علوم انسانی دارای دو وجهه‌اند و یکی از این وجهه‌ها می‌تواند متصف به وصف «دینی» شود، پس این علوم می‌توانند متصف به «دینی» شوند.

ثالثا اینکه هیچ وحدتی از سنخ وحدت حقه حقیقیه (وحدت ذات باری تعالی) نیست، چه ربطی دارد به اینکه همه وحدات اعتباری باشند؟ وحدت حقه حقیقیه، وحدتی است فوق وحدت عددی، اما وحدات عددی همگی واقعا واحدند، نه اعتباراً، و مثلا انسان وحدت عددی دارد و هر انسانی (علی‌رغم دارا بودن دو وجهه فرشتگی و حیوانی) واقعا یک نفر است، نه اعتباراً.

خلاصه اشکال این شد که: در عین اذعان به امکان تمایز عقلی بین وجهه علمی و تکنولوژیک علوم انسانی و اجتماعی، با توجه به اینکه اینها دو وجهِ این علومند، نه دو امر مستقل، چگونه است که دکتر پایا دینی شدن تکنولوژی (به عنوان وجهی از این علوم) را می‌پذیرد، اما از طرف دیگر جایگاه این وجه را در کلیت این علوم به رسمیت نمی‌شمرد و دینی شدن این رشته‌های دانش (که حاوی وجه تکنولوژیک هستند) را نمی‌پذیرد؟

البته با کمال تعجب، دکتر پایا در همین مقاله اخیرشان عبارتی دارند که درهم‌تنیدگی وجه تکنولوژیک و وجه علمی در متن پژوهش علمی علوم انسانی و اجتماعی را چنان بارز می‌کنند که اگر به دیدگاه ایشان درباب تکنولوژی دینی (تکنولوژی، دینی شدنی است) ضمیمه شود، نتیجه می‌شود که از نظر ایشان کل علوم انسانی و اجتماعی دینی شدنی است:

«درعلوم بنیادی،  توجه محقق صرفا به شناخت واقعیت، مستقل از کاربرد‌های عملی احتمالی آن است. اما در حوزه علوم اجتماعی و انسانی، محقق پژوهش خود را با نظر به کاربردهای آن به انجام می‌رساند.»

 سخن بنده هم که در ابتدای همین اشکال اشاره کردم این بود که «حتی اگر در ساحت علوم طبیعی بتوان وجه علمی را از وجه تکنولوژی متمایز دید و دو پژوهش مستقل انجام داد، در ساحت علوم انسانی و اجتماعی این ممکن نیست». اکنون اگر این سخنان را کنار باور دکتر پایا به تکنولوژی دینی قرار دهیم، آیا می‌توان ایشان را در زمره مخالفان علم دینی دانست؛ و آیا در خصوص امکان دینی شدن علوم انسانی و اجتماعی اختلافی باقی می‌ماند؟

(4) مدل دین‌شناسی

ادامه در برگه بعدی وبلاگ (برگه پایین)


[6] دکتر پایا، اگرچه برساخته بودن واقعیت اجتماعی را در جای‌جای کلام خود مورد توجه قرار داده‌اند؛ اما هنگام توضیح خود درباره تفاوت علوم انسانی با علوم طبیعی، به وجود حیث التفاتی در مسائل علوم انسانی اشاره کرده‌اند (ص393) و نه به تفاوت دو سنخ واقعیت اینها و شاید به همین جهت است که بر کاربرد روش حدس و خطا در این عرصه همچنان اصرار می‌ورزند؛ زیرا به نظر می‌رسد که از زاویه بحث حیث التفاتی تغییر چندانی در روش مطالعه این دو پیش نخواهد آمد؛ اما از حیث برساخته بودن واقعیت مورد پژوهش تفاوت پیش خواهد آمد چنانکه توضیحش در متن آمده است.

[7] . به عنوان نمونه مهمی از کتابهایی که به تفصیل از این زاویه به تحلیل مسائل اجتماعی پرداخته و سعی می‌کند نشان دهد که همه مسائل اجتماعی صرفا و صرفا تابع تحلیلهای ماست، ر.ک: دانیلین لوزیک، نگرشی نو در تحلیل مسائل اجتماعی (ترجمه سعید معیدفر. تهران: فروزش، 1388). این سخن اگر به کلیتش قابل دفاع نباشد، که نیست، اما به نحو موجبه جزییه صحیح است و بسیار مصداق دارد.

[8] . ایشان از ابتدا تعریف خود از علم را مبنا قرار داده‌اند، بعد بسیاری از رشته‌هایی که در تاریخ بشر همواره به عنوان مهمترین رشته‌های علم مطرح بوده (مانند علم پزشکی) را از ساحت علم خارج کرده‌اند؛ و لذاست که استدلال ایشان نوعی مصادره به مطلوب است.

[9] . در متنی که در فصلنامه منتشر شده و در اختیار عموم قرار گرفته، بلافاصله بعد از اشاره به دو وجهه داشتن این علوم، جملاتی از دکتر پایا نقل شده که انسان گمان می‌کند که از نظر ایشان در عرصه علوم انسانی و اجتماعی، با دو چیز مواجهیم: علوم اجتماعی وانسانی ناب، و دانش-فناوریهای اجتماعی و انسانی:‌ «علوم اجتماعی و انسانی چنان که پیشتر توضیح داده شد، واجد دو وجهند. اما این علوم را نباید با دانش-فناوری‌هایشان، که وجوه دانشی و فناورانه‌شان (به توضیحی که پیشتر آمد) از یکدیگر متمایز (هر چند به نحو بر هم افزا مرتبط و متکی) است، مشابه دانست.» (ص407) از آنجا که این سخن کاملا خلاف تمایزی است که در صفحات قبل (ص398) ‌بین علوم انسانی و اجتماعی و دانش-فناوریها برقرار کرده‌اند، پس از مراجعه به فایل اصلی پاسخ ایشان، معلوم شد که عبارت اصلی ایشان چنین بوده است: «... این علوم را نباید با دانش-فناوری‌های شزان، که... مشابه دانست.». با توجه به اغلاط تایپی‌ای که در فایل ارسالی دکتر پایا وجود داشته و در فصلنامه اصلاح شده، حدس بنده این است که در اینجا هم احتمالا کلمه «شزان» برای ویراستاران محترم فصلنامه نامانوس بوده و آن را این گونه که مشاهده می‌کنید اصلاح کرده‌اند؛ و موید این حدس این است که در کل مقاله منتشر شده (برخلاف فایل اصلی ایشان) کلمه «شزان» حذف یا به صورت فوق اصلاح شده است. ظاهرا این کلمه در متن ایشان، یک اشتباه تایپی نبوده، بلکه مخفف چهار دانش- فناوری معروف (شناختی، زیستی، اطلاعات و نانو؛ که در صفحه 398 بدان اشاره کرده‌اند) می‌باشد. این توضیح را از این جهت لازم دانستم که خوانندگان محترم گمان نکنند که ایشان به چنین تفکیکی (تفکیک علم ناب از دانش-فناوری) در ساحت علوم انسانی و اجتماعی قائل‌اند؛ مگر اینکه ایشان در پاسخ بعدی خود نظر جدیدی در این جهت ارائه کنند.

ادامه در برگه بعدی وبلاگ (برگه پایین)



لیست کل یادداشت های این وبلاگ