پاورپوینت بحث علم دینی برای طرح ضیافت اندیشه با اصلاحاتی در سایت این جانب قرار داده شده و قابل دانلود است به آدرس زیر:
http://www.souzanchi.ir/religious-sciense/
در انتخابات ریاست جمهوری امسال هنوز بازار بحثها داغ است و هنوز بسیاری از افراد تصمیم نهایی خود را نگرفته اند. معیارهای صحیح را همه می شناسند اما در این میان گاه استدلالهایی برای ترجیح یک نفر یا کنار گذاشتن یک نفر مطرح می شود که مبتنی بر یک معیار ناصواب یا اولویت گذاری نادرست است. یادداشت زیر که در شماره 172 هفته نامه پنجره (ویژه نامه انتخابات ریاست جمهوری سال 1392) با عنوان «هیچکس بهترین نیست؛ چگونه چه کسی را انتخاب کنم؟» منتشر شده، نمی خواهد یک نفر خاص را به شما پیشنهاد دهد بلکه برخی از این استدلالها را مورد بررسی قرار می دهد که البته شاید این بررسی، نظر خواننده را در مورد نامزد انتخابی خود تغییر دهد:
بسم الله الرحمن الرحیم
معیارهای غلط برای انتخاب اصلح!
انتخابات امسال از انتخاباتهایی است که حدود یک هفته به برگزاریش مانده اما هنوز بحثها درباره نامزدها جدی است و بسیاری هنوز تصمیم قطعی خود را نگرفتهاند. همه مایلند به کسی رای دهند که با اخلاق باشد و برای خدا به میدان آمده باشد، نه به طمع قدرت؛ نسبت به اوضاع نابسامان داخلی، و بهویژه مشکلات اقتصادی درکی صحیح و راه حلی منطقی داشته باشد؛ از عهده مکر مکاران خارجی و دشمنان نظام برآید و با تعامل عزتمندانه در عرصه بینالملل بر تحریمها فائق آید؛ سابقه خود را در مدیریت به خوبی نشان داده باشد؛ در تحلیل مسائل جامعه صاحبنظر باشد و گفتمان انقلاب را یک گام به جلو ببرد؛ و ... . اما آیا کسی با همه این ویژگیها یافت میشود؟
اینجاست که اولویتگذاری ضرورت پیدا میکند و بحث درباره تطبیق معیارهای انتخاب اصلح بر افراد داغ میشود. ظاهر بسیاری از بحثها درباره اشخاص است، اما حقیقت این است که بازار استدلال درباره اولویت معیارها گرم شده است: درباره اینکه برخی سابقه مدیریتی شان بیشتر است، برخی دغدغه سیاست خارجیشان بیشتر و برخی سادهزیستی در زندگیشان نمود بیشتری دارد، و برخی ....، اختلاف کمتر است، بلکه اختلاف اصلی این است که سابقه مدیریت مهمتر است یا دغدغه سیاست خارجی یا ... . درواقع، یکی از عللی که عدهای شخصی را بر شخص دیگر ترجیح میدهند چون به نظرشان، معیاری که مهمتر میدانند در شخص مورد نظرشان یافت میشود؛ و حقیقت این است که اصل این مساله یک ارتقا در فرهنگ سیاسی جامعه است، که روز به روز، از فضای شخصمداری، به فضای معیارمداری نزدیک میشویم، و رد صلاحیت برخی شخصیتهای جنجالی، حداقل حسنش در این بود که فضای معقولیت بر فضای تصمیم گیری بر مبنای حب و بغض غلبه یافته است.
اینجاست که باید مواظب استدلالهای نادرست بود. در اینکه معیارهایی همچون تقوا و تعهد، توان مدیریت کلان، تحلیل صحیح از وضعیت جامعه و ... لازم است، بحثی نیست، بلکه بحث بر سر اولویت و ماهیت اینها و از آن مهمتر بحث بر سر اموری است که واقعا اولویت ندارد یا اشتباه فهمیده میشود. در یادداشت حاضر قرار نیست معیارهای کاملی برای تشخیص اصلح ارائه شود، بلکه فقط برخی از نکاتی که در استدلالها و تصمیمگیریها میتواند رهزن باشد، تذکر داده میشود.
1. مدیر بودن یا قالتاق بودن؟
برخی مدیر بودن را (آن هم در کشور پرمشکلی مثل ایران، که بسیاری از اوقات روابط بر ضوابط غلبه دارد) در قالتاق بودن میدانند و با این معیار برخی را کنار میگذارند. قالتاق بودن واژهای است که بسیار در تحلیلهای عادی مردم میشنویم، اما کمتر مورد تحلیل قرار گرفته است. شاید نزدیک ترین کلمه در فرهنگ عمومی به این کلمه، واژه «زرنگی» است، که البته با مایههایی از مدیریت توام شده باشد. شخص قالتاق شخصی است که در روابط عمومیاش از طرفی هوش بالایی دارد که میتواند خواسته خود را پیش ببرد اما برای پیش بردن خواستهاش مقید به تقوا و اخلاق نمیماند، بلکه از هر راهی اقدام میکند. به تعبیر دیگر، صرف بالا بودن هوش مدیریتی شخص را قالتاق نمیکند، بلکه باید تهمایههایی از بیتقوایی و بیاخلاقی هم در شخص حضور داشته باشد. برای اینکه تفاوت این دو واژه بهتر معلوم شود، شاید اشاره به نمونههای تاریخیای از مصادیق آن مفید باشد: حضرت علی (علیهالسلام) قطعا هوش مدیریتی بالایی داشته؛ اما او را قالتاق نمیدانیم؛ در عین حال، معاویه قطعا مصداق یک شخصیت قالتاق است. قطعا یک شخصیت قالتاق در وضعیتهایی کار خود را در ظاهر پیش میبرد، که یک شخصیت باهوش ولی اخلاقمدار پیش نمیبرد، اما یادمان باشد که به امیرالمومنین اعتراض کردند که معاویه از تو زرنگتر است و او هم فرمود، او زرنگتر نیست، بلکه تقوا ندارد، و به تعبیر ما او زرنگتر نیست، بلکه قالتاقتر است؛ و اگر ما شیعه علی علیه السلام هستیم، بالاخره باید تقوا را بر قالتاقگری ترجیح دهیم ولو که تقوا دست و پایمان را ببندد. خلاصه اینکه «قالتاق» بودن، ولو که در مقام ظاهر «کار راهانداز» است، نمیتواند یک معیار برای ترجیح ما باشد.
ضمنا در تشخیص مفهوم «مدیر و مدبر» که شرط رئیس جمهور است باید بیشتر دقت شود. اگرچه سابقه مدیریت اجرایی میتواند علامتی برای شناخت مدیر و مدبر بودن یک نفر قلمداد شود، اما تنها علامت نیست، بلکه مجموع سوابق یک فرد و تدبیرهایی که در مسئولیتهای قبلی خود داشته نیز تا حدود زیادی میتواند میزان مدیر و مدبر بودن وی را نشان دهد؛ و یادمان باشد که ملاک موفقیت در مدیریت را «کار راهاندازی به هر نحو ممکن» ندانیم.
2. معنای درست «برنامه داشتن»
قطعا برنامه داشتن برای یک نامزد انتخابات، ویژگی خوبی است، اما در مقام رای دادن، چگونه میتوانیم روی برنامه داشتن اشخاص حساب کنیم؟ حقیقت این است که «برنامه» داشتن، زمانی برای مقامی همچون ریاست جمهوری میتواند برنامه حساب شود که حداقل عرصههای سیاسی (اعم از سیاست داخلی و خارجی)، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تعلیم و تربیتی را شامل شود، و حقیقت دیگر این است که هیچ یک از ما که قرار است رای بدهیم، در همه این عرصهها صاحبنظر نیستیم. این امر زمینه فریب خوردن ما را بالا میبرد، یعنی چهبسا سخنهایی که از نظر ما به عنوان افراد غیرمتخصص برنامه خوبی قلمداد شود، اما یک متخصص کاملا آن را بیاعتبار بداند. مثلا همه ما دلمان میخواهد که هم تورم پایین بیاید و هم اشتغال زیاد شود، اما از دوستان اقتصاددانم شنیدهاند که رابطه این دو معکوس است؛ یعنی سیاستها اشتغالزایی تورمزاست و بالعکس. البته من اقتصاد بلد نیستم و ممکن است کسی تئوری اقتصادیای داشته باشد که بتواند این دو معضل را با هم حل کند، اما علیالقاعده قضاوت درباره این تئوری هم کار اقتصاددانان است، نه کار امثال من. پس تاکید بر برنامه عملیاتی داشتن، اگرچه بهخودیخود امر درستی است، اما راه معتبریی برای سنجش بین دو نامزد برای منِ غیرمتخصص نیست؛ و در واقع، اگر بر این مولفه به عنوان یک پارامتر اصلی تاکید شود، چربزبانی نقش بیشتری از برنامه داشتن بازی خواهد کرد، زیرا او قرار است مرا نسبت به داشتن برنامه قانع کند، نه اینکه برنامهاش از منظر تخصصی بهتر باشد.
اما اهمیت برنامه قابل انکار نیست، پس چه باید کرد؟ به نظر میرسد بهترین راه شناسایی برنامه داشتن یک نامزد برای منِ غیرمتخصص، این است که ببینم اولا آیا متخصصانی از او حمایت میکنند؟ و اگر بله، اینها کدام طیف از متخصصان هستند؟ همانطور که من در همه زمینهها متخصص نیستم، رئیس جمهور هم همین طور است، پس اگر انسان خودرایی نباشد، احتمالا در درجه اول، به متخصصان مشاور خود مراجعه خواهد کرد، و اینکه آن متخصصان چه جهتگیریهای کلانی دارند، می تواند دورنمای عینیای از برنامه او در اختیار من قرار دهد، ولو که نامزد مربوطه فعلا خلاف آن سخنان را در برنامههایش مطرح کند.
البته راه دیگر برای شناسایی برنامههای وی، توجه به دغدغههای کلان وی در سخنانش است. کسی که وقتی سخن از فرهنگ به میان میآید فقط سراغ مولفههای اقتصادی میرود، معلوم است که چه درکی از فرهنگ دارد و کسی که در عرصه مشکلات سیاسی، فقط بر مولفه آزادی اصرار میورزد، و سخنی از مسئولیت به میان نمیآورد، معلوم است که کشور را به کدام جهت خواهد برد؛ ولو که در برنامههای رسمیاش چیز دیگری اعلام کند.
3. جایگاه و اولویت «سادهزیستی»
قطعا سادهزیستی یک مولفه مثبت برای رئیس جمهور است، اما جایگاه این مولفه کجاست و چه اولویتی دارد؟ به تعبیر دیگر، اگر همه مولفهها جمع باشد، قطعا سادهزیستی عاملی برای ترجیح است، اما وقتی همه ویژگیها در یک نفر جمع نیست و در مقام اولویتگذاری هستیم، این سوال پیش میآید که سادهزیستی چه اندازه اولویت دارد؟
برای درک اولویت داشتن یا نداشتن این مولفه یکبار دیگر باید صورت مساله را مرور کنیم: کشور در طوفان حوادث و «مشکلات» به سر میبرد و کسی که رئیس جمهور میشود، بالاترین قدرت اجرایی کشور را در اختیار میگیرد، پس اینکه او چه کسی باشد، در اینکه چقدر از مشکلات ما حل خواهد شد بسیار موثر است. پس باید کسی را انتخاب کنیم که (1) مسائل و مشکلات جامعه را به نحو درست بشناسد، (2) راهبرد کلانی برای حل آن مشکلات و توان انجام آن راه حل را داشته باشد، (3) با در اختیار گرفتن این قدرت، واقعا درصدد حل کردن آنها برآید، نه درصدد تامین منافع خود. هر ویژگیای که در رئیسجمهور میخواهیم طلب کنیم باید ناظر به این سه مطلب باشد؛ سایر مولفهها زمانی در اولویت قرار میگیرند که نسبت معنیداری با این مولفهها پیدا کنند. اکنون جایگاه سادهزیستی نیز معلوم میشود. سادهزیستی زمانی یک اولویت است که بتواند علامتی بر برخورداری نامزد از بند 1 یا بند 3 بشود؛ یعنی یا به عنوان شاهدی برای اینکه نامزد مربوطه مشکلات جامعه را از نزدیک لمس میکند، به کار آید یا به عنوان دلیلی بر اینکه او قصد سوء استفاده از بیتالمال را ندارد.
ضمنا یادآوری میکنم که قطعا اشرافیگری عاملی منفی است و اگر کسی در فضای اشرافیگری باشد، به درد ریاستجمهوری نمیخورد. به تعبیر دیگر، اگر کسی اهل اشرافیت بود، قطعا نامزد مناسبی نیست، اما بین اشرافیت و سادهزیستی فاصله است، و اگر کسی در این فاصله قرار داشت، و با شواهد دیگر «شناخت او از مشکلات جامعه» و «تقوای مالیِ» او احراز شد، در اینجا ساده زیستی اولویت خاصی پیدا نمیکند؛ مگر اینکه در بقیه شرایط اصلی یکسان باشند، که البته در این صورت یک عامل ترجیح خواهد بود.
4. صالح مقبول یا اصلح نامقبول؟
اینکه ما شخصی را برتر میدانیم اما رای نمیآورد، پس ما هم به او رای نمیدهیم، آیا استدلال قابل قبولی است؟ به نظر میرسد این استدلال میتواند استدلال صحیحی باشد، اگر دو شرط را داشته باشد (و چون غالبا این دو شرط را ندارد، به نظر من غالبا استدلال معتبری نیست).
شرط اول این است که بهقدری به زمان انتخابات نزدیک شده باشیم که احتمال تغییر آراء را ندهیم. انتخابات واقعهای است که آراء افراد تا روز انتخابات عوض میشود؛ مخصوصا در انتخاباتی مثل امسال که فضای تحلیل و عقلانیت بر فضای دوقطبی و احساسی غلبه دارد و بسیاری از افراد هنوز تصمیمشان نهایی نشده است. لذا تا زمانی که وضعیت این گونه است، باید همان اصلح را مطرح کرد و از او دفاع نمود؛ خصوصا که گاه در همان روزهای آخر چرخشهای شدیدی در آراء ممکن است پدید آید.
شرط دوم این است که آمار ما آمار مطمئنی باشد؛ که غالبا نیست. بسیاری از آمارهایی که این ایام منتشر میشود آمارهای جانبدارانه است، نه حاکی از وضعیت واقعی جامعه. البته گاه به خاطر دوقطبی شدن فضا یا مولفههای دیگر، وضعیت به گونهای درمیآید که آدمی یقین میکند نامزد مورد نظرش رایی ندارد. اینجاست که مدل تصمیمگیری به مدل دفع افسد به فاسد تبدیل میشود، یعنی به کسی رای میدهد که با رای آوردن وی، لااقل کسی که ضررش را بیشتر میداند روی کار نیاید. اما چنانکه اشاره شد، رسیدن به چنین یقینی بسیار بعید است و انسان باید دقت کند که فریب جو اجتماعی را نخورد، چرا که بسیار می شود که افراد مختلفی (از طرفداران فرد «صالح» گرفته تا مخالفان فرد «اصلح») درصدد برمیآیند که به لحاظ اجتماعی القا کنند که فرد «اصلح» رای نمیآورد تا با همین تلقی حامیان وی را بپراکنند.
6. چگونه مطرح کردن مسائل و مشکلات
در یک نگاه گذرا، انسان مشکلات فراوانی را در کشور مشاهده میکند که در یک رتبه نیستند و اولویتهایی که نامزد در مسائل مختلف مطرح می کند، در درک شایستگیهای وی موثر است. مثلا دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا در درجه اول، از نوع نگاهشان به مهمترین مسائل شناسایی میشوند. یعنی نباید واژه ها رهزن ما شود: هر دو جناح به اصولی پایبندند و البته هر دو درصدد اصلاح جامعه بر اساس نظر خود هستند؛ اینها ملاک تفاوت این دو نیست؛ بلکه از منظر اجتماعی و در اصطلاح امروزی، اصلاح طلب کسی است که مهمترین مسائل و مشکلات را مسائل مربوط به حقوق مدنی و آزادیها به ویژه آزادیهای سیاسی میداند و مهمترین هدفش توسعه سیاسی است؛ اما اصولگرا کسی است که مهمترین مسائل و مشکلات را در میزان دوری و نزدیکی ما به اصول و شاخصهای زندگی اسلامی میبیند و مهمترین هدفش تقویت ابعاد اسلامی زندگی در جامعه است. واضح است که اینکه ما کدام مسائل و مشکلات را اولویت میدهیم اولین معیار ما خواهد بود. در مقام خردتر نیز تشخیص مسائل و مشکلات برای شناسایی نامزد مورد نظر مهم است. مثلا سیاهنمایی با واقعبینی متفاوت است. البته در واقعیت ابعاد سیاهی وجود دارد اما کسی که فقط سیاهیهای جامعه را میبیند و به گونهای سخن میگوید که گویی فقط با آمدن او همه مشکلات حل خواهد شد، قطعا واقعبین نیست. یا به عنوان نمونهای دیگر، اگر یکی از مشکلات کشور را تحریمها بدانیم، نوع ادبیات نامزد نشان میدهد که او چه درکی از مساله دارد. کسی که ادبیاتش درباره تحریمها این است که من با رفاقت و نرمش تنشها را کم میکنم یک درکی از ماهیت تحریمها دارد و کسی که ریشه تحریمها را در دشمنی دشمنان با اصل نظام میداند و بر ایستادگی و مقاومت تاکید میکند درک دیگری دارد؛ و اینها همه به ما نشان میدهد که نامزد مورد نظر آیا درک درستی از مشکلات و مسائل دارد یا خیر؟
نکته پایانی: تذکری درباره مدیریت جهل خویش
آخرین نکتهای که هشدارش در مقام تصمیمگیری ضرورت دارد، این است که «نمیدانم»های خود را بخوبی بشناسیم و «میدانم» به جای آن نگذاریم. در مورد برخی از نامزدها برخی از نکات را نمیدانیم، اما فراوان دیده میشود که عدهای ندیدن موارد خلاف را دلیل بر دارا بودن آن مولفه قلمداد میکنند؛ و عده دیگر، ندانستن خود را دلیل بر عدم آن مولفه در شخص مورد نظر. مثلا ممکن است شخصی به دلیل موقعیتهای قبلی خود، وضعیتی داشته که مدیریتش محل بحث است، عدهای همان ابهام را دلیل بر توان مدیریتی وی قلمداد میکنند، و عدهای از همان ابهام عدم توان مدیریتی وی را نتیجه میگیرند؛ که هر دو نارواست. در این گونه موارد که نسبت به مولفه مورد نظر تردید داریم، مهمترین کار این است که نقش آن مولفه را در میان اولویتهای خود شناسایی کنیم، سپس یکبار در میان نامزدهایی که اولویت اجمالی آنها معلوم شده، یکبار با فرض عدم آن مولفه و یکبار با فرض وجود آن مولفه وضعیت را تحلیل کنیم و دو وضعیت را با هم مقایسه کنیم و ببینیم ضرر کدام کمتر است و در نهایت با فرض عدم علم خود، به قضاوت برسیم.
در پایان تذکر این نکته لازم است که برای یک انسان مومن در هر کاری از همه مهمتر این است که از خدا کمک بخواهد که قلبش را به آنچه خیر و صلاح خویش است راهنمایی کند. ختم کلام خود را این جمله از آیت الله بهجت قرار میدهم که:
«کسانی که متحیر و مرددند، به آنها دستور داده شده و میشود، ملاحظه کنید: کدامیک از دو حزب، با ولایت علی(ع) موافق یا موافقتر است؛ و کدام، اعتقاد او عملاً انتظار مهدی(ع) را دارد یا متأکدتر است؛ کدام، تغییری در امور دینیه، داده یا نمیدهد؛ کدام، معتدل در فکر، یا متلوّن است در اعتقاد یا عمل؛ کدام، ملکه تقوی و صدق و ائتمان [= امانتداری] دارد، یا قویتر است؛ کدام، در صفات، شبیه به کفر یا نفاق و کدام، دورتر است؛ و بالجمله، کدام، به خدای متعال و خاتمالأنبیاء و خاتمالاوصیاء «صلوات الله علیهم و عجل فرجهم» نزدیکتر است.» (بیاینه آیت الله بهجت در 11 محرمالحرام 1418)
آیا میزان مشارکت مردم تنها وجهه حماسی شدن انتخابات است؟ آنچه در ادامه آمده است یادداشتی است که در تحلیل این مساله که در هفته نامه پنجره (شماره 172) در تاریخ 1392/3/18 منتشر کرده ام:
بسم الله الرحمن الرحیم
رهبر عزیز انقلاب، سال 1392 را سال «حماسه سیاسی، حماسه اقتصادی» نامیدند. درباره حماسه سیاسی، ذهنها بیش از هرچیز معطوف به مساله انتخابات و میزان مشارکت مردم است؛ اما آیا این تنها وجهه حماسی شدن انتخابات است؟
گسترش تلقی غربی از مفاهیم و مواجهه کلیشهای با بیانات رهبر انقلاب از آفتهایی است که همیشه بدان مبتلا بوده و هستیم. زمانی که رهبر عزیزمان سال 1390 را سال جهاد اقتصادی نامیدند، باز این مواجهه غربی-کلیشهای گسترش یافت و آن موقع با نگارش یادداشتی درباره سیره و جهاد اقتصادی حضرت زهرا[1] کوشیدم با این مواجهه مقابله کنم و الان نیز از نگارش مقاله حاضر همین قصد را دارم.
آن زمان واژه «جهاد» در ادبیات غربی و کلیشهای فهمیده میشد و لذا در میان مولفههای مختلف آن، بر «تلاش فراوان» تاکید میگردید، و مولفههای دیگر آن، مانند صبر و استقامت، ایثار و فداکاری، اخلاص و توکل، و ... مورد غفلت قرار میگرفت؛ امروزه نیز در مورد واژه «حماسه»، فقط «کمیت» و «جنجال» مورد توجه قرار گرفته و از دو مفهوم «کیفیت» و «تعالی» که در این واژه نهفته است، غفلت میشود.
شاهد سادهای بر این مدعا، نوع تحلیلهایی است که پیش و پس از تعیین صلاحیت نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در کشور شاهد بودهایم. عدهای در دقایق پایانی زمان ثبت نام، اعلام حضور کردند؛ که حضور برخی از آنها این تحلیل را در پی داشت که انتخابات بسیار پرشورتر برگزار خواهد شد و حماسه سیاسی رقم خواهد خورد؛ و سپس عدم احراز صلاحیت برخی از ایشان، این تحلیل را در میان عدهای پدید آورد که حضور مردم کمرنگ خواهد شد و دیگر حماسه سیاسی رخ نمیدهد.
میتوان پذیرفت که حضور برخی از افراد مذکور «شور و جنجال» انتخابات را شدیدتر میکرد و چهبسا در «کمیت» آراء را هم اثری میگذاشت؛ اما آیا این نگاه که ارکان «حماسه» را تنها در شور و جنجال و کمیت میداند، یک نگاه اسلامی است؟ برای اینکه مقصود بهتر معلوم شود، اشاره به برخی مثالهای تاریخی مفید است: ما کدام جنگها را یک جنگ حماسی (با بار ارزشی مثبت) میدانیم؟ جنگهای نادرشاه افشار که بسیار پرشور و جنجال و پرکمیت بود و فتوحات مادی فراوانی به همراه داشت؛ یا واقعه عاشورا، که شور آن، نه در جنجالآفرینی و کمیت آن، بلکه در کیفیت و تعالی حاصل از آن بود؟ واقعه عاشورا، در یک نگاه عمیق، حماسیترین واقعه تاریخ بشریت است؛ چرا که نه فقط بر مردم آن زمان، یا بر شیعیان و مسلمانان جهان اثر گذاشته و میگذارد، بلکه حتی پس از گذشت 12 قرن یک نهضت ضداستعماری را توسط یک انسان بودایی (گاندی) رقم میزند (گاندی الگوی نهضت خود را امام حسین علیهالسلام معرفی کرد). اما این بزرگترین حماسه تاریخ، زمانش کمتر از یک روز بود، مکانش در فاصله 80 کیلومتری از یک شهر (کوفه)، و حماسهآفرینانش حدود 100 نفر. از سوی دیگر با اینکه درباره جنگ جهانی اول و دوم، فیلمها ساخته شده تا نوعی باور به حماسی بودن آنها، به مخاطب القا شود، اما هیچ یک آن را یک «حماسه» نمیدانیم؛ با اینکه زمانش چندین سال طول کشید، مکانش در قلب پایتختهای مهمترین کشورهای دنیا بود، و رقم نقشآفرینانش چندین میلیون نفر.
پس شاخص حماسی بودن یا نبودن انتخابات فقط کمیت نیست. حماسی بودن حادثهای مثل انتخابات دو رکن دارد: بُعد کمی، و بُعد کیفی. از لحاظ کمیت که سی و چند سال است که شاهدیم دشمنان نظام، هر دفعه به بهانهای، وعده کم شدن حضور مردم را مطرح میکنند و الحمدلله هربار این پیشبینیشان نقش بر آب شده است و مردم با حضور پرشور خود بُعد کمی حماسه انتخابات را رقم زدهاند.
اما بُعد کیفی آن، که کمتر مورد توجه قرار گرفته، امری است که سال به سال رو به ارتقا بوده و اگر از منظری عمیق در انتخابات امسال بیندیشیم خواهیم دید که نیامدن آن افراد نهتنها از حماسی شدن این واقعه نخواهد کاست، بلکه بهویژه از زاویه کیفی، آن را به حماسی بودن نزدیکتر خواهد کرد.
در اینجا هیچ قضاوتی درباره خود آن افراد مدنظر نیست، بلکه تحلیلی صرفا اجتماعی از رفتار جامعه مد نظر است. اگر آنها میآمدند جنجال و شاید کمیت بیشتر میشد، اما نه افزایشی از سر عقلانیت، بلکه افزایشی از باب عشق و نفرت. ریشه این جنجال این بود که بسیاری از مردم از سر عشق و بسیاری دیگر از سر نفرت وارد میدان میشدند؛ و مدار نظرات بر عشق و نفرت دور میزد تا بر تحلیل و تامل؛ در نتیجه فضای احساسی دوقطبیای پدید میآمد که مانع عقلانیت در تصمیمگیری آحاد جامعه میگردید و رایها بیش از آنکه بر مدار بحث و تحلیل بچرخد، بر مدار قطبی شدن جامعه حرکت میکرد، و این واقعه اگرچه چهبسا اندکی بر تعداد آراء میافزود، اما سطح تحلیلها را تنزل میداد و بازار اهانت و سیاهنمایی و بیاخلاقی و رسوا کردن همدیگر گرم میشد، و اگر چنین فضایی به خاطر جنجال و کمیت حاصل از آن، در یک منطق کلیشهای، یک حماسه قلمداد شود؛ اما از منظر اسلامی، یک انحطاط اخلاقی است تا یک حماسه؛ شبیه وضعیتی که در انتخابات 88 رخ داد، که اگرچه به خاطر کمیتش میتوانست یک حماسه به حساب آید، اما به خاطر غلبه بیاخلاقیها و قانونگریزیها و جنجالمداریها، به یک فتنه تبدیل شد.
اگر کسی روند انتخابات ریاست جمهوری در کشور را در نظر بگیرد، شاهد یک رشد کیفی هستیم که بسیار مهمتر از رشد کمی آن است؛ و این آن بُعد از حماسه سیاسی مردم ماست که اغلب مغفول واقع میشود. انتخابات حاضر یک گام به جلو محسوب میشود؛ زیرا:
اولا نتیجه برای هیچکس معلوم نیست و لذا بازار تحلیلها گرم و گرمتر میشود و این رشد اجتماعی و سیاسی جامعه را در پی دارد؛ و
ثانیا در پی نیامدن افراد مذکور و شدت گرفتن تبلیغات رسانههای مخالف نظام، حضور مردم (که قطعا بیش از حضور مردم در کشورهای مدعی دموکراسی مانند آمریکاست که کمتر از 50 درصد واجدین شرایط در آن شرکت کردند) همانند گذشته حماسهساز خواهد بود؛ و
ثالثا انتخابات، حتی اگر به دور دوم کشیده شود، بعید به نظر میرسد که به سمت یک فضای دوقطبی احساساتی (که مانع تصمیمگیری عقلایی است) کشیده شود؛ و اگر تعالی و کیفیت را دو رکن مهمترِ «حماسه» بدانیم، چنین انتخاباتی بیتردید یک حماسه سیاسی خواهد بود.
[1]. متاسفانه سایتی که این یادداشت حقیر را ابتدا منتشر کرد، هم نام آن را عوض کرد و عنوان «درسهایی که حضرت زهرا(س) به ما میآموزد» بر آن گذاشت که اصلا دغدغه مورد نظر (که هشدار به مواجهه کلیشهای با تعابیر رهبری بود) را تحتالشعاع قرار میداد و هم مقداری از آن را حذف نمود؛ لذا خوانندگان را به نسخه اصلی آن که در وبلاگ خود قرار دادهام (با عنوان «سیره حضرت زهرا سلام الله علیها و جهاد اقتصادی؛ کلیشه یا واقعیت») ارجاع میدهم.
بیشک یکی از مهمترین مشکلات کشور مشکلات اقتصادی است که از ریشههای اصلی آن، تحریمهاست و یکی از انتظاراتی که از رئیسجمهور بعدی میرود این است که فکری برای این تحریمها بکند و این مولفه یکی از مولفههای اصلی تصمیمگیری افراد برای انتخاب است. برای اینکه دریابیم کدام نامزد ریاست جمهوری توان غلبه بر تحریمهارا دارد، ابتدا باید درک درستی از وضعیت، و نقاط قوت و ضعف ما و قدرتهای رقیب داشته باشیم؛ و تفاوت اصلی نامزدهابر سر تحلیلی است که از این وضعیت دارند:
1) امروزه همه فهمیدهاند که غربیان نزاع اصلیشان با ما بر سر خود مساله هستهای نیست؛ و مساله هستهای فقط یک بهانه است؛ و بعید است بین سیاستمداران کشور (و نامزدها) در این جهت اختلافی باشد.
2) در میان سیاستمدارانی که در نظام حضور دارند، همه بر سر اینکه اصل توان هستهای ما حفظ شود اختلافی نیست، یعنی گمان نمیرود که حتی آقای روحانی هم درصدد تعطیلی کامل فرآیندهای انرژی هستهای در کشور برآید.
3) در اینکه برای پیشبرد خواسته خود به میز مذاکره نباید بسنده شود و رایزنیهای پیرامونی هم باید انجام شود، اختلافی نیست؛ هرچند برخی چنین وانمود میکنند که فقط آنها این کار را بلدند.
پس اختلاف اصلی در چیست؟
اختلاف بر سر این است که در برابر این بهانهجویی غربیان چه مواجههای داشته باشیم؟ در مناظره سوم دو طرز فکر در مقابل هم قرار گرفت:
یک طرز فکر این بود که ما برای رفع مشکل تحریمها، روش کنار کشیدن گام به گام را تعقیب کنیم؛ یعنی اگرچه میدانیم مساله هستهای فقط یک بهانه است اما همین بهانه را هم از آنها بگیریم؛ یعنی از برخی فعالیتهایمان صرف نظر کنیم تا آنها هم از برخی تحریمها صرف نظر کنند؛ (روحانی، ولایتی، عارف، رضایی)
و طرز فکر دیگر این بود که با این روش چیز بیشتری به دست نخواهیم آورد؛ بلکه به عقبنشینی بیشتر و بیشتر ما منجر خواهد شد ولی اصرار بر موضع مقاومت و تسلیم نشدن، آنها را ناامید میکند. (جلیلی، حداد، قالیباف)
اما کدام درست است؟ پاسخ این مساله در گروی تحلیل هدف و رفتارهای طرف مقابل است. میدانیم که هدف اصلی از تحریمها این است که ما را به عقبنشینی وادار کند. اکنون دو اقدام فوق را از این منظر بررسی کنیم:
الف) روش مصالحه گام به گام. این روش با استقبال کلامی آنها مواجه خواهد شد، و چهبسا در گام اول، برخی موارد کماهمیت از تحریمها حذف شود؛ اما اقدامی است که طرف مقابل از آن، بوی عقبنشینی استشمام میکند، یعنی نتیجه میگیرد که تحریم کردن اقدام موثری برای رسیدن او به هدفش بوده است. اکنون سوال این است که اگر آنها متوجه شدند که اقدامشان (تحریم کردن) در پیشبرد هدفشان (عقبنشینی رقیب) موفق بوده، در ادامه چه کار خواهند کرد؟ آیا «از ادامه اقدام خود دست برمیدارند»؟ یا «چون اقدام خود را موثر دیدهاند به آن ادامه میدهند البته به نحوی که رقیب آهسته آهسته به عقب رفتن خود ادامه دهد»؟ به نظر میرسد که حتما کار دوم را انجام خواهند داد؛ و با توجه به اینکه مساله هستهای یک بهانه است و آنها عقبنشینی ما از بسیاری از اصولمان را میخواهند تحریمها به این زودیها تمام نخواهد شد.
ب) روش مقاومت و تسلیم نشدن. اگر حرکت ما به نحوی باشد که طرف مقابل هیچ تغییری در ما نبیند، چه خواهد کرد؟ از آنجا که این تحریمها برای خود او هم ضررهایی دارد، اگر احتمال بدهد که ما تغییر خواهیم کرد، شاید باز به تحریم خود ادامه دهد ، اما اگر از تغییر ما ناامید شود، چطور؟ علیالقاعده او هم دنبال منافع خود است و وقتی ببیند از این راه اثری نمیگذارد این راه را رها میکند و راه جدیدی در پیش میگیرد.
در واقع، مساله این است: آنها مطمئن شده بودند که دولت فعلی عقبنشینی نمیکند اما چون انتخابات ریاست جمهوری در پیش بود، این احتمال را میدادند که گزینهای پیدا شود که از حرکتش بتوان بوی عقبنشینی را استشمام کرد؛ و لذا تحریمها را ادامه دادند. اکنون اگر کسانی که منطق دوم (استقامت و مقاومت) را دارند رای بیاورند، آنها عملا این پیام را دریافت میکنند که حداقل تا 4 سال دیگر خبری از عقبنشینی نخواهد بود؛ و با توجه به هزینههای مادی و سیاسی این تحریمها ادامه دادنش برای 4 سال برای آنها نمیصرفد؛ اما اگر کسانی که منطق اول (مدارای گام به گام) را دارند رای بیاورند؛ امید آنها به عقبنشینی دوباره زنده میشود.
اکنون با آمدن چه طرز تفکری، احتمال پایان یافتن تحریمها بیشتر خواهد شد؟
مقاله ارائه شده در همایش الامام المهدی و مستقبل العالم در دانشگاه کوفه 11 رجب 1434 (2 خرداد 1392)
بسم الله الرحمن الرحیم
انتظار حقیقی، مستلزم آماده ساختن واقعی زمینه های ظهور است؛ و کسی واقعا منتظر است که وقتی امام بیاید به یاری اش بشتابد. کوفیان ادعای آمادگی برای یاری امام زمان خویش داشتند، اما جز اندکی با امام نماندند. آیا همین که تاکنون امام زمان نیامده است، شاهدی نیست که هنوز ادعای ما نیز صادقانه نیست؟
مساله این است که انتظار واقعی در گروی چیست و چه کنیم تا واقعا زمینه برای ظهور امام زمان علیه السلام مهیا شود؟
از آنجا که اگر منتظر امام هستیم، باید زندگی خود را به گونهای سامان دهیم که امام زمان آن را بپسندد، برای حل این مساله ابتدا به سراغ معیارهای «پسند امام زمان علیه السلام» رفته ایم و از آنجا که در ادبیات امام زمان و سایر ائمه علیهم السلام، برای عینی و ملموس شدن پسندشان، دائما از وقایع کربلا و برقراری ارتباط بین کربلا و مهدویت استفاده کرده اند، در مقاله حاضر تلاش شده، با نگاهی به سیره امام حسین علیه السلام و رفتارهای عاشوراییان و دشمنان ایشان، وظیفه منتظر واقعی در عصر غیبت – که چه کند تا زمینه ساز ظهور امام زمان علیه السلام شود – معلوم گردد. مدعای مقاله این است که انتظار واقعی در گروی تغییر سبک زندگی کنونی و ترویج سبک زندگیای است که از منطق تکلیف شروع، و به منطق عشق ختم میگردد؛ یعنی آن منطق تکلیف، زمینه را برای شکل گیری زندگی مبتنی بر عشق واقعی به امام مهیا میکند و در صورت جدی شدن منطق عاشقی در جامعه، امکان عینی ظهور مهیا میگردد. البته سبک زندگی دیگری که مبتنی بر منطق ادب است نیز میتواند شخص را مهیای ورود در منطق تکلیف یا منطق عاشقی، و لذا آماده ظهور کند.
برای متن کامل مقاله ر.ک:
http://www.souzanchi.ir/aiting-for-imam-mahdi/