به مناسبت برخورد غیراخلاقی رئیس محترم جمهور در روز یکشنبه گذشته (15/11/1391) در مجلس شورای اسلامی یادداشتی برای هفته نامه پنجره نوشتم که در شماره این هفته (ش 162) منتشر شده است. متن آن یادداشت چنین است:
باسمه تعالی
چرا از رأی خود به احمدینژاد پشیمان نیستم؟
کسی که در انتخابات 88 به عنوان رئیس جمهور رأی آورد، گاه و بیگاه کارهایی انجام میدهد که برای بسیاری از رأیدهندگان به وی قابل توجیه نیست، چه رسد به مخالفانش. جدیدترین اقدام غیرقابلتوجیه ایشان (البته اگر در فاصله نوشتن این مطلب تا نشر آن شاهد اقدام جدیدی نباشیم!) رفتار غیراخلاقیای[1] بود که از ایشان در روز یکشنبه در مجلس شورای اسلامی سر زد. طبیعی است که چنین واقعهای تحلیلها و حرف و حدیثهای فراوانی در پی داشته باشد، اما آنچه انگیزه شد این مطلب را بنویسم، سخن یکی از دوستانم بود که گفت: «باید یک تسبیح برداریم و روزی هفتاد بار از اینکه به احمدینژاد رای دادیم استغفار کنیم.»
این سخن، انگیزهای شد که شرح دهم که چرا من چنین استغفاری نخواهم کرد و چرا هنوز، با اینکه بسیاری از رفتارهای ایشان در سمت ریاست جمهوریِ ایران اسلامی را ناصواب میدانم، اما از رایی که دادم پشیمان نیستم؛ و حتی اگر لازم باشد تحت شرایطی از او حمایت هم میکنم! برای اینکه مقصودم را بهتر برسانم، نقل یک واقعه تاریخی مفید است:
علامه مجلسی حکایتی را روایت میکند که خلاصه آن چنین است: «امام علی علیهالسلام در زمان حکومتش شخصی به نام زیادبنعبید را به استانداری منطقه «فارِس» منصوب میکند. او مسئولیت را میپذیرد و مشغول به کار میشود. معاویه خبردار میشود و نامهای تهدیدآمیز برای او میفرستد که یا به ما بپیوند یا لشکر عظیمی به سویت روانه میکنم و تو را ذلیلانه به بند خواهم کشید. زیاد وقتی نامه را دریافت میکند، به منبر میرود و خطبه غرایی میخواند بدین مضمون که: من پیرو برادر و پسرعموی رسول خدا (ص) و همسر زهرا (س) و پدر سبطین (ع) هستم و این منافق مرا تهدید میکند؟! اگر جرات دارد بیاید تا طعم شمشیر ما را بچشد؛ و نامه معاویه را برای امیرالمومنین (ع) ارسال میکند. حضرت در نامهای او را میستاید و میفرماید وقتی تو را منصوب میکردم میدانستم که اهلیت و لیاقتش را داری.» (بحارالانوار، ج33، ص518)
به هر حال، جریان شهادت امیرالمومنین (ع) پیش میآید و امام حسن علیه السلام نیز ادامه استانداری وی را تایید میکند. معاویه هرچه تهدید میکند اثری ندارد و با پاسخهای کوبنده «زیاد» مواجه میشود. معاویه از مغیره مشورت میخواهد. آن گونه که ابنهلال ثقفی روایت کرده، «مغیره به معاویه میگوید: کار او را به من بسپار که من نقطه ضعفش را میدانم. زیاد مردی است که مقام و مرتبه و مورد اعتنا واقع شدن و تریبون در اختیار داشتن (الشرف و الذکر و صعود المنابر) را دوست دارد و اگر با او به ملاطفت رفتار کنی، به جانب تو خواهد آمد.» (الغارات، ج2، ص929)
گمان میکنید از چه راه در وی نفوذ میکنند؟ در زمان خلافت عمر، یکبار ابوسفیان ادعا کرده بود که من با مادر زیاد رابطه داشتهام و زیاد پسر من است، نه پسر عبید! معاویه همین را مستمسک قرار میدهد و به زیاد اعلام میکند من و تو برادریم! و اگر به من بپیوندی رسما تو را برادر خود اعلام میکنم و در حکومت شریک من خواهی بود؛ و کمکم وی راضی میشود که افتخار برادری با معاویه (یا به تعبیر دیگر، افتخار حرامزاده بودن!) را بپذیرد؛ و در جلسه رسمی در حضور معاویه، زیادبنابی سفیان نام میگیرد، هرچند مخالفانش از وی با عنوان «زیادبن ابیه» (زیاد پسر پدرش!) یاد میکردند.
جالب است بدانید این زیاد، چون قبلا کارگزار عالیرتبه امام علی علیهالسلام بوده، شیعیان را خوب میشناخته؛ و بعد از پیوستن به معاویه و در اختیار گرفتن حکومت مناطق عظیمی، (که از جمله شامل بصره و کوفه میشده) همین کارگزار سابق امام، که امام در نامهها و سخنرانیهای متعدد، وی را مدح کرده و لیاقتش را در زمان خویش تایید نموده، چنان کشتاری در شیعیان راه میاندازد که آن سرش ناپیدا. خوب است این را هم یادآور شوم که «عبیدالله بن زیاد»ی که در داستان کربلا حکایتش را همه شنیدهایم، پسر همین فرد است، و سابقهی پدرش یکی از عواملی بوده که وقتی وی وارد کوفه میشود، همه شدیدا میترسند و از یاری امام حسین علیهالسلام صرف نظر میکنند!
اما اینها چه ربطی به بحث ما دارد؟ سادهترین ربطش، که موضوع یادداشت حاضر است اینکه آن موقع که امام (ع) وی را به حکومت میگماشت، (با توجه به کمبود اطرافیان لایق، و اینکه امثال مالک اشتر بسیار نادر بودند) کار اشتباهی نکرد و اگر امیرالمومنین (ع) را نمیتوان برای انتصاب کسی که بعدا آدم بدی میشود مواخذه کرد، ما هم اگر در زمانی به تکلیف خود عمل کردیم و اولا در انتخابات شرکت کردیم و ثانیا در میان چند گزینه موجود (تاکید میکنم: در میان گزینههای موجود)، کسی را که در آن موقع بهتر بود انتخاب نمودیم و به او رای دادیم و بعد جاهطلبی یا هر عامل انحرافی دیگری او را به مسیر ناروا کشاند، ما در این مورد خاص اشتباهی نکردهایم که نیاز باشد استغفار کنیم. انسانی هر زمان، باید به وظیفه اش عمل کند؛ نه خوبی و بدی سایر انسانها دست ماست، نه هیچ ضمانتی در کار است که انسانهایی که امروز خوبند، فردا بد نشوند. حضرت علی علیهالسلام که الگوی ماست، میان گزینههای موجود در پیش روی خود اقدام کرد؛ ما هم خیلی همت کنیم پیرو او خواهیم بود، نه برتر از او؛ و اگر آن گزینه بعدا بد شد، تقصیر علی نیست.
اما این داستان عبرتهای مهم دیگری هم دارد:
1- اگر کسی سخنان و نامههای تاییدآمیز و ملاطفتآمیز امام (ع) به زیاد را ببیند، گمان خواهد کرد او یکی از بهترین یاران علی (ع) است. جالب است چنین برخورد علنی و عمومی تاییدآمیزی را شما درباره نزدیکترین نزدیکان علی (ع)، مثل مالک اشتر و عمار یاسر نمیبینید، و هرچه مدح و تایید عمومی از اینها در کلمات امیرالمومنین (ع) یافت میشود مربوط به بعد از شهادت آنهاست. عین این واقعه در تاریخ انقلاب ما رخ داده: امام خمینی (ره) بارها و بارها در اوایل انقلاب مجبور شد از امثال بازرگان و بنیصدر حمایت کند و سخنان تاییدآمیز و ملاطفتآمیز در وصف ایشان بگوید؛ امابهشتی و مطهری و امثال ایشان را تا زمانی که زنده بودند، در ملا عام مدح نکرد؛ تاحدی که بعد از شهادت شهید بهشتی تصریح کرد، آنچه از شهادت ایشان دردناکتر است، مظلومیت ایشان در زمان حیاتش بود. چرا چنین است؟ چرا در زمان حیاتش ایشان از او دفاع نکرد؟ چون، هر که در این دار مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند. اگر کسی واقعا ولایی باشد و خیالِ ولیّ جامعه از او راحت باشد، او خود را سپر امام قرار میدهد؛ و انسان در مورد کسی که سپر برای امام بودن را پذیرفته، انتظار این را که امام سپر او شود، ندارد، اما افراد کمظرفیت را باید با ملاطفتها و ابراز مدحها و تاییدها از فروغلطیدن در دامان دشمن نگه داشت. آیا تا به حال دقت کردهاید که در دوره رهبری امام خامنهای هم ولاییترین افراد جامعه ما، تا قبل از شهادتشان برای اغلب ما ناشناخته بودند و هیچ مدح علنیای از ایشان در زمان حیات آنها موجود نیست؛ از شهید آوینی بگیرید تا شهید صیاد شیرازی و ... .
2- از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم روایت شده که «حب جاه و مال چنان به رشد نفاق مدد میرساند، که آب، به رشد گیاه.» (أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص240) و «اگر دو گرگ درنده در یک گله گوسفند بیفتند به اندازهای که حب جاه و مال میتواند دین انسان مسلمان را فاسد کند، نمی توانند آن گله را فاسد کنند» (منیة المرید، ص 142). داستان زیادبنابیه شاهد خوبی بر این دو روایت است. بسیار عجیب است که فردی که در مقابل تهدید دشمن، آنگونه محکم میایستد، وقتی پای ملاطفت دشمن و البته حب جاه و مقام برسد و دنیا در نظر شخص مهمتر از آخرت باشد، برنامه ریزیاش به نحوی خواهد شد که وقتی بداند امروز جاه و مقام در گروی با معاویه بودن است، ولیّای همچون امام حسن را رها میکند و حتی حاضر میشود با بهانهای همچون حرامزاده بودن خود را به معاویه بچسباند. حب جاه یکی از عاملهای مهم ریزشهای انقلاب ما نیز بوده، و نیاز نیست در هر ریزشی گمان کنیم که شخص موردنظر از ابتدا آدم بدی بوده است.
3- عوض شدن انسانها تدریجی است؛ و هیچ ضمانتی به کسی داده نشده. تکتک ما هم در معرض همین ریزشها هستیم و هر زمان که پیوندمان با خداوند سست شود، و هرچیز دیگری را بر دین خود ترجیح دهیم سقوط جدی میشود. شاخص دین هم آن گونه که در روایات متعدد آمده، ولایت است، آن هم نه آن گونه که من دلم بخواهد، بلکه آن گونه که ولایت میپسندد. اگر زیاد همچنان بعد از امام علی (ع) به امام حسن (ع) پناه میبرد، و حب حکومت را بر همراهی با ولایت ترجیح نمیداد کارش بدانجا نمیکشید. امروز هم اگر در عصر غیبت بسر میبریم و دستمان به دامن معصوم نمیرسد، به جای ادا درآوردن و ادعا کردن، باید ببینیم امام زمانمان چه فرموده است. اگر او فرموده «در دوره غیبت کبری و تا پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، هرکس ادعای رابطه با مرا کرد، تکذیبش کنید» (کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص516)، پس راه تبعیت از امام زمان، این ادعاها نیست. اگر فرموده که «در آنجا که به من نیاز داشتید به راویان حدیث من (اسلامشناس حقیقی، که از آن امروزه به ولی فقیه تعبیر میشود) مراجعه کنید که آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر ایشانم» (همان، ج2، ص484) و امام صادق علیه السلام در مورد چنین اسلام شناسانی میفرماید که «من آنها بر شما منصوب کردم و کسی که ایشان را رد کند، ما را رد کرده است» (احتجاج طبرسی، ج2، ص356)، پس هرگونه ادعای امام زمانی بودنی که بخواهد راهی را که امام زمان پیش روی ما قرار داده، دور بزند، خود را فریب داده است.
ازآنجا که گاه این تمثیلها مورد سوءتفاهم و یا سوءاستفاده واقع میشود در پایان باید صریحا این تذکر را بدهم که مقصود من از این حکایت تاریخی، نه یکی دانستن رئیس کنونی دولت با زیاد بن ابیه است؛ و نه هیچ گونه موضعگیری درباره دستور جلسه آن روز مجلس؛ بلکه دغدغه اصلی من نشان دادن این واقعه بود که شیعهی علی (ع) اگر در هر زمان به وظیفه خود عمل کند، بعدا هر واقعهای که رخ دهد پشیمان نمیشود. در مورد آقای احمدینژاد و اینکه با او چه کنیم، ما تابع ولایتیم. حتی اگر خدای نکرده، ایشان در تداوم این رفتارهای غیراخلاقی و دشمنشادکن به حد زیادبنابیه برسند، مادام که امام حسن علیهالسلام، زیاد را از استانداری خلع نکرده بود و دستور حمایت از وی را میداد، چه باید میکردیم؟ اکنون که نایب عام امام در پیش روی ماست نیز فرقی ندارد. از اینکه او و دیگران رهبر ما را میرنجانند و صریحا در مقابل توصیههای ایشان میایستند و علی رغم تاکید ایشان بر اینکه «تا زمان انتخابات، هرکس بر این دودستگیها دامن زند، خیانت کرده است»، بر این دو دستگیها دامن میزنند، البته میرنجیم و برمیآشوبیم، اما در این برآشفتن هم چشم به دهان رهبر عزیزمان میدوزیم
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما
[1] . قبل از نوشتن این یادداشت، از چندتن از کسانی که تاکنون از تمام اقدامات وی (البته غیر از خانهنشینی کذایی) دفاع میکردند، سوال کردم که آیا توجیهی برای این رفتار ایشان دارند یا نه؟ اگرچه به جای پاسخ، به سراغ سایر مقصران این ماجرا میرفتند، اما در نهایت این مقدار را میپذیرفتند که کار اخیر ایشان قابل دفاع نیست.