سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ شرفى برتر از اسلام نیست ، و نه عزتى ارجمندتر از پرهیزگارى و نه پناهگاهى نکوتر از خویشتندارى ، و نه پایمردیى پیروزتر از توبت و نه گنجى پرمایه‏تر از قناعت . و هیچ مال درویشى را چنان نزداید که آدمى به روزى روزانه بسنده نماید ، و آن که به روزى روزانه اکتفا کرد آسایش خود را فراهم آورد و در راحت و تن آسانى جاى کرد ، و دوستى دنیا کلید دشوارى است و بارگى گرفتارى ، و آز و خودبینى و رشک موجب بى‏پروا افتادن است در گناهان ، و درویشى فراهم کننده همه زشتیهاست در انسان . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 90 فروردین 31 , ساعت 3:25 عصر

چند روز پیش به مناسبت ایام فاطمیه مطلبی را در معرفی نکته‌ای در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها در هفته نامه پنجره نوشتم با عنوان:

فدک ساده‌فهم‌ترین برهان است

آموزش تشیع در سیره سیاسی حضرت زهرا سلام الله علیها

آدرس آن در این لینک است

http://www.panjerehweekly.ir/1390/1/27/MainPaper/86/Page/16/

متن آن را اینجا هم می‌آورم:

 باورهای شیعه به گونه‌ای است که گاه پیش می‌آید که انسان تا پیش از آنکه به فهم عمیقی از آنها دست نیابد احساس تناقض می‌کند؛ شاید از همین رو بوده که امام باقر علیه‌السلام فرموده اند: «امر ما چنان صعب و دشوار است که جز نبی مرسل یا فرشته مقرب یا مومنی که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده باشد، کسی به حقیقت آن ایمان پیدا نمی‌کند» (اصول کافی، ج1، ص401). لذاست که وجود اسوه‌هایی که انسان بتواند با مشاهده آنها راهی به سوی حقیقت بیابد ضرورت پیدا می کند؛ و شاید به همین سبب است که در شیعه، نه فقط «پیشوای اسوه»، بلکه «پیرو اسوه» نیز قرار داده شده است؛ یعنی «حضرت زهرا» سلام الله علیها، مأمومی که اگرچه خودش تابع امام زمان خود بود، اما چنان شخصیتی از خود بروز داد که امامان بعدی وی را حجت خدا بر خود می‌خوانند «نحن حجة الله علی الخلق و فاطمة حجة علینا» (تفسیر اطیب‌البیان، ج13، ص235) و امام زمان ما وی را اسوه خود می‌داند: «فی ابنة رسول الله لی اسوة حسنة» (الاحتجاج طبرسی، ج2، ص466). اگر ائمه علیهم السلام، راهنمایان مسیرند، شیعه نیاز به الگویی دارد که چگونگی رهروی و تبعیت کردن را هم بیاموزد و اینجاست که این «ماموم معصوم» رخ می‌نماید.

از باب نمونه، در تفکر شیعه در باب حکومت، می‌توان این پیچیدگی ها را مشاهده کرد. شیعه در بین سه جریان انحرافی در باب حکومت ایستاده است: از یک سو دیدگاهی است که می‌خواهد بین نبوت و خلافت فاصله اندازد و دین را از سیاست جدا می‌کند و به بهانه‌ی خواست مردم، وصیت پیامبر را کنار می‌گذارد و حتی معتقد می‌شود که سیاست چهره اولاد پیامبر را نزد مردم مخدوش می‌کند و همان بهتر که معاویه در راس حکومت باشد، نه حسن علیه السلام؛ تا بلکه احترام دین و سبط پیامبر حفظ شود! از سوی دیگر جریانی که هر حاکمی را اولی الامر معرفی، و به این بهانه هرچه را در تاریخ رخ داده توجیه، و با هرگونه اعتراضی به حکومت مخالفت می‌کند؛ و از سوی سوم دیدگاه خوارج است که کوچکترین مطلبی را که خطای حکومت بپندارد، تحمل نمی‌کند، حتی اگر وسط جنگ با دشمن هم باشد؛ و هرچه را از نظر خود گناه بداند، کفر می‌خواند، حتی اگر علی علیه السلام در صحنه باشد. اما شیعه می‌خواهد بین سه حقیقت جمع کند: اولا باور دارد که اقامه حکومت یک ضرورت دینی است: اگر امامت و تداوم نقش رهبری دینی در جامعه ضرورت دارد، حکومت دینی هم ضرورت دارد؛ ثانیا هر حکومتی که در جامعه دینی تاسیس شد، لزوما حکومت مطلوب دین نیست؛ و ثالثا اگر حکومت در جامعه دینی دچار خطا و انحراف شد، سرنگونی آن را به هر قیمتی دنبال نمی‌کند، بلکه اگر لازم شد استخوان را در گلو و خار را در چشم تحمل می‌کند و به خاطر حفظ نظام نوپای اسلامی در برابر بیگانگان از حق مسلم خود صرف نظر می‌کند.

اما اینها چه ربطی به حضرت زهرا سلام اله علیها دارد؟ مساله این است که درک کنیم زهرای اطهر، تنها فرزند باقی مانده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چرا فریاد می‌زند، چرا سپس سکوت می‌کند؛ و چرا درعین حال چنان می‌گرید که خواب بر اهل مدینه حرام می‌شود و در آخر نیز چرا با پهلوی شکسته در قبری می‌آرمد که همچنان مخفی است؟

پاسخ تمام اینها یک کلمه است: اینها همه برای این است که بفهمیم اگرچه حقیقت امر مهمی است، اما مهمتر از خود حقیقت، آن است که مردم، با بصیرت خویش، و نه با نیرنگ و تبلیغات و ... به حقیقت برسند؛ و قیمت رسیدن مردم به حقیقت، پهلوی شکسته زهرا، قبر مخفی او و خانه‌نشینی امیر مومنان است؛ و اگر با اینها مردم بیدار نشدند، قیمت بیداری آنها فرق شکافته «عدالت»، و جگر تکه‌تکه شده «سبط رسالت»، و پیکر پاره‌پاره شده «اسوه شهادت» خواهد بود؛ و اگر باز هم نشد، قیمت آن بیش از 1000 سال انتظار رویت خورشید است تا بلکه حقیقت، جوینده و طالب و منتظری پیدا کند که واقعا خواستار رویت حقیقت باشد، نه خواستار رویت دلخواه‌های خویش.

حقیقت شیرین است، اما برای کسی که ذائقه سالمی داشته باشد؛ وگرنه بر ما تلخکامان، حقیقت تلخ است و تا تلخکامی وجودمان را مرتفع نسازیم، حاضر به تحمل آن نخواهیم بود، چه رسد به طلب کردن آن. حقیقت آن گونه که ما «گمان می‌کنیم»، جذاب نیست، بلکه اگر اهل حقیقت شدیم، جذابیت آن را در همان گونه‌ای که واقعا «هست» می‌یابیم. و سرّ مظلومیت حقیقت همین تلخکامی ما مدعیان حقیقت است که به خاطر اسیر شدن در توهمات خود، خود را آماده مواجهه با حقیقت و تبعیت از حقیقت نکرده‌ایم؛ و همین است سرّ مظلومیت علی و زهرا و حسین و مهدی علیهم الصلوه و ‌السلام.[1]

و فاطمه و مظلومیت او و مرقد مخفی او، اصراری بر این تلخکامی ماست. او قبرش مخفی است تا ما را از قبرپرستی بیرون آورد و خودش را طلب کنیم؛ او می‌خواهد مکان ظاهریش گمنام بماند تا ببیند آیا کسی هست که شیفته حقیقت باشد و نه فقط شیفته ظواهر؟ البته حفظ و رعایت ظواهر لازم است؛ اما ظاهر بودن قبر یازده امام و زیارت ظاهری آنها ممکن است ما را اسیر ظواهر سازد، آیا نباید لااقل یکی مخفی باشد تا محکی داشته باشیم که بفهمیم از ظاهرپرستانیم یا حقیقت جویان؟ آیا مخفی بودنش نمی‌تواند بدین جهت باشد که صدیقه کبری می‌خواهد جز خاطره‌ای که از خود در تاریخ برجای گذاشته، هیچ اثر دیگری از او نماند، تا هرکس او را جستجو می‌کند، مستقیما سراغ حقیقت وی، و نه محل خاک‌سپاری جسم وی، رود؛ و از او درس حقیقت بگیرد؟ چقدر غافلیم ما که فقط دغدغه یافتن مرقد او را داریم!

اگر زهرای اطهر یک «مأموم معصوم» است، پس وجود او سراسر آموزش شیعه بودن است و به قدری این معارفی که می‌خواسته به ما بیاموزد مهم بوده که از خود «نشانه ظاهری» بر جای نگذاشته تا مبادا جلوه عظیم وی، مانع رویت حقیقتی شود که می‌خواسته به ما بفهماند.

یک چشمه از آن حقیقت، درک همین پیوند عمیق دیانت و سیاست است. فاطمه به ما می‌آموزد که پس از یافتن امام و شاخص حقیقت، چگونه علیه کسانی که می‌خواهند جامعه را از مسیر اسلام حقیقی خارج سازند، فریاد بزنی و در عین حال برای حفظ نظام نوپای اسلامی سکوت کنی تا فریادت را دشمن خارجی نشنود؛ و وقتی فریاد و سکوت را با هم جمع کنی، حاصلش «گریه» می‌شود. چیست این گریه‌هایی که خواب را بر اهل مدینه حرام کرده است؟ آیا شدت صدا مزاحم مردم می‌شده یا اصل گریه کردن چنان شخصیتی؟ نادانان شهر همه معترضند که «چرا این قدر می‌گرید؟»، اما عاقلی نیست که بپرسد «چرا می‌گرید؟» زیرا تعقل زحمت دارد. از آن زمان تاکنون همگان با یک توجیه ساده خود را از زحمت اندیشیدن رها کرده‌اند: «پدرش مرده، دلش برای او تنگ شده است!» چقدر پست‌اید که این گونه قضاوت می‌کنید! اگر فقط مساله همین بود چرا قبل از این گریه‌ها به مسجد شهر آمد و فریاد زد و مردم را مذمت کرد؟ کسی که در دعاهای شبانه‌اش هم همسایگان را مقدم می‌داشت، چرا این قدر ضجه می‌زند که خواب همه را خراب کند؟ آیا نمی فهمند که گریه‌های فاطمه، نه برای جسم بی‌جان پدر، بلکه برای بیدار کردن عقول مردگان مدینه و بلکه عقول تمام انسانهای تاریخ است؟ نه نمی‌فهمند چرا که خدا خود فرموده که: «افانت تسمع الموتی، و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولو مدبرین» (سوره نمل، آیه 80: آیا تو می‌خواهی کلامت را به گوش مردگان برسانی؟ در حالی که وقتی آنها پشت می‌کنند تو نمی‌توانی که به ناشنوا صدایت را برسانی)

تنها فرزند باقیمانده از پیامبر، در شهر مردگان باید فریاد بزند که «حق با علی است»؛ و در عین حال باید سکوت کند، چون علی برای مصلحت نظام اسلامی سکوت کرده است؛ و چه دشوار است بین فریاد و سکوت جمع کردن، و زنده ماندن؛ و شاید این است رمز مرگ زودهنگام فاطمه؛ و علی در این میان چه کشیده و چگونه زنده مانده است؟

و مهم این است که فاطمه در این مبارزه سیاسی، خود را نمی‌بیند، که اگر خود را می‌دید می‌توانست فقط فریاد بزند تا «فدکش» یا حق «شوهرش» را بگیرد؛ و یا می‌توانست فقط سکوت کند تا با «شوهرش» زندگی آرامی داشته باشد؛ اما فاطمه فقط برای گرفتن حق خود یا گذران یک زندگی دنیوی آرام، به دنیا نیامده است؛ او آمده است تا رهبری نسلهای اعتراض‌گری را برعهده گیرد که می خواهند بین «اعتراض» و «انتظار»، بین «فریاد» و «سکوت»، بین «حقیقت» و «مصلحت» جمع کنند؛ آمده تا نشان دهد که منتظر حقیقی، چگونه باید علیه ظلم وستمی که برولایت رفته فریاد بکشد و درعین حال برای وحدت جامعه اسلامی سکوت کند؛ و آیا این راهی جز گریه دارد؟ این چنین است که شیعه با اشک پیوند می‌خورد و ائمه با الهام از سیره فاطمی، راه احیای قیام حسینی را در برپایی مراسم اشک و گریه جستجو کردند؛ گریه‌هایی که روح را صفا می‌دهد، اعتراض را زنده نگه می‌دارد و انتظار را در وجود آدمی تثبیت می‌کند.

و این چنین است که شیعه از همان ابتدا، فقدان نبی را با غیبت امام توام می‌بیند و ماه خودسازی را با مناجات و گریه (یعنی با فریادی در سکوت خویش) آغاز می‌کند که: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلوات الله علیه و آله و غیبة ولیّنا» (دعای افتتاح ماه مبارک رمضان: خدایا به تو شکایت می‌کنیم از فقدان پیامبرمان و غیبت ولی‌مان). آری حتی، در زمانه‌ای که امامان ظاهرند، شیعه از غیبت ولیش گلایه دارد و در انتظار ظهور است؛ و این گونه است که مفهوم «انتظار» چیزی می‌شود بسیار بیش از غصه آب و نان و زن و فرزند خوردن. انتظار، آشوب و تلاطم دائمی مجنون است در فراق لیلی، باز کردن چشم بصیرت است برای نظاره کردن بر خورشید، و جرات یافتن است برای اوج گرفتن در آسمانها و نه فقط نگاه کردن به خورشید از ماورای ابرها، بلکه کنار زدن ابرها از مقابل خورشید، تا همگان از نور او بهره‌مند شوند. این اتظار زمانی به پایان خویش نزدیک می‌شود که کوفیان به خود آمده باشند و این بار بر بیعت با مسلم بن عقیل زمانشان را تا آمدن امامشان پافشاری کنند و تسلیم تردیدها و وسوسه‌های خناسان نشوند، تا بشنوند بانگِ: «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُبْحُ اَلَیْسَ الصُبْحُ بِقَرِیبٍ»  (سوره هود، آیه81: وعده آنها صبح است و آیا صبح نزدیک نیست؟)

این چنین است که شیعه، نه فقط حکایت سقیفه را، بلکه حکایت جمل و صفین و نهروان را، و بلکه صلح حسن و کربلای حسین و تمام تاریخ پرمصیبت خود را در پرتو ماجرای غصب فدک تحلیل می‌کند. او می‌فهمد که غضب فاطمه در غصب فدک، پرچم اعتراض بر حذف ولایت است، نه صرفا مطالبه ارث پدری؛ چرا که او شاهد بوده که از طرفی علی علیه‌السلام در دوره حکومت خود می‌فرمود که: «و ما أصنع بفَدَکٍ و غیر فَدَک و النفسُ مظانُها فی غدٍ جَدَث» (نهج‌البلاغه، نامه 45: مرا به فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که در فردا روزی در قبر خواهم آرمید)؛ و از طرف دیگر وقتی یکی از خلفای عباسی برای مردم‌فریبی، از امام معصوم حدود فدک را سوال می‌کند تا آن را برگرداند، امام کل سرحدّات عالم اسلامی، از اندلس تا هند را مطرح می‌کند تا دیگر کسی تردید نکند که فدک همان ولایت است. فدک ساده‌فهم‌ترین برهان است برای اتمام حجت بر همگان تا از ساده لوحی خارج شوند و بفهمند جریان نفاق چقدر پیچیده‌تر از آنی است که ساده‌لوحان می‌اندیشند. خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها شاهدی است بر اینکه ساده‌لوحان دریابند که حتی برخی از اصحاب پیامبر هم پس از رحلت پیامبر ممکن است با جعل حدیث، به موضع‌گیری در برابر قرآن ناطق بپردازند، و نیز ممکن است جماعت عظیمی از اصحاب پیامبر در مقابل ظلم آشکاری که بر ولی خدا می رود، سکوت اختیار کنند.

فاطمه سلام الله علیها در عمر کوتاه خویش نشان داد که می‌توانی «ماموم» باشی، و در عین حال پشت و پناه امام، و بلکه پشت و پناه خاتم پیامبران (ام ابیها) باشی؛ آنگاه است که می‌فهمی علی، نه با رحلت پیامبر، که با شهادت فاطمه بود که واقعا تنها و خانه‌نشین شد؛ و وقتی جهان از انسان عمیقی همچون زهرا، که کفو علی است، خالی شد، تنها عمق «چاه»  است که می‌تواند شنوای دردهای علی باشد.

این گونه است که وجود فاطمه، سراسر، آموزش باورهای شیعی و نحوه شیعه ماندن در همیشه زمان است و باید مرقد او مخفی بماند تا دشمنان فاطمه نتوانند بر سر قبرش سینه چاک کنند و قبرپرستان نتوانند درباره‌اش میدان‌داری کنند و همچون یک علامت سوال، ذهن جستجوگران حقیقت را متوجه مبهم‌ترین برهه تاریخ انسان سازد. و تو زمانی شیعه خواهی شد که بتوانی تحلیل کنی که پس از آن همه تاکید پیامبر اکرم بر لزوم محبت و احترام به اهل بیت و پس از نزول آیاتی در ضرورت مودت اهل بیت، چگونه آن سیلی، نه فقط ضربه‌ای بر صورت یک زن، بلکه باز کردن باب اهانتی بود که حتی با قتل عام مردان اهل بیت پیامبر و اسیری گرفتن زنان و کودکانشان در روز عاشورا نیز بسته نشد؛ و لذاست که شیعه هنوز از درد آن سیلی به خود می‌پیچد و درد آن را نه فقط بر تمام هستی خود، بلکه در تمام ظلمهایی که بر مسلمانان، و بلکه انسانهای آزاده عالم می‌رود، احساس می‌کند؛ و این احساس است که او را از خواب بیدار می‌کند، غیرت او را برمی‌انگیزاند، به او جرات اعتراض می‌دهد، او را منتظر نگه می‌دارد و در عین حال به او می‌آموزد که اگر لازم شد چگونه برای حفظ اسلام سیلی بخورد و دم برنیاورد؛ و این است قصه غم‌انگیز و شورانگیز ولایت در تاریخ بشریت.

 

 [1] . چرا که ما با همه ادعاهایمان، نه تلاشی برای شناخت آنها می‌کنیم و نه باور داریم که آنها قرار است اسوه ما باشند

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ