سلام بر همگان
مدتی است فرصت مراجعه و افزودن اطلاعات را نداشتم
اخیرا به مناسبت آغاز محرم یادداشتی برای هفتهنامه پنجره نوشتم به آدرس
http://panjerehweekly.com/1390/9/5/MainPaper/117/Page/14/
که متن آن در ادامه میآید:
باسمه تعالی
عبرتی نو از حادثه عاشورا
حادثه عاشورا قیامی علیه ظلم بود؛ اما کدام ظلم؟ همیشه این قیام از زاویه ظلم یزیدیان مطرح شده، که از این زاویه هم ظالم معلوم است و هم مظلوم؛ هم مصداق ظلمی که در این میان واقع شده، و هم نوع هدایتگری عاشورا برای مبارزه با ظلم. اما آیا هدایت بخشی عاشورا و عبرتگیری ما از آن فقط برای شناسایی یزیدیان و شناخت ظلم آنها و مبارزه با آنهاست؟ آیا در جریان این قیام ظالمانی دیگر و ظلمی مهمتر وجود ندارد؟
این قیام حقیقتا در تاریخ پیروز شد؛ اما موفقیتش در این نبود که به نابودی مستقیم حکومت ظالم منجر شود، بلکه مهمترین موفقیتش این بود که پرده از ظلم ظالمان برداشت؛ و زمینه را برای قیام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آماده کرد. اگر در این نکته خوب تامل شود درمییابیم که آن ظلمی را که نهضت حسینی افشا کرد، فقط ظلم معاندان و یزیدیان نبود؛ بلکه از آن مهمتر ظلم مدعیان دوستی بود: عاشورا محکی شد تا دوست و شیعه واقعی از مدعیان تشیع جدا شوند؛ و این زاویه مهمی از آن قیام عظیم است که کمتر بدان توجه میشود.
در مرحله معرفی جریان یزید، مساله نسبتا ساده است. اگر حکومت یزیدی همچون شاه بر سر کار باشد باید با او تا پای جان جنگید. در زمان شاه و امام میتوانستیم طرف حق را براحتی شناسایی کنیم. اما وقتی اختلاف در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیدا میشود (مثلا جنگ جمل) چه کنیم؟ اگر اختلاف در میان کسانی پیش آمد که یک زمان اصحاب امیرالمومنین علیهالسلام و در لشکر او بودهاند (هم شمربن ذی الجوشن و شبث بن ربعی سابقه حضور در لشکر علی (ع) را داشتند و هم مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر) چه کنیم؟ اگر نیک بنگریم در جریان عاشورا ظالمانی به مراتب مهمتر از یزید و ابنزیاد وجود دارند که اساسا ظلم آنهاست که این حادثه را این اندازه تلخ کرده است؛ یعنی کسانی که مدتی طولانی مدعی تشیع و پیروی از امام بودند اما در تاریخ سرافکنده شدند.
سؤال دیگری نیز باقی است: میتوان قبول کرد که سران قوم از روی هوای نفس وجاه طلبی و قدرت طلبی به یزیدیان پیوستند و یزیدیان بتوانند کسانی همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطمیع و تهدید بخرند؛ اما فسق و انحراف یزید که بسیار آشکار است، چرا مردم عادی از حقانیت حسین علیهالسلام و ظلم یزید چشم پوشیدند، و به قتل ولیّ خدا اقدام کردند؟ واقعاً این مسأله سادهای نیست که جمع عظیمی از مردم یک شهر چنان بر حمایت از ولیّ خدا اصرار داشته باشند که هزاران نامه بنویسند و از ایشان برای قیام و جهاد دعوت کنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماینده ایشان بیعت کنند، اما بسیاری از آنها وقتی ولیّ خدا قیامش را شروع کرد، یا سکوت کنند یا علیه او دست به شمشیر ببرند و در لشکر دشمن وی- دشمنی که خود آنها از امام برای جنگیدن با وی دعوت کرده بودند- قرار بگیرند! چگونه میشود انسانها چنین تصمیمهایی میگیرند و موضع عوض میکنند؟
مشکلات این جامعه دینی فقط مربوط به آنها که به جنگ با امام اقدام کردند نمیشود. در میان کسانی که در سپاه امام حسین (ع) شهید شدند نیز پیچیدگیهای فراوانی هست: انسانی همچون حر که آن قدر فطرتش پاک بوده، که لیاقت شهادت در عاشورا را داشته، چرا حاضر میشود مدتی راه را بر امام و اهل بیت ایشان ببندد؟! فقط او نیست که علیرغم فطرت پاکش، بر اثر شدت تبلیغات دشمن و ضعف در تحلیل، دچار اشتباهی چنین فاحش شده است. آیا به شخصیت پیچیده زهیر توجه کردهاید؟ او عثمانی است؛ یعنی فریب داستان معاویه و اصحاب جمل در پیراهن عثمان را خورده و معتقد است که علی علیه السلام چون دادگاه عثمان را برگزار نکرده، همدست قاتلان است و در این جریان ظالم بوده! اما آدم پاکنهادی است، چراکه ظرفیت این را دارد که در عاشورا همراه حسین شود. واقعا اوضاع چقدر پیچیده است که نه خطبههای غراء امیرالمومنین و نه مظلومیت جانسوز امام حسن علیهماالسلام از عهده قانع کردن او برنمیآید؛ و باید حسین (ع) و اهل بیتش کارشان به کربلا بکشد تا او دریابد که حق با چه کسی است؛ و البته پاکی ضمیر او تا حدی است که ظرف همان چندروز همراهی با حسین، به چنان درکی از مقام امامت میرسد که شب عاشورا در برابر رخصت امام میگوید کاش هزار جان داشتم که فدای شما میکردم.
شخصیتهایی همچون محمد حنفیه (برادر امام حسین علیهالسلام)، عبدالله بن عباس (مفسر قرآن و از اصحاب خاص امیرالمومنین) و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب) نیز قابل توجهاند. این هر سه نفر با اینکه از علمای امت هستند، و حتی از مقام امامت امام حسین آگاهند و چهبسا جزء یاران و شیعیان امام محسوب میشوند، در حادثه عاشورا چه کردند؟ سعی کردند به امام نشان دهند که نکند امام -نعوذبالله- اشتباه میکند! به بهانه «النصیحه لائمه المسلمین»، امام را از قیام برحذر میداشتند! و وقتی امام با آنها بحث کرد و استدلالهای خود را گفت شنیدند و تصدیق کردند؛ اما امام را همراهی نکردند! چه میشود علمایی در این تراز امام را همراهی نمیکنند؟
در اینجا از میان افراد مختلفی که در عاشورا نقش داشتند برای امروز ما شاید تحلیل روحیه کوفیان از همه مهمتر باشد: کوفهی آن روز یعنی تنها محلی که در آن عده زیادی مدعی تشیع وجود داشت و همگان، چه شیعه و چه غیرشیعه، از وجود و اهمیت امام باخبر بودند. کوفیان را درست بشناسیم تا مبادا در هنگام ظهور امام زمان علیهالسلام مردود شویم.
کوفیان در نگاه اول دو دسته بودند: دستهای که به امام نامه نوشتند و از او برای قیام دعوت کردند و با نایب امام، یعنی مسلم بن عقیل - با اینکه معصوم نبود- بیعت کردند (و به تعبیر امروزی اهل دعای ندبه و حزب اللهی بودند) و عدهای که نامه ننوشتند و بیعت هم نکردند (خواه به خاطر عناد با امام، یا از سر بی خبری، عافیتطلبی، و ...).
به آنان که نامه ننوشتند و بیعت نکردند که امیدی نیست. در عاشورا از میان این دسته از کوفیان، فقط حر بود که در نهایت و آن هم پس از اینکه مدتی راه را بر امام بسته بود، به امام پیوست. در برخی روایات سخن از پیوستن سه چهار نفر دیگر از این افراد در اواسط و اواخر جنگ نیز مطرح شده؛ اما هرچه باشد امام نهتنها برای قیامش روی هیچ یک از اینها نمی تواند حساب کند، بلکه اکثریت لشکر عمرسعد (حدود پنج ششم لشکر) را همین افرادی که نامه ننوشته و با مسلم بیعت نکرده بودند تشکیل میدادند.
اما آنان که برای امام نامه نوشتند و با نایب غیرمعصوم امام (یعنی مسلم) بیعت کردند، وقتی مشکلات شروع شد، چند دسته شدند.
عدهای از آنها (حدود سه چهار هزار نفر) به لشکر یزیدیان پیوستند که در میان آنها حتی یکی از بزرگان آنها (یعنی شبث بن ربعی که جزء هفت نفر سران شیعه بودند که از کوفه به امام نامه نوشتند و با مسلم بیعت کردند) تا حد قرار گرفتن در زمره فرماندهان لشکر عمر سعد پیش رفت.
عدهای دیگری (به تبع برخی از علمای شیعه (!) در کوفه، همچون سلیمان بن صرد) به بهانه معصوم نبودن مسلم، خود را موظف به اطاعت از وی نمیدیدند و نظرات وی را فقط در جایی که با نظر ایشان هماهنگ باشد میپذیرفتند. اینها اگر در آخر به لشکر یزید نپیوستند، اما به لشکر حسین هم واصل نشدند. بسیاری از این مقدسمآبان خودرأی که به خاطر ضعف در زمانشناسی و احتیاطهای ناروا، همیشه بعد از تمام شدن واقعه متوجه اشتباه خود میشوند، البته بعد از شهادت امام بر امام و کاروان اسرا گریستند و بعدها قیام توابین را به راه انداختند، اما دیگر چه سود؟ حداکثر شاید بتوان امید داشت که خداوند توبه آنها را بپذیرد؛ اما قطعا در یاری نکردن امام مقصر بودند.
از این میان اما عده قلیلی از همین کوفیان نامهنویس و بیعتکن بودند که تا آخر بر پیمان خویش استوار ماندند: برخی (همچون هانی بن عروه) پیش از رسیدن امام به شهادت رسیدند، برخی هنگام آمدن در زندان یزیدیان اسیر بودند و برخی هم به امام و مراد خویش پیوستند و جان خود را پیش روی امام خویش قربانی کردند. این گروهند که امام میتوانست به آنها اعتماد کند، آنها را بهترین اصحاب بخواند و با یاری آنها حادثه بینظیری همچون حادثه عاشورا را در تاریخ انسان ثبت کند.
اما از آنجا که قرار نیست عاشورا دوباره تکرار، و امام زمان شهید شود، چهبسا او منتظر است تا نسبت جمعیتی کوفیان (یعنی مدعیان تشیع) تغییر کند و تعدا گروه سوم از دو گروه قبلی سبقت بگیرد. شاید هنوز دعای ندبهها و تضرعهای ما همچون نامهنگاری کوفیان است که امام قیامش را آغاز نمیکند.
یادمان باشد: در تاریخ، آنان که خود را شیعه میخواندند، هنگام سیلی خوردن زهرا (س)، تنها ماندن علی (ع)، صلح حسن (ع) و شهادت حسین (ع)، غایب بودند و تنها بعد از آنکه واقعه رخ داد، متوجه اشتباه خود شدند. آنها زمانی که معاویهها و یزیدیان حکومت را در دست داشتند، آدمهای خوبی بودند: اهل کارهای خوب، معترض به حکومت و دنبال اینکه امامشان قیام کند؛ اما آن زمان که علی (ع) پرچم حکومت را به دست گرفت یا حسین (ع) قیامش را آغاز کرد، با شبههها و بهانههای گوناگون یا کارشکنی کردند یا گوشه عزلت گزیدند و یا اگر هم در ابتدا یاری کردند اما اغلب با مشاهده اندک مسائلی که نمیتوانستند تحلیل کنند، علی، حسن و حسین علیهمالسلام را تنها گذاشتند.
در طول تاریخ، همانها که عثمان را کشتند، مدعی دادگاه عثمان شدند و علی (ع) را به خاطر برگزار نکردن این دادگاه ظالمی که باید سرنگون شود، خواندند. همانها که در لشکر علی (ع) بودند حکمیت را بر علی (ع) تحمیل کردند. همانها که حکمیت را تحمیل کردند، علی (ع) را به خاطر پذیرش حکمیت کافر دانستند. همانها که از حضور در لشکر علی (ع) ابراز خستگی میکردند، حسن (ع) را به تسریع در شروع جنگ با معاویه ترغیب میکردند. بسیاری از همانها که فرمانده حسن (ع) بودند، به لشکر معاویه پیوستند و حسن (ع) را تنها گذاشتند. برخی از همانها که جزء علمای شیعه بودند، بعدا او را به خاطر صلح با معاویه «مذل المومنین» خطاب کردند؛ و نهایتا همانها که حسین (ع) را به کوفه دعوت کردند، وقت آمدنش کنار کشیدند یا به سپاه دشمن پیوستند. راستی آیا تا به حال از خود پرسیدهایم که چرا امام علی علیهالسلام از یک عده افراد غیرمعصوم در حکومتداری خود استفاده میکرد که بسیاری از آنها به معاویه پیوستند؟ چرا امام حسین (ع) فردی غیرمعصوم را برای بیعت با خویش به سوی مردم فرستاد؟
امروز نیز مسلم به میدان آمده. مسلم نهتنها خودش معصوم نیست، بلکه اطرافیانش نیز معصوم نیستند و بلکه برخی از آنها ممکن است پیمانشکن یا نالایق باشند اما تا زمانی که همراهی میکنند مسلم نمیتواند آنها را طرد کند. تا وقتی مدعیان تشیع نتوانند تصویر درستی از چگونگی حکومت امام معصوم (که قرار است حکومت دینی را با همین انسانهای غیرمعصوم محقق کند) داشته باشند، بعید است که اگر امام زمان ظهور کند، بر او هم معترض نشوند. شاید علت اینکه هنوز اماممان ظهور نکرده، همین باشد که هنوز تعداد دعایندبهخوانهایی که فردا بیعتشکنی نکنند به حد نصاب نرسیده است.
آری، عاشورا راهی است برای منتظران تا تکلیف خود را معلوم سازند و در این راه علاوه بر معرفت امام معصوم، معرفت دیگری نیز لازم است: «فاسال الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم ... ان یرزقنی طلب ثاری مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم.»