سلام بر همگان
یادداشت زیر را باز به مناسبت تقارن ایام الله دهه فجر با میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیهالسلام برای هفته نامه پنجره نوشته بودم که در شماره 125 آن در همین هفته منتشر شد به آدرس
http://www.panjerehweekly.ir/1390/11/23/PanjerehWeekly/126/Page/20/
البته این یادداشت پرداختن به مطلب فوق است از زاویهای غیر از یادداشت قبلی.
موضوع این یادداشت دو مطلب است: اولا تبیین اهمیت مفهوم ایام الله در زندگی یک مومن؛ و ثانیا باز کردن مفهوم گسترش اسلام که وجه مشترک سه مناسبت فوق است؛ و توضیحاتی درباب اینکه چگونه گسترش اسلام در آن واحد هم با گسترش اخلاقیات و هم با حکومت و سیاست گره میخورد و این گسترش چگونه بر مشکلات ظاهری جامعه دینی میافزاید
و اما یاداشت مذکور:
چند روزی است که در ایام الله غوطهوریم؛ ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی و 22 بهمن، که طلیعه احیای اسلام در جهان بود، با یوم الله میلاد پیامبر اسلام، که طلیعه ورود اسلام به دنیای خاکی بود و یوم الله ولادت امام صادق علیهالسلام که گسترش دهنده حقایق اسلام در عالم بود، مقارن گشته است.
قرآن کریم تمام آنچه را در جهان وجود دارد آیه و نشانهای برای عاقلان میداند؛ و این نشانهها منحصر به اشیای خارجی نیست، بلکه حتی ایام و زمانها نیز میتوانند نشانه و آیت خدا باشند؛ هرچند درک این نشانه بودن کار هرکسی نیست. با اینکه همه زمانه متعلق به خداست، اما برخی از ایام، چنان در متوجه ساختن انسان به خدا موثرند که ایام الله نام گرفتهاند: خدا وقتی موسی را به سوی قومش فرستاد به وی دستور داد که قومش را از ظلمات به سوی نور سوق دهد و آنها را متذکر به ایام الله نماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» (سوره ابراهیم، آیه5) بر طبق این آیه شریفه، اگرکسی میخواهد یوم الله بودن ایامی را درک کند باید هم اهل صبر باشد و هم اهل شکر، آن هم نه اینکه فقط در حد عادی «شاکر» و «صابر» باشد، بلکه «صبار شکور» باید باشد. چرا صبار شکور؟ شاید چون اگر بر ناملایماتی که همراه ایام الله است بسیار صبر نکند، ممکن است ایام الله را حتی یک انحراف قلمداد کند، و اگر دائما در حین این ناملایمات احتمالی، متوجه حسن و برکت نهانی این ایام نشود و شکر آن را نگذارد، چه بسا که نعمت از او سلب گردد.
درک و همراهی ایام الله چنان برای انسان مومن ضرورت دارد که خداوند متعال، کسانی که ایام الله را باور ندارند و بدانها دل نبستهاند، کافر میداند و از مومنان میخواهد که از این گونه افراد اعراض کنند و به یاوهگوییهای آنها بیاعتنا باشند تا خدا خود جزای آنها را بدهد: «به مومنین بگو که از کسانی که امیدی به ایام الله ندارند اعراض کنند تا خدا جزای هرکسی را مطابق با آنچه کسب کرده بدهد؛ قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» (سوره جاثیه، آیه14) (علامه طباطبایی در تفسیر این آیه اشاره میکند که «یغفروا» در اینجا به معنای رویگردانی و اعراض و ترک مخاصمه و گفتگو و جدال است.)
پس اولا وظیفه هر مومنی است که ایام الله را به یوم الله بودن بشناسد و جدی بگیرد؛ و ثانیا به یاوهگویی کسانی که ایام الله را جدی نمیگیرند اعتنایی نکند. حال اگر در تقارن این ایام الله که گاه و بیگاه پیش میآید نیز بیندیشد چهبسا به پیامهای مضاعفی دست یابد. قطعا هم درک ایام الله و هم پیامهای حاصل از تقارن ایام الله برای اهل آن بسیار نکتهها دارد و در اینجا گوینده تنها در حد فهم خود به یکی از آنها اشاره میکند، شاید تلنگری باشد برای سایر مومنان که با جدی گرفتن این آیات، بهره معنوی خود و جامعه را مضاعف سازند.
میلاد پیامبر اعظم یکی از ایام الله است؛ چرا؟ چون برترین مخلوق خدا به دنیا آمد و با آمدنش جهان را روشن کرد. جدای از ابعاد عظیم معنوی پیامبر اعظم، همین وجود دنیوی ایشان چنان منشا برکت و ایمنی بود که طبق فرمایش امیرمومنان و به دلالت آیه شریفه 33 سوره انفال «خداوند دو امان برای اهل زمین قرار داده بود، حضور پیامبر در میان ایشان و استغفار آنان؛ حال که اولی رفته از دومی غافل نشوید» (نهجالبلاغه، حکمت 88)؛ یعنی صرف حضور او در دنیا خاصیت و اثری همچون اثر استغفار اهل زمین دارد؛ و آیا وجودی بابرکتتر و الهیتر از وی سراغ دارید؟ با آمدن او خداوند بزرگترین منت خود را بر آدمیان را ارزانی داشت (سوره نساء، آیه164) و اسلام را بر ایشان عرضه کرد (سوره حجرات، آیه17).
روز ولادت امام صادق علیهالسلام هم از ایام الله است: آن مقدار که ایشان فرصت یافت به معرفی معارف عمیق و همهجانبه اسلام بپردازد، نه پیامبر اکرم (ص) فرصت کرد و نه هیچ یک از امامان دیگر. شاهد ما بر این مدعا همین بس که میراث معارفی که شیعه از روایات معصومین دارد چند ده برابر روایات اهل سنت است، چنانکه بزرگترین منابع روایی اهل سنت (همچون صحیح بخاری یا صحیح مسلم) بیش از حدود 1500 روایت ندارند؛ اما فقط کتاب شریف کافی که مرحوم کلینی جمعآوری نموده مشتمل بر بیش از 16000 روایت در حوزههای مختلف معارف اسلام است، و اغلب این روایتها از امام صادق علیهالسلام میباشند.
دهه فجر و 22 بهمن هم از ایام الله است، چرا که زمانی بود که جان تازهای در جهان اسلام دمیده شد و مسلمانان بعد از قرنها رخوت و دوری از اسلام، دوباره اسلام را در عرصه زندگی خود مشاهده کردند و اسلام مبنای حیات یک امت قرار گرفت. 22 بهمن نقطه عطفی در تاریخ مسلمانان گردید؛ نقطه عطف به همان معنای دقیق ریاضی آن، یعنی نقطهای که پایان روند انحطاط مسلمانان، و شروع روند صعودی ایشان و بازگشت دوباره مسلمانان به اسلام و احیای اسلام در جهان بود، حرکتی که آثارش را امروز در نقاط مختلف دنیا، به ویژه در کشورهای مسلمان مشاهده میکنیم و انشاء الله به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منتهی خواهد شد.
برای اینکه رابطه این ایام الله با همدیگر بهتر معلوم شود بگذارید سراغ فرمایشات خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برویم. پیامبر (ص) فرمود: من فقط برای این مبعوث شدم تا «مکارم اخلاق» را به نهایت خود برسانم. «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (مستدرکالوسائل، ج11، ص188) یکبار دیگر دقت کنید: «فقط برای مکارم اخلاق». اکنون به آنچه از زندگی پیامبر سراغ دارید بیندیشید: زندگیای پر از درگیری و جهاد و مسائل سیاسی- اجتماعی؛ عجیب نیست؟! آیا زندگی پیامبر خیلی مظهر اخلاق بود یا زندگی فلان عارف زاهد گوشهنشین؟ آیا ما اخلاق را در گوشهگیری میجوییم یا در دل سیاست؟ رسوبات جاهلی هزار ماه حکومت بنیامیه در بیش از هزار سال فاصلهای که بین ما و زمان معصومین رخ داده، چنان اثر کرده که بسیاری از ما ناخودآگاه، سخنان معاویهپسند را باور کردهایم که: «سیاست عین دروغ و فریب است و بهتر است بزرگان دینی (مانند امام حسن علیهالسلام) کار سیاست را که آلوده به بدیهاست به امثال معاویه بازگذارند»؛ «سیاست نیازمند نیرنگبازی است و معاویه در این عرصه زیرکتر از علی است، پس همان بهتر که او حکومت کند»؛ «قدرت فساد میآورد، پس جای انسانهای متخلق نیست» و ... . اما وقتی که به سیره پیامبر خوبیها و بزرگترین منادی اخلاق در جهان مینگریم مییابیم که تمام زندگی وی درگیر سیاست و حکومت و مواجهه با، نه فقط ابولهبها و ابوجهلها و ابوسفیانها، بلکه با قیصرها و کسریها، بود؛ او نه فقط در دوره حیات خود اهتمام جدی به حکومت و سیاست داشت، بلکه برای پس از خود نیز نگران بود و بارها و بارها بر جانشینی علی علیهالسلام تاکید کرد؛ و مردمی که رابطه ضروری دین و اخلاق با سیاست را نمیفهمیدند با او همراهی نکردند.
بسیاری هنوز هم که هنوز است یا از فراز و فرودهای حکومت نبوی بیاطلاعاند یا اگر هم اطلاع دارند به خاطر تلقی سادهلوحانهای که از حکومت دینی دارند، از تحلیل آن عاجزند: این چه پیامبر اخلاقی است که از زمانی که امکانش برایش فراهم شد حکومت را به دست گرفت؟ این چه حکومت دینیای است که به محض اینکه وارد میدان شد، منافقان هم در دور و بر آن پیدا شدند و تا نزدیکترین مراکز قدرت حکومت پیش رفتند؟ این چه وضعیتی است که دائم درگیر جنگ با این و آن است؟ و این چه حاکمی است که صدور انقلاب اسلامی، و دستگیری از انسانهای پابرهنه، برایش مهمتر از حفظ رابطه با ابرقدرتهای زمانه (ایران و روم) است؟! پیامبر به عنوان رهبر و حاکم جامعه اسلامی، حاضر نبود بر سر اصول خویش با یهودیان و مشرکان کنار بیاید؛ لذا جامعهاش دچار انواع مشکلات شد، از محاصره اقتصادی گرفته تا درگیریهای نظامی؛ اما نه هیچگاه به بهانه مشکلات اقتصادی، حکومت را رها کرد، و نه هیچگاه بر سر آرمانهایش پای میز مصالحه نشست؛ یادمان باشد این حاکم همان رهبری است که داعیهدار اخلاق و معنویت در عالم گشت و عارفترین عارفان نیز در سیر و سلوک معنوی خویش به گرد معراج وی نرسیدند. او نهتنها قدرت را مایه فساد نمیدانست بلکه معتقد بود قدرت باید در دست اخلاقیترین افراد قرار بگیرد تا بتوان جامعه را به سمت مطلوب پیش برد، سمت مطلوبی که مطلوبیتش نه در رفاه و نظم مادی، بلکه در عزت یافتن مسلمانان و رشد معنوی عظیمی بود که در جامعه حاصل میشد، هرچند تحلیلگران سطحینگر فقط سختیهای مادی آن برای جامعه دینی را میدیدند و دائم از این همه سختی غرغر میکردند.
این گونه بود که گسترش اسلام دائما با سختی توام بود و زمانی هم که نوبت به امام صادق علیهالسلام رسید، ایشان با همه تنگناها و سختیهای زمانه از تلاش برای عمق بخشیدن به اسلام در جامعه فروگذاری نکرد و عاقبت هم در این راه به شهادت رسید.
آری انقلاب ما هم اگر انقلابی اسلامی است و همان راه را در پیش گرفته، پس همان سرنوشت را پیش روی دارد؛ باشد که این انقلاب به انقلاب عظیم موعود جهانی متصل گردد، انقلاب عظیمی که بر اساس روایات متعدد- و برخلاف تلقی ساده لوحان - نه در رفاه و راحتی، بلکه در غرقاب خون و عرق به ثمر خواهد رسید و فتنههایی عظیم را در مسیر خود متحمل خواهد شد و ریزشها و رویشهای فراوانی را شاهد خواهد بود؛ باشد که با تمرینی که در این انقلاب میکنیم آماده سختیهای آن انقلاب عظیم جهانی شویم و در مسیر این سختیها صابر و شاکر، نه بلکه صبار شکور باشیم و به ایام الله امیدوار باشیم و طعنههای آنانی که امیدی به ایام الله ندارند ما را از راهی که در پیش گرفتهایم سست نکند.
حسن ختام کلامم را این سخن گهربار پیامبر صبر و شکر قرار میدهم که وقتی از او پرسیدند که چه کسانی در دنیا بیش از همه به سختی و بلا مبتلا میشوند، فرمود: پیامبران، سپس آنانکه به ایشان شبیهترند و و باز هم شبیهترها؛ مومن به اندازه ایمانش و خوبیِ عملش مبتلا میشود، پس آنکه ایمانش درست و عملش نیکوست، بلایش شدید خواهد بود، و آنکه ایمانش سخیف و عملش قلیل، بلایش اندک. «سُئِلَ صلی الله علیه و آله: مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِی الدُّنْیَا؟ فَقَالَ: النَّبِیُّونَ ثُمَّ الْأَمَاثِلُ فَالْأَمَاثِلُ وَ یُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِ وَ حُسْنِ عَمَلِهِ فَمَنْ صَحَّ إِیمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِیمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ» (تحف العقول، ص39).
یادداشت زیر مطلبی است که به مناسبت میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام صادق علیهالسلام و دهه فجر برای سایت Khamenei. ir نوشتم که آدرسش چنین است:
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=19001
ما شیعیان در فهم معارف اسلام شدیداً مدیون امام صادق علیهالسلام هستیم و واقعاً ایشان حق پدری بر همهی ما دارند، اما آیا به اندازهای که مثلاً برای اعضای خانوادهمان جشن تولد میگیریم و همه، ما را به شادمانی در آن ایام میشناسند، آیا کسی نه حتی دیگران، بلکه خودمان، ما را به شادمانی در ایام میلاد امام صادق علیهالسلام میشناسد؟ همچنین ایام دههی فجر است؛ ایامی که روح تازهای در جهان اسلام دمیده شد و ما مسلمانان پس از قرنها ذلیل بودن، دوباره عزت و آبرویی در جهان پیدا کردیم. الحمدلله در این ایام همگان از کوچک و بزرگ به برگزاری خوب جشنها در فضاهای رسمی اهتمام دارند، اما جدای از این فضاها، آیا دغدغهی این را داریم که در محیط خانوادگیمان نیز مانند یک جشن با این ایام برخورد کنیم و مثلاً به اندازهای که ایام نوروز را جشن میگیریم و به همدیگر عیدی میدهیم، شادمانی این ایام را هم جدی بگیریم؟
خداوند وقتی حضرت موسی علیهالسلام را مبعوث میکند، یکی از وظایف اصلی او را «تذکر دادن مردم به ایامالله» معرفی میکند: «وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» (سوره ی ابراهیم، آیهی 5). این مسئله به اندازهای در دینداری انسانها اهمیت دارد که در آیهای از آیات قرآن، مؤمنان را در مقابل کسانی میداند که توجه جدیای به «ایامالله» ندارند و به مؤمنان هشدار میدهد که از اینگونه انسانها رویگردان شوند تا خدا خود جزای هرکس را مطابق با اعمالش معلوم سازد: «قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(سورهی جاثیه، آیهی 14) (علامه طباطبایی در تفسیر این آیه اشاره میکند که «یغفروا» در اینجا به معنای رویگردانی و اعراض و ترک مخاصمه و گفتگو و جدال است.)
همهی روزها روز خدایند اما چرا برخی از روزها را ایامالله میگویند؟ زیرا برخی از ایام، بهخاطر مناسبتی که در آنها اتفاق افتاده، تأثیر خاصی در متوجه ساختن انسان به خدا دارند. بزرگ داشتن آنها چه خاصیتی دارد؟ بزرگ داشتن آنها با اینکه یک کار ظاهری است اما تقوا را در انسان بیشتر میکند و قلب را متقی میسازد: «وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ» (سورهی حج، آیهی 32). چگونه؟ روح و بدن ما شدیداً به هم گره خورده و ظاهر آدمی در باطن او بسیار تأیثرگذار است. همهی ما دنبال این هستیم که دلمان پاک باشد، اما اگر کسی واقعاً میخواهد دلش پاک باشد، باید دل خود را با دلهای پاک همانند کند. امامان در وصف شیعیان خود فرمودهاند که «آنان به شادی ما شادند و به ناراحتی ما ناراحت». بسیاری از ما برای آداب و رسوممان شیرینی میخریم و در ایامی بر حسب عادات اجتماعیمان به همدیگر عیدی میدهیم و به دیدار همدیگر می رویم. اینها کارهای خوبی است، اما وصف دینی و الهی ندارد. اما اگر میخواهیم زندگیمان رنگ و بوی الهی بگیرد، بیایید ایامالله را جدی بگیریم. نمیگویم نوروز و جشنهایش را رها کنیم بلکه میگویم بیایید ایامالله را هم جشن بگیریم.
خوشبختانه بسیاری از مردم سعی میکنند با تبرک به این ایام، برنامهها و جشنهای عقد و عروسی خود را در این ایام قرار دهند، اما چه بهتر که جشن این ایام را جدیتر بگیریم. ما میتوانیم «قربةالیالله»، بگو و بخند داشته باشیم، میتوانیم قربةالیالله در صف شیرینیفروشی بایستیم و چون شلوغ شدن شیرینیفروشیها در ایامالله، نشان از جدی گرفتن ایامالله دارد، با ایستادن در سر صف شیرینیفروشی ثواب ببریم. آری، انسان میتواند شاد باشد و ثواب ببرد. میتواند شیرینی بخورد و ثواب ببرد. میتواند عیدی بدهد و عیدی بگیرد و ثواب ببرد. و در یک کلام میتواند شاد باشد و جشن بگیرد و این کارش عین دینداری باشد و تقوای وی را بیشتر و قلب وی را پاکتر کند؛ چرا که با این جشن و شادی محبت خدا و اولیای خدا را در دل خویش تقویت کرده و اهتمام و علاقه به انقلابی که اسلام را در جهان زنده کرد، در خود و خانوادهاش تقویت نموده است. باز یادآوری میکنم: «وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّـهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ».
امروز از طرفی روز شهادت امام حسن عسگری است؛ و از طرف دیگر روز دوازده بهمن و سالروز ورود امام خمینی به ایران اسلامی است. آیا نسبتی بین این دو وجود دارد؟ آری، آن نسبت، نسبت مظلومیت است؛ مظلومیت امام و مظلومیت انقلاب. بگذارید سخن را از مظلومیت امام معصوم آغاز کنیم تا ببینیم آیا این انقلاب هم وارث همان مظلومیت هست یا نه؟
مظلومیت جلوهای است که بر رخسار تمامی امامان و اولیای خدا نقش بسته؛ اما مظلومیت این امام مظلومیتی است از سنخی دیگر. امام ابومحمد نهتنها از جانب حکومت بنیعباس شدیدا تحت فشار و محاصره بود، بلکه شیعیانش نیز در حق او ظلمها کردند و این از نامهها و توقیعاتی که از امام به شیعیان میرسید واضح است؛ ظلمهایی که برای امروز ما بسیار عبرتآموز است.
شیعیان بهویژه از زمان امام رضا علیهالسلام با فتنههای شدیدی مواجه شدند: فتنه واقفیه، از آن جمله بود: گروه زیادی از شیعیان، نه فقط از افراد عادی، بلکه برخی از بزرگان و علمای شیعه و از اصحاب امام کاظم علیهالسلام که روایات متعددی از ایشان و پدرانشان نقل کرده بودند، منکر امامت امام رضا علیه السلام شدند. باورتان میشود؟ برخی از بزرگان شیعه و از اصحاب امام کاظم علیه السلام امام رضا علیهالسلام را منکر شدند ایشان را نعوذ بالله دروغگو خواندند! البته با شواهد و ادله محکمی که امام ارائه نمود، عدهای توبه کردند، اما عده ای ماندند و در تاریخ به نام «واقفیه» معروف شدند.
بعد از امام رضا علیهالسلام، فشار خلفای عباسی بر ائمه شدیدتر شد و از زمان امام هادی علیه السلام رسما امام را در منطقه نظامی تحتالحفظ قرار دادند. اینک علما واسطه بین مردم و امام شده بودند؛ اما کمکم سوء استفادهها در برخی از علمای شیعه آغاز شد و اینجاست که انسان شاهد است که با اینکه ائمه همواره به شیعیان تاکید میکردند که وقتی به ما دسترسی ندارید به علمایی که سخن ما را روایت میکنند و حلال و حرام ما را میشناسند مراجعه کنید، که آنها منصوب ما هستند و حکم آنها حکم ماست و منکر آنها منکر ما (یَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ ؛ امام صادق علیهالسلام، اصول کافی، ج1، ص67)؛ اما وضعیت به گونهای درآمده بود که امام حسن عسگری صریحا شیعه را از رجوع به هرگونه عالمی بازمیدارند و اشاره میکنند که صرف فقیه شیعی بودن برای مراجعه شیعیان کافی نیست، بلکه ما فقط فقیهی را ما به نیابت خود قبول داریم که «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» (وسائل الشیعه، ج27، ص131) باشد یعنی هم اهل تقوی و مراقبت از نفس باشد، هم بتواند دین را [در مواجهه با مشکلات و دشمنان] حفظ کند، هم خواستههای خود را به خاطر دستور خداوند زیرپا بگذارد؛ و شیعیان فقط از چنین فقیهی عادل زمانهشناسی که توان حفظ دین را دارد حق تبعیت دارند «وَ ذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا کُلَّهُمْ » (وسائل الشیعه، ج27، ص131) یعنی فقط برخی از علمای شیعه چنیناند نه همه آنها. و این مطلبی است که امروز نیز باید یادآور شویم که هر فقیهی مورد تایید امام نیست.
اما چرا فقط برخی؟ زیرا از دنیاطلبی گرفته تا نفهمی در تحلیل زمانه و ناتوانی در حفظ اسلام در مقابل دشمنانی که طمع به نابودی آن بستهاند در میان فقها نیز ممکن است، چنانکه در زمان خود همین امام شاهدیم که نفهمی و نامردمی برخی از همین افراد، شیعیان را درباره امامت ایشان به تردید انداخت و وقتی امام تردیدهای این شیعیان را دیدند، خود مجبور شدند پرچم بصیرتبخشی را بلند کنند و با ارائه تحلیلی از ماهیت امامت، مانع شدت گرفتن شبهات فتنهانگیزان شوند و فرمودند: «هیچیک از پدرانم مانند من به خاطر چنین شکهایی که این جماعت شیعیان در موردم روا میدارند اذیت نشد. اگر حکایت امامت ما که بدان اعتقاد دارید، امری بود که گاهی بود و گاهی نبود، چنین شکی جا داشت؛ اما وقتی میدانید که امامت لحظهای قطعشدنی نیست، این شک شما چه معنی دارد؟» ( مَا مُنِیَ أَحَدٌ مِنْ آبَائِی بِمَا مُنِیتُ بِهِ مِنْ شَکِّ هَذِهِ الْعِصَابَةِ فِیَّ فَإِنْ کَانَ هَذَا الْأَمْرُ أَمْراً اعْتَقَدْتُمُوهُ وَ دِنْتُمْ بِهِ إِلَى وَقْتٍ فَلِلشَّکِّ مَوْضِعٌ وَ إِنْ کَانَ مُتَّصِلًا مَا اتَّصَلَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا مَعْنَى هَذَا الشَّکِّ. کمالالدین و تمام النعمه، ج1، ص222)
اکنون آیا ما را به حال خود رها کردهاند که هر روز تردید میکنیم؟ آیا رهبری دینی در جامعه شیعی منقطع میگردد؟ آیا این سخنان فقط مربوط به امام معصوم است یا شامل عصر غیبت هم میشود؟ مگر امام صادق علیهالسلام نفرمود که هر شیعهای باید «امام ظاهر عادل» داشته باشد وگرنه به چنان حیرتی میافتد که سر از کفر و نفاق بیرون خواهد آورد: «وَ اللَّهِ یَا مُحَمَّد [بن مسلم] مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاق» (اصول کافی، ج1، ص183) و آیا وقتی امام معصوم غایب است، جز ولیفقیه زمانهشناس، امام ظاهر عادل دیگری سراغ داریم؟ بگذریم.
دوره امامت امام حسن عسگری بسیار شبیه دوره ماست؛ دورهای است که بین خود شیعیان اختلاف درگرفته بود؛ دورهای بود که برخی عالمان به خاطر دنیاطلبی، حسادت و ... شیعیان را به بیراهه میکشاندند؛ تا حدی که عدهای از شیعیان بنیاسباط از امام در مورد اختلافاتی که بین شیعیان پدید آمده، سوال کردند و امام در پاسخ، پس از اینکه توضیح دادند که مخاطب باید عاقل باشد (إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِل) و پس از توضیحاتی که در مورد شرایط خودشان میدهند جامعه [شیعه] را به سه دسته تقسیم کردند: این سه گروه عبارتند از:
(1) «گروهی که راه نجات را با بصیرت پیدا کرده، به فرع اصیلی متمسک گردیده [با توجه به اینکه در روایات همواره ائمه به عنوان «اصل» معرفی شدهاند، ظاهرا مقصود از عبارت «فرع اصیل»، که در برخی نسخهها به صورت «فرع الاصل» آمده، همان علمایی است که در روایت قبلی آنها را شرح داد و تایید خود نسبت به آنها را اعلام فرمود] نه دچار شک میشوند و نه تردید به خود راه میدهند؛ و جز من [امام زمانشان] تکیهگاهی ندارند» یعنی وقتی به دستور ما به عالم مورد قبول ما مراجعه کردند پس ما را تکیهگاه خود قرار دادهاند.
(2) «گروهی که حق را از اهلش نگرفتهاند [یعنی اگرچه شیعهاند اما به آن علمایی که ما تعیین کردهایم مراجعه نکردهاند؛ حالا خواه به نظر شخصی خود عمل میکنند، خواه دنبال علمایی که اوصاف مذکور را ندارند و یا دنبال خواستههای خویشاند یا از حفظ دین در این زمانه عاجزند] اینان همانند کسی هستند که بر دریا سوار است، هرگاه موجی پیش آید موجزده میشود و اگر دریا ساکن باشد، او هم آرام است.» توجه شود که امام نمیفرمایند اینها دائما دچار حیرت و گیجی هستند؛ بلکه زمانی که دریا آرام است و مشکل خاصی نیست، اینها ظاهرا بیمشکلاند اما اگر موجی بیاید و فتنهای درگیرد و اوضاع و احوال آشفته گردد، موج اینها را با خود میبرد و آشفته و حیران و سرگردان میسازد.
(3) «و گروهی که شیطان بر آنها مسلط شده؛ کارشان ردیهنویسی بر اهل حق و حقیقت، و دور کردن [مردم از] حق به وسیله [سخنان] باطل است و ریشه آن حسدی است که آنها را فراگرفته است.» دقت کنید! نمیفرمایند منافعشان در این است یا به خاطر جاه و مقام چنین میکنند؛ بلکه به حسد اشاره میکنند؛ یعنی ممکن است این مخالفتها هیچ منفعتی هم برای آنها نداشته باشد بلکه ریشه مخالفت آنها حسادت است لذا اگر لازم شد حاضرند خودشان هم زمین بخورند به این قیمت که اهل حق را زمین بزنند.
در این شرایط ما چه کنیم؟ تکلیف را امام در همین دسته بندی معلوم فرموده: به فرع اصیل تکیه کنیم، حق را از اهلش بگیریم، و دلخواههای خود و یا تبعیت از علمایی که دنیاطلباند یا درکشان از شرایط اجتماعی چنان ضعیف است که توان حفظ دین را در برابر هجوم عظیم دشمنان اسلام را ندارند، مبنا و معیارمان در تصمیمگیریها نباشد. اگر چنین شد هر مشکلی پیش آید ما را باکی نیست، چنانکه امام در ادامه روایت میفرمایند:
«پس آنهایی که چپ و راست میروند را رها کن، که وقتی چوپان بخواهد گلهاش را جمع کند، با کمترین تلاشی این کار را خواهد کرد»
و در ادامه دو عاملی را که موجب هلاکت می شود، یعنی محلی که ممکن است از آنجا ضربه بخوریم را این گونه اشاره میکنند:
«و بپرهیز از شایعات و ریاست طلبی، که این دو انسان را به وادی هلاکت میکشاند.»
«اذاعه» را هم به معنی شایعات (چه از مقوله شایعهپراکنی و چه از مقوله گوش دادن به شایعات) می توان گرفت و هم به معنی «افشای سر»، که هر کدام باشد از عواملی است که اهل حق را نسبت به پیشوای خود سست میکندو از این جهت، جبهه اهل حق را تضعیف میکند؛ و «ریاستطلبی» عاملی است که انسان را در برابر حق به موضعگیری وادار میکند و هنگام مظلومیت حق و اهل حق به سکوت؛ و این است رمز شایعهپراکنیها، اعتراضات بچهگانه و نامهنگاریهای تحریفآلود، و از همه مهمتر سکوت بسیاری از بزرگان (!) در مورد فتنههایی که در جامعه رخ میدهد.
متن روایت به این شرح است:
«قَالَ أَبُوالْقَاسِمِ الْهَرَوِیُّ خَرَجَ تَوْقِیعٌ مِنْ أَبِی مُحَمَّدٍ ع إِلَى بَعْضِ بَنِی أَسْبَاطٍ قَالَ کَتَبْتُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ أُخْبِرُهُ مِنِ اخْتِلَافِ الْمَوَالِی وَ أَسْأَلُهُ بِإِظْهَارِ دَلِیلٍ فَکَتَبَ إِنَّمَا خَاطَبَ اللَّهُ الْعَاقِلَ وَ لَیْسَ أَحَدٌ یَأْتِی بِآیَةٍ وَ یُظْهِرُ دَلِیلًا أَکْثَرَ مِمَّا جَاءَ بِهِ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدُ الْمُرْسَلِینَ ص فَقَالُوا کَاهِنٌ وَ سَاحِرٌ وَ کَذَّابٌ وَ هُدِیَ مَنِ اهْتَدَى غَیْرَ أَنَّ الْأَدِلَّةَ یَسْکُنُ إِلَیْهَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ یَأْذَنُ لَنَا فَنَتَکَلَّمُ وَ یَمْنَعُ فَنَصْمُتُ وَ لَوْ أَحَبَّ اللَّهُ أَنْ لَا یُظْهِرَ حَقَّنَا مَا ظَهَرَ بَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ یَصْدَعُونَ بِالْحَقِّ فِی حَالِ الضَّعْفِ وَ الْقُوَّةِ وَ یَنْطِقُونَ فِی أَوْقَاتٍ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرَهُ وَ یُنْفِذَ حُکْمَهُ وَ النَّاسُ عَلَى طَبَقَاتٍ مُخْتَلِفِینَ شَتَّى فَالْمُسْتَبْصِرُ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ مُتَمَسِّکٌ بِالْحَقِّ فَیَتَعَلَّقُ بِفَرْعٍ أَصِیلٍ غَیْرُ شَاکٍّ وَ لَا مُرْتَابٍ لَا یَجِدُ عَنِّی [عَنْهُ] مَلْجَأً وَ طَبَقَةٌ لَمْ یَأْخُذِ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِهِ فَهُمْ کَرَاکِبِ الْبَحْرِ یَمُوجُ عِنْدَ مَوْجِهِ وَ یَسْکُنُ عِنْدَ سُکُونِهِ وَ طَبَقَةٌ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ شَأْنُهُمُ الرَّدُّ عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ دَفْعُ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ فَدَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمِیناً وَ شِمَالًا کَالرَّاعِی إِذَا أَرَادَ أَنْ یَجْمَعَ غَنَمَهُ جَمَعَهَا بِأَدْوَنِ السَّعْیِ ذَکَرْتَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ مَوَالِیَّ فَإِذَا کَانَتِ الْوَصِیَّةُ وَ الْکِبَرُ فَلَا رَیْبَ وَ مَنْ جَلَسَ بِمَجَالِسِ الْحُکْمِ فَهُوَ أَوْلَى بِالْحُکْمِ أَحْسِنْ رِعَایَةَ مَنِ اسْتَرْعَیْتَ فَإِیَّاکَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا تَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَکَةِ » (کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج2، ص416؛ این روایت به نحو مختصرتر در تحفالعقول، ص 486 هم آمده است)
مطلب زیر مطلبی است که در هفتهنامه پنجره همین هفته (شماره 124) یادداشت کردهام
آدرس سایت پنجره این است:
باز هم حکایت غربت و مظلومیت اولیای خدا
هفته گذشته هفته آخر صفر بود، هفتهای یادآور غربت و مظلومیت سه امام؛ یعنی پیامبر اعظم، امام حسن و امام رضا علیهمالسلام؛ و چه شگفتانگیز است پیوند عظمت و حُسن و رضا با غربت و مظلومیت.
درباره غربت امامان زیاد گفته و شنیدهایم؛ اما وقایع اخیر کشور ما را بر آن میدارد که این بار جلوه کمتر گفته شدهای از این مظلومیت اولیای خدا را یادآور شویم.
28 صفر روز رحلت پیامبر بود؛ پیامبری که امتش پیامبریش را پذیرفتند؛ اما امامتش را ...؟ اهل مدینه به نبوتش ایمان آوردند و در مقابل کفار یاریش دادند، اما آیا به امامتش هم سر نهادند؟ یادمان باشد: پیامبر هم «پیامآور» خدا برای ما بود، و هم امام و حاکم و هادی جامعه. «پیامبر» یعنی کسی که پیام خدا را برای مردم میبرد؛ اما «امام» کسی است که سعی میکند در پیش روی مردم، به این پیام عمل کند و مردم را به سوی عمل به این پیام حرکت دهد؛ و از آنجا که حرکت دادن جامعه جز با حکومت ممکن نیست، برای هدایت مردم بناچار حکومت را هم به دست میگیرد. پیامبر تا وقتی «آورنده پیام» به حساب میآمد، در میان مسلمانان با اعتراضی مواجه نبود، اما وقتی میخواست به وظیفه امامتش عمل کند مخالفتها و نارضایتیهای افراد را برمیانگیخت. این امامت پیامبر بود که غربت و مظلومیت او را تشدید میکرد. حکومت همواره مشکلاتی دارد بهویژه اگر وضعیتی همچون جنگ احزاب پیش آید که بلاد اسلام در محاصره دشمن قرار گیرد؛ آنوقت بیا و ببین که غرغر منفعتطلبان منافق چگونه در جانهای مسلمانان عادی اثر میکند تا حدی که خدا خود به میدان میآید و مسلمانان را به خاطر گوش دادن به این تحلیلهای فتنهانگیز مواخذه مینماید (سوره توبه، آیه47). اما این غرغرها بهانه نمیشود که پیامبر امر حکومت را رها کند. در منطق اسلام، هدایت فرد به هدایت جامعه گره خورده و حکومت ابزاری برای هدایت مردم است که بدون این ابزار، کار هدایت ناقص میماند؛ لذاست که پیامبر، نهتنها خود حکومت را به دست گرفت؛ بلکه برای پس از خود نیز، بر تعیین جانشین برای حکومت، و نه فقط برای آموزش دین، اصرار داشت و این مهم را به توافقات مردم وانگذاشت. اما چه کنیم که بسیاری، هم در آن زمان و هم امروز، این حقیقت را درک نمیکنند و حکومت را صرفا از منظر برقراری نظم اجتماعی و تامین دلخواهها و توافقات مردم مینگرند؛ و این گونه است که سقیفه برپا میشود و مظلومیت نهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به غربت آشکار علی علیهالسلام منجر میگردد. این حادثه را پیامبر تلویحا در روز غدیر پیشبینی کرده بود که: مسلمانان اگرچه نبوت وی را پذیرفتهاند اما امامت وی را معلوم نیست؛ لذا روز غدیر پیش از اینکه علی را به منصب امامت پس از خود، معرفی کند، امامت خود را یادآوری کرد. آن روز نفرمود «پس از من علی ولی شماست»، بلکه فرمود «هرکس که ولایت مرا قبول دارد، پس از من علی ولی اوست»؛ تا نشان دهد که آنها که بعدا از ولایت علی سرباز زدند در واقع، ولایت خود وی را هم نپذیرفته بودند. این است رمز غربت و مظلومیت عظیم پیامبر که بعد از رحلتشان، در سقیفه آشکار شد؛ اما جز زهرای اطهر کسی نفهمید و لذا راز مویهها و نالههای آتشین زهرا همچنان برای بسیاری از افراد سر به مهر باقی مانده است.
اما حکایت غربت حسن و رضا علیهماالسلام چهبسا دردناکتر باشد. در زمان امامت پیامبر، علیای بود که تمام جان و مال و آبروی خود را سپر امامش قرار دهد؛ اما امان از غربت مدینه و غربت طوس؛ که مدعیان بیشتر شدهاند و یاران واقعی کمتر!
امیرالمومنین علیهالسلام فرموده بود: «لو أحبنی جبل لتهافت»، اگر کوه مرا دوست بدارد، متلاشی خواهد شد. این گونه بود که در زمان علی کوههای سترگی همچون مالک و عمار متلاشی شدند و حسن تنها ماند. ای کاش این تنهایی، فقط به خاطر دشمنی دشمنانی همچون معاویه و عمروعاص بود؛ که اگرچه آنها فتنهجویانی نابکارند، اما خوبیاش این است که همه میدانند که آنها دشمن حسناند. ای کاش این تنهایی لااقل به خاطر سرداران دنیازدهای همچون اشعث بن قیس بود که روزی از سرداران برجسته علی بودند (در جنگ صفین، مالک اشتر، فرمانده میمنه لشکر بود و اشعث، فرمانده میسره لشکر) و امروز نهتنها با نیش زبانشان حسن را همچون معاویه ریاستطلب معرفی میکنند، بلکه فردا به خاطر طلاهای معاویه و بغض حسن، چهبسا با نفوذیهایی که در بیت امام دارند سم در غذای حسن کنند. اما گمانم بر این است که درد عظیمتر، درد وجود یاران باوفا اما کمظرفیتی مثل سلیمانبنصرد و حجربنعدی است؛ کسانی که در شیعه بودنشان تردیدی نیست، اما در کمظرفیتی شان چرا! همانهایی که نمیتوانند رفتار مداراآمیز امام با امثال اشعث و خوارج را تحلیل کنند و نهایتا با این کمظرفیتی کار را به جایی رساندند که پس از پذیرش صلح، امامشان را «یا مُذِلّ المومنین» خطاب کردند. (هرچند که بعدا پشیمان شده و توبه کردند؛ اما آیا همین مقدار کمظرفیتی شاهد واضحی بر غربت و مظلومیت امام نیست؟)
اما حکایت امام رضا، حکایت غربت مضاعف است؛ همان حکایت «مقتدر مظلوم»؛ همان که چون عنوانش وی را در راس حکومت قرار داد، مظلومیت او را مضاعف کرد و این بار هم باز فشار این مظلومیت، از جانب شیعیان کمظرفیتی بود که نتوانستند مصلحت اسلام را تشخیص دهند و جاهلانه شعار میدادند که نباید حقیقت فدای مصلحت شود و با این تحلیل سادهلوحانه نه تنها به امامشان پشت کردند، که او را دنیازده و همکار ظالمان معرفی نمودند.
امروز نیز ولایت در صحنه همچنان مظلوم است. از بهاصطلاح تحلیلگرانی که وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب را تقصیر پیامبر معرفی میکنند و با مشاهده هر سختی و مشقتی غرغرشان گوش فلک را کر میکند، تا سرداران و خردهسربازانی که اشعثوار و با شجاعت خوارجگونه تیغ زبانشان را بر روی امام گشوده، از تشبیه حسن به معاویه در قدرتطلبی ابایی ندارند، تا کمبصیرتانی که در نحوه مواجهه بین خوارج و معاویه فرقی نمیبینند و کمظرفیتهایی که توصیههای مکرر امامشان به مدارا را نادیده گرفته، و سیاست تالیف قلوب (یا به تعبیر امروزی: جذب حداکثری) را که آیه قرآن است (سوره توبه، آیه 60)، نمیفهمند و عملاً سیاست دفع حداکثری را پیشه خود ساختهاند، ، همه و همه در این مظلومیت و غربت ولیِّ خدا سهیماند. جالب اینجاست که همگی اینها، که رفتارشان آدمی را به یاد رفتار گروههای مختلف کوفیان با مسلمبنعقیل میاندازد، مدعی انتظار امام زمانشان هستند و فریادشان بلند است که چرا امام نمیآید؟!
اما بیتردید تا زمانی که عمارها، قیسبنسعدها (فرمانده غریب امام حسن که هیچگاه به معاویه نپیوست و هیچگاه بر امام خرده نگرفت) و خواجه اباصلتها (یار غریب امام رضا که هیچگاه نه از امام جلو افتاد و نه عقب ماند) در میان ما زیاد نشوند و «بصیرت» را با «تبعیت» درهمنیامیزیم (علی بصیرة أنا و مَن اتّبعنی؛ سوره یوسف، آیه 108)، ادعای انتظار ظهور، واقعیتی بیش از انتظار کوفیان نخواهد داشت؛ و یادمان باشد قرار نیست که دوباره مصیبت عاشورا تکرار شود.