در انتخابات ریاست جمهوری امسال هنوز بازار بحثها داغ است و هنوز بسیاری از افراد تصمیم نهایی خود را نگرفته اند. معیارهای صحیح را همه می شناسند اما در این میان گاه استدلالهایی برای ترجیح یک نفر یا کنار گذاشتن یک نفر مطرح می شود که مبتنی بر یک معیار ناصواب یا اولویت گذاری نادرست است. یادداشت زیر که در شماره 172 هفته نامه پنجره (ویژه نامه انتخابات ریاست جمهوری سال 1392) با عنوان «هیچکس بهترین نیست؛ چگونه چه کسی را انتخاب کنم؟» منتشر شده، نمی خواهد یک نفر خاص را به شما پیشنهاد دهد بلکه برخی از این استدلالها را مورد بررسی قرار می دهد که البته شاید این بررسی، نظر خواننده را در مورد نامزد انتخابی خود تغییر دهد:
بسم الله الرحمن الرحیم
معیارهای غلط برای انتخاب اصلح!
انتخابات امسال از انتخاباتهایی است که حدود یک هفته به برگزاریش مانده اما هنوز بحثها درباره نامزدها جدی است و بسیاری هنوز تصمیم قطعی خود را نگرفتهاند. همه مایلند به کسی رای دهند که با اخلاق باشد و برای خدا به میدان آمده باشد، نه به طمع قدرت؛ نسبت به اوضاع نابسامان داخلی، و بهویژه مشکلات اقتصادی درکی صحیح و راه حلی منطقی داشته باشد؛ از عهده مکر مکاران خارجی و دشمنان نظام برآید و با تعامل عزتمندانه در عرصه بینالملل بر تحریمها فائق آید؛ سابقه خود را در مدیریت به خوبی نشان داده باشد؛ در تحلیل مسائل جامعه صاحبنظر باشد و گفتمان انقلاب را یک گام به جلو ببرد؛ و ... . اما آیا کسی با همه این ویژگیها یافت میشود؟
اینجاست که اولویتگذاری ضرورت پیدا میکند و بحث درباره تطبیق معیارهای انتخاب اصلح بر افراد داغ میشود. ظاهر بسیاری از بحثها درباره اشخاص است، اما حقیقت این است که بازار استدلال درباره اولویت معیارها گرم شده است: درباره اینکه برخی سابقه مدیریتی شان بیشتر است، برخی دغدغه سیاست خارجیشان بیشتر و برخی سادهزیستی در زندگیشان نمود بیشتری دارد، و برخی ....، اختلاف کمتر است، بلکه اختلاف اصلی این است که سابقه مدیریت مهمتر است یا دغدغه سیاست خارجی یا ... . درواقع، یکی از عللی که عدهای شخصی را بر شخص دیگر ترجیح میدهند چون به نظرشان، معیاری که مهمتر میدانند در شخص مورد نظرشان یافت میشود؛ و حقیقت این است که اصل این مساله یک ارتقا در فرهنگ سیاسی جامعه است، که روز به روز، از فضای شخصمداری، به فضای معیارمداری نزدیک میشویم، و رد صلاحیت برخی شخصیتهای جنجالی، حداقل حسنش در این بود که فضای معقولیت بر فضای تصمیم گیری بر مبنای حب و بغض غلبه یافته است.
اینجاست که باید مواظب استدلالهای نادرست بود. در اینکه معیارهایی همچون تقوا و تعهد، توان مدیریت کلان، تحلیل صحیح از وضعیت جامعه و ... لازم است، بحثی نیست، بلکه بحث بر سر اولویت و ماهیت اینها و از آن مهمتر بحث بر سر اموری است که واقعا اولویت ندارد یا اشتباه فهمیده میشود. در یادداشت حاضر قرار نیست معیارهای کاملی برای تشخیص اصلح ارائه شود، بلکه فقط برخی از نکاتی که در استدلالها و تصمیمگیریها میتواند رهزن باشد، تذکر داده میشود.
1. مدیر بودن یا قالتاق بودن؟
برخی مدیر بودن را (آن هم در کشور پرمشکلی مثل ایران، که بسیاری از اوقات روابط بر ضوابط غلبه دارد) در قالتاق بودن میدانند و با این معیار برخی را کنار میگذارند. قالتاق بودن واژهای است که بسیار در تحلیلهای عادی مردم میشنویم، اما کمتر مورد تحلیل قرار گرفته است. شاید نزدیک ترین کلمه در فرهنگ عمومی به این کلمه، واژه «زرنگی» است، که البته با مایههایی از مدیریت توام شده باشد. شخص قالتاق شخصی است که در روابط عمومیاش از طرفی هوش بالایی دارد که میتواند خواسته خود را پیش ببرد اما برای پیش بردن خواستهاش مقید به تقوا و اخلاق نمیماند، بلکه از هر راهی اقدام میکند. به تعبیر دیگر، صرف بالا بودن هوش مدیریتی شخص را قالتاق نمیکند، بلکه باید تهمایههایی از بیتقوایی و بیاخلاقی هم در شخص حضور داشته باشد. برای اینکه تفاوت این دو واژه بهتر معلوم شود، شاید اشاره به نمونههای تاریخیای از مصادیق آن مفید باشد: حضرت علی (علیهالسلام) قطعا هوش مدیریتی بالایی داشته؛ اما او را قالتاق نمیدانیم؛ در عین حال، معاویه قطعا مصداق یک شخصیت قالتاق است. قطعا یک شخصیت قالتاق در وضعیتهایی کار خود را در ظاهر پیش میبرد، که یک شخصیت باهوش ولی اخلاقمدار پیش نمیبرد، اما یادمان باشد که به امیرالمومنین اعتراض کردند که معاویه از تو زرنگتر است و او هم فرمود، او زرنگتر نیست، بلکه تقوا ندارد، و به تعبیر ما او زرنگتر نیست، بلکه قالتاقتر است؛ و اگر ما شیعه علی علیه السلام هستیم، بالاخره باید تقوا را بر قالتاقگری ترجیح دهیم ولو که تقوا دست و پایمان را ببندد. خلاصه اینکه «قالتاق» بودن، ولو که در مقام ظاهر «کار راهانداز» است، نمیتواند یک معیار برای ترجیح ما باشد.
ضمنا در تشخیص مفهوم «مدیر و مدبر» که شرط رئیس جمهور است باید بیشتر دقت شود. اگرچه سابقه مدیریت اجرایی میتواند علامتی برای شناخت مدیر و مدبر بودن یک نفر قلمداد شود، اما تنها علامت نیست، بلکه مجموع سوابق یک فرد و تدبیرهایی که در مسئولیتهای قبلی خود داشته نیز تا حدود زیادی میتواند میزان مدیر و مدبر بودن وی را نشان دهد؛ و یادمان باشد که ملاک موفقیت در مدیریت را «کار راهاندازی به هر نحو ممکن» ندانیم.
2. معنای درست «برنامه داشتن»
قطعا برنامه داشتن برای یک نامزد انتخابات، ویژگی خوبی است، اما در مقام رای دادن، چگونه میتوانیم روی برنامه داشتن اشخاص حساب کنیم؟ حقیقت این است که «برنامه» داشتن، زمانی برای مقامی همچون ریاست جمهوری میتواند برنامه حساب شود که حداقل عرصههای سیاسی (اعم از سیاست داخلی و خارجی)، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تعلیم و تربیتی را شامل شود، و حقیقت دیگر این است که هیچ یک از ما که قرار است رای بدهیم، در همه این عرصهها صاحبنظر نیستیم. این امر زمینه فریب خوردن ما را بالا میبرد، یعنی چهبسا سخنهایی که از نظر ما به عنوان افراد غیرمتخصص برنامه خوبی قلمداد شود، اما یک متخصص کاملا آن را بیاعتبار بداند. مثلا همه ما دلمان میخواهد که هم تورم پایین بیاید و هم اشتغال زیاد شود، اما از دوستان اقتصاددانم شنیدهاند که رابطه این دو معکوس است؛ یعنی سیاستها اشتغالزایی تورمزاست و بالعکس. البته من اقتصاد بلد نیستم و ممکن است کسی تئوری اقتصادیای داشته باشد که بتواند این دو معضل را با هم حل کند، اما علیالقاعده قضاوت درباره این تئوری هم کار اقتصاددانان است، نه کار امثال من. پس تاکید بر برنامه عملیاتی داشتن، اگرچه بهخودیخود امر درستی است، اما راه معتبریی برای سنجش بین دو نامزد برای منِ غیرمتخصص نیست؛ و در واقع، اگر بر این مولفه به عنوان یک پارامتر اصلی تاکید شود، چربزبانی نقش بیشتری از برنامه داشتن بازی خواهد کرد، زیرا او قرار است مرا نسبت به داشتن برنامه قانع کند، نه اینکه برنامهاش از منظر تخصصی بهتر باشد.
اما اهمیت برنامه قابل انکار نیست، پس چه باید کرد؟ به نظر میرسد بهترین راه شناسایی برنامه داشتن یک نامزد برای منِ غیرمتخصص، این است که ببینم اولا آیا متخصصانی از او حمایت میکنند؟ و اگر بله، اینها کدام طیف از متخصصان هستند؟ همانطور که من در همه زمینهها متخصص نیستم، رئیس جمهور هم همین طور است، پس اگر انسان خودرایی نباشد، احتمالا در درجه اول، به متخصصان مشاور خود مراجعه خواهد کرد، و اینکه آن متخصصان چه جهتگیریهای کلانی دارند، می تواند دورنمای عینیای از برنامه او در اختیار من قرار دهد، ولو که نامزد مربوطه فعلا خلاف آن سخنان را در برنامههایش مطرح کند.
البته راه دیگر برای شناسایی برنامههای وی، توجه به دغدغههای کلان وی در سخنانش است. کسی که وقتی سخن از فرهنگ به میان میآید فقط سراغ مولفههای اقتصادی میرود، معلوم است که چه درکی از فرهنگ دارد و کسی که در عرصه مشکلات سیاسی، فقط بر مولفه آزادی اصرار میورزد، و سخنی از مسئولیت به میان نمیآورد، معلوم است که کشور را به کدام جهت خواهد برد؛ ولو که در برنامههای رسمیاش چیز دیگری اعلام کند.
3. جایگاه و اولویت «سادهزیستی»
قطعا سادهزیستی یک مولفه مثبت برای رئیس جمهور است، اما جایگاه این مولفه کجاست و چه اولویتی دارد؟ به تعبیر دیگر، اگر همه مولفهها جمع باشد، قطعا سادهزیستی عاملی برای ترجیح است، اما وقتی همه ویژگیها در یک نفر جمع نیست و در مقام اولویتگذاری هستیم، این سوال پیش میآید که سادهزیستی چه اندازه اولویت دارد؟
برای درک اولویت داشتن یا نداشتن این مولفه یکبار دیگر باید صورت مساله را مرور کنیم: کشور در طوفان حوادث و «مشکلات» به سر میبرد و کسی که رئیس جمهور میشود، بالاترین قدرت اجرایی کشور را در اختیار میگیرد، پس اینکه او چه کسی باشد، در اینکه چقدر از مشکلات ما حل خواهد شد بسیار موثر است. پس باید کسی را انتخاب کنیم که (1) مسائل و مشکلات جامعه را به نحو درست بشناسد، (2) راهبرد کلانی برای حل آن مشکلات و توان انجام آن راه حل را داشته باشد، (3) با در اختیار گرفتن این قدرت، واقعا درصدد حل کردن آنها برآید، نه درصدد تامین منافع خود. هر ویژگیای که در رئیسجمهور میخواهیم طلب کنیم باید ناظر به این سه مطلب باشد؛ سایر مولفهها زمانی در اولویت قرار میگیرند که نسبت معنیداری با این مولفهها پیدا کنند. اکنون جایگاه سادهزیستی نیز معلوم میشود. سادهزیستی زمانی یک اولویت است که بتواند علامتی بر برخورداری نامزد از بند 1 یا بند 3 بشود؛ یعنی یا به عنوان شاهدی برای اینکه نامزد مربوطه مشکلات جامعه را از نزدیک لمس میکند، به کار آید یا به عنوان دلیلی بر اینکه او قصد سوء استفاده از بیتالمال را ندارد.
ضمنا یادآوری میکنم که قطعا اشرافیگری عاملی منفی است و اگر کسی در فضای اشرافیگری باشد، به درد ریاستجمهوری نمیخورد. به تعبیر دیگر، اگر کسی اهل اشرافیت بود، قطعا نامزد مناسبی نیست، اما بین اشرافیت و سادهزیستی فاصله است، و اگر کسی در این فاصله قرار داشت، و با شواهد دیگر «شناخت او از مشکلات جامعه» و «تقوای مالیِ» او احراز شد، در اینجا ساده زیستی اولویت خاصی پیدا نمیکند؛ مگر اینکه در بقیه شرایط اصلی یکسان باشند، که البته در این صورت یک عامل ترجیح خواهد بود.
4. صالح مقبول یا اصلح نامقبول؟
اینکه ما شخصی را برتر میدانیم اما رای نمیآورد، پس ما هم به او رای نمیدهیم، آیا استدلال قابل قبولی است؟ به نظر میرسد این استدلال میتواند استدلال صحیحی باشد، اگر دو شرط را داشته باشد (و چون غالبا این دو شرط را ندارد، به نظر من غالبا استدلال معتبری نیست).
شرط اول این است که بهقدری به زمان انتخابات نزدیک شده باشیم که احتمال تغییر آراء را ندهیم. انتخابات واقعهای است که آراء افراد تا روز انتخابات عوض میشود؛ مخصوصا در انتخاباتی مثل امسال که فضای تحلیل و عقلانیت بر فضای دوقطبی و احساسی غلبه دارد و بسیاری از افراد هنوز تصمیمشان نهایی نشده است. لذا تا زمانی که وضعیت این گونه است، باید همان اصلح را مطرح کرد و از او دفاع نمود؛ خصوصا که گاه در همان روزهای آخر چرخشهای شدیدی در آراء ممکن است پدید آید.
شرط دوم این است که آمار ما آمار مطمئنی باشد؛ که غالبا نیست. بسیاری از آمارهایی که این ایام منتشر میشود آمارهای جانبدارانه است، نه حاکی از وضعیت واقعی جامعه. البته گاه به خاطر دوقطبی شدن فضا یا مولفههای دیگر، وضعیت به گونهای درمیآید که آدمی یقین میکند نامزد مورد نظرش رایی ندارد. اینجاست که مدل تصمیمگیری به مدل دفع افسد به فاسد تبدیل میشود، یعنی به کسی رای میدهد که با رای آوردن وی، لااقل کسی که ضررش را بیشتر میداند روی کار نیاید. اما چنانکه اشاره شد، رسیدن به چنین یقینی بسیار بعید است و انسان باید دقت کند که فریب جو اجتماعی را نخورد، چرا که بسیار می شود که افراد مختلفی (از طرفداران فرد «صالح» گرفته تا مخالفان فرد «اصلح») درصدد برمیآیند که به لحاظ اجتماعی القا کنند که فرد «اصلح» رای نمیآورد تا با همین تلقی حامیان وی را بپراکنند.
6. چگونه مطرح کردن مسائل و مشکلات
در یک نگاه گذرا، انسان مشکلات فراوانی را در کشور مشاهده میکند که در یک رتبه نیستند و اولویتهایی که نامزد در مسائل مختلف مطرح می کند، در درک شایستگیهای وی موثر است. مثلا دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا در درجه اول، از نوع نگاهشان به مهمترین مسائل شناسایی میشوند. یعنی نباید واژه ها رهزن ما شود: هر دو جناح به اصولی پایبندند و البته هر دو درصدد اصلاح جامعه بر اساس نظر خود هستند؛ اینها ملاک تفاوت این دو نیست؛ بلکه از منظر اجتماعی و در اصطلاح امروزی، اصلاح طلب کسی است که مهمترین مسائل و مشکلات را مسائل مربوط به حقوق مدنی و آزادیها به ویژه آزادیهای سیاسی میداند و مهمترین هدفش توسعه سیاسی است؛ اما اصولگرا کسی است که مهمترین مسائل و مشکلات را در میزان دوری و نزدیکی ما به اصول و شاخصهای زندگی اسلامی میبیند و مهمترین هدفش تقویت ابعاد اسلامی زندگی در جامعه است. واضح است که اینکه ما کدام مسائل و مشکلات را اولویت میدهیم اولین معیار ما خواهد بود. در مقام خردتر نیز تشخیص مسائل و مشکلات برای شناسایی نامزد مورد نظر مهم است. مثلا سیاهنمایی با واقعبینی متفاوت است. البته در واقعیت ابعاد سیاهی وجود دارد اما کسی که فقط سیاهیهای جامعه را میبیند و به گونهای سخن میگوید که گویی فقط با آمدن او همه مشکلات حل خواهد شد، قطعا واقعبین نیست. یا به عنوان نمونهای دیگر، اگر یکی از مشکلات کشور را تحریمها بدانیم، نوع ادبیات نامزد نشان میدهد که او چه درکی از مساله دارد. کسی که ادبیاتش درباره تحریمها این است که من با رفاقت و نرمش تنشها را کم میکنم یک درکی از ماهیت تحریمها دارد و کسی که ریشه تحریمها را در دشمنی دشمنان با اصل نظام میداند و بر ایستادگی و مقاومت تاکید میکند درک دیگری دارد؛ و اینها همه به ما نشان میدهد که نامزد مورد نظر آیا درک درستی از مشکلات و مسائل دارد یا خیر؟
نکته پایانی: تذکری درباره مدیریت جهل خویش
آخرین نکتهای که هشدارش در مقام تصمیمگیری ضرورت دارد، این است که «نمیدانم»های خود را بخوبی بشناسیم و «میدانم» به جای آن نگذاریم. در مورد برخی از نامزدها برخی از نکات را نمیدانیم، اما فراوان دیده میشود که عدهای ندیدن موارد خلاف را دلیل بر دارا بودن آن مولفه قلمداد میکنند؛ و عده دیگر، ندانستن خود را دلیل بر عدم آن مولفه در شخص مورد نظر. مثلا ممکن است شخصی به دلیل موقعیتهای قبلی خود، وضعیتی داشته که مدیریتش محل بحث است، عدهای همان ابهام را دلیل بر توان مدیریتی وی قلمداد میکنند، و عدهای از همان ابهام عدم توان مدیریتی وی را نتیجه میگیرند؛ که هر دو نارواست. در این گونه موارد که نسبت به مولفه مورد نظر تردید داریم، مهمترین کار این است که نقش آن مولفه را در میان اولویتهای خود شناسایی کنیم، سپس یکبار در میان نامزدهایی که اولویت اجمالی آنها معلوم شده، یکبار با فرض عدم آن مولفه و یکبار با فرض وجود آن مولفه وضعیت را تحلیل کنیم و دو وضعیت را با هم مقایسه کنیم و ببینیم ضرر کدام کمتر است و در نهایت با فرض عدم علم خود، به قضاوت برسیم.
در پایان تذکر این نکته لازم است که برای یک انسان مومن در هر کاری از همه مهمتر این است که از خدا کمک بخواهد که قلبش را به آنچه خیر و صلاح خویش است راهنمایی کند. ختم کلام خود را این جمله از آیت الله بهجت قرار میدهم که:
«کسانی که متحیر و مرددند، به آنها دستور داده شده و میشود، ملاحظه کنید: کدامیک از دو حزب، با ولایت علی(ع) موافق یا موافقتر است؛ و کدام، اعتقاد او عملاً انتظار مهدی(ع) را دارد یا متأکدتر است؛ کدام، تغییری در امور دینیه، داده یا نمیدهد؛ کدام، معتدل در فکر، یا متلوّن است در اعتقاد یا عمل؛ کدام، ملکه تقوی و صدق و ائتمان [= امانتداری] دارد، یا قویتر است؛ کدام، در صفات، شبیه به کفر یا نفاق و کدام، دورتر است؛ و بالجمله، کدام، به خدای متعال و خاتمالأنبیاء و خاتمالاوصیاء «صلوات الله علیهم و عجل فرجهم» نزدیکتر است.» (بیاینه آیت الله بهجت در 11 محرمالحرام 1418)