سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند : اى امیر مؤمنان چه مى‏شد اگر موى خود را رنگین مى‏کردى ؟ ] رنگ کردن مو آرایش است و ما در سوک به سر مى‏بریم [ و از سوک رحلت رسول خدا ( ص ) را قصد دارد . ] [نهج البلاغه]
 
جمعه 93 مرداد 17 , ساعت 11:26 عصر

(ادامه مطلب قبل)

اسم امام علی علیه السلام درآیه 50 سوره مریم 

مورد اول: وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً 

خداوند در سوره شعرا، آیه 84 این دعای حضرت ابراهیم را نقل می‌فرماید که: « وَاجْعَل لی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» (یعنی: درمیان آیندگان، «لسان صدق»ی[= زبانِ گویای حقیقت]برای من قراربده

در سوره مریم (آیات 49-50) خبر از استجابت این دعا داده شده و آمده است: « فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلّاً جَعَلْنَا نَبِیّاً؛ وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَالَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» «پس هنگامی که از آن بت‌پرستان و آنچه می‌پرستیدند کناره گرفت، به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همگی را پیامبر قرار دادیم؛ و از رحمت خود به آنها بخشیدیم وبرای آنها علی را «لسان صدق»ی قراردادیم»؛ یعنی علی را همان کسی قرار دادیم که در میان آیندگان نقش زبان گویای حقیقت ابراهیمی را ایفا کند. متاسفانه، اغلب مفسران اهل سنت، به‌ویژه در زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس، عبارت «لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» را به صورت «ثناءا حسناً»[4] تفسیر کرده‌ که معنای آیه این می‌شود که «برای آنها مدح نیکویی قرار دادیم». بعدها این تفسیر شیوع پیدا کرده و در برخی تفاسیر شیعه هم به عنوان تنها معنای آیه وارد شده است. اما چنین تفسیری چه اندازه قابل دفاع است؟

کسانی که چنین تفسیری ارائه داده‌اند، (یعنی «علی» را نه اسم حضرت، بلکه به معنای لغوی آن مد نظر قرار داده‌اند) در تحلیل نحوی، «علی» را صفت (نعت)[5] برای «لسان صدق» ویا حال[6] قلمداد کرده و بر همین اساس بوده که آن را به «ثناء حسن» ترجمه کرده‌اند؛ مثلا محیی الدین درویش می‌گوید: «و لسان صدق هو المفعول الاول و علیًّا صفة للسان و هو الثناء الحسن کما سیأتی فی باب البلاغة»[7]

اما اشکال در این است که چگونه «علیًّا» قرار است به معنای «ثناءا حسنا» باشد. «علیّ» در کتب لغت از ریشه «علو» و به معنای «رفیع و بلندمرتبه» است و در هیچیک به معنای «ثناء حسن» نیامده است.[8] عبارت نقل شده از محیی‌الدین درویش که گفت «و هو الثناء الحسن کما سیأتی فی باب البلاغة» نشان می‌دهد که ایشان نیز می‌خواهد با یک نکته بلاغی این معنا را به آن لفظ متصل کند. وقتی در کتاب مذکور به قسمت بلاغت ذیل آیه مراجعه گردد با این توضیح مواجه می‌شویم که: «در این آیه از صنعت ادبی «مجاز مرسل» استفاده شده، زیرا اسم آلت یعنی لسان (=زبان) را به کار گرفته که آلت و ابزار سخن گفتن است، اما «آنچه از زبان ناشی می‌شود» [مطلب صدق و حقیقت] را اراده کرده است، پس، از «زبان» برای اشاره به «آنچه با زبان ایجاد می‌شود» استفاده کرده است همان گونه که گاهی از کلمه «ید» (= دست) استفاده می‌شود برای اشاره به آنچه با دست انجام می‌شود (یعنی عطا و بخشش) که این یک نوع مجاز به خاطر رابطه سببیت است.»[9]

به تعبیر ساده، ایشان می‌گویند: «لسان» که اسم آلت است، مجازاً برای دلالت بر «ما ینشا عنها» (مطلب صدق) به کار رفته، اما اینها چه ربطی به کلمه «علیّ» و ترجمه آن به «ثناء حسن» دارد؟ حقیقت این است که چنانکه سایر علمای ادبیات عرب، مانند محمود صافی (متوفی قرن 14، که محیی‌الدی درویش ظاهرا همین مطلب «مجاز مرسل» را از وی نقل کرده) نشان داده‌اند مجاز مرسل بودن ربطی به معنای «ثناء حسن» ندارد و معنای ثناء حسن، نه ناشی از مجاز مرسل، بلکه کنایه‌ برخاسته از تعبیر «لسان» می‌باشد.[10]

در تفاسیر اهل سنت تا قرن سوم، «لسان صدق علیًّا» را به «ثناءاً حسناً» ترجمه می‌کردند، در حالی که این تعبیر فقط کنایه برخاسته از تعبیر «لسان» است و در واقع کلمه «علیًّا» ترجمه نشده، رها شده بود. در آثار تقسیری قرن سوم و چهارم کم‌کم برخی از مفسران اهل سنت درصدد برمی‌آیند این مشکل را حل کنند. یحیى بن سلام (متوفی 240) در تفسیر خود کلمه «رفیعاً» ‌را وارد می‌کند و این نکته را که «رفیعاً» چه ربطی به دعای حضرت ابراهیم (ع) و تعبیر لسان صدق دارد، این طور توضیح می‌دهد که «برای او سنتی قرار داده شده که بعدی‌ها به او اقتدا می‌کنند»[11] و طبری (متوفی 310) هم ابتدا آن را به «ثناء حسن» ترجمه می‌کند و سپس می‌گوید: «لسان را به عُلُوّ متصف کرده چون همه اهل ملل ثناء نیکویی از او می‌کنند.»[12] و بعدها نیز افرادی همچون واحدی[13] (متوفی 468) و ابن‌مسعود بغوی[14] (متوفی 516) این دو تعبیر یحیی بن سلام و طبری را با هم تلفیق می‌کنند و «ثناء حسن» را ترجمه «لسان صدق» معرفی کرده و برای ترجمه «علیًّا»، دو مطلب «رفیع بودن» و «در میان ملل مختلف به خوبی یاد شدن» را کنار هم قرار می‌دهند که گویی این دو مطلب، یک معنا دارد؛ و این تلفیق به حدی می‌رسد که در قرن هشتم شخصی مثل بیضاوی در تفسیر خود صریحا چنین تعبیر می‌کند: «توصیف لسان صدق به علو، برای دلالت بر این است که آنها واقعا شایسته این ثناء نیکو بوده‌اند و نیکویی‌های آنها با گذشت زمانه فراموش نمی‌شود.»[15]

اما دو سوالی که همچنان بی‌پاسخ می‌ماند این است که:

اولا تکلیف کلمه «صدق» چه شد؟ اگرچه ممکن است تعبیر ثناء حسن، با تعبیر «لسان» تناسب داشته باشد، اما با تعبیر «لسان صدق» چه تناسبی دارد؟ کلمه «صدق»‌ به حقیقت بودن و درست و بدون اشتباه بودن مطلب دلالت دارد، نه به نیکویی و شهرت گوینده آن؛ و حضرت ابراهیم اگر صرفاً خواستار باقی ماندن نام نیک از خود می‌بود، می‌بایست بگوید «لساناً مادحاً»؛ اما این را نگفت، بلکه «لسان صدق» طلب کرد، یعنی زبانی که حق مطلب را در مورد وی بی‌کم و کاست بیان کند، نه اینکه فقط از او به نیکی یاد شود بدون اینکه حقیقت ابراهیمی بر مردمان آشکار شود. مطالبی که امروزه درباره حضرت ابراهیم علیه‌السلام در میان ملل مختلف شیوع دارد، با اختلافات فراوانی توام است که به خاطر تعارض بین آنها، علی‌القاعده همه آنها صادق نیست؛ پس «شهرت وی به نیکی در میان ملل مختلف» مطلبی غیر از اجابت دعای وی در زمینه مطالبه لسان صدقی از وی در آیندگان است.

ثانیا «مدح همگانی» چه ربطی به «عُلُوِّ» لسان صدق دارد؟ یعنی حتی اگر بپذیریم که لسان صدق به معنای ثناء حسن است، باز برای اینکه شمول لسان در میان امتها را نشان دهد، باید می‌گفت لسان صدق عاماً، نه لسان صدق علیاً.

احتمالا به خاطر این مشکلات بوده که کسانی، حتی در میان اهل سنت، که اهل دقت‌های ادبی بوده‌اند، یا (مانند نحاس، از ادیبان قرن چهارم) از ابتدا معنای «ثناء حسن» را برای لسان صدق نپذیرفته، و «لسان صدق» را به همان معنای اصلی‌اش یعنی «قول صدق» ترجمه کرده‌اند[16]؛ یا اگر هم همین مضامین مورد نظر امثال بیضاوی را عینا تکرار کرده‌اند، اما (مانند ابن‌عجیبه از علمای سنی قرن13) با آوردن عبارت (والله اعلم) در پایان بحث، عدم رضایت کامل خود از این تفسیر نشان داده‌اند.[17]

نکته‌ دیگری که ضعف این برداشت و ناسازگاری آن را تقویت می‌کند، توجه به آیه قبلی «و کُلّاً جعلنا نبیا» (آیه 49 سوره مریم) است که تعبیری نزدیک به این آیه دارد. این دو آیه (آیات 49-50 سوره مریم) هر دو در مقام امتنان بر حضرت ابراهیم علیه‌السلام است و چنانکه در عبارات همین مفسر اخیر (ابن‌عجیبه) و نیز سایر کسانی که به اعراب قرآن پرداخته اند، آشکار است، در آیه 49، فعل «جعلنا» دو مفعول دارد: «کُلاً» مفعول اول و «نبیاً» مفعول دوم می‌باشد. علی القاعده انتظار می‌رود که «جعلنا» در آیه 50 (جعلنا لهم لسان صدق علیا) که در ادامه آن و در همان سیاق آمده، نیز دو مفعولی باشد. جالب اینجاست که برخی از علمای نحو مانند زجاج (قرن4) نیز صریحا لسان را مفعول دوم گرفته‌اند؛ اما گفته‌اند که مفعول اولش حذف شده است.[18]سوال این است که چرا مفعول اول را محذوف بگیریم؟ چرا از اول اصرار داشته باشیم که «علی» را ترجمه کنیم که بعد با این همه تکلف مواجه شویم؟

مفعول اولِ فعل جعلنا، «علی» است، به عنوان اسم، و نه به عنوان یک صفت؛ و چون معرفه است باید مفعول اول متاخر به حساب آید؛ یعنی متناظر با «کُلاً» در جمله قبل، «علیاً» در این جمله مفعول اول است. طبق این تحلیل، فعل «جعلنا» (= قرار دادیم) که در مقام امتنان است، همانند وضعیتی که در آیه 49 داشته، در آیه 50 هم دو مفعول می‌گیرد.[19] بدین ترتیب، در آیه 84 سوره شعرا، حضرت ابراهیم (ع) از خدا می‌خواهد که «برای من لسان صدقی در میان آیندگان قرار بده»، و در این آیه خداوند می‌فرماید «برای ایشان، علی را لسان صدق قرار دادیم» و این ترجمه‌ای است که هم با قواعد عربی کاملا سازگار است و نیاز به هیچ تکلفی ندارد و هم با درخواست حضرت ابراهیم (ع) و به ویژه تعبیر «لسان صدق» کاملا هماهنگ است.

اکنون برای اینکه متهم به تفسیر به رأی نشوم اشاره می‌کنم این مطلب که «مراد از «علی» در اینجا اسم امیرالمومنین (ع) است» مطلبی است که هم در روایات معتبری از پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (امام علی، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم‌السلام) آمده و هم در کلمات اصحاب پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) (مانند سلمان فارسی، ابن‌مسعود، ابن‌عباس، ابوبصیر، یونس بن عبدالرحمن، ابراهیم قمی و ...) و هم در بسیاری از کتابها و تفاسیر علمای بزرگ شیعه (علی بن ابراهیم قمی، شیخ صدوق، ابن شهر آشوب، ابن‌حمزه طوسی، ابن‌شاذان قمی و ...)، و حتی در معدودی از تفاسیر علمای بزرگ اهل سنت (حاکم حسکانی، هلال بن محمد الحفار و ...) نیز آمده است؛ که از باب نمونه به برخی اشاره می‌شود:

مطلب را از روایتی در کتب اهل سنت که در سند آن هفت تن از امامان شیعه وجود دارند و نهایتا به پیامبر اکرم (ص) ختم می شود شروع می‌کنم: حاکم حسکانی (از علمای حنفی متوفی 490) از عبدالرحمن بزاز (متوفی468) از هلال بن محمد حفار (از علمای اهل سنت[20]متوفی414) از ابوالقاسم اسماعیل خزاعی از پدرش علی خزاعی (برادر دعبل خزاعی، شاعر معروف)‌ از امام رضا علیه‌السلام از پدرش (امام کاظم علیه‌السلام) از پدرش (امام صادق علیه‌السلام) از پدرش (امام باقر علیه‌السلام) از پدرش (امام سجاد علیه‌السلام) از پدرش (امام حسین علیه‌السلام) از پدرش علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام نقل می‌کند که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: در شب معراج در حالی که جبرئیل مرا بر جناح راست خود سوار کرده بود، به من گفته شد «چه کسی را جانشین خود بر اهل زمین قرار داده‌ای» گفتم:‌ بهترینِ اهل زمین اهلیت آن را دارد، علی بن ابی طالب که برادرم، دوستم و دامادم و پسرعمویم است. به من گفته شد: «ای محمد! آیا دوستش داری؟» گفتم: «بله ای پروردگار عالمین»؛ خدایم گفت: «دوستش بدار و به امتت دستور بده که دوستش بدارند. من که علیِّ أعلی (بلندمرتبه‌ترین بلندمرتبه) هستم نام او را از نامهای خود اخذ کردم و او را «علی» نامیدم. پس جبرئیل آمد و گفت: خداوند بر تو سلام می‌دهد و می‌گوید: «بخوان» گفتم: «چه بخوانم؟» گفت بخوان: «وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا، وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا».[21] (علاوه بر چهار واسطه مذکور، که برخی از آنها (مانند حفار) از علمای مهم اهل سنت‌اند، محدثان اهل سنت، ائمه شیعه را، اگرچه به عنوان امام معصوم قبول ندارند، اما کاملا عادل و مورد اعتماد در نقل حدیث می‌دانند.)[22]

اما در آثار شیعه این مطلب مکرر آمده است از جمله:

علی بن ابراهیم قمی (متوفی قرن سوم) در تفسیر خود (تفسیر القمی، ج‏2، ص51) نقل می‌کند که از پدرش (ابراهیم قمی) و او از امام حسن عسگری شنیده است که: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع ». همچنین حسن بن محمد دیلمی (متوفی 841) ظاهرا به کتاب دیگری از علی‌بن ابراهیم قمی دسترسی داشته که اکنون در اختیار ما نیست چرا که در کتاب خود (غررالاخبار، ص140) مستقیما از علی بن ابراهیم قمی از ابراهیم قمی نقل می‌کند که ابراهیم قمی می‌گوید: از ابوالحسن (امام هادی) علیه‌السلام درباره آیه (وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا) سوال کردم، نامه سوال مرا گرفت و زیر آن نوشت: «وفّقک اللّه و رحمک اللّه هو أمیر المؤمنین علیه السّلام».

شیخ صدوق (محمد بن علی بن بابویه قمی، متوفی 381) در چند کتاب خود (خصال، ج1، ص307؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص: 139؛ معانی الاخبار، ص129) با سند صحیح از ابوبصیر ازامامصادق علیه‌السلام روایت کرده است که: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا یَعْنِى بِهِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع لِأَنَّ إِبْرَاهِیمَ قَدْ کَانَ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَجْعَلَ لَهُ‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ‏ فَجَعَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَهُ وَ لِإِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ لِسَانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیّاً.» همین روایت را ابن‌شهر آشوب (متوفی 588) در کتاب مناقب آل أبی طالب علیهم‌السلام (ج‏3، ص107)، سید شرف‌الدین علی حسینی استرآبادی (متوفی940) در کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص 297) و محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) در کتاب تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج‏8، ص231) آورده‌اند.

سید شرف‌الدین علی حسینی استرآبادی (متوفی940) در کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص297) با سند خود از یونس بن عبدالرحمن نقل می‌کند که: به امام رضا علیه‌السلام عرض کردم که عده‌ای از من نام امیرالمومنین در کتاب الله را طلب می‌کردند، در جوابشان این آیه «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا» را خواندم. حضرت فرمودند: «صَدَقْتَ هُوَ کَذَا». این روایت را محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) نیز در کتاب تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج‏8، ص231) آورده است.

ابن حمزه طوسی (از علمای قرن ششم) در کتاب خود (الثاقب فی المناقب، ص130) با ذکر سند از ابن‌عباس (قرن اول)از سلمان فارسی (قرن اول) نقل کرده که او به حضرت علی علیه‌السلام اشاره کرد و گفت: « هذا الذی قال اللّه تعالى فیه: وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا ». سیدهاشم بن سلیمان بحرانی (متوفی 1107) نیز در مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر (ج‏1، ص529) همین را روایت کرده است.

حسین بن حمدان خصیبی (متوفی 334) در کتاب خود (الهدایة الکبرى، ص91) و نیز ابن‌شاذان قمی (از علمای قرن ششم) در چند کتاب خود (الفضائل، ص174؛ الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی‌طالب علیهماالسلام، ص231) ذکر می‌کند که حضرت علی علیه‌السلام اسامی متعددی دارد که مجموعا 300 بار با این اسامی اسمش در قرآن کریم آمده؛ آنگاه از باب نمونه ذکر می‌کند که با سند صحیح از ابن‌مسعود (قرن اول) چند مورد روایت شده، که یکی از آنها همین تعبیر وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ عَلِیًّا می‌باشد.

(لازم به ذکر است که سید محمدباقر مجلسی نیز جمعا در 17 مورد در مجلدات مختلف کتاب بحارالانوار این روایات را ذکر کرده است که برای رعایت اختصار از آوردن آن خودداری می‌شود.)

علاوه بر علمای فوق که اغلب از بزرگان علمای متقدم شیعه هستند، بسیاری از مفسران متاخر شیعه نیز به ویژه با تکیه بر روایات فوق، «علیاً» را در آیه فوق به معنای حضرت علی علیه‌السلام دانسته‌اند. از جمله: ملا محسن فیض کاشانی (متوفی 1091) در دو تفسیر خود: تفسیر الصافی (ج‏3، ص284) و الأصفى فی تفسیرالقرآن (ج‏2، ص743)؛ سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107) در البرهان فی تفسیر القرآن (ج‏3، ص714-717)؛ ابن‌جمعه عروسى حویزى (متوفی 1112)‏ در تفسیر نور الثقلین (ج‏3، ص339)؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی (متوفی 1125) در تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (ج‏8، ص230)؛ سید عبدالله شبر (متوفی قرن 13) در الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین (ج‏4، ص 123)؛ سید حسین حسینی بروجردی (قرن13) در تفسیر الصراط المستقیم (ج‏3، ص 152)؛ سلطان محمد گنابادی (متوفی قرن14) در تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة (ج‏3، ص7)؛ محمد بن حبیب‌الله سبزواری نجفی (متوفی قرن14) در إرشاد الأذهان إلى تفسیر القرآن (ص313)؛ و سیدمحمدابراهیم بروجردی (معاصر) در تفسیر جامع (ج‏4، ص256). البته برخی از این بزرگواران هر دو معنا (یعنی هم علی به معنای بلندمرتبه و هم به عنوان نام حضرت علی علیه‌السلام) را ممکن دانسته‌اند؛ اما به هرحال، همگی این را که کلمه «علی» در این آیات می‌تواند اشاره به نام مبارک امیرالمومنین علیه‌السلام باشد، قبول داشته‌اند.

(ادامه مطلب در چند سطر پایین تر در همین وبلاگ)




[4] . عَن مُجاهد، فِی قوله: «وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الآخِرِینَ» قَالَ: ثناء حَسَنًا. ر.ک: معانی القرآن، ابوزکریا الفراء (متوفی 207)، ج2، ص169 (بیروت: عالم الکتب، )1403؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان (متوفی 150)، ج2، ص315 (بیروت: دارالکتب العلمیة، 2003م)؛ تفسیر ابن ابی حاتم رازی (متوفی 327) ، ج7، ص2411 (مکه‌المکرمه: مکتبه نزار مصطفی الباز، 1417).

[5] . مثلا در إعراب القرآن، نحاس، ج3، ص14(بیروت: دارالکتب العلمیه، 1421) ؛ و نیز: إعراب القرآن الکریم، دعاس حمیدان قاسم، ج‏2، ص 245 (دمشق: دارالمنیر و دارالفارابى، 1425)

[6] . «عَلِیًّا: حال من اللسان.» البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابن‌عجیبه، ج‏3، ص: 339 (قاهره: حسن عباس زکی، 1419) ؛ و نیز: «علیا حال من الضمیر المرفوع المستکن فی الظرف» التفسیر المظهری، ج‏6، ص: 101 (پاکستان: مکتبة رشدیه، 1412)

[7] . إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص: 109 (سوریه: دارالارشاد، 1415)

[8] . مثلا: کتاب العین، ج2، ص245؛ المحیط فی اللغه، ج2، ص153؛ مفردات الفاظ القرآن، ص582؛ شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ج‌7، ص 4742؛ لسان العرب، ج15، ص83 ؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌19، ص: 693؛ معجم مقائیس اللغة، ج‌4، ص 113.

[9] . «و فی قوله تعالى «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» مجاز مرسل من إطلاق اسم الآلة و هی اللسان لأنها آلة الکلام و إرادة ما ینشأ عنها فعبر باللسان عما یوجد باللسان کما عبر بالید عما یطلق بالید و هو العطاء فهو مجاز علاقته السببیة» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص: 112)

[10] . «البلاغة: (1)المجاز المرسل فی قوله تعالى «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» علاقته السببیة، کالید فی العطیة، و لسان العرب لغتهم. و یطلق على الرسالة الرائعة کما فی قول الأعشى الباهلی: إننی أتتنی لسان لا أسرّ بها. (2) الکنایة فی قوله تعالى: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» کنّى عن الذکر الحسن و الثناء الجمیل باللسان، لأن الثناء یکون باللسان، فلذلک قال «لِسانَ صِدْقٍ» کما یکنى عن العطاء بالید.» الجدول فی إعراب القرآن، ج‏16، ص312.

[11] . «وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» [أی] رَفِیعًا، سُنَّةٌ یَقْتَدِی بِهِمْ مَنْ بَعْدَهُمْ وَثَنَاءً عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدِهِمْ. تفسیر یحیى بن سلام، ج1، ص226 (بیروت: دار الکتب العلمیة، 2004م)

[12] . « قوله: وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا یقول: الثناء الحسن. و إنما وصف جل ثناؤه اللسان الذی جعل لهم بالعلو، لأن جمیع أهل الملل تحسن الثناء علیهم» جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ابن جریر الطبری، ج15، ص557، (القاهره: هجر، 1422)

[13] . « وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ» ثناء حسنا فِی الناس، «عَلِیّاً» مرتفعا سایرا فِی الناس، فکل أهل الأدیان یتولون إبراهیم وذریته، ویثنون علیهم.» «الوسیط فی تفسیر القران المجید» ج3، ص168(بیروت: دارالکتب العلمیه، بی‌تا)

[14] . «وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» یعنی ثناء حسنا رفیعا فی کل أهل الأدیان، فکلهم یتولونهم، ویثنون علیهم. معالم التنزیل تفسیر البغوی، الحسین بن مسعود البغوی. ج3، ص364 (بیروت، دار المعرفة، 1407).

[15] . «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا یفتخر بهم الناس و یثنون علیهم، استجابة لدعوته وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ و المراد باللسان ما یوجد به، و لسان العرب لغتهم و إضافته إلى الصدق و توصیفه بالعلو للدلالة على أنهم أحقاء بما یثنون علیهم، و أن محامدهم لاتخفى على تباعد الأعصار و تحول الدول و تبدل الملل» أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیضاوی، ج‏4، ص13.

[16] . إعراب القرآن، نحاس، ج‏3، ص14:«وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ أی قول صدق»

[17] . البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج‏3، ص: 339 «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا: رفیعا فى أهل الأدیان، فکل أهل دین یتلونهم، و یثنون علیهم، و یفتخرون بهم استجابة لدعوته بقوله: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ؛ و المراد باللسان: ما یوجد به الکلام فى لسان العرب و لغتهم، و إضافته إلى الصدق، و وصفه بالعلو للدلالة على أنهم أحقاء لما یثنون علیهم، و أن محامدهم لا تخفى على تباعد الأعصار، و تبدل الدول، و تحول الملل و النحل. واللّه تعالى أعلم.»

[18] . «و من ذلک قوله تعالى: (لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا) فیمن ضم الیاء، أی: من یخاطبونه شیئا، فحذف أحد المفعولین، و قیل: لا یفقهون غیر لسانهم إیاهم، و لو لم یفقهوا غیرهم شیئا، لّما صح أن یقولوا و یفهموا. و من ذلک قوله تعالى: (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا). انتصاب «لسان» بالفعل الثانی دون الأول عنده.» إعراب القرآن، ابراهیم بن سری بن سهل زجاج، ج‏2، ص: 508 (قاهره: دارالکتاب المصری، 1420).

[19] . کاربرد دومفعولیِ فعلِ «جعل» به این صورت است که جمله‌ای که به صورت مبتدا و خبر است را به عنوان دو مفعول این فعل قرار می‌دهند. مثلا جمله «این تابلو عمودی است» را به صورت «این تابلو را عمودی قرار دادم» می‌توان تعبیر کرد.

[20] . خطیب بغدادی در مورد وی می‌گوید:‌ «کتبنا عنه و کان صدوقا»؛ ذهبی در مورد او می‌گوید: «الشیخ الصدوق»

[21] . أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى الْبَزَّازُ مِنْ أَصْلِهِ الْعَتِیقِ قَالَ: أَخْبَرَنَا هِلَالُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ سَعْدَانَ بِبَغْدَادَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا [قَالَ: أَخْبَرَنِی‏] أَبِی [قَالَ: أَخْبَرَنَا] أَبِی [جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ] [قَالَ: أَخْبَرَنَا] أَبِی [مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍ‏] [قَالَ: أَخْبَرَنَا] أَبِی [عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ‏] [قَالَ: أَخْبَرَنِی‏] أَبِی [الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ‏] قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لَیْلَةَ عُرِجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ حَمَلَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَى جَنَاحِهِ الْأَیْمَنِ- فَقِیلَ لِی: مَنِ اسْتَخْلَفْتَهُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَقُلْتُ خَیْرَ أَهْلِهَا لَهَا أَهْلًا: عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَ حَبِیبِی وَ صِهْرِی یَعْنِی ابْنَ عَمِّی‏ فَقِیلَ لِی: یَا مُحَمَّدُ أَ تُحِبُّهُ فَقُلْتُ: نَعَمْ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ. فَقَالَ لِی: أَحِبَّهُ وَ مُرْ أُمَّتَکَ بِحُبِّهِ، فَإِنِّی أَنَا الْعَلِیُّ الْأَعْلَى اشْتَقَقْتُ لَهُ مِنْ أَسْمَائِی اسْماً فَسَمَّیْتُهُ عَلِیّاً، فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ- وَ یَقُولُ لَکَ: اقْرَأْ. قُلْتُ: وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ: وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا، وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص 463 (تهران: مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، 1411) (در پاورقی همین صفحه درباره اعتبار و شهرت علمی راویان این حدیث توضیحات لازم آمده است)

[22] . آقای رائفی‌پور این مطلب را در تعدادی دیگر از کتب اهل سنت نقل کرده‌اند که چون به آن کتب دسترسی نداشتم از ذکر آنها خودداری می‌شود. برای مشاهده مطالب ایشان به اولین نظر درج شده در نسخه قبلی فایل همین مقاله (اینجا) مراجعه کنید.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ